رادیو زمانه > خارج از سیاست > ادبیات ایران > «دولتآبادی» و آستانهی حسرت نوبل رادیو زمانه > خارج از سیاست > ادبیات جهان > «دولتآبادی» و آستانهی حسرت نوبل | ||
«دولتآبادی» و آستانهی حسرت نوبلاشکان آویشندر تاریخ پانزدهم فروردین ۱۳۸۶ خورشیدی، در رادیو زمانه مصاحبهای با «محمود دولتآبادی» منتشر شد که از برخی جهات، تأملهایی را میطلبد. در این مصاحبه، «دولتآبادی» به اوضاع سانسور در داخل ایران، کلاسهای درس نویسندگی و نکاتی در بارهی نویسندگان ایران به طور عام اشاره میکند. اما در میان گفتههای او، دو نکته بیش از دیگر نکات، برای من جای تأمل داشته است.
نکتهی نخست، باور «دولتآبادی» به نبوغ خویش است و نکتهی دوم باور قطعی او به آنست که وی شایستهتر از بسیاری نویسندگان دیگر بوده است که تاکنون نوبل ادبی را دریافت داشتهاند. ایشان معتقد است که در طول این سالها از جمله سال شصت و چهار و شصت و پنج، نام وی برای گرفتن جایزهی نوبل آشکارا مطرح بودهاست و بعد از آن نیز چندینبار، این موضوع تکرار شده بیآن که اتفاقی بیفتد. در مورد ویژگی نخست که برای داستان نویسی باید نبوغ و قریحه داشت، این نخستینبار است که من از دهان یک نویسندهی مطرح چنین چیزی را میشنوم. این بدان معناست که اگر کسی نبوغ نداشتهباشد و تنها از موهبت اندکی قریحه و مقدار زیادی پشتکار برخوردار باشد نمیتواند در شمار داستاننویسان خوب قرار گیرد. از آنجا که نبوغ موهبتی است که به سادگی نصیب انسانها نمیشود، پس هرکس که خود را داستاننویس میداند بدان معنا نیست که این جامه، بر اندام روح و شخصیت او برازنده باشد. در این میان، تنها افراد خاصی میتوانند از چنین نعمتی خداداده برخوردار باشند. البته اگر دایرهی آن افراد خاص را کمی محدود و محدودتر کنیم به تنها کسی که میرسیم «محمود دولتآبادی» است. مشکل بزرگ جامعهی ایران و فرزندان آن، این نیست که «محمود دولتآبادی» خود را آشکارا شایستهی جایزهی نوبل میداند و معتقد است که این قطار، ده دوازده سال پیش از جلوی خانهی ایشان رد شد، ترمز هم زد اما توقف نکرد. مشکل بزرگ جامعهی ایران و فرزندان آن، این نیست که «محمود دولتآبادی» خود را آشکارا نابغه میداند. مشکل ما آنست که وقتی با واکنشهای مهرآمیز مردم روبرو میشویم، یکباره به هیأت طاووس علیین در میآییم. حتی اگر در واقعیت امر، طاووس علیین هم باشیم، دست کم باید آن قدر صبوری داشته باشیم تا این سخنان را از دهان دیگران بشنویم. مشکل رفتاری ما ایرانیها و تصور اغراقآمیز انسان بالا نشین داشتن از خود، تنها به آقای «دولتآبادی» پایان نمیگیرد. به یاد داشتهباشیم که این بیماری فرهنگی- رفتاری در میان بیشتر کسانی که در معرض دید، ستایش و تحسین دیگران – چه راست و چه دروغ – بودهاند، کم یا زیاد مصداق دارد. بسیاری از پژوهشگران و نیمهپژوهشگران ما، انبوهی از مردم اهل سیاست و شمار فراوانی از شاعران ما چنان خود را در اوج می پندارند که اگر روزی جایزهی نوبل ادبی و یا حتی جایزهی صلح به آنان تعلق نگیرد، یکی از بزرگترین ستمهای تاریخ در حق ملت ایران روا داشته شده است. در بسیاری از محافل خصوصی، گاه صاحبان قلم ما، ایران را در حوزهی ارزشهای هنری چنان میان خود تقسیم می کنند که گویی دیگر مردمان، گاواره بانانی هستند که به جز «خور و خواب و خشم وشهوت» به چیزی دیگر نمیاندیشند. نوعی ملوکالطوایفی هنری، فکری و کلامی میان این گروه از تولیدکنندگان اندیشه حاکم است. در این محفل، همهی ایران در دو سه نفر خلاصه میشود که در رأس آن ها یک نفر ریش سفید قبیله به شمار میآید. در آن محفل و بسیاری از محفلهای دیگر، همین برخورد و همین انتظار و همین تقسیم بندی به شکل بیرحمانهای جاری است. نیاز به آن نیست که من انگشت سبابه را به این و آن نشانه بگیرم. دریغا که بیشتر این تولید کنندگان کلامی ما - گذشته از محتوای تولیدشان - چنان در اوجند که گویی مادر فلک، مانندشان را تا کنون نزاییده است. این همه غرور، این همه تبختر فرهنگی، این همه بالانشینی بر مردم، بازتاب آن راز سر به مُهری است که تاریخ اما نه با کلام، بل با تازیانهی دردبار خویش به ما نشان داده است. حتی نه نشان دادنی که به هزاره ها و سدههای مهآلود دیرین برگردد بلکه نشان دادنی در همین دیروز و امروز که من و شما آن را با جان و تپش قلب خویش احساس میکنیم. در کشور سوئد که خاستگاه جایزهی نوبل هم هست، در این سدهی اخیر، نویسندگان و شاعران بسیار نامآوری زندگیکردهاند و هنوز بسیاری از آنان زندگی میکنند. کارهای آنان نه تنها به زبان سوئدی که گاه به ده ها زبان ترجمه شده است. اما اینان نه تنها جایزهی نوبل نبردهاند بلکه حتی در جایی شوق گرفتن این جایزه را هم بر زبان نیاوردهاند. انسانی مانند «اریک هرملین Erik Hermelin» (تولد: 1860/ مرگ: 1944) که مقدار زیادی از آثار ادبی کلاسیک ما را از «خیام» گرفته تا «مولوی»، «عطار»، «حافظ» و «سعدی»، یکتنه به