رادیو زمانه > خارج از سیاست > ادبیات ایران > باشد كه از خزانهی غیبش دوا كنند رادیو زمانه > خارج از سیاست > این سو و آن سوی متن > باشد كه از خزانهی غیبش دوا كنند | ||
باشد كه از خزانهی غیبش دوا كنندافشین دشتیمقدمهی بلندتر از متن: ۱ – چندی پیش متابی(۱) منتشر شد با عنوان «حافظ به روایت عباس كیارستمی». دوستان از دیدن چنین متابی كمی رنجیدهخاطر بودند و نسبت به مرعوب بودن ناشر و خریدار نسبت به نام راوی دلگیر. اما خیال من بر این بود كه در سن و سال كیارستمی حداقل بهرهها را از شهرتش میبرد. و به هر حال یك آدم مشهوری در رشتهای غیر از تخصصش تفننی كرده و دیگرانی هم به استقبال او رفتهاند، خاصه آنكه پیش از این هم از این تفننها در زمینههای شعر و عكاسی هم كرده بود و سر و صدای موضعی داشت! پس به نظرم غلط بود امری شوخی را جدی بگیریم و دم به دم آن بدهیم و به قول قدیمیها «هی چوب توش بزنیم». ۲ – اما از قدیم گفتهاند كه دهان مردم را نمیتوان بست؛ اعصاب بعضیها خرد شده بود از دفاعیات پوچ بعضی جوانان و معرفیهای پوك بعضی سالخوردگان اصحاب رسانه كه حتا نخانده كتاب سینماگر مشهور، به صرف اینكه نام و آوازهای دارد مهر تأیید میزدند بر متاب فوقالاشاره و بعد هم به جاهایی خودشان را میآویختند كه حشیش(۲) بسی باوقارتر از آن تواند بود. شنیدم كه وجود چنین متابی را مددی میدیدند به كتابخانی و حتا به ماندگاری حافظ و خانده شدن آن از سوی جوانان. حال بماند كه فرهنگی با این قدمت، شمارگانی به این قلت دارد و خود آقای كیارستمی بهتر میدانند كه در وطن عزیزمان نسبت به بسیای از «فیلمفارسی»ها خاهان كمتری دارند و با این وضعیت تأسفبار فرهنگی دیگر جایی برای چنین مددهایی نمیماند. ضمن آنكه این متاب در ظاهر بیشتر شبیه سررسیدهاییست كه در هر برگ آن برای كسب مشتری، بیت و مصرعی از حافظ درج میكنند تا یادداشتنویس بیبهره از ادب كهن پارسی نماند! از طرفی خواجه حافظ شیرازی با همان نسخ غیر منقح هم هفت قرن توانسته به قول آقای كیارستمی بر طاقچهی هر ایرانی جا خوش كند و بخش قابل توجهی از ابیات دیوان او در ذهن تعداد قابل توجهی از نفوس ایرانی جای بگیرد و بر زبان اغلبشان جاری شود. بامزهتر از همه البته ادعای بعضی بر خانده شدن حافظ در این روایت بود؛ واقعن فكر میكنید بدون در دسترس بودن دیوان كامل حافظ و صرفن با روایت عباس كیارستمی –به فرض خانده شدن- حوزهی جغرافیایی تسری شعر حافظ، حالا هند پیشكش، به حومهی تهران یا شیراز میرسید؟ میزان ماندگاری آن چه؟ بگذریم! و گذشتم كه برایم این حرف و حدیثها شوخیهای بامزهای بود با تاریخ مصرف یكی دو ماهه. ۳ – در همین اثنا مصاحبهی آقای امید روحانی با آقای كیارستمی با عكس بسیار بزرگی از ایشان در صفحات ۲۸ و ۲۹ روزنامهی شرق شمارهی ۸۵۸ مورخ ۲۶/۰۲/۸۶ منتشر شد. آن هم با عنوان رجزخان «دردم نهفته به ز طبیبان مدعی». خصوصن به «مدعی» باید توجه ویژه داشت چون تا آن زمان جناب كیارستمی اینجا و آنجا و در همین مصاحبه نیز بسیار از بیادعایی خیش دم زده بودند. این بیادعایی البته خصوصیت تمام ما