رادیو زمانه > خارج از سیاست > پرسه در متن > منشأ فلسفه در شرق است | ||
منشأ فلسفه در شرق استشيما زارعینشر هرمس به تازگی کتاب «تاریخ فلسفه قرن هفدهم» نوشته امیل بریه را راهی بازار نشر کرد. ترجمه این اثر را اسماعیل سعادت بر عهده داشت. نشست هفتگی شهرکتاب به نقد و بررسی این کتاب اختصاص داشت.
قرن هفدهم بنیاد فلسفه جدید رضا داوری اردکانی: فلسفه را باید در تاریخ فلسفه آموخت کامران فانی:
منشأ فلسفه در شرق است امروزه دیگر کسی شک ندارد که میتوان خیلی چیزها را در تاریخ آن آموخت و دستکم شرط لازم است اگر کافی نباشد. طبعاً تاریخهای فلسفهای که امروز نوشته میشود با همین نگاه و نگرش است. در گذشته تمام تاریخهای فلسفیای که در یونان باستان نوشته شده یا حتا در دوران اسلامی و بعد از قرون وسطا تا قرن هجدهم، تذکرةالفلاسفه بودند. یعنی مجموعهای از نقل و آرای زندگینامه فلاسفه. مسأله اصلی که بسط و گسترش اندیشه و تأثیر و تأثر است و روح زمانه را در واقع در خود منعکس میکند و ربط و ضبطی که یک اندیشه باید بپیماید تا به ما برسد، تمام اینها نیاز داشت که نگاه انسان به تاریخ و گذشته عوض شود. درواقع مفهوم پیشرفت و ترقی را قبول داشته باشد. این مفهوم جدید است و در تمدن مدرن پیدا شده است. قبلاً بیشتر معتقد بودند که مدینه فاضلهای وجود داشته و هرچه از گذشته دورتر شویم، منحطتر میشویم. بنابراین آینده چیز زیادی نداشت که در اختیار قرار دهد. برعکس آن خوشبینیای است که در دنیای مدرن در قرن پانزدهم و شانزدهم پیدا شد و بر طبق آن، در آینده است که تمدن طلایی و عصر طلایی قرار دارد و ما میتوانیم به آن عصر برسیم و هرچه از گذشته دورتر شویم، درواقع به آن ایدهآل نزدیک میشویم. این دو نگاه متفاوت است. امیل بریه معتقد بود که تاریخ فلسفه جزء لوازم ذاتی شناخت فلسفه است و بدون آن نمیتوان مقدمات آموختن فلسفه را در خود پدید آورد. مقدمه مفصلی هم در جلد اول تاریخ فلسفهاش نوشته است، و مفصلاً درباره لزوم تاریخ فلسفه و اینکه وظیفه یک تاریخ فلسفه چیست، مطالبی را بیان میکند. بریه برخلاف انتظار، اصلاً یونان را بنیانگذار فلسفه یا منشأ فلسفه نمیداند و کاملاً معتقد است که منشأ آن در شرق است. او در خصوص تفاوت فلسفه با دیگر دستاوردهای فکری انسان معتقد است که فلسفه در گذشته به یک معنی شامل تمام دستاوردهای فکری و عقلی بود و حتا هنر را هم ذیل فلسفه میآوردند اما فلسفه تنها در صورتی وجود دارد که تفکری مستدل در میان باشد یعنی فکری که به انتقاد از خود بپردازد و نکات انتقادی در آن منعکس باشد. تکیهای که امیل بریه میکند این است که در فلسفه یک روح انتقادی هست که این روح آن را نسبت به دیگر فعالیتهای فکری و عقلی متمایز کرده است. همچنین فلسفه سیری تطوری و تکاملی دارد و قانونی در این سیر وجود دارد که تاریخ فلسفه باید آن را منعکس کند. کتاب بریه کتابی خواندنی است و هر جلد و هر فصل آن مستقل است و میتوان به عنوان یک مقاله خواندنی و آموزنده از آن درسهای زیادی گرفت. ترجمهای غبطهانگیز ترجمه استاد سعادت غبطهانگیز است. او علاوه بر ترجمه میکل آنژ از رومن رولان، جلد ششم تاریخ فلسفه کاپلستون هم ترجمه کرده است. سعادت اصطلاحات مأنوس و جاافتاده گذشته را به کار میبرد. و حد اعتدال را چه درباره واژگان، چه نحو، و چه اصطلاحاتی که به کار میبرد، رعایت میکند. اصطلاحات او برساخته نیستند و انتخابی است از اصطلاحات قدیمی اما با ذوق بسیار. چون در این باره یا افراط میشود یا تفریط. بعضی مترجمان تمام اصطلاحات فلسفی را عربی میدانند و از آن سو برخی دیگر کلمات عربی را اصلاً جزء فلسفه مدرن به شمار نمیآورند اما استاد سعادت حد تعادلی را در این زمینه رعایت کردند. نحو و ساختار جملات نیز به صورتی است که کاملاً شیوا، رسا، و فوقالعاده زودخوان و زودیاب است.