زبان سوئدی ترجمه کردهاست، نه تنها به دریافت تحسین و آفرینی مفتخر نشد بلکه به دیوانگی نیز متهم گردید و بیش از سیسال از عمر خود را در تیمارستان گذراند. او شوق غریبی به انتقال اندیشههای عرفانی و درسآموزیهای ادبیات ایران به مردم کشورش داشت و از همین رو، چه در سال های تیمارستان و چه در زمانی که قبل از آن آزاد بود، زندگی خود را یکسره وقف ترجمهی آثار ادبی فارسی به زبان سوئدی کرد. از نامهای پرآوازهی دیگری که میتوان به ذکرش پرداخت، «آسترید لیندگرن Astrid Lidgren» (تولد: 1907/ مرگ: 2002) داستانپرداز بزرگ سوئد است که حتی همهی اقشار فرهنگی و غیر فرهنگی این کشور، دادشان به هوا رفته بود که چرا جایزهی نوبل را به خانم «لیندگرن» که آثارش را به زبانهای مرده و زندهی دنیا چون ورق زر میبرند، ندادند. اما در این میان، هیچگاه کلمهای از دهان وی خارج نشد که من شایستهام و چرا به این شایستگی ارج نمینهند. افرادی نظیر «آسترید لیندگرن» نه در پی آب بودند و نه از تشنگی، عطشناک. آنان خود، چشمهی جوشانی برای تشنگان دیگر بودند. جالب آنست که این نویسنده در زمان حیاتش بنیادی ادبی پدید آورد که هرساله جایزههای ارزشمند و معتبری به آثار ادبی شایسته هدیه میکند. اگر بخواهیم از شاعران و نویسندگان برجستهی دیگر سوئد که کارهایشان دست کم به زبانهای پرخوانندهی دنیا ترجمه شده نام ببریم، فهرستشان به درازا میکشد. ای کاش آقای «دولتآبادی» که خود به این مصراع «مولانا» استناد کردهاند که «آب کم جو تشنگی آور به دست»، می توانستند نشاندهند که تشنهی آب زلال نوبل نیستند و خود بنیادی را بنیان مینهند که زیر عنوان «بنیاد دولتآبادی» در زمان حیات ایشان به آثار ادبی برجسته جایزه بدهد. شاید گفته شود که مگر ایشان در کنار خود خزانهی طلا دارند که میتوانند دست به چنین کاری بزنند؟ پاسخ من آنست که اگر ایشان از دوستداران خویش میخواستند که برای ایجاد چنین بنیادی کمک مادی کنند آیا صدایشان پژواکی نمیداشت؟ دریغ من از آنست که وقتی یک نفر انسان بیمسؤلیت، آوازه گر و به بازیگیرندهی اعتبار و حیثیت دیگران در فضا مطرح میسازد که نام «دولتآبادی» در رسانههای «سوئد» مطرح خاص و عام است، همه و از جمله خود جناب «دولتآبادی» به دام وسوسه اش میافتند. بیآن که حتی از مردم « اهل کار» در آن کشور بپرسند که چندبار نام «محمود دولتآبادی» را در رسانه های این کشور خواندهاند و یا از زبان آنها شنیدهاند. چند سال پیش، یک گروه فرهنگی ایرانی در «سوئد» از «دولتآبادی» دعوت کرده بود که به این کشور بیاید و در نمایشگاه کتاب شهر «گوتنبرگ» شرکتکند. من نه در آنجا حضور داشتهام و نه اکنون نام دقیق آن گروه فرهنگی را میدانم. اما پس از آمدن ایشان، در میان ایرانیان، این واکنش ناموزون آقای «دولت آبادی» مطرح بود که ایشان در سالن نمایشگاه، ممنوعیت کشیدن سیگار را زیر پا گذاشته بود و حتی به اخطارهای آنان، با برخوردی حقارتآمیز و سرشار از تفرعن آمیزی پاسخ گفته بود. از دیدگاه ایشان مسخره است که انسان «محمود دولتآبادی» باشد، «مردمی باشد»- ایشان کتابی زیر این عنوان دارند- و بعد اجازه نداشتهباشد سیگار بکشد. شما فکر می کنید که برخوردهایی از این دست از سوی هموطنان ما، آن هم از سوی کسانی که خود را خداوندگاران کلام به شمار میآورند، تصویر مثبت، متمدنانه و معتبری از ما و هنرمندان ما در ذهن خارجیان که به قضاوت آنان نیازمندیم، ایجاد میکند؟ این در حالیست که ما حتی خود را وارث بیچند و چون جایزهی نوبل آنان نیز میدانیم. من در سالهای آغازین دههی هشتاد میلادی، این موقعیت را داشتم که یکی از شاگردان پروفسور « استوره آلین Sture Allén » باشم. او از سال 1980 نه تنها از اعضای کمیتهی نوبل بود که از سال 1986 تا 1999 به عنوان سخنگوی آن نیز کار میکرد. دانش و تواضع او، برخورد احترامآمیز وی به باورهای دیگران اگر چه حتی آن باورها سطحی باشد، انسان را به تکریم و تعظیم وامیدشت. در خلال آن سالیان، چه در کلاسهای درس و چه خارج از آن، آنچه از رفتار او استنباط میشد، خدمتگذاری بود و نه بالانشینی. من برای آقای «دولتآبادی» که خود را نویسندهتر از بسیاری نویسندگان نوبلگرفته میداند و آقای «علیمحمد افغانی» که پیشکسوت ایشان است و همچنان در سکوت قلم میزند و کوچکترین ادعایی را هم یدک نمیکشد و نیز همهی کسانی که در کشور ما و یا بیرون از آن قلم میزنند، صرف نظر از ارزشهای متفاوت کارشان، احترام انسانی قائلم و امیدوارم که چنین گفتگوهایی آنان را آزرده خاطر نکند. اما جا دارد که ما دستکم زمانی که خشممان فرو خوابید و در خلوت خویش فرود آمدیم، کمی به کردهها و گفتههایمان بیندیشیم و خود را اگر نه در گسترهی جهان بلکه با برخی از شخصیتهای غولپیکر فرهنگی و فکری گذشتهی خویش از قبیل مولانا و یا ابوسعید ابوالخیر مقایسهکنیم. در این میان بد ندیدم که برای آگاهی آن دسته از خوانندگان که دوست دارند بدانند در آستانهی تصمیم کمیتهی نوبل برای انتخاب نویسندهی سال 2006 در جمع برخی از ایرانیان چه گذشته است، بخشی از نوشتهی خود را زیر عنوان «ماندگاران تاریخ» از وبلاگ «آوازهای خار بیابان» که در اول آذرماه ۱۳۸۵ منتشر شده است، در این جا بیاورم. «باید با دریغ بسیار به این نکته اعتراف کرد که عرصهی اینترنت در سالهای اخیر، بدل به یکی از ارزانترین و راحتترین عرصهها برای دروغپردازی و ترفندبازی شده است. بازگویی این نکته به معنی نفی اینترنت نیست. باور من بر آنست که این عرصه، هنوز هم پیش از پیش، میدانگاه رویارویی نیروهای بیمار و کژآهنگ از یکسو و نیروهای سالم و بالنده از سوی دیگر خواهد شد. این خصلت در قدرت جادویی این تکنیک است که در یک آن، هم خانگی است و هم جهانی. هم میتواند جامهی اهریمن بر تن داشته باشد و هم پوشش قدیسان. تردید نیست که گذشت زمان، به همهی خوانندگان ریز و درشت اینترنت، معیارهای تجربی بیشتری خواهد داد تا بتوانند جایگاه عرضه کنندگان کالاهای گوناگون فکری را به جای آورند. شاید بد نباشد به یکی دو نمونه از برخوردهای غیر مسئولانه از سوی برخی افراد نسبت به سرنوشت پارهای شخصیت های ادبی کشورمان، اشارهای داشته باشم. چند وقت پیش، یک ایرانی از کشور «سوئد» در تماس با یک منبع خبری در ایران، ادعا کرده بود که روزنامههای سوئد، قبل از اعلام جایزهی نوبل ادبیات سال 2006 به « اورهان پاموک» نویسندهی ترک، بر سر برنده شدن «محمود دولتآبادی» شرط بندی کردهاند. آنگاه، سایت «هفتان»، نیز آن را به عنوان یک خبر فرهنگی داغ و البته مهم برای ادبیات ایران، منتشر ساخت. من که در کشور سوئد زندگی میکنم و با نشریات این کشور به حکم کار روزانهام در تماس دائم هستم، از شنیدن و خواندن این خبر که حتی یک ذره، عنصر حقیقت در آن نبود، سخت متأسف شدم. در ده پانزده سال اخیر، من به نمونههای بسیاری از ایرانیان صاحب قلم، چه در داخل ایران و چه در خارج از آن برخورد کردهام که خود را شایستهی تردید ناپذیر جایزهی نوبل دانستهاند. برخی از اینان، قطعاً انسانهای شایستهای هم هستند اما شمار فراوانی را میشناسم که تا یک شایستگی اعتراف کردنی از سوی اهل فن، فرسنگها فاصله دارند. در این میان، پارهای از این افراد که دوستان یا خویشان پراکندهای در کشورهای مختلف جهان دارند، بر آن شدهاند تا داستان یا داستانهایی کوتاه و یا چند شعر از خویش را توسط آن دوستان و خویشان و یا «رفیقان» سابق به زبانهای انگلیسی، اسپانیایی، فرانسه و یا آلمانی ترجمه کنند. حتی باید این نکته را نیز افزود که بسیاری از آن افراد، نه به این کار تسلط داشتهاند و نه حتی چنان ادعایی را یدک کشیدهاند. اما از طرف دیگر، کسانی که اثرشان به آن زبان ها ترجمه شده، با یک عنوان کلی از خویش به عنوان کسانی نام میبرند که گویا کارهایشان در معرض دید خوانندگان میلیونی جهان به زبانهای گوناگون دنیا قرار گرفتهاست. البته گاه همین ترجمهها، زمینه ساز این تصور برای افراد صاحب قلم و یا دوستانشان میشود که کمیتهی نوبل باید چنان افرادی را کشف کند و صد البته، حق را در کف حقدار بگذارد. من تردید ندارم که دریافت جایزهی نوبل، بیشتر انسانهای شایسته و دوستداران آنان را خوشحال میکند. اما به اعتقاد من، در یک نکته جای حرف هست. آن نکته این است که آیا شایستگی یک اثر تنها وقتی به اثبات میرسد که برندهی جایزه نوبل و یا جایزهای دیگری از این دست شود؟ آیا نمی توان برندهی هیچ جایزهای نشد و خوب نوشت و ماندگار تاریخ نیز بود؟ باور من آنست که یک اثر خوب، دیر یا زود، جای خود را در میان مردم زمانه باز میکند. یک هنرمند اگر به این نکته اعتقاد داشته باشد، دیگر این نگرانی و یا اندیشه، به ذهنش سوزن نمیزند که چرا امسال از جایزهی نوبل خبری نشد و این که آیا می توان سال دیگر به این نکته امیدوار بود؟ یک اثر باید بر فراز چنین پاداشهای گذرائی سیر و سفر داشته باشد. بهترین جایزه یرای یک هنرمند، اقبال مردم و شوق و شور آنان نسبت به آن اثر است. برجستهترین شخصیتهای فکری، ادبی و هنری دنیا تا صد سال پیش، چه بسا در طول زندگیشان، مورد مهر و نوازش هیچ مقام مسؤل یا مؤسسهی مطالعاتی ---------------------------------- |
نظرهای خوانندگان
من نه در آنجا حضور داشتهام و نه اکنون نام دقیق آن گروه فرهنگی را میدانم. اما پس از آمدن ایشان، در میان ایرانیان، این واکنش ناموزون آقای «دولت آبادی» مطرح بود که ایشان در سالن نمایشگاه، ممنوعیت کشیدن سیگار را زیر پا گذاشته بود و حتی به اخطارهای آنان، با برخوردی حقارتآمیز و سرشار از تفرعن آمیزی پاسخ گفته بود. از دیدگاه ایشان مسخره است که انسان «محمود دولتآبادی» باشد، «مردمی باشد»- ایشان کتابی زیر این عنوان دارند- و بعد اجازه نداشتهباشد سیگار بکشد.( برگرفته از متن)
آقای آویشن
سلام
امیدوارم جسارت مرا که در زیر می آورم دال بر رد ِ تمامیت نوشته تان و شاید خودتان نکنید.
نگاه نقادانه و نثر مودبتان را می ستایم. اما چند پرسش از شما دارم:
1. شما که سعی در علمی دیدن ِ پدیده ها می کنید، و بدرستی هم به میزان زیادی دز این کار موفق هستید، چگونه می توانید با حضور نداشتن در جلسه ای دولت آبادی را متهم به" برخوردی حقارتآمیز و سرشار از تفرعن" کنید؟ نمی خواهم بگویم که ایشان چنین بودند یا نبودند، اما آیا استناد شما به راویان، که خود شما در همین مقاله تان راوی دروغگو را افشا کرده اید، علمی و بیطرفانه است؟
2. آقای هلموت اشمیت صدراعظم پیشین آلمان تا همین امروز هم در تمامی جلساتی که حضور می یابد، سیگار خود را می کشد. من در جایی نخوانده ام که او را به بی احترامی به کسی متهم کرده باشند. آیا از نظر شما انسان ِ فرهیخته کسی است که تن به هر ممنوعیتی بدهد؟ تعداد بسیار زیادی از اهل فرهنگ در همین اروپا ممنوعیتِ کشیدن سیگار در مجامع عمومی را تجاوز به حریم آزادی فردی می دانند و با این نوع ممنوعیت سرناسازگاری دارند و کشیدن سیگار را فرهنگKult می دانند، همانطوری که نوشیدن شراب را. آیا نمی توان این مخالفت دولت آبادی با سیگارنکشیدن را جزو " هویت فردی" کسی دانست که تن به هر نوع اخلاق عوامانه نمی دهد؟ حدس می زنم که "اعتقاد کنسرواتیو" شما به بهینه بودن سیگارنکشیدن مانع از آن شد که این موضوع را از پرسکتیو دیگری ببینید. براین اعتقادم که بسیاری از این نوع ممنوعیت ها در دنیای امروزی ریشه در نگاهی دارد که انسان را کلکتیو می بیند.
همانطوری که در ابتدای این یادداشت نوشتم، امیدوارم از این تذکر دوستانه ام نرنجیده باشید و آن را به کلیتی تعمیم ندهید.
با احترام
-- Ali Siami ، Apr 6, 2007 در ساعت 02:08 PMعلی صیامی
هامبورگ.
دوست عزیز
-- آرام ، Apr 6, 2007 در ساعت 02:08 PMدرست که بعضی حرفهای دولت آبادی کمی خودخواهانه بود، اما بهتر نیست همین اندک نویسنده هایی هم که داریم اینجوری خراب نکنیم. در ضمن باید بگم شما که شاگرد پورفسور؟؟؟ بودید و یا هستید، مگه نشنیدید که گیرم پدرت بود پورفسور از بهر آن شما را چه؟ ای کاش لااقل یک داستان یا نوشته در حد بدترین کارهای دولت آبادی داشتید و دیگران از آن فیض می بردند. همش بلدید ایراد بگیریم و نق نق چسکی بزنیم.
آقای اشکان آویشن دو کلمه حرف حسابی زده، تقرعن دولت آبادی و دیگر کوته بینهای نارسیست اهلم قلم و هنر ایران در حد مضحکه و گروتسک است. و تازه مصاحبه و حرفهایی از این دست، نمونه هایی است که به رسانه ها درز کرده، دولت آبادی داستانهای خیلی شنیدنی تر از اینها دارد. او می تواند سوژه ای برای یک نمایش پوچی باشد.
-- بدون نام ، Apr 7, 2007 در ساعت 02:08 PMاما آقای صیامی وسط دعوا نرخ هم تعیین کرده و قانون ممنوعیت سیگار در برخی اماکن را زیر سؤال برده . حضرت آقا بروید نگاهی به آمار مرگ و میر ناشی از سرطان ریه و حنجره بیاندازید. در کنار ایدز، بیماری سرطان جان میلیونها آدم را دارد می گیرد. نیمی از اینها بدبختانی هستند که خودشان سیگاری نیستند اما با سیگاریها در تماس هستند. حالا اگر پزشکان و کارشناسان بهداشت و دولتها به تواقفی برسند و علیه سود کارخانه های تولید سیگار، قانونی به نفع حفظ سلامتی انسانهایی که نمی خواهند در معرض دود سیگار باشند، وضع کنند... این می شود کلکتیویسم؟ لابد به خود محوربینی و بی مسؤلیتی آدم های سیگاری، مانند شما و دولت آبادی هم باید گفت اگزیستانسیالیسم. پس اگر ایدز هم گرفتید کاندوم مصرف نکنید، گور بابای کلکتیویسم!
اما خانم یا آقای آرام، چنان نویسنده ای باید هم طرفداری مانند شما داشته باشد. خدا در و تخته را خوب با هم جور می کند. با آرزوی موفقیت برای شما.
سخني با اشكان آويشن
-- بدون نام ، Apr 7, 2007 در ساعت 02:08 PMنوشته ي شما گويا مي خواهد از دردي تاريخي كه گريبان گير مردم اين مرزوبوم است برده بردارد. به تلويح مي خواهد ببرسد چرا نام آوران اين سرزمين به طاووس عليين بدل مي شوند. و من خواننده در تلاش برای یافتن پاسخی برای آن برسش به این برسش دیگر می رسم که: اصلن چرا مردم ما به طاووس علیین نیاز دارند و چرا چنین طاووسی می سازند؟ دراین جا من قصد ندارم به این پرسش و دادن باسخی بدان ببردازم. فقط برای این که بدانید این درد چه قدر درما ریشه دار است به چند برسش بسنده می کنم.
شاه چرا سایه ی خدا بود؟
ما چرا القاب آیت الله العظمی، حجت الاسلام، و رهبر داریم؟
ما چرا این همه "آقای دکتر" داریم. به ایترنت و نوشته ها نگاه کنید، جلو نام بیش ترینه شان عنوان "دکتر" را می یابید.
به همین نوشته ی خودتان دقت کنید. شما استوره الن را که شاگردهاش او را "استوره" خطاب می کنند و در رادیو و تلویزیون و روزنامه های سوئدی هم او و همانندان او را هرگز به عنوان"دکتر" یا" پروفسور" خطاب نمی کنند، به لقب پرافتخار " پروفسور" مقتخر کرده اید. راستی چراشما هم به همان دام افتاده اید؟
بنابراین آیادولت آبادی های ایران را ما مردم طاووس علیین برست به جایگاه طاووس علیین نمی نشانیم؟ و بنابراین شایسته تر این نیست که به جای برداختن به عارضه های درد به خود درد ببردازیم؟
و برسش آخر: چرا نام آوران باخترزمین نزد ما به بت بدل می شوند؟
ِاينكه يك نفر به توانايي خودش ايمان داشته باشه و به قول معروف شكسته نفسي نكنه ايرادي داره؟ اين شكسته نفسي يك چيزي كه فقط تو فرهنگ ما هست. چه ايراد يك نفر به توانايي هاي خودش اذعان داشته باشه. ضمناً به نقل از نيچه " اثر هنري مانند گل و گياه زيبايي است كه گاهي اوقات در خاك و گاهي اوقات در لجن و پهن ريشه دارد. پس براي لذت بردن از يك اثر هنري خالق اون اثر را فراموش بايد كرد" ( نقل به مضمون)
-- مهران ، Apr 7, 2007 در ساعت 02:08 PMآقای آرام رعایت ِکرده اند که در انظار ِ خوانندگانِ این سطور چیزی بیش از این نپراننده اند متشکرم جناب ِآرام برای ِ خویش تن داری ِ تان.
-- ایرانی ، Apr 7, 2007 در ساعت 02:08 PMو البته يك نكته كوچك را فراموش كرديد كه بگوييد و آن هم اينست كه امثال من به جز نوبل كمتر جايزه ديگري را به اسم مي شناسيم.
-- ali ، Apr 7, 2007 در ساعت 02:08 PMيك بار «اميرنادري» (فيلمساز) توصيه و يا يادآوري كرد به من:يادمان نرود كه «شكسته نفسي»، ابلهانهترين عادتياست كه بهشدت نزد جهان سوميهاي رايج كردهاند.
-- حسين ، Apr 7, 2007 در ساعت 02:08 PMبه ايرانيها ياد دادهاند كه در اوج سواد و تجربه و در مقابل يك عده جاهل، بگويند: «كوچيكتيم»،«نوكرتيم» و...
اه!
مطلب بسیار خوبی نوشته اید دو ست نادیده ام!
اجازه می خواهم چند نکته را به آن بیفزیایم.
1. نمایندگان واقعی ادبیات قرن بیستم هیچ کدام جایزه ی نوبل نگرفتند: جویس، ، پروست، کافکا، نابوکف، بورخس، کورتاسار... و بیچاره ها هیچ کدام هم یک کلمه نگفتند که چرا این جایزه را به ما نمی دهید. آن وقت ببین نویسنده ی معمولی ما چه طور آبروی مملکت را می برد! واقعآ کل آثار دولت آبادی می ارزد به یک داستان کوتاه جویس؟ مثلآ به مردگان؟ یا به یک فصل از کتاب پروست؟...
-- علی ارسلان ، Apr 7, 2007 در ساعت 02:08 PM2. آقای دولت آبادی باید یک حقیقت تلخ را بپذیرد. چرا همان غربی هایی که هیچ محلی به آقای دولت آبادی و ترجمه ی آثارش نگذاشتند، خیام را روی سرشان می گذارند؟ و هکذا هدایت را؟ مولوی را؟ حافظ را؟ فردوسی را؟ نظامی را؟... من بعید می دانم که نوادگان مرحوم آلفرد نوبل و یا داوران بنیاد او، و حتی خوانندگان آلمانی و اتریشی که ظاهرآ یکی از رمان های آقای دولت به زبان ـآن ها ترجمه شده است، هیچ نوع پدرکشتگی با آقای دولت آبادی داشته باشند؟ دارند؟ جز این که مثلا اورهان پاموک خیلی خیلی خیلی بهتر و با تکنیک تر از دولت آبادی می نویسد، آیا این دو فرق دیگری هم برای غربی ها و دیگر مردمان دنیا دارند؟ به خدا ندارند!
3. ضدیت آقای دولت آبادی با نسل جوان نویسندگان ایران ظاهرآ از عقده ای آب می خورد که در دوران جوانی برای ایشان برایشان شکل گرفته است. آقای دولت آبادی خودشان فرموده بودند که در شروع کارشان می خواسته اند ابراهیم گلستان را ببینند و ابراهیم گلستان ایشان را به خانه شان راه نداده اند. لذا این نویسندگان جوان امروز چه طور به خودشان اجازه می دهند که ایشان (یعنی دولت آبادی) آن ها را تحویل بگیرد! آن هم دولت آبادی ای که به اعتقاد خودشان حالا بزرگ ترین نویسنده ی ایران از اول تاریخ تا حالاست!
این فرمایش های اخیرشان هم به علت این بوده است که چند تن از همین نویسندگان جوان امروزی پنبه ی رمان اخیر آقای دولت آبادی را بد جوری زدند (که البته واقعآ هم زدنی بود)...
4. آقای دولت آبادی فقط با نوبلی ها نیست که سر جنگ دارد! اخیرآ به مسئولین تلویزون ایران هم گفته بوده است که چرا ایشان را چهره ی ماندگار اعلام نمی کنند!
آقای اشکان، هزگز کسی با کوچک کردن ديگران بزرگ نمی شود. شما را به هرکه دوست داريد سوگند می دهم که دست از اين سنت زشت تنگ نظری و و بند کردن به بزرگترها برداريد. آخه تا کی؟
-- ايرانی ، Apr 7, 2007 در ساعت 02:08 PMكدام خودپسند؟
-- ناصر کرمی ، Apr 7, 2007 در ساعت 02:08 PMآقاي آويشن ظاهرا اطلاعات زيادي از كشور سوئد و نحوه اهداي جايزه نوبل دارند. اما متاسفانه آشنايي ايشان با سپهر داستان نويسان جهان در حد مقولات مذكور نيست. آقاي دولت ابادي قطعا از بسياري برندگان نوبل ادبيات در بيست سال گذشته شايسته تر بوده اند. براي مثال بايد وي را با شيمبورسكا يا شيموس هيني مقايسه كرد كه دريافت نوبل هم نتوانست از انها چهره چندان موفقي بسازد. كدام نويسنده را سراغ داريد كه چاپ اثارش اينقدر با محدوديت روبرو باشد و طي سي سال راديو و تلويزيون كشورش حتي يك بار به او اشاره نكند و باز هم اينقدر موفق باشد؟ به جرات ميگويم اينقدر داستان نويس درجه 3 در اين سالها نوبل گرفته اند كه اهداي نوبل به دولت ابادي بيشتر افتخاري براي آكادمي نوبل است نه او. حرفهايش را هم به خودپسندي تعبير نكنيد. مطمئن باشيد هر نويسنده مطرحي در هر جاي جهان خودش را بهترين نويسنده زنده جهان ميداند. اصلا بدون اين حس هرگز نميتوان شجاعت چاپ يك اثر خلاقه و متفاوت را پيدا كرد. خودپسند دولت ابادي نيست، كسي است كه فرق او و عليمحمد افغاني را نميداند ان وقت در باب شايستگي خالق كليدر براي كسب نوبل قلم فرسايي ميكند.
البته این "ایرانی" ها با هم متفاوت اند.
-- ایرانی ، Apr 8, 2007 در ساعت 02:08 PMمن فقط خواستم يك نكته را به آقاي صيامي بگويم ايشان مثل اينكه فراموش كردهاند كه سيگار كشيدن تضييع حقوق ديگران است ويكي از علل بروز سرطان و بيماريهاي ريوي تنفس دود دست دوم است. بهتر است براي تقديس فرد مورد علاقه خود عادت ناپسند ديگران را با عنوان شعاري و دهان پركن "تن ندادن به اخلاق عوامانه" توجيه نكنيم.
-- ناصر ، Apr 8, 2007 در ساعت 02:08 PMkhasteh nabashid bekatere neveshtan matlabi ke inghadr omumi va moshkele hameganist ke kafist esme dolat abadi ra bardarid va.........,.....,begozarid..matlab sadegh ast.
-- Homa ، Apr 8, 2007 در ساعت 02:08 PMbehtar beguyam in faghat bimariye khodbozorg biniye in ya an siyasatmadar, honarmand,filsuf va....nist. balke epidemist ke khan o rayaat har 2 be an gereftarand.......
be ebarate digar..atashbiyarane asli in maarekeh bishtar pamanbarihast.....albateh khode dolatabadi kam pa manbari nakardeh.....dar filmi ke dolatabadi ba shamlu mosahebeh mikoneh, mikhad zur chepoune shamlu bekonand ke "nobugh" ast ke khar o khashak ro az tala joda mikonah......dar konfaranse kazaiye belrin ham khodeshun ro "pedare adabiyat" khundand.....!!!!!!!!!!!!!
man besyar movafeghe kenar gozashtane taarofat va forutaniye moteghalebaneh hastam....amma kari ke in nevisandehee bichareh(bebakhshid!) mikonand......taghsime alghabist ke asasan ishun .....dar maghame taghsime an nistand......hamana: jayezehee nobel.......pedare adabiyat....chehreh beyad mandani......!!!!!!!
hamuntor ke diruz neveshtam....aghaye dolat abadi delam baraye balaii ke khodetun va pa manbarihatun sare shoma avordan.....sukht
dustane vaghean alaghemande dolat abadi....movazebe ishun bashid.....khob nist navisandehee besyar khubemun dolatabadi..akhare omri ba foothaii ke dar astineshun mikonand khodeshun ro bishtar az mazhakehee khas o aam bekonand!
سخنان محمود دولت آبادی را برخی ها به خوبی درک نکرده اند و فکر می کنند باید بی چون و چرا به او بتازند. دولت آبادی می گوید آثار من از برخی برندگان جایزه ی نوبل بهتر است. من فکر می کنم اگر کسی آثار دولت آبادی را با دقت و لذت خوانده باشد و برخی از آثار نویسندگان برنده ی نوبل را هم خوانده باشد، آن وقت متوجه حرف دولت آبادی می شود. آن چه دولت آبادی می گوید نه در دفاع از خود بلکه در دفاع از ادبیات ایران است و واقعا مگر این طور نیست که او می گوید؟ کمی واقع بین باشیم و عقده هایمان را بر سر انسانی که شایسته بزرگی است، خالی نکینم.چه بخوایهم چه نخواهیم دولت آبادی با رمان جای خالی سلوچ و کلیدر از قله های ادبیات ماست. کسانی که بر او می تازاند به کدام اعتبار می تازند؟ از اتفاق اگر نویسنده به کارش ایمان نداشته باشد و مطمئن نباشد که شاهکار جهان ا خلق نکرده، اثرش ازش خواندن را ندارد. کدام نویسنده بزرگ را شما سراغ دارید که گفته باشد کارهای من بد است و ضعیف است و اصلا ارزشی ندارد. من که تا یادم است نویسندگان بزرگ از کارشان دفاع کرده اند. وقتی نویسنده یی حاضر نیست درباره ی اثرش حرفی بزند به معنای آن نیست که اثرش را برتر نمی داند. منتها این قضاوت را به عهده ی دیگران می گذارد.
-- حسن محمودی ، Apr 8, 2007 در ساعت 02:08 PMbebakhshiddddddddd
-- Homa ، Apr 8, 2007 در ساعت 02:08 PMin jomleh dar nazari ke baratun ferestadam oftadeh:
asasan ta "raayati" nabashad "khan" va nezame "khan khani" ham vojud nakhahad dasht!!!!!!!
يادتان نيست مگر مصاحبهي چند سال پيشش را با كتاب هفته كه «من فرزند خلف ابولفضلام.» مگر كم از اين رفتار در ميان بزرگان ديدهايم.
-- بدون نام ، Apr 8, 2007 در ساعت 02:08 PMحرف اين نيست كه فروتني فضيلت هست يا نه، موضوع توهمي است كه شكل ميگيرد و باد ميكند. چه بلايي است اين؟
بخشی از مصاحبه سایت خبرگزاری ایسنا با ناصر زراعتی که به این موضوع مربوط میشود:
در موردِ جایزه ادبی نوبل گرفتنِ نویسندگانِ ایرانی و بحثهایِ پیرامونیِ آن نظرتان چیست؟ اصلاً ما در چه جایگاهی هستیم و چگونه میتوانیم به جایگاهِ بهتری برسیم؟
ـ این جایزۀ ادبیِ مؤسسۀ مرحومِ آلفرد نوبل هم برایِ من یکی شده است مایۀ دردِسر: در آنجا (سوئد)، دوستانِ نویسندۀ سوئدی ریشخندکنان سرزنشمان میکنند که: «مگر شما برایِ هموطنانتان توضیح نمیدهید که این جایزۀ ادبی نوبل چیست و چگونه برندۀ هرسالهاش انتخاب میشود؟» اینجا (ایران) هم که میآیم شما نظرم را در این مورد جویا میشوید و از «جایگاهِ»مان میپرسید... پارسال، وقتی یکی از شاعرانِ هموطنِ ساکنِ اروپا نامهای سرگُشاده به مؤسسۀ نوبل نوشت و شاعر بزرگ و عزیزمان خانم سیمین بهبهانی را برایِ دریافت جایزۀ ادبیِ نوبل معرفی و بهاصطلاح کاندید کرد، دوستی از من پرسید: «قضیه چیست؟» گفتم: «میخواهی همین فردا من تو را برایِ جایزۀ ادبی نوبل کاندید کنم؟ البته تو هم میتوانی مَحضِ تشکر، مرا کاندید کنی!» ببینید، قضیه از این قرار است که هر شخصِ حقیقی یا حقوقی و هر انجمن و کانون و سازمانی میتواند شخص یا اشخاصی را معرفی کند. حتماً هم مؤسسۀ نوبل پس از دریافت هر نامه یا توصیهنامهای، ضمنِ تشکر، رسیدنِ آن را اعلام خواهد کرد؛ آخر این اروپاییهان از ما ایرانیها مُبادی آدابترند! اما این معرفی و کاندید کردنها چیزی را ثابت نمیکند. جایزۀ ادبی نوبل، مثلِ هر جایزۀ ادبی یا غیرِادبیِ دیگری، البته که هیأتی دارد برای بررسیِ آثارِ نویسندگان و شاعرانِ جهان و گُزینشِ یکی از آنان بهعنوانِ برندۀ سال. اگرچه میتوان حدسهایی زد (مثلاً در یکی دو سالِ گذشته، با ترجمه رُمانهایِ اورهان پاموک به زبانهایِ مختلف ازجمله سوئدی و انتشارِ وسیعِ آنها و استقبالِ خوانندگان و منتقدانِ ادبی و شرکتش در نمایشگاهِ بینالمللیِ کتابِ در گوتنبرگِ سوئد، هم در سالِ گذشته و هم امسال، میشد حدس زد که ممکن است جایزۀ ادبی نوبل را بدهند به او و دیدیم چنین هم شد.)، اما گاهی حتی حدس هم زده نمیشود (نمونهاش سالِ 2005 بود که این جایزه را دادند به هَرولد پینتر). واقعیت این است که جُز اعضایِ همان هیأت، هیچکس از نام و نشانِ کاندیداهای اصلی و نهایی اطلاع ندارد. این جایزه تقریباً از شائبههایِ سیاسی هم دور نگهداشته شده است. (غیر از یکی دو مورد، مثلاً پاسترناک و سولژنیتسین و شولوخُف نویسندگانِ روس، که دو تن اول از منتقدان و بهنوعی مُخالفان حکومتِ شوروی بودند و سومی از موافقان و بهگونهای شاید بتوان گفت از نویسندگانِ «رسمی»، و نویسندۀ مصری نجیب محفوظ که جایزه دادن به او تقریباً همزمان بود با مذاکراتِ صلح میانِ مصرِ انورسادات با اسرائیل و شاید یکی دو موردِ شُبههبرانگیزِ دیگر، کوشیدهاند نوبلِ ادبی با سیاست قاطی نشود). در ضمن، جایزۀ نوبل برخلافِ مثلاً جایزۀ سینمایی اُسکار یا جایزههایِ ادبی رایجشده در سالهایِ اخیر در ایران (مثلاً جایزۀ بنیادِ یادش گرامی هوشنگ گلشیری)، اینطور نیست که پنج یا شش هفت نویسنده به مرحلۀ نهایی برسند و هیأتِ مربوطه از میانِ ایشان یکی را بهعنوانِ برنده انتخاب کند. پس به این ترتیب، نمیتوان گفت که فلانی و فلانی کاندید بودهاند، اما جایزه را دادهاند به بهمانی! (یادش بخیر شاعرِ بزرگ احمد شاملو که سالها پیش، بر اثرِ القائاتِ نادرستِ برخی هموطنانِ ناآگاه یا کمآگاه، مدتی تصور میکرد نامزدِ نوبل ادبی است. خاطرم است آن سال که ویلیام گُلدینگ نویسندۀ انگلیسی نوبل گرفت، در یکی از دیدارها، روزی بهطنز گفت که: «چون طرف تو اسمش گُلد (طلا) داشته، اونو به من ترجیح دادن!») قضیه البته خیلی ساده است: آیا باید آثارِ نویسندگان و شاعرانِ خوب و برجستۀ ما به زبانِ سوئدی یا دستِکم یکی از زبانهایِ اروپایی (مثلِ انگلیسی، فرانسه، آلمانی، ایتالیایی و...) ترجمه شود تا هیأتِ نوبل بتواند آنها را مطالعه و بررسی کند یا نه؟ آنها که نمیتوانند برایِ خاطرِ گُلِ رویِ ادبیاتِ پُرارزشِ ما بروند زبانِ شیرینتر از قند و شکرِ فارسی را یاد بگیرند تا آثارِمان را بخوانند و به نویسندۀ هموطنِ ما نوبلِ ادبی بدهند؟ همانطور که اگر به نجیب محفوظِ مصری یا اورهان پاموکِ تُرک جایزه دادند، نرفتند عربی و تُرکی استامبولی بیاموزند، بلکه داستانهایِ آنها را به سوئدی و فرانسه و انگلیسی و آلمانی و... خواندند. گذشته از همۀ این حرفها، البته که استقبالِ منتقدانِ ادبی و ادبدوستانِ اروپایی از این آثارِ ترجمه شده هم شرط است. منِ ایرانیِ دوستدارِ ایران و فرهنگ و زبان و ادبیاتِ فارسی و دلبستۀ عزیزانِ شاعر و نویسندۀ هموطن که خوشبختانه همه از دوستانِ نازنینم هستند، البته که از تَهِ دل آرزومندم روزی یکی از این عزیزان نوبلِ ادبی بگیرد تا من هم بتوانم افتخار کنم و سرم را جلوِ اروپاییها و سوئدیها بالا بگیرم، اما باید واقعبین هم باشم تا دچارِ توهُم و یأس و افسردگی نشوم. غیر از تلاش در آفرینشِ آثارِ باارزشِ ادبی، منِ ایرانیِ نوعی مهمترین کاری که لازم است بکنم این است که بکوشم آثارِ باارزشِ ادبیمان بهشکلِ آبرومندانه، به زبانهایِ دیگر ترجمه شود و در اختیارِ جهانیان، از جمله «نوبلی»هایِ سوئد، قرار گیرد.
-- بدون نام ، Apr 8, 2007 در ساعت 02:08 PMگویا در گیر و دار نقد و نظر و جوابیه و ... برای بنده دوست همنامی پیدا شده که از قضا علایق مشترکی هم داریم.
از ایشان تقاضا می کنم در صورت تمایل لطف کنند و به بنده ای میلی بزنند. ای میل من:
Siyami1only@yahoo.com
-- AliReza Siyami ، Apr 9, 2007 در ساعت 02:08 PMعلیرضا صیامی، از نروژ
نميدانم به یاد میآورید یا نه؛ ولی چندسال پیش وقتی خبر استقبال بیحد و حصر مخاطبان «هری پاتر» منتشر شد و روزنامهها نوشتند که مردم دو شب را پشت در کتابفروشیها خوابیدند تا جلد تازه هری پاتر را بخرند، آقای دولتآبادی در ایران غرید و گفت چرا ایرانیها برای خریدن کتاب تازهی من صف نمیکشند و شب را جلوی در کتابفروشیها نمیگذرانند. آقای دولتآبادی هیچوقت نویسندهی بزرگی نبوده است و بهنظر میرسد همهی آنها که دربارهاش نقدهای مثبت مینویسند از او میترسند!! شاید اگر آقای دولتآبادی صد سال پیش به دنیا آمده بود، کدخدای زورگوی روستایشان بود، ولی از بخت نامراد ماست که ایشان در عصر مدرنیته چشم به جهان گشودهاند.
-- کیانا هاشمینژاد ، Apr 9, 2007 در ساعت 02:08 PMحسن محمودی: "وقتی نویسنده ای حاضر نیست درباره ی اثرش حرفی بزند به معنای آن نیست که اثرش را برتر نمی داند."
-- علی ارسلان ، Apr 9, 2007 در ساعت 02:08 PMآقای محمودی، یعنی شما هم؟ یعنی شما هم مثل محمود آقا اثرتان را برترین اثر عالم می دانید. الحق که اسم با مسمایی دارید: "محمود"ی.
من قبل از خواندن اين يادداشت آقاي آويشن، يادداشت ديگري از او را خواندم كه به نوشتار تنبه انگيز آقاي آشوري درباره ي حنايي كاشاني بر مي گشت. ايشان در آن يادداشت، با لحني آميخته ي تحقير، به كوته نوشت هاي ذيل يادداشت هاي اصلي سايت اشاره كردند، و اين كه، آن نويسندگان در پرده اند، و لابد چون در پرده اند كلام شان بي مقدار است. ... نخست مي خواهم بگويم خود آقاي آويشن، با همين نام، دست كم براي من ناشناسند. و تصور نمي كنم چهره ي آشنايي براي بسياري از خوانندگان اين سايت باشند. و يعني، مانند همان كامنت نويسان، در ناشناختگي مي نويسند، گيرم كه مدير سايت زمانه ايشان را بشناسد! ... در آن يادداشت، آقاي آويشن از داوري روشن درباره ي مدعيات حنايي و پاسخ هاي آشوري طفره رفت و نوشته اش را عملاٍ از منظر كل نگرانه و بالادستانه بي ثمر رها كرد. ... الان كه يادداشت ديگر ايشان درباره ي دولت آبادي را خواندم ديدم باز هم ميان قمپز دركني هاي آقاي دولت آبادي، و نوبل طلبي هاي ايشان، باز هم موضعي مبهم، و سرگردان ميان احترام انساني و نقد جايگاهي، اتخاذ كرده اند. اين كه آدم هاي فرهيخته براي ديگران، احترام انساني قايل باشند، و تاكيد بر آن چه اهميتي دارد كه آقاي آويشن مدام در پي تكرار آنند، و به همين دليل از پرداختن به لب سخن آقاي دولت آبادي طفره رفته اند. اگر كتاب: ما نيز مردمي هستيم، آن آقاي نويسنده را بخوانيد، خواهيد ديد كه در ايران، چه سنخ نويسندگاني در صحنه اند، و صحنه چقدر توخاليست! ... اگر قصد نقد داريد، بايد آستين بالا بزنيد، و نترسيد كه تيم دولت آبادي، شما را بيچاره كند. اگر اهل بي پروايي در رسوا كردن تردستي ها نيستيد، مثل خيلي هاي ديگر سكوت كنيد، ... سكوت بهتر از نقدهاي خنثي، و عاري از گزاره هاي سنجشگرانه است. ... جامعه ي ايران، جامعه ي عجيبي است. درست در مقطعي كه توجه ي همه ي ما به مشكلات در نحوه ي شكل گيري ساختارهاي كلان مملكت است. غفلت از خرده ساخت هايي كه با رفتار محفلي نويسندگان و خود پدرخوانده هاي فرهنگي و هنري در حال شكل گيري است، بي ترديد نتيجه اي در برنخواهد داشت جز تاخير در دگرگوني بنيادي جامعه ايران به سوي دموكراسي. ... امثال آقاي دولت آبادي كه چنين متفاخرانه از خود سخن مي گويند، افراد بي جايگاهي نيستند، محصول تعاملات بيمارگونه ي جامعه اي هستند كه از يادآوري جايگاه واقعي آنان عاجز است. ... سرزنش كلماتي از اين دست كه آقاي دولت آبادي و امثال او مدام تكرار مي كنند، البته ربطي به احترام انساني افراد جامعه به يكديگر ندارد. مهم اين است كه ما، به عنوان خوانندگاني كه ادبيات و فرهنگ جامعه بر پايه ي حضور تعامل گرانه ي ما در حال نزج گيري است، مدام بايد به امثال نويسندگان عجيب و غريبي كه با آنان سر و كار داريم، نشان بدهيم كه با جريان هاي بزرگ ادبيات و فرهنگ جهان همسايه ايم، و فريفته ي غرور بيمارگونه ي افراد ميان مايه نمي شويم. جامعه ي ايران تا امروز هرگز نويسنده بزرگ، حتي در اندازه ي هدايت نداشته است. اين را پاره اي بده بستان ها براي ترجمه آثار آقاي دولت آبادي و ساير كوشندگان فرهنگ نشان مي دهد. ... اگر آقاي دولت آبادي نويسنده ي بزرگي نيستند، از اين حقيقت نبايد غافل بود كه جامعه ي كنوني ايران، بسترهاي مناسبي براي پيدايش نويسندگان بزرگ ندارد. ... با احترام به آقايان دولت آبادي و آويشن و گردانندگان زمانه كه نمي دانم اين كوته نوشت را حذف مي كنند، يا به روي صفحه مي تابانند
-- آرمان الف. ، May 4, 2007 در ساعت 02:08 PMدرود
-- mohamad hosein ، May 6, 2007 در ساعت 02:08 PMآقای دبیر وب سایت لطفا از درج نظریات غیر کارشناسانه در ضمینه ادبیات ایران خودداری فرمایید.در مورد استاد دولت آبادی نیز اساتیدی چون عبدالعلی دستغیب میباید نظر دهند .نه جماعت بی اطلاع و غیر کارشناس.
از حق نگذريم تا حالا بايد يك ايراني نوبل مي گرفت نه تنها اقاي دولت ابادي بلكه بسياري از نويسندگان ايراني اين شايستگي را داشتند
-- مهدي حضرتي ، Jul 2, 2007 در ساعت 02:08 PMاقاي محمدحسين نويسنده براي مردم مي نويسد
-- مهدي حضرتي ، Jul 2, 2007 در ساعت 02:08 PM