ایرانیان است كه لابد بر همین اساس هم پیشینیان این نام را برای این سرزمین برگزیدهاند(۳). آقای امید روحانی البته در همان مقدمه دهانبند همیشگی حسادت را نمایش داده بودند و این موضوع را نباید بیارزش دانست چون خود آقای كیارستمی هم عدم انتشار كتاب شعرشان را در ایران، در پاسخ به یكی از دوستان شاعر، ممانعت از حسودی معاندان داخلی ذكر كرده بودند. باری این مصاحبه شامل نكات جالبی بود از جمله ذكر مصرع بعدی عنوان مصاحبه كه یكباره در آن «باشد كه» شده بود «تا» و احتمالن در حین مصاحبهی شفاهی دو طرف مصاحبه هم هیچ كمبودی در هجا احساس نكرده بودند. البته آقای كیارستمی ادعایی در زمینهی تصحیح دیوان حافظ ندارند ولی به نظرم نسخهی نادری را برای خاندنهای متمادی و متوالی خود برگزیدهاند و با توجه به محشور بودن ایشان با دیوان خواجه و كلن شعر به نظرم صحیحتر آن بود كه جناب خرمشاهی علاوه بر نوشتن مقدمه به اینگونه مقدمات نیز توجهی بلیغ میفرمودند. نكتهی قابل اشارهی دیگر در این مصاحبه این فرمایش متین جناب آقای كیارستمی بود كه: «این چه نوع تفكر استبدادزده و بایدیست كه بگوییم باید كل غزل را بخانیم یا همهی یك بیت را؟». هرچند از لحاظ ظاهری تعداد صفحات متاب ایشان كم از دیوان كامل غزلیات حافظ نداشت اما در زمینهی استبدادزدگی، اگر كلاهمان را قاضی كنیم میبینیم حق با ایشان است اما برعكس! یعنی مستبد كسیست كه كل غزل را چاپ میكند و به ما فرصت میدهد تا یك مصرع یا یك بیت را از آن میان برگزینیم و آن كسی كه از كل هفت یا هشت بیت، فقط یك مصرع را چاپ میكند رفتاری كاملن دموكراتیك دارد! بنابراین خیلی بعید نیست با چنین واژگونیای در معنا بعدن در طرح سؤالی مرعوبكننده این متاب را در حوزهی «كانسپچوال آرت و چیدمان مفهومی» داخل كنند(۴). پاسخ دادن به چنین توجیهاتی نه در حوصلهی این مقدمه است و نه در تخصص من. البته میشود بدون هرگونه ادعایی در این بحث وارد شد اما فكر میكنم نباید نقض غرض كنم و ای كاش آقای كیارستمی هم با من موافق بود. اما حالا كه موافق نبودهاند و روایتشان را چاپ فرمودهاند ای كاش به قول قدیمیها از جناب روحانی و روزنامهی شرق میخاستند كه «چوب توش نزنند». ۴ – الغرض، با خاندن مصاحبه و درك تبعات خطرناك شهرت در عام و خاص متن كوتاه زیر را نوشتم و برای مرجع اصلی یعنی روزنامهی شرق فرستادم. اما به هر طریق امكان چاپ آن در جریدهی شرق نبود (میبینید تبعات رعب از شهرت را!). در نتیجه به اجبار و از سر تأیید بیادعایی جناب كیارستمی شرط معرفت در آن دیدم كه این متن را منتشر كنم تا حق، ناحق نشود. اما ترس نشریات داخلی از شهرت ایشان را مانع انتشار دیدم و فكری شدم كه حكایت به دوستان دیگر برم كه از حوزهی شیطنت دوستان بد آقای كیارستمی در امان هستند. كیارستمی چه گناهی دارد؟ شهرت همیشه سرمایه را به زانو در میآورد و ناشر و نمایشگاهدار را به دنبال خود میكشد. تقصیر كیارستمی نیست و تازه ادعایی هم ندارد، هیچوقت نداشته؛ شعر بد نوشته و دوزبانه چاپ شده، عكس متوسط گرفته و نمایشگاهاش برپا شده و حالا هم حافظ را مثله كرده و مثل گوشت قربانی پخش شده. كار بیادعای برآمده از لذت شخصی هم كه قابل نقد و نظر جدی نیست؛ یعنی قابل كیارستمی را ندارد! پس فقط بهبهگوها و چهچهزنندگان سر و كلهاشان پیدا شده. نه! تقصیر كیارستمی نیست! او كه نمیتواند كل سال فیلم بسازد، خوب گاهی نجاری میكند و روی كاغذ كنار دستش، بغل اندازهها و طرحها، چهار خط شعر مینویسد و بعد هم كه خسته شد و پادرد كهنه هجوم آورد، میرود كنار شومینه مینشیند و دیوان خواجه را باز میكند و یك مصرع یا یك بیت را مزهمزه میكند با گرمای مطبوع آتش پیشرو. اینها لذتهای شخصیست و ما كه با لذتهای شخصی ادعایی نداریم. اما شهرت تضمین برگشت سرمایه است، پس؛ «عباس جان! عجب كاری كردهای! محشره! اگر اینها را چاپ نكنی، خیانت كردهای به جوانان این مرز و بوم» و عباس جان كه ادعایی ندارد، هرگز نداشته است – مثل تقصیر – كوتاه و باوقار و مجرب میگوید؛ «جدی؟» و قطار راه میافتد. راه میافتد و یكی یكی مسافرانش را پیاده میكند و البته كیارستمی چه گناهی دارد؟ مگر او به یك «حافظپژوه» گفته مقدمهی به عنف بنویسد؟ مگر او ناشر را مجبور كرده به چاپ این كتاب؟ نه! جداَ! مگر او خریدن این كتاب را به شما تحمیل كرده است؟ او خیلی مظلوم و سربهزیر از پشت عینك تیرهاش و با وقاری كه محصول تجربهی درازمدت است، صبورانه، روزی سه هزار و هفتصد و دوازده بار به تمام دوستان، خبرنگاران و خبرگزاریها میگوید هیچ ادعایی ندارد. او هر روز سه هزار و هفتصد و دوازده بار درست میگوید و در این زمانه كه شنیدن یك حرف درست ممكن است یك سالی چشم و گوشمان را معطل بگذارد واقعاَ عالیست. كیارستمی لذتهای خودش را آرام و بی سر و صدا پیش میبرد و مگر كسی حق دارد به لذت خصوصی و شخصی او انگ ادعا بزند؟ انتشار كتاب هم لذت شخصی ناشر است و برپایی نمایشگاه هم لذت شخصی نمایشگاهدار! این وسط همه دارند لذت شخصی میبرند بدون ذرهای ادعا. مدعی لابد آن كسیست كه از این همه بیادعایی كه حائل بیمسئولیتی میشود دست به قلم میبرد و از انگ حسادت نمیترسد. كیارستمی بیادعا، كیارستمی مظلوم و بیگناه چقدر عزیز است كه در میهن دومش، ایتالیا، نخواسته همان كاری را كه با حافظ ما كرد، با مجسمهی موسای میكلانژ كند. سعدی و خاقانی هم بسپاریم به تیغ مثلهكنندهی لذت شخصی او بلكه از گناهان آن همه مجسمه و نقاشی بگذرد و این فداكاری را تقبل كنیم تا هموطنان دوم او مطمئن شوند كه روزی به جای موسا تنها با یك شاخ مواجه نخواهند شد. -------------------------------------------------- -------------------------------------------------- مطالب مرتبط: |
نظرهای خوانندگان
خدا شفا بدهد! این رسمالخط فارسی است؟!!!! اول دوست عزیز فکری به حال نوشتارت کن بعد نقد بنویس. این ادا و اصولهای مثلا روشنفکرانه کمی تهوعاور شده. شما حتا واو معدوله را حذف کردید البته به دلخواه نمیدانم وقتی شما در انگلیسی با کلمهای مثل walk مواجه میشوید به خودتان اجازه میدهید که آن را wak بنویسید یا نه؟ قطعا نمیدهید چون به زعم شما آن زبان قداست دارد! واقعا خندهدار بود.
-- نگار ، May 22, 2007 در ساعت 08:58 PMبه نظر من هم نوشته کمی بی سر و ته بود و پیوند معنایی نداشت. این همه زیاده گویی برای چه بود؟ آخرش خوب است یا بد است؟! نوشتاری که خود نمیداند یا نمیتواند «مقصودش» را صریح به خواننده برساند و دلایل خودش را دربارهی آن به شکل واضح اقامه نماید، بدردنخور است.
-- حمید ، May 23, 2007 در ساعت 08:58 PMافشين دشتي عزيز!
-- محمد آزرم ، May 23, 2007 در ساعت 08:58 PMكيارستمي تقصيري ندارد ولي تو حتماً مقصري!
جالب و قابل تامل است. نوشتن مقدمه بيشتر از متن نيز جاي تامل دارد.
براي آقاي كيارستمي نيز همينطور است جاي تامل دارد. به ايشان احترام مي گذارم. ولي احساس مي كنم زمان و سال هاي دور حضور دانشمنداني مثل ارسطو، ميكل آنژ، لئوناردو داوينچي و ... كه هر كدامشان حدود بيست سي علم روز را بلد بودند و به مردم خدمت مي كردند، تكرار شده است.
بهتر است آقاي كيارستمي به يك علم بپردازد، سينما و بس. علائق شخصي و بروز دادن آن در اجتماع جاي خود دارد. باز هم بهتر است همه ما قبل از بروز آن بيشتر تامل نماييم.
قابل توجه آقاي نگار!!! ادا درآوردن روشنفكري خيلي وقت است كه كهنه شده است. قبل از ادا درآوردن بهتر است به دنبال مقصود اصلي نويسنده بود، در عير اينصورت مطلب شمانيز نگار خانم!! خود نوعي ادا درآوردن است.
به شما احترام ميگذارم و پوزش مي ظلبم از نقد نوشته كوچك شما.
و اما جناب حميد آقا!!! بي سرو ته بودن نوشته را به بي تفاوت بودنتان به اصل مطلب نسبت مي دهم!!! شايد هم حوصله نكرديد كه ذهنتان را با اصل نوشته كه كوتاه است مشغول داريد.
در پايان معذرت مي خواهم از بيان نظراتم.
من نگار، حميد و افشين دشتي را نمي شناسم. ولي به نظر ميرسد مطلب در ساعت 8:58 پي ام!!! خيلي پربيننده بوده!!!!!
همه شما موفق باشيد. با همه احترامي كه به آقاي كيارستمي قائلم، ارائه كاري غير از سينما را فعلا براي ايشان صلاح نمي بينم.
از آقا افشين هم ممنونم.
-- مملي ، May 23, 2007 در ساعت 08:58 PMسلاخي به روايت هنرمند
اينكه ملتي به هنرمندان ، روشنفكران ، نويسندگان ، شاعران و .... احترام گذاشته و احساس تعلق خاطر كند، البته خوب است و اصلاً اگر مخاطبي نباشد كه شاعر دست به قلم نميشود، نويسنده ذهنش را بر روي كاغذ نميريزد، فيلمساز كليد نميزند (فيلمساز ممكن است اگر سود مادي نباشد كليد بزند، اما اگر مخاطب نباشد محال است)، و قس علي هذا...
من ميگويم نظر و انديشه هر كسي محترم است و در عرصه هنر و ادب، اگر بنا باشد دست و پاي اديب و هنرمند را ببنديم و در راهروي محدود با چارچوب تعئين شده هلش دهيم، مسلماً رو به ورطهي بي هويتي و انسداد انديشه ميرويم. به نظرم اين هم اصلي مسلم است.
