رادیو زمانه
>
خارج از سیاست
>
شعر
>
ضياء موحد: رمانتيکبازی در کار من نیست
|
نقدِ شعرِ ضياء موحد در جلسهی هفتگی شهرکتاب
ضياء موحد: رمانتيکبازی در کار من نیست
شیما زارعی
دکتر ضیاء موحد غالباً برای اهل اندیشه با آثاری که در زمینهی منطق تأليف یا ترجمه کرده، شناخته شده است. و شعرهای او که در دستهبندی شعر اندیشه قرار میگیرد، سالهاست که مورد توجه علاقهمندان به این حوزه است. اشعار او تاکنون به زبانهای انگلیسی، آلمانی، سوئدی و عربی ترجمه شده است. آخرین مجموعهی اشعار دکتر موحد، «نردبان اندر بیابان» نام دارد که آن را نشر نیلوفر راهی بازار نشر کرده است. نقد و بررسی این کتاب، موضوع جلسهی هفتگی شهرکتاب بود.
دکتر ضياء موحد (سمتِ چپ)
در ابتدای نشست دکتر موحد شرح مختصری دربارهی فعالیتهای شاعرانهی خود داد و گفت: کارهای من به دو دوره تقسیم میشود. دورهی اول سرودن شعر قدیم است که در انجمنهای قدیمی قصیده و غزل میگفتم. آن شعرها را در یک لحظهی خاص دور ریختم و با این نوع شعر وداع کردم. در سالهای بعد در هر دهه، یک مجموعهی شعر منتشر کردم.
در مجموعهی اول که «بر آبهای مرده مروارید» نام داشت، شعری به همین نام مورد پسند مردم قرار گرفت. شاید دلیلش این بود که محمد حقوقی در «شعر نو؛ از آغاز تا امروز» راجع به آن صحبت کرده بود. بعد از این اثر، «غرابهای سفید» را در دههی شصت منتشر کردم و شعر «عیناً مانند گربه» در این مجموعه با استقبال روبهرو شد و شعر «غرابهای سفید» که به هر زبانی ترجمه شد خیلی راجع به آن صحبت شد.
اينکه در این شعر از لاتین، عربی و یونانی استفاده کردم، کاملاً به تکنیک شعر برمیگردد. چون من متوجه شدم که غراب در یونانی و عربی و لاتین یک لغت است و شعر نیز بر حول همین تکنیک شکل گرفت.
بعد از این مجموعه، «مشتی نور سرد» منتشر شد. در اوایل دههی هفتاد حس کردم جریان تئوریکی پا میگیرد و بر اساس تئوری شعر میگویند. و تعصب داشتند بر اینکه اگر متکلم وحده حذف شود و شعر از زبان چند نفر نقل شود، محیط ما دموکرات میشود. این بود که در نقد این محیط در این مجموعه شعر گفتم. جديدترين کارم هم «نردبان اندر بیابان» است.
پس از توضیحات دکتر موحد، هیوا مسیح، شاعر و منتقد، نهضت تصویرگرایان یا ایماژیستها را در اروپا توضيح داد و بنیانگذارانش را برشمرد و دربارهی خط سیر این نهضت در ایران صحبت کرد: به عنوان کسی که از بیرون به این پدیده نگاه میکند، بنیان این نوع نگاه را به طور جدی، «بر آبهای مرده مروارید» میبینم. بعد از انتشار این کتاب شاعر از ایران خارج میشود و در غیابِ او این مجموعهی شعر به شدت مورد استقبال قرار میگیرد. پذیرشِ این شعر در جامعهی ادبی نشان از یک حرکت درست میدهد. امیرحسین افراسیابی نیز در کتابی با نام «برگهای پاییزی»، که در سال 48 در اصفهان منتشر میشود، همین نگاه را دارد.
یکی از جدیترین حامیان این نوع شعر هوشنگ گلشیری است. غالباً مجلههايی که در اصفهان چاپ میشوند از این شعر طرفداری میکنند. ظاهراً حامیانی پیدا میشوند که این نوع شعر را به جامعهی ادبی پیشنهاد کنند. در مجلهای به نام «مفید»، گلشیری چند شاعر را معرفی کرد که به جرأت میتوان آنها را تحت تأثیر این جریان دانست. این افراد عبارت بودند از: رضا چایچی، کامران بزرگنیا و عبدالعلی عظیمی.
پس از آن کسان دیگری نیز در گوشه و کنار با اطلاع از این جریان و برخی بدون اطلاع از این جریان به این نوع شعرسرایی میپردازند و شباهتهای غریبی میان این افراد وجود دارد. از جمله سرودن اشعاری دربارهی پرندگان و حتی گربه است که در شعر این افراد فراوان تکرار میشود. ظهور جانوران در این نوع شعر در غرب هم تجربه شده و حتی تد هیوز شعری به نام غراب دارد.
تصور میشود این نگاه ناشی از نوعی جهانبینی است که دربارهی جهان شکل میگیرد. و شاعر را وادار میکند به چیزهایی توجه کند که در سطح روزمرگی زندگی ما وجود دارد؛ چه واژگان و چه اشیاء. برخوردی که شاعر با اینها میکند خود آن سوژه را تبدیل به جهانی تازه میکند. این نوع شعر برخی افراد را به شدت پس میزند و این نوع بیان را شعر نمیدانند. البته بعضی هم گرفتار این نوع شعر میشوند چون شعر تثبیتشدهای است.»
