قدرت کتاب مرزها را باز میکند
آذر نفیسی* ترجمه ناصر غیاثی
آنچه که بیشتر رسانههای ارتباط جمعی دربارهی ایران یا افغانستان یا حتا آمریکا به عموم عرضه میکنند، ربطی به دانش ندارد و فیلترشدهای بیش نیست. اما از منظری دیگر که ببینیم، کدام فرهنگ است که تنها به وسایل ارتباط جمعی اعتماد کند؟ روزنامه، مجله و تلویزیون نیازهای ما را فقط از یک منظر تامین میکنند. از منظری دیگر این نیازها باید از جایی دیگر، یعنی از طریق تخیل برآورده شوند.
آذر نفیسی
بسیاری کتاب ِ من «لولیتاخوانی در تهران» را از جمله به این خاطر با علاقه خواندند، چون از این طریق میتوانستند باخبر شوند، یک دختر جوان در کشوری که خود را جمهوری اسلامی میخواند، چه تجربههایی را از سرمیگذراند. با خواندن ِ این کتاب برایشان روشن شد که امیدها و آروزهای این دختر ِ جوان تفاوت چندانی با امیدها و آروزهای دختر ِ خودشان ندارد. در نتیجه تصویر ِ کم و بیش یکسانشدهی زن در ایران در مواردی تغییر کرد.
شهرت سلمان رشدی
رسانهها از همان اول به این سمت تمایل داشتند که جامعهی ایرانی را به عصر آیت الله خمینی یا عصر محمدرضا شاه پهلوی تقلیل دهند. جامعهی ایرانی اما از زمان ِ پیش از انقلاب و پیش از سلطنت وجود داشت. اگر ما در زمان شاه به برخی از آزادیها دست یافتیم - چه حقوق زنان باشد، چه این که خودمان را به روی ادبیات لُرد بایرون دربارهی ویلیام وردورث تا ویکتور هوگو باز کردیم – دلیل اصلیاش این بود که نیروهای متفاوتی در جامعهی ایرانی چنین خواستهای داشتند.
سلمان رشدی، پیش از فتوا، در ایران هم نویسندهی بسیار محبوبی بود. هر دو رمان اولش به فارسی ترجمه شدند و در ایران جزو کتابهای پرفروش بودند. این آن دلیلی است که نظام اسلامی نمیتواند مردم ایران را مجبور به تسلیم کند.
مدتی اینطور به نظر میرسید که انگار اوپرا وینفرای تنها کسی است که در آمریکا دربارهی کلاسیکها حرف میزند و من خوشحالم که او این کار را در برنامهی تلویزیونیاش انجام میداد. اما مردم دوباره «آنا کارنینا» را میخوانند و این امیدوارکننده است. من ادعا نمیکنم که پای یک جنبش عمومی درمیان است. خواندن ادبیات هیچ وقت پدیدهای از آن تودهها نبوده است. اما ما باید مراقب ِ کیفیت دانستههایمان باشیم، در غیر اینصورت تبدیل به فرهنگی بسیار توخالی خواهیم شد.
آموزش ادبیات غربی
من واقعن ادبیات غرب به زنهای ایرانی تدریس میکردم. برخی به این خاطر از من انتقاد کرده و گفتهاند: «چرا دربارهی ادبیات ایران حرف نزدهای؟» پاسخ دادم: «من پرفسور ادبیات انگلیسی هستم، این آن چیزی است که من درساش را خواندهام.» دوما به منتقدینم گفتم نمیشود به انسان نگاهی کلیشهای داشت. یک مرد ِ سفیدپوست ِ اهل ویلواوکه باید دربارهی ادبیات ایران حرف بزند، یک سیاه پوست دربارهی ادبیات آلمان و یک زن افغانی دربارهی ادبیات فرانسوی یا ارمنی. به این ترتیب همهی ما با هم رشد میکنیم.