اما فكر ميكنم گاهي شيفتگيهاي ما در در مورد اشخاص ، هم فهم ما و هم انصاف ما را براي اظهار نظر مخدوش ميكند. در اينكه جناب كيارستمي يد توانا و ديد كم نظيري در هنر فيلمسازي دارند هيچ شكي ندارم. من به عنوان يك ايراني به ايشان افتخار ميكنم... اما طبيعي است كه تنها در عرصه فيلمسازي.
راستش را بخواهيد كتاب حافظ به روايت ايشان را كه ديدم هم متعجب شدم هم متأسف. متعجب و متأسف از اين جهت كه شخصي مثل ايشان چگونه به خود اجازه دادهاند كارد سلاخي بردارند و با حافظ ... بله با حافظ (اين لغت را با تأكيد ميگويم!) اينچنين بي مهابا بي رحمي كنند. اصلاً نه كه با حافظ، با قرنها افتخار فرهنگي. با ساليان سال تنفس مردمان اين سرزمين با عطر و بوي غزلهاي بي مثال او. قرنهاست كه در يك سوي تاقچه و رف خانهها قرآن بود و در سوي ديگر ديوان حافظ. ولي راستش را بخواهيد وقتي نظرات اين و آن را در مورد اين اقدام خواندم و شنيدم و هاي و هوي و به به و چه چه شيفتگان ايشان را ديدم، بيشتر متعجب و متأسف شدم.
درك اين كه چرا و به چه دليل چنين كاري را بايد در بوق و كرنا كرد و با حلوا حلوا كردن، ميدان تاخت و تاز را براي .... به فرهنگ و ادب ايران (آن هم از سوي برخي موجهين) هموار كرد، براي من حقيقتاً دشوار است. البته اين حقير هم مثل جناب كيارستمي هيچ ادعائي در شعر و شعرفهمي ندارم. ولي حداقل شهرتي هم ندارم و نظرم را چند نفري ميخوانند. يا سري به علامت تأئيد ميجنبانند و يا شانه به نشانهي بي اعتنائي بالا مياندازند. اصلاً شايد به خود زحمت هم ندهند كه در نقد نظر من نظري بدهند. اما كسي كه شهرت دارد مسئوليت دارد. چه بي ادعا باشد و چه با ادعا. و اتفاقاً مسئله دقيقاً همين است. كسي كه شهرتي به هم زده نميتواند ادعاي بي ادعائي كند، چون با كمال تأسف در اين ديار (و شايد در ديار ديگر نيز) اگر كسي از يك محدودهاي از شهرت عبور كرد، حتي اثر ضعيف و بي ارزش وي را آنچنان كه بايد نقد نميكنند. چرا؟ چون يا انگ بدفهمي و كمبود ادراك و يا مخالفت با نوگرائي و طرفداري از ارتجاع را مي چسبانند به پيشانياش. بنابراين مجالي براي ريسك نيست! اين وسط كسي هم اگر نقدي كند در هاي و هوي قربان صدقه رفتنهاي شيفتگان (كه بسيارشان هم صاحب قلم و تريبون هستند) گم ميشود، انگار اصلا صدائي از كسي درنيامده.
و سخن آخرم با مداحان اين اقدام جناب كيارستمي است. شيفتگيها گاهي عواقبي دارد جبران ناپذير. اثرات آن كه نه آني، بلكه همچون موريانه بناي فرهنگ ملتي را آهسته آهسته ميجود و در آخر فرو ميريزدش. واقعاً اگر من بي نام و نشان هم در عرصهي ادب و فرهنگ ، چنين اختراعي ميكردم ، و به فرض كه ناشري از آسمان ميآمد و اين پديدهي مرا به زينت چاپ مزين ميكرد، باز هم آيا نظر اين جنابان همين بود؟ يا مرا تكفير ميكردند و خونم را حلال؟!
كمي به خود بيائيم. حداقل با خودمان صادق و با فرهنگ ميهنمان منصف باشيم. جاي دوري نميرود!!!