حکمت قدیم از آنچه تغییر کند وحشت دارد کریم مجتهدی: این مسأله متعلق به سنت قدیم و یونان باستان است که چیزی کامل است که حرکت نمیکند. حکمت از چیزی که تغییر میکند وحشت دارد. در یونان باستان تمام کوشش حکما مهار کردن زمان است. حکمت زمان را باید مهار کند چراکه چیز ماندگار میخواهند. حتا افلاطون مُثُل را خارج از صیرورت قرار میدهد، مُثُل مقوم شناخت و علم است. چراکه ازلی و ابدی است و دیگر عوض نمیشود. از این حیث ارسطو یونانیتر از افلاطون است. مدار عالم بر قوه و فعل است. برای اینکه ذات تحقق پیدا میکند. علم معتبر در ذهن آنها علمی است که صیرورت نمیپذیرد. اگر هم صیرورت میپذیرد بین قوه و فعل مهار میشود. ما در جهانی قرار میگیریم که زیر پایمان محکم است. اما آنچه در جهان جدید به وقوع میپیوندد، این است که آنچه ازلی و ابدی است، اصلاً واقعی نیست و آن چیزی واقعی است که در صیرورت باشد. پس اگر فلسفهای هست، فلسفه در حرکت فلسفه میشود. چیزی که حرکت نمیکند در آن تفکر نیست. ریشههای این فکر جدید در قرن هفدهم و هجدهم است. در اینجا آنچه مهم است گرفتن ذات امور است در حرکت درونی. میخواهیم چیزی را درست معنی کنیم باید در حرکت ببینیم که چگونه سیر کرده است. در این سیر مسأله کمال هم باید در نظر گرفت. نمیتوانیم بگوییم چون فلسفه صیرورتپذیر است و در تاریخش زندگی میکند و شکل میگیرد و تکون مییابد، کامل هم میشود. اما اگر تغییر نکند و حیات نداشته باشد، رکود مییابد و دیگر نیست. با توجه به این نظر تاریخ فلسفه اهمیت فوقالعادهای مییابد، نمیگویم که هرکس تاریخ فلسفه نوشته است، اهمیت آن را دانسته. ولی خود نفس تاریخ فلسفه از لحاظ حیات مفهوم فلسفه در درجه اول قرار میگیرد. اگر عموم مردم خیال میکنند با بحثهای فلسفی علم رکود میکند، در اشتباهاند. علم به این دلیل رکود میکند که بحثی فلسفی در نمیگیرد. تاریخ فلسفه همان تاریخ علم است. در دل آن شناخت بیدار میشود. با توجه به این مطلب خود مورخ مهم است چون باید روح زمان را پیدا کند. اهمیت قرن هفدهم قرن هفدهم جنبه خیلی عجیبی دارد چون درست بعد از قرن تجدید حیات فرهنگی غرب یعنی رنسانس است. در دوره تجدید حیات فرهنگی، مسائل به طور عجیبی از هم پاشیده میشود، زیر سؤال میرود و به حدی این اغتشاش فکری زیاد است که حتا به دین سرایت میکند. اینها غیرقابل مهار کردن است. از هر طرف نظری داده میشود و کلیسای اصلی از بین میرود و ما از آن دوران فیلسوف به معنای مدرسی کلمه نداریم. افرادی که میآیند بیشتر درس نمیدهند و غالباً در زندان هستند و نظرهای کلی درباره عصر خودشان میدهند ولی با تشتت. حکمت ایجاب میکند با شکاکیت به امور نگاه کنیم. در قرن هفدهم میخواهد دوباره همه چیز نظم و میزان صحیح بیابد. میزان عقلی بیاید. عصر بازگشت به عقل است. اصولی میخواهیم فکر کنیم. در این فکر اصولی یک شاخه نحله تجربی است، فرانسیس بیکن. اینکه در طبیعت دخل و تصرف کنید و طبیعت را به استخدام خودمان درآوریم، نه فقط طبیعت را به استخدام درمیآورند بلکه دیگران را هم به استخدام درمیآورند. استفاده مترجم از موجودی مترجم در بخشی از کتاب آورده است: «در برگردان اصطلاحات فلسفی با آنچه در این رشته مقبول ارباب تخصص است اکتفا کردم و حتیالامکان به جای اصطلاح معمول و آشنا چیزی از خود وضع نکردم، چه معتقدم اصطلاحات موجود ولو نارسا باشد زبان مشترک معمول میان اصحاب فلسفه است و رعایت آنها کار تفهیم و تفهم میان نویسنده و خواننده را آسان میکند.» من فکر میکنم این اثر و همین کار فوقالعاده ارزش دارد یعنی مترجم سعی نکرده الزاماً فضلفروشی کند و سعی کرده سنت را به دست بگیرد و با موجودی کار کند. کسی که با موجودی میخواهد کار کند، مثبت است. همه چیز را از نو نمیتوان داشت. نمیتوان زبان فارسی جدیدی درست کرد و ادعا کرد فقط با آن زبان میتوان حرف زد، چنین چیزی دروغ است. این جنبه در این کتاب بسیار مثبت است. من علاقه فوقالعادهای به این کتاب دارم چون کتاب خوبی است و باید دانشجویان این اثر را بخوانند چون قرن هفدهم را با این اثر میتوان نشان داد. بریه یک فرانسوی است که برای قرن خودشان و قرن کلاسیک سنگ تمام گذاشته و قابل استفاده است. من این کتاب را در دوره لیسانس خواندهام الان که دوباره این کتاب را خواندم متوجه شدم مطالب زیادی بود که من اصلاً نفهمیدهام. مطالب این کتاب خیلی خواندنی است. دعوی فلسفهدانی ندارم اسماعیل سعادت: ---------------------------------------------- |