روزها در راه
ناصر غیاثی
اشاره: انتشار یادداشتهای روزانه یعنی نوشتن از زندگی روزمره. نگارش اتفاقات ریز و درشت و ثبت اندیشه و افکاری که آدمی در تنهایی خودش دارد، متأسفانه کمتر میان ایرانیهای اهل فکر رواج دارد. خواندن چنین یادداشتهایی کمک میکند تا از از حال و هوای نویسندهی آن، شناختی بهتر و دقیقتر به دست بیاوریم. «روزها در راه» روزانههای شاهرخ مسکوب، یکی از نادرترین یادداشتهاییست که به دست یکی از مهمترین فرهنگورزان ایرانی نوشته شده است.
شاهرخ مسکوب در سال ۱۳۰۴ در بابل به دنيا آمد و پس از فوت پدر، با مادر به اصفهان رفت و در آنجا بزرگ شد. در سال ۱۳۲۷ از دانشگاه تهران، در رشتهی حقوق، فارغالتحصیل شد و به فعالیت سیاسی در حزب توده پرداخت که در پی آن، و پس از کودتای بیست و هشت مرداد، دستگیر و زندانی شد. از سال ۱۳۳۸ تا مقطع انقلاب کارمند سازمان برنامه و بودجه بود. وی يک سال و اندی پس از انقلاب ابتدا برای مداوای بیماریاش به پاريس رفت. با آغاز به تدریس زبان فارسی در انستیتویی در لندن، هفتهای سه روز، کار پيدا کرد و در پاريس ماند. پس از چند سال بیکار شد و با خواهرزادهاش احمد یک مغازهی عکاسی باز کرد. مسکوب در بهار ۱۳۸۴، در هشتاد سالگی، در پاریس درگذشت و در تهران به خاک سپرده شد.
خلاصهی کتاب
«روزها در راه»* کتابیست در دو جلد و در ۷۳۹ صفحه. این کتاب یادداشتهای روزانهی شاهرخ مسکوب را، از سال ۱۳۵۷ تا سال ۱۳۷۵ (دسامبر سال ۱۹۹۷)، یعنی هیجده سال از زندگی او در غربت، در بر میگیرد. مسکوب وقتی این یادداشتها را برای چاپ در اختیار ناشرش، خاوارن، در پاریس میگذارد، یک چهارم یادداشتها را حذف میکند. به دو علت: «اول ترس از آزار دشمنان...، دوم ترس از آزردن کسانی که دوست ندارم بیازارمشان، اظهار نظر درباره کسانی که دیگر نیستند و یا اگر هستند امکان جواب دادن ندارند» (صفحهی آخر پیشگفتار). تمام اسامیای که میآورد، فقط با حروف مشخص شده که همهی آنها بدون ترتیب و جعلی است.
درونمایه و دلمشغولیها
خود مسکوب وقتی کتاب را برای چاپ آماده میکند، این درونمایهها را در آن کشف میکند: «دوری، جدایی، هجرت، دردهای اجتماعی و بیداد سیاسی، زمان و مرگ، طبیعت، زیبایی (در نقاشی و...)، درونکاوی، بعضی خوابها که دیدهام، نگاه به خود و به اطراف، ادبیات (توجه عقلی و شیفتگی عاطفی نسبت به بعضی آثار)، نگارش، زبان، صورت (فرم) و سرانجام حضور همیشگی دوستان، یادکسان و چیزها.»