میگن: «نگار» ِ من که به مکتب نرفت و خط ننوشت | به غمزه مسألهآموزِ صد مدرس شد. من با همهیِ پیشنهادهای ِ افشین دشتی در اصلاحاتی که در خط فارسی انجام داده موافق نیستم اما مطمئنام که اگر ایشان به اندازهیِ استاد کیارستمی معروف بود، احتمالاً ناشران نیمه محترم دیوان «خواجه» را با همین رسمالخط «اخته» میکردند و امت ِ همیشه در صحنه هم گُله ـ گُله برای ابتیاعِ آن شاهکار صف میبستند. ولی با وجودِ اینکه افشین سالهاست بسیار جدی و با ادعا (نه بیادعا و از سرِ تفنن و باری ـ به ـ هرـ جهتی) با این خط دست به گریبان بوده نه کسی به نقد ادعاهایش پرداخته و نه توجهیِ چندانی به پیشنهادها کرده، چرا که افشین به اندازهیِ کافی مشهور نیست.
به همین دلیل فکر میکنم شهرت آقای کیارستمی اتفاقاً خیلی چیزِ بدی نیست و متابسازییِ ناشران به واسطهیِ اسم ایشان را نباید چندان جدی گرفت. هر چند شهرت، بسیاری را دچارِ خودـ همهکاره ـ پنداری میکند، اما نباید نکتهیِ مهمی را فراموش کرد: کیارستمی (درست یا نادرست) در ایران به اندازه فرنگستان «خدا» محسوب نمیشود و به نظرم این چیزییست که کیارستمی را آزار میدهد و وقتی فیلمات را نتوانی در کشور خودت نمایش بدهی خُب مجبور میشوی چوب و چماق و چپق و عکس و شعر و شامورتیبازی را (که به مجوز احتیاج ندارند) به عنوانِ هنر به نافِ ملت ببندی. در فرنگستان حتا عکسِ حضراتِ معروف را رویِ تنکهیِ تُنکِ جیاسترینگ هم برایِ فروش روانهیِ بازار میکنند. حالا حافظ ـ پرانییِ و متابسازی که هِچ! عبید میگه: یارو رفت پیشِ طبیب و گفت ریشم درد میکنه. طبیب پرسید چی خوردی؟ گفت: نان و یخ. طبیب گفت برو بمیر که نه دردت به آدمیزاد شبیه نه خوراکت. حالا حکایتِ ماست. چی در میهن پُرگهر به قاعدهست که شهرتِ آقایِ کیارستمی باشه. دستِ کم کیارستمی میتونه بدونِ اینکه پولِ بیتالمال رو ماستمالی کنه کمی حال کنه و کسانی هم بابتاش پول میدن. فقط دوستانِ خیر خواه باس به ایشان توصیه کنن که تو مصاحبهها به منارههایی آویزون نشن که گنجایشِ گنجیدن رو ندارند.
-- وحید (ع) ، May 23, 2007 در ساعت 08:58 PMمن فردي صاحب نظر نيستم , در هيچ زمينه اي, ولي توان تشخيص سخن حق را تا حدودي دارم و به نظر حقير هرچند حوزه هاي هنر مرزهاي نامشخصي دارند و همپوشاني در حوزه هاي مختلف گاها ديده ميشود ولي همپوشاني در ديدگاه تخصصي و از منظر متخصص حوزه ها شايد چندان به صواب نيست. اميد است با نقد هايي اينگونه دايره تخصصي حوزه هاي مختلف هنري را مجددا ترسيم كرد تا پايها فراتر از گليمها نروند.
-- امير حسين روحي ، May 23, 2007 در ساعت 08:58 PMصداقت ، شفافيت ، جسارت از ويژگي هاي نوشته فوق است و به نظرمن مقاله جالب و قابل تأملي بود ، اميدوارم ادامه دار باشد.البته ازشجاعت راديو زمانه نيز نبايدغافل بود.