از آنجا که در کشوری زندگی میکردم که از زمانی بسیار دور تماس واقعی با جهان بیرون را از مردماش دریغ میکند، توانستم دریابم که فرهنگ و ادبیات ِ این جهان به وسیلهای جدی برای ارتباط تبدیل شده است. بسیاری از دانشجویانم تشنهی خبر از جهان بیرون از مرزهای ایران بودند.
علاوه براین آثار ادبی این توانایی را دارند که از درون خودشان تصویر خلق کنند. هنگام مطالعه آدم نه تنها تصور میکند که زندگی چگونه است، بلکه همچنین این را هم تصور میکند که زندگی چگونه میتواند باشد، یا قرار است باشد یا باید باشد. برای ما در ایران فضاهای بستهی بسیاری وجود داشت و این ادبیات بود که آنها را بر روی ما گشود.
کتاب دست به دست میچرخد
کتاب من بهطور رسمی هیچ وقت در ایران منتشر نشد. اما عصر الکترونیک از پس ممنوعیت برمیآید. مردم ایران معرفی کتاب و بخشهایی از آن را در اینترنت خواندند. همچنین میشنوم بسیاری وقتی به ایران میروند کتاب مرا با خودشان میبرند و بعد کتاب دست به دست میچرخد. همین تازگی گفتگویی بسیار عالی دربارهی «لولیتاخوانی در تهران» در یک مجلهی ایرانی منتشر شد، گرچه کتاب در ایران اصلن منتشر نشده است. این به من دلگرمی میدهد.
مرا از دانشگاه اخراج کردند چون حاضر نبودم حجاب سرکنم. چندی بعد، سال 1997 تصمیم گرفتم کشور را ترک کنم. حالا کتابم در آمریکا در لیست پرفروشها قرار گرفته است. این طنز زندگی است. متاسفانه اول باید چیزی را که داریم، از ما بگیرند، تا بعد قدرش را بدانیم. این تجربه دایم تکرار میشود.
اما با کتابم میخواستم این را بگویم که وضعیت من خیلی غیرعادی نیست. نمیخواستم خیلی از خودم حرف بزنم، بلکه میخواستم بیشتر از آدمهای ظاهرن معمولی در ایران بگویم، آنهایی که صدایشان را خیلی کم میشنویم، چون فقط از اوضاع ِ نخبگان خبر داریم. میخواستم آن شجاعت بی غل و غشی را نشان بدهم که یک مرد یا زن ِجوان در اوضاعی خفقانآور از خودش نشان میدهد.
جهان ِ تخیل
خانهی من قابل حمل و نقل است. همیشه برای دانشجویانم این گفتهی ولادیمیر ناباکوف را نقل میکردم که شناسنامهی یک نویسنده کتابهای اوست. این امر واقعن حقیقت دارد، چرا که از یک سو در جهان ِ مرزها و ملیتها و هویت های ویژه زندگی میکنیم، از طرف دیگر اما به جهان تخیل نیازمندیم، که بیمرز است. من اسماش را میگذارم: جمهوری ِ قوهی تخیل. این فکری رمانتیک و در عین حال جهانی است. همهی ما به ایدهآلهایی که به نظر غیرممکن میآید، نیاز داریم، تا بتوانیم ادامه بدهیم. وگرنه تسلیم میشویم.
یکی از وجوه خوب انقلاب در ایران این بود که انتقاد به خود را به ما آموخت. نمیتوانستیم گناه همهی آنچه را که برسرمان آمد، به گردن دنیای بیرون بیاندازیم. از آنجا که نظام جدید به نام مذهب به قدرت رسید، در درون جمعهای مذهبی جنبشی پاگرفت، بویژه میان روشنفکران ِ جوان و مذهبی، که شروع کردند به ارزیابی دوبارهی و برایشان روشن شد که ایران باید با زمان حال منطبق شود. و نیز اینکه باید دیدگاههای خاصی را در مذهبمان از نو اختراع کنیم. این تفکر گفتمان ِ مذهبی را در ایران بسیار پویا و آن را روادارتر میکند.