مسیح دربارهی جایگاه شعر دکتر موحد در منظومهی شعر معاصر فارسی گفت: او تجربههای شعر کلاسیک فراوانی دارد. زبانشناس و استاد منطق است. 21 سال بعد از نخستین شعر نو به دنیا میآید و در روزگاری زندگی میکند که نیما، شاملو، فروغ و جریانهای مختلف شعری ظهور کرده است. دکتر موحد با شعر کلاسیک هم آشناست و نمونهی یک شاعر راستین است. و شناخت نسبت به جهان اطراف در او جمع است. همچنین فردیتِ او بعدها در شعر منجر به لحنی میشود که در آثارش به وجود میآید. نقطهی اشتراکِ تمام شاعران بعد از شاملو زیرِ هم نوشتن است اما چه چیزی باعث میشود که لحنِ دکتر موحد حتی با پیروان شیوهی نوشتاری او متفاوت است؟
شعر محصول جمعی است ولی از ذهن یک شاعر تراوش میکند. تجربههای مشترک جمع انسانی است اما یک شاعر میتواند آن را بسراید. جهانبینی اصلی دکتر موحد این است که مانند بسیاری از شاعرانِ بزرگ در پیِ کشفِ شکلِ شاعرانهی منطبق با دوران خودش است. کاری که شاملو و نیما میکنند. در این جستوجو، اما، میراث فرهنگی را ویران نمیکند. درست برخلاف جریانی که در دههی هفتاد شکل گرفت و به غلط به شعرهای پستمدرن مرسوم شد. آنها تمام میراث گذشته را نفی و ویران میکنند و طبعاً هم به جایی نمیرسند.
بنابراین با این نگاه، حضورِ گذشته، چه مضمونی و چه شکلی، زیرکانه و ظریف در شعرهایش تنیده میشود. رد پای شمس هم در این کتاب و نگاه دکتر موحد دیده میشود. برخی از اشعار انگار با خودآگاهی یا خودآگاهیِ ناخودآگاه سروده شدهاند. در این اشعار نوعی دانش خودآگاه حضور دارد و ما این دانش را حس میکنیم.
مشخصهی مهم شعر دکتر موحد که در هر چهار دفتر بسامد زيادی دارد، روایت تصویری از یک موقعیت است، شعر او شعر روایت از موقعیتهاست. چیزی که غالباً در شعرهای شاعران پیش از او وجود نداشته است. و با نوعی داستانسرایی هم همراه است که البته این نوع داستانسرایی با داستانسرایی اخوان و فروغ متفاوت است.
وی دربارهی «شعرِ اندیشه و سکوت» و ارتباطش با اشعار دکتر موحد یادآور شد: غالباً شعر دکتر موحد را شعر اندیشه میدانند. شاید به اين دلیل که او استاد منطق است. وقتی این طوری راجع به یک شاعر صحبت کنیم بدین معناست که مثلاً شعر نیما شعر اندیشه نیست یا شعر شاملو اینطوری نیست.
تصورم این است که بین تفکر و اندیشه تفاوتی وجود دارد. اندیشه یعنی آنچه در ذهن و فطرت ابدی و ازلی ما هست؛ مثل احساس آزادی، غم، مرگ و عشق. و تفکر یعنی وارسیِ مجددِ اندیشه. بنابراین میان این دو تفاوت وجود دارد.
غالباً هم شعرهایی که واژگان فلسفی و یا ظاهر فلسفی دارند، شعر اندیشه تلقی شدهاند. اتفاقاً شعرهای اندیشهی دکتر موحد عاری از تمام این واژگانِ خودآگاه است. شعرهایی که مشخصاً شعر دکتر موحدند با توطئهی سکوت از طرف جامعهی شعری مواجه شدهاند، که جامعهی بسیار بد و حسدورزی است. و اساساً به این نگاه نمیکند که افرادی چون دکتر موحد و شاعران دیگری هستند و نمیخواهند نامی از این افراد ببرد. اما شک ندارم که شعرِ دکتر موحد شعرِ تثبیتشدهای است، چه بخواهند و چه نخواهند.
در پایان این نشست، ضیاء موحد در تبیین نوع شعرسرایی خود تصریح کرد: شعرهای من رمانتیک نیستند و احساساتبازی در کار من نیست و در ایران چندان از اين موضوع چندان خوششان نمیآید.
منتقدی در نقد شعر من نوشته بود که «صدای زمزمهی عشقی از دهکدهی ایشان به گوش نمیرسد». من معتقدم شعر باید آتش زیر خاکستر باشد و اینکه بخواهیم قیل و قال کنیم، یا زبان را آنقدر پررنگ کنیم، یا ابراز احساسات را بسیار پررنگ کنیم، باعث میشود که شعر در خلوت خوانده نشود. به نظر من شعری شعر است که در خلوت بتوانید بخوانید چون شعر زاییده خلوت است. در جمع شعر خواندن با ذاتِ شعر تناقض دارد.
در شعرِ معاصر اندیشه غایب است. شعر باید به گونهای باشد که ما با خواندنِ چند قطعه از یک شاعر بفهمیم که در کجا ایستاده است. کسی توقع ندارد شاعر از فلسفه بگوید. اما اینکه راجع به عشق و مرگ چه میانديشد و نگاهش به زندگی چيست، مهم است. اینکه آیا جایی ایستاده است یا نه، مهم است.
در تمامِ اشعار خیام یک کلمهی فلسفی نیست و خیلی از شاعران هم هستند که کلی اصطلاحات فلسفی در اشعارشان آوردهاند اما بویی از فلسفه نبردند.
من به حضور گذشته در اشعارم اعتقاد دارم و به هیچ عنوان از سنت فرار نکردهام. شعری که اثرگذار باشد مهم نیست در چه زمانی گفته شده و یا در چه قالبی. هنر یعنی تداوم و تغییر. تغییر محض که نمیتواند باشد و مطلقاً متغیر باشد بلکه باید تداوم هم داشته باشد. این دو با هم میتوانند شعر را پیش ببرند.
|