-- محمد ، May 23, 2007 در ساعت 08:58 PMخوشحالم كه يكي پيدا شده كه با شوخيهاي آقاي كيارستمي در عرصهي ادبيات اعتراضي شوخوار كند. اعتراضي كه بسيار تأمل برانگيز است. كسي منكر فيلمهاي خوب آقاي كيارستمي نيست. ايشان البته فيلم بد هم دارند كه كسي جرأت نقد آن را ندارد و منتقدان حداكثر كاري كه ميكنند سكوت است چون ميداننداگر دهان باز كنند كمترين اتفاقي كه برايشان ميافتد موصوف شدن به صفت حسود است. واقعاً فيلم ده فيلم خوبيست؟ يك فيلم سطحي و شعاري؟ اين مسئله در مورد همهي افراد مشهور از عرصهي سياست گرفته تا عرصهي فرهنگ و هنر صادق است. انتقاد به يك اثر، به يك عمل را انتقاد از اعتبار فرد ميدانند. چرا نميتوانيم اين دو را از هم تفكيك كنيم؟ از طرفي وجود مسئلهي سانسور و فشاري كه از سوي ارشاد بر اهالي فرهنگ وارد ميآيد تبعات زيادي داشته اما بدترين اثر آن اين بوده كه اهالي صاحبنام فرهنگ به قصد حمايت از يكديگر به نقد آثار هم نميپردازند. و از آن بدتر نقد از مشاهير و بزرگان به يك تابو تبديل شده است. واقعاً فرق اهالي فرهنگ با اهالي سياست در چيست؟ آيا در موضوعيست كه بدان ميپردازند يا در رفتارشان؟ به جرأت ميتوانم بگويم كه رفتارشان هيچ فرقي ندارد. آقاي ناشر از رانت شهرت كيارستمي استفاده ميكند و اثر ضعيفي را به چاپ ميرساند و ميداند كه سود خوبي خواهد كرد. آقاي كيارستمي هم ميداند كه جماعتي مقهور شهرتش هستند و سكوت ميكنند و خيل كثيري هم شيفتهاش هستند و هر كاري كه بكند مثلاً خطي روي صفحه بكشد مانند ورق زر به خانه ميبرند و كاري به خود اثر ندارند اين جماعت عقل حود را روي طاقچه گذاشتهاند و با دهان باز گوش به فرمان بزرگاناند. شهرت و قدرت گويا بيش از آن كه مسؤليت بياورد فساد ميآورد. بخشي از اين فساد البته ناشي از ترس ماست ناشي از بلاهت ما. مسؤليت خود را به ياد بياوريم و به صاحبان شهرت و قدرت هم مسؤليتشان را يادآور شويم. براي چنين كاري ناگزيريم ترس را از خود دور كنيم و در مواجهه با يك اثر صاحب اثر را فراموش كنيم و در موردش بينديشيم؛ هركه ميخواهد باشد.
-- فرزانه ، May 23, 2007 در ساعت 08:58 PMدر یک کلمه "نفرت انگیز" بود. این آقای دشتی چند سالشان است؟ به هر حال امیدوارم شهرت مورد نظرشان را با چنگ زدن به بزرگان و اختراع رسمالخط جدید یا هر راه دیگر هر چه زودتر به دست بیاورند!
-- امین ، May 23, 2007 در ساعت 08:58 PMنوشته ی خیلی مفرح و به جایی بود برای کسی که شوخی یا جدی از ورای عینک دودی سالهاست به ریش همه میخندد. جمله ی اخر اقای وحید هم بی نظیر بود.
-- گلناز ، May 23, 2007 در ساعت 08:58 PMسلام آقای دشتی. روی نکات دقیقی دست گذاشید. ممنون از زحمتی که کشیدید.