یکی از دلمشغولیهای مسکوب در این کتاب، که برجستگی آن چشمگیر است، رابطهی او با دو فرزندش، اردشیر و غزاله، است. اردشیر از همسر اول اوست و ساکن آمریکا، و غزاله از همسر دوم ِ او، گیتا، که در کنار پدر و مادر در پاریس به مدرسه میرود: «سه دنیای یگانه من، یک دنیا در سه کالبد» (ص ۹۷ ). اردشیر جوان است و دور، و غزاله کودک است و بیمار و در کنار او. بخش بزرگی از کتاب، بویژه بخش مربوط به سالهای نخست زندگی مسکوب در پاریس، به گفتوگوی دختر خردسال و بیمار و پدری پخته اختصاص دارد که میکوشد در راه مدرسه، باحوصله به پرسشهای دختر دربارهی مرگ، خدا، گرسنگی و پرسشهایی دیگر از این دست پاسخهایی فراخور سن و سال او بدهد. پس از آن اینجا و آنجا به اختلاف با همسر و سپس جدایی از او اشارههای گذرایی دارد. بیماری همسر و دختر، نارضایتی از زندگی در غربت، بیخوابیها و دردکمر، که در جلد دوم لرزش دست نیز به آن اضافه میشود، در جای جای کتاب به بیان میآیند. نوشتن رویاها ـ بدون تلاش برای تعبیر آنها مگر به ندرت ـ نوشتن از کتابهایی که به سه زبان فارسی، فرانسه و کم و بیش آلمانی میخواند، بخش دیگری از کتاب را تشکیل میدهد؛ کتابهایی که به طور عمده ادبی هستند، گاهی تاریخی و به ندرت فلسفی. و البته شاهنامه و شاهنامه و شاهنامه. از دلمشغولیهای دیگر ِ او تماشای تابلوی نقاشی از نقاشان مهم روزگار است و شنیدن موسیقی کلاسیک غربی. موسیقی جانپناه ِ اصلی اوست. مسکوب در هیچ جای کتاب از موسیقی ایرانی ننوشته، مگر یکبار؛ وقتی به یک کنسرت حسین علیزاده در پاریس میرود. او مرتب از آدمهایی که میبیند مینویسد؛ آدمهایی که بیشترشان از دوستان سابق او هستند و مسکوب همواره با دیدی انتقادی با آنها روبرو میشود «این جماعت روشنفکر و شاعر و نویسنده و زهرمار اینجوری وطنی (مثل مال هرجای دیگر) کفر مرا در میآورد. نادان و از نادانی پرمدعا و خودپسند، بیمسئولیت، عوامفریب.» (ص ۴۶۱) این دوستان و آشنایان معمولا از فعالین سابق یا فعلی حزب تودهاند که مسکوب با هیچکدامشان همزبان نیست. در این بیهمزبانیست که دوستی عمیق و گاه ستایشآمیزاش از حسن (کامشاد) و ناهید، همسر او، دوستان مقیم لندن، که مسکوب دایم به آنها پناه میآورد، برجستگی مییابد. و البته یوسف اسحاقپور در پاریس «در بین ایرانیها کسی را ندیدهام که به اندازه او به جوهر فرهنگ غرب دست یافته باشد. شاید بیشتر از بیست سال است که یک بند و خستگیناپذیر کار میکند» (ص ۱۰۳). اسحاقپور به او کتاب میرساند و کم و بیش مواظب اوست. مسکوب از سفرهای متعدداش که برای استراحت و دیدار از حسن (کامشاد) و همسرش در لندن، شرکت در کنفرانسها یا برای همراهی با غزاله و گیتا در سفر به آمریکا برای ادامهی مداوای بیماری غزاله انجام میدهد نیز مینویسد. از چند سفری که به ایران دارد معمولا دلزده برمیگردد. تماشا و سپس وصف طبیعت با زبانی رمانتیک بخشی از برنامههایش در سفر بوده و نیز تماشای تابلوهای نقاشی.
یأس و دلمردگی با جملاتی مثل: «حالم خوش نیست»، «دلم گرفته» در لابهلای کتاب موج میزند: «خلق خوشی ندارم و شادی را فراموش کردهام که چه جوری است. شادی کلمه درستی نیست، دلخوشی است که از یادم رفته است.» (ص ۴۰۴) این یأس ناشی از مجموعه عواملیست چون اوضاع سیاسی ایران، غمنان، بیماری همسر و فرزند، مرگ این دوست و آن فامیل «دارم میشوم مامور ثبت متوفیات (این هم دفتر ثبت متوفیات)...عجب دوروبرم خالی شده است.» (ص ۳۶۳) و البته تنهایی او در پستوی عکاسیاش در پاریس است. پیآمد این تنهایی، افسردگیست و آرزوی مکرر مرگ و بیدارنشدن از خواب. به تقریب تمام توصیفهای مسکوب از پاریس غمