رادیو زمانه

تاریخ انتشار: ۲۵ تیر ۱۳۸۶
سخنان دکتر خالقی مطلق در مجلس رونمايی شاهنامه

هراس از به پايان نرساندن کار

استاد دکتر خالقی مطلق، استاد ايرانشناسی مقيم هامبورگ، عمری را بر سر ويرايش تازه ای از شاهنامه گذرانده است؛ نزديک به 50 سال. اکنون دوره شاهنامه فردوسی به تصحيح او به پايان رسيده است. اين اثر در طول سالهای گذشته جلد به جلد و در خارج از کشور منتشر می شد و اکنون در 8 مجلد در تهران و به همت مرکز دايره المعارف بزرگ اسلامی (مرکز پژوهشهای ايرانی و اسلامی) زير چاپ است. به همين مناسبت مجلسی در محل ساختمان معظم دايره المعارف در تهران برگزار شد و در آن بزرگانی چون ايرج افشار و نيز دکتر علی اشرف صادقی و همچنين سرويراستار دايره المعارف سيد کاظم بجنوردی سخن گفتند. دکتر خالقی مطلق نيز در سخنان کوتاهی به مهمترين مساله ذهنی خود در تصحيح شاهنامه اشاره کرد: آيا اگر اين کار بزرگ را شروع کنم برای اتمام آن عمر مجال خواهد داد؟ متن سخنان ايشان در پی می آيد. - زمانه


جلال خالقی مطلق

جلال خالقی مطلق

تامل دهساله
من یک دهسالی درباره‌ی بررسی نسخه‌های شاهنامه کار کردم، یعنی از ۱۹۷۰ میلادی تا سال ۱۹۸۰. خیلی عذر می‌خواهم که سالها را به میلادی می‌گویم، چون در خارج زندگی می‌کردم و با این سالها بیشتر ارتباط داشتم. در این سالها من نزدیک به ۵۰ نسخه را من بررسی کرده‌ام که اگر حساب بکنیم، سالی ۴ نسخه و کمی بالاتر می‌افتد و این البته اگر حجم شاهنامه را در نظر بگیریم، مدت زیادی نیست. ولی با وجود این موقعی که می‌خواستم تصحیح شاهنامه را در ۱۹۸۰، که روزش را هم حتا یادداشت کرده‌ام،‌ شروع بکنم به این فکر افتاده بودم که من تامل را کمی به تعلل گذرانده‌ بودم. یعنی شاید می‌توانستم یک یکسالی مثلا در بررسی نسخه‌ها عجله کنم، شتاب کنم. کمی تعلل به‌خرج دادم، و علتش را نمی‌دانستم.

دفترخوانهای بخارا
بعدا موقعی که کار تصحیح را شروع کردم، در همان دیباچه‌ شاهنامه فردوسی (می بينيم که) شرح می‌دهد که ابومنصور عبدالرزاق حاکم طوس بزرگان صاحب کتاب، دهقانان صاحب کتاب و موبدان را از شهرهای مختلف خراسان به طوس آورد. داد شاهنامه‌ای را که بعدها به شاهنامه‌ی «ابومنصوری» شهرت یافت و به نثر نوشته شده بود گرد آوردند. بعد فردوسی وقتی این کتاب در سال ۳۴۶ به پایان رسید و شهرت یافت، می‌فرمایید: چون از دفتر این داستانها بسی/ همین خواند خواننده بر هر کسی/ چو از دفتر که منظور از دفتر در اینجا همان شاهنامه‌ ابومنصوری‌ست، چو از دفتر داستانها بسی/ همی خواند خواننده بر هر کسی که خواننده یعنی کسانی که شغل شاهنامه‌خوانی و دفترخوانی داشتند و این غیر از نقالی و داستانسرایی‌ست. کسانی بودند که کتابی را که شهرت داشت، این را از رو می‌خواندند در مجالس و محافل و بخصوص محافل اشرافی و این یک شغلی بود که در ایران باستان هم وجود دارد و خود فردوسی در میانه‌ی شاهنامه اشاراتی به این مطلب دارد. بله. وقتی که این کتاب، این شاهنامه ابومنصوری اینجور شهرت پیدا کرد که کسانی، شاهنامه‌خوانهایی، دفترخوانهایی آن را می‌خواندند، بعد می‌فرماید: جوانی بیامد گشاده‌زبان/ سخن (به لفظ فردوسی) سَخُن گفتنی خوب و طبعی روان/ به شعر آرم این نامه را گفت من/ از او شادمان شد دل انجمن، که بعدا متوجه می‌شویم منظور فردوسی از این شاعر جوان که تصمیم می‌گیرد این شاهنامه‌ی منثور را به شعر دربیاورد و منظوم بسازد، دقیقی‌ست.

سوی تخت شاه جوان کرد روی
ولی بعد از اینکه یک هزاربیتی دقیقی می‌گوید، فوت می‌کند، کشته می‌شود و فردوسی می‌گوید: برفت او و این نامه ناگفته ماند/ چونان بخت بیدار او خفته ماند. بعد فردوسی تصمیم می‌گیرد که دنباله‌ی کار دقیقی را ادامه بدهد. می‌فرماید: دل روشن من چو برگشت از او/ سوی تخت شاه جوان کرد روی/ که این نامه را دست پیش آورم/ ز دفتر به گفتار خویش آورم. منظور فردوسی در اینجا این است که بعد از اینکه دقیقی فوت کرد به این فکر افتادم که بسوی تخت شاه جوان. شاه را... البته فردوسی ابومنصور عبدالرزاق حاکم طوس و فرزندان او را شاه خطاب می‌کند، ولی هیچگاه شاه جهان خطاب نمی‌کند و منظور در اینجا امیر سامانی‌ست در بخارا. یعنی تصمیم گرفتم به بخارا پایتخت بروم و از امیر سامانی اجازه‌ی ادامه‌ی کار دقیقی را بگیرم.

حالا چرا کتابی که در طوس تالیف شده است، فردوسی می‌خواهد برود به بخارا و آنجا اجازه‌ی نظم شاهنامه و ادامه‌ی کار دقیقی را بگیرد؟ جوابش این است که یک نسخه‌ی منثور این کتاب در کتابخانه‌ی بخارا، در کتابخانه‌ی شاهی بوده است. بیست سال بعد از گذشت تالیف این کتاب، نسخه‌هایی از این کتاب در دست نبوده است. این یک کتاب کوچک ده صفحه‌ای نبوده است که فردوسی خودش بتواند بنویسد. یک کتاب پرحجمی بوده و برای آن... فردوسی بایستی این کتاب را فراهم می‌کرده و یک کاتبی را می‌گرفته، پول... فرض بفرمایید مزد یکسال او را می‌پرداخته است تا بتوانند این را بنویسند. بنابراین یک چنین نسخه‌ای در دستش نبوده است.

توجه بفرمایید! یادآوری می‌کنم که در آنزمان، یعنی هزارسال پیش، دستگاه زیراکس وجود نداشت. ما این را امروز خیلی ساده تصور می‌کنیم، کتاب را می‌بریم در یک جایی، از اینور و آنور، هزار صفحه را بزودی در عرض نیمساعت زیراکس می‌گیریم. ولی آنزمان اینها نبود و چنین کتابی خرج داشت کاتب‌اش، و در نتیجه فردوسی مجبور بود به بخارا برود برای دستیابی به این کتاب، به این نسخه و گذشته از این، کمک مالی پادشاه. امروز اگر کسی بخت داشته باشد، یک رمانی بنویسد و دو‌- سه چاپ بشود، خب البته بشرطی که ناشر پولش را بدهد!، بله، از کمک حاکم و پادشاه و این حرفها بی‌نیاز است. ولی در آنزمان شاعر هم باید نانی می‌خورده و بالاخره از کجا؟ سالیان سال،‌ آن هم کار بر سر یک چنین کتابی که میان ۳۰ تا ۳۵ سال وقت برد، نیاز به حمایت مالی داشت.

مگر خود درنگ ام نباشد بسی
بنابراین به این دو علت می‌خواست به بخارا برود و آنجا کمک بگیرد. ولی اشاره می‌کند خود فردوسی در دنباله‌ی این سخن که: به آنجا بروم و این نامه را دست پیش آورم/ ز دفتر بعنوان خویش آورم‌، می‌فرماید:‌ مگر خود درنگم نباشد بسی/ بباید سپردن به دیگر کسی/ دو دیگر که گنج‌ام وفادار نیست/ همین رنج را کس خریدار نیست. پس در او احساس هراس هست، ترس هست. که او نیز،‌ مانند دقیقی، عمر زیادی نکند،‌ توجه بفرمایید که فردوسی درنزدیکی ۴۰سالگی تازه آغاز می‌کند به نظم شاهنامه و آن هم کتابی به این حجم. روشن است که در خودش این امید را نداشت که آیا این کتاب را می‌تواند تا پایان بسراید یا پس از هزار یا دوهزار بیت جان به جان آفرین تسلیم خواهد کرد. و آیا این رنجی که او بر سر این کتاب می‌کشد، خریداری خواهد داشت؟‌ توجه بفرمایید، و این هراس در او هست. این هراس از به پایان نرساندن کار.

حالا برگردم به آن مطلب اول. وقتی من به اینجا رسیدم متوجه‌ی ترس و هراس خودم شدم که آغازیدن به کار تصحیح شاهنامه یک ترس ناخودآگاه در من وجود داشت که این کار را نتوانم به پایان برسانم. چون من در آنموقع بیش از ۴۰ سال داشتم. دهسال بر سر نسخه‌ها گذرانده بودم، ولی تازه حالا کار شاهنامه را می‌خواستم شروع بکنم، با یک برنامه‌ی بسیار سنگین. تصحیح کتابی براساس شانزده نسخه و ترجمه‌ی عربی و یادداشت‌برداری، واژه‌ها را نوشتن، مقالاتی که باید در ضمن‌اش نوشت و منتشرکردن، اینها همه واقعا زمان می‌برد و در آنزمان، یعنی در سال ۱۳۸۰ درست مصادف بود با انقلاب درایران و من با هیچیک از همکارانم در اینجا رابطه‌ی درستی نداشتم. اوضاع جور دیگری بود. در آن اوضاع این جور همکاری‌ها اصولا امکان نداشت، وضعیت جور دیگری بود. و من ناچار بودم که کار را به تنهایی خودم شروع کنم.

البته همیشه امیدوار بودم، چون می‌دانستم عمر ممکن است کفاف نکند و من یک زمانی مجبور شوم بین تصحیح شاهنامه و یادداشتهای شاهنامه یکی را انتخاب کنم و یکی را ناتمام بگذارم. ولی خوشبختانه بخت با من یاری کرد. با دو دوست دانشمند آشنا شدم: یکی آقای دکتر امیدسالار که در آمریکا زندگی می‌کنند، و دیگر با آقای دکتر خطیبی که اینجا هستند و اینها به یاری من آمدند و در دفترهای ششم و هفتم با من همکاری کردند و من صمیمانه در اینجا از هردوی ایشان سپاسگزاری می‌کنم و این اگر رونمایی هست، اگر بزرگداشتی هست، یا هرچه اسمش را می‌خواهید بگذارید، (در آن) سهم بزرگی‌ست برای این دو دوست عزیز.