-- مانی ب ، May 23, 2007 در ساعت 08:58 PMاز اونجایی که تو این سرزمین همیشه حاشیه بر متن غلبه میکند به نظرم جالب ترین قسمت این صفحه کامنت هاش بود. اینکه دوستانی که به نوشته یا رسم الخط افشین دشتی اعتراض دارند ولی از سابقه کاری او بی خبرند و عجیب تر اینکه چرا باید افشین دشتی به مزخرفی که متاسفانه بعضی میگن کاری نو بر حافظ بوده بپردازه واقعا افشین دشتی فکر کرده این نوشته کیارستمی رو ناراحت میکنه؟ باور کنید نه اون تازه خوشحالم میشه که نه انگار چند تا آدم جدی شعر معاصر منو تحویل گرفتن بعدشم وقتی خرمشاهی اون مقدمه افتضاح و تهوع آور رو از سر شکم سیری یا شایدم بر عکسش روی این موجود عجیب الخلقه ی کیارستمی می نویسه چرا نباید خود کیارستمی به فکر انتشار همچین فاجعه ای با نام سعدی باشه. دوستانی که به افشین دشتی اعتراض دارند و فکر می کنند کیارستمی کار جالبی کرده فقط یکبار اون موجود یک سر و دو گوش ( هرکاری می کنم نمیتونم بگم کتاب) رو دوباره بخونن و فقط به یک موضوع فکر کنند که منطق تقطیع در این آش شله قلم کار کیارستمی چیه. چون شاملو این کار رو با رباعیات خیام کرده و بر اساس منطق چینش سطرها در شعر خودش اونا رو پلکانی نوشته کیارستمی هم باید فکر کنه منم بلدم؟ البته توقعی نیست تو این مملکت همه توهم چیزی بودن دارن ولی بپذیریم که این مردم نیاز به خنده هم دارن وسط این همه بحران سیاسی و اجتماعی یکی پیدا شده مردم و سرگرم کرده بابا اینهمه سریال طنز 90 قسمتی مزخرف ساخته میشه این کار کیارستمی هم روش هر شب یکی از اون انتخاب هارو بخونیم. از صد تا قرص فلوکستین بهتره با اینجور چیزا نیازی به هیچ طنزی نداریم من که بعد از دیدن اون اسمشو نبر( بازم سعی کردم ولی به خدا نمیشه گفت کتاب) کلی خندیدم و یاد اون رباعی خیام افتادم که میگه: با اين دو سه نادان که چنان می دانند / از جهل که دانای جهان ايشانند/ خر باش که آنسان ز خری چندانند / هر کاو نه خرست کافرش می خوانند
-- رضا حیرانی ، May 23, 2007 در ساعت 08:58 PMافزایش شمار کسانی که سیاست ارعاب مراجع قدرت ادبی در آن ها مؤثر نمی افتد باعث امیدواری است. با توجه به این روند نفرت اعضای قبیله قابل فهم می گردد.
-- مانی ب ، May 24, 2007 در ساعت 08:58 PMاین قلم طناز جالب ترین مبحث تو این ماجرا بود.پیرو یکی از کامنت ها می خوام اینو بگم اون آدم با خردی که تو این نوشته گیر می ده به رسم الخط ای کاش دقت می کرد با چه ادبیاتی سر و کار دار یه کم دست به عصا تر نظر می داد.کیارستمی تو ورک شاپش یه بار راجع به نقدهای که به عکس هاش می شد گفت :این عکاس ها چون شغلشون اینه اگه کسی که به عنوان عکاس شناخته شده نیست عکس خوب بگیره گیر میدن بهش و از این حرفا دیگه البته اینم گفت که یاد گرفتن عکاسی فقط سه ماهه بقیه اش دیگه خود هنرمنده....همون موقع یاد مهران مهاجر افتادم که سالهاست در مورد عکاسی کار کرده و خوب مشخصه که تو سه ماه همه چیزو یاد نگرفته و مثال های دیگه ای که مشخصه دیگه.احتمالاًٌ در مورد شعر هم ایشون به این درجه رسیدن که فهم ساختار در شعر کار دو سوته این همه کتاب و جزو و دانشگاه هم مغازه است چه تهران چه سوربون....ای کاش هنرمندهای ایران قدر منزلتشون رو بدونن و از متن های خودشون یه هو سقوط نکنن.
-- امیر ، Jun 2, 2007 در ساعت 08:58 PM