آرزوی ویرانی
زندگی در یک کشور دیکتاتوری میتواند آدم را تبدیل به فردی مرتجع کند. وقتی حکومت به نام مذهب پا میگیرید، آدم دلش میخواهد مذهب را نابود کند. اما ما باید مانع این بشویم. ما باید این آرزوی ویرانی را به آرزوی بحث مبدل کنیم، چرا که نمیخواهیم مذهب را نابود کنیم. میخواهیم مذهب را به جزء سازنده و درونی جامعهمان تبدیل کنیم.
در این رابطه پاسخ به مسئلهی حجاب خیلی آسان نیست. زنان ِ پایبند ِ سنت ِ ایرانی مثل مادربزرگم چادر میگذاشتند، چون چادر برایشان نماد ِ اعتقادشان بود. میخواستند که دیگران به این اعتقاد ارج بگذارند. اما وقتی حجاب تبدیل به نماد ِ سیاسی میشود، ارج و قرباش از دست میرود، چون حالا هرکسی میتواند از راه برسد و همانطور که به مخالف ِ سیاسیاش حمله میکند، به آن حمله کند.
کسی که به حجاب به عنوان ِ نشانی سیاسی پای میفشارد، در تحلیل نهایی به اعتقاد مذهبی خودش احترام نمیگذارد. هرکس که دنبال بحث و جدل سیاسی است، برود دنبالش، اما در سیاست و نه در مسئلهی حجاب. این مثل زنی میماند که میگفت: «من باید برهنه به خیابان بروم، چرا که خواهان آزادی هستم.» اظهارنظرهایی از این دست ارتجاعیاند. واقعیت را مخدوش میکنند.
بسیاری از خانوادههای زنان ِ ایرانی آنها را به خاطر حفظ حجاب به شدت تحت فشار قرار میدهند. اگر آن کاری را که به آنها میگویند، انجام ندهند، تحقیر میشوند. ما نیاز به فضایی آزاد داریم تا بتوانیم دربارهی مسایلی چون حجاب بحث کنیم. الان اما چنین چیزی دیگر امکان ندارد. به محض اینکه چیزی دربارهی حجاب بگویید، به نظر بعضیها اینطور میآید، که یا بخشی از یک جنبش سیاسی هستید و یا به کسی توهین کردهاید. حجاب یک تابو است و دقیقن همین غلط است.
-----------------------
* منبع: روزنامهی دیولت آلمان
|
نظرهای خوانندگان
بدون شک اخبار و اطلاعات رسانه های جمعی کامل نیست و توان پرداختن به تمام جوانب زندگی را ندارد و فقط رسانه های ماندگاری مثل کتاب و ادبیات از پس تحلیل ژرف انسان و موضوعات پیرامونش برمیآید. با آناکارنینا می شود روسیه ی قرن نوزدهم را بهتر شناخت، همچنان که با نوشته های جومپا لاهیری هند در غربت را. با تشکر از خانم نفیسی که به رسانه ی مهم کتاب توجه خاص دادند.
-- علی رضا مجابی ، May 23, 2007 در ساعت 08:54 PMمقاله عالی بود . بخصوص آن قسمت که گفته شد : نویسندگان هر ملیت باید در مورد ادبیات مربوط به سایر ملیت ها صحبت کند . ولی در مورد مذهب , امیدوارم نهایتا" بخشکدو نابود شود.
-- سلمان ، May 23, 2007 در ساعت 08:54 PMدیک دیویس هم که رمان دایی جان ناپلئون پزشکزاد رو ترجمه کرده، گفته بود می خواستم اون دید کلیشه ای رو که در غرب از ایران وجود داره تحت تاثیر قرار بدم.
-- خسرو احسنی قهرمان ، May 24, 2007 در ساعت 08:54 PMولی به نظر من قدرت نفوذ هر رسانه ای متفاوت است.تلویزیون ، نه از نظر عمق بلکه از نظر وسعت مهم ترین رسانه است. فراموش نکنید که آن رمان را خیلی ها از فیلمش شناختند. و نمونه های این چنین زیاد هست. کتاب و کتاب خوانان جمعیت محدودتری هستند. البته می دانم که این بحث من مربوط به ارزش یا عمق نیست بحث توده مردم است.
می خواستم چند خطی نظر به نظر کسانی که نوشته اند بنویسم همان طور که میدانید انسان نسبت به دیگر آفریده های خدا دار ی فرقهای میباشد هیچ فکر کرده اید این فرقها چیه یکی از این فرقها آزادی یعنی اینکه انسان خودش تصمیم گیرنده است انسان به حرف خدا تون دنیا گوش نکرد و گندم خوش مزرو خورد و اومد تو این دنیا حالا یکی میگه گندم یکی میگه سیب ویکمیگه.. پس چه تور تعدادی پیدا میشن که ادعا میکنند از خدا بالا ترند و میتونند انسان را به زور آدمش کنند اگه خدا محتاج این چند رکعت نماز بی ارزش ما بود عبادت خالهصانه به قول خودشون دیگه لازم نبود که ما رو بفرسته به این دنیا همون دنیا چند تا چماخ دار با لا سرمون میزاشتو به زور ما رو به عبادت وا میداشت پس چرا ما چشم و گوش خودمونو بستیم اینو باید از خودمون سوال کنیم تو مملکتی که همه فکر میکنند دین این بلارو سر ما آورده باید بگم که همتون در اشتباهین الان جناب اخوندای مبارک دین رو کنار گذاشتن و دارن با سیاست خون مردم رو توی شیشه میکنند و نوش جانشان
-- بدون نام ، May 11, 2008 در ساعت 08:54 PMمیگن دشمن ما آمریا و اینگلیسو اسرائیلو .... ولی بازم باید بگم اشتب میکنید دشمن ما فسطینو افغانستانو عراقو روسیه چینو ....اگه سی سال پیش ویا بیشتر امریکاو.. اینگلیسو... ایران رو میتاختنند باید بکم الآن هم روسیه و چین و... دارن ایران و میخورن
پس چرا دارن هرکاری میکنند نتیجه برعکس میگیرن نگفتم انسان فرقداره با دیگر موجودات ببا همین ایترنت زغالی خودمون با اینکه زغالیه تونستیم توجهان مقام نخست جستجوی سکسو به خودمون اختصاص بدیم چرا یکی از همون آخوند بچه ها به من بگه دیگه نه این جوریا نیست میبینید انسان موجودیه که روح خدا د راومن دمیده شده حس کنجکاوی نسبت به جهان اطرافش داره نمیتونی خودت رو خدا بدونی و با زور ملتو وادار به هر کار کنی( تا حالا که موفق شدی )میخواین بگم چه جوری شما مردم یه معتاد که تو زندگی دیدین ندیدین یکی یه مثل منو تو منتها اونو سر گرم میکنند یا میکشند چه جوری میگم جناب آقای آخوند میبینه که این همه جون نیاز به کار دارند نمیتونند برن علف بچرند فردا که به سنی برسند که شاششون کف کرد میرند یخه این اخوندها ی مهربون رو میگیرند آخوندای بیچاره هم که نمیتونند مستقیما" از خودشون دفاع کنند یا کسی رو بکشند میفهمید که چی میگم نمیتونند که تو کوچه خیابون مستقیم همرو باهم به رگبار ببندند نشستن و نقشه کشیدن چه نقشه ای ها .. براتون میگم اونا با ساختن ماده ای به اسم کرا ک و اکس و... هزاراتا کوفت و مرض دیگه افتادن به جون این جوونا ی خر و الاغ .. خیلی راحت اونارو میکشن و آخرش هم میگن معتاد شده بود و هتوتووو حلا اونی که دم از همه چیز میزن جوابمو بزار تا بخونم اگه غط املایی دیدی مسول سایت حتما اصلاحش میکنه چون با سرعت باد تایپ شده در آخرم یه حدیث از امام علی , میزارم که زیا د ازش صحبت نمیکنند
هر ملتی شایستگی حاکمانی را دارد که بر او حکومت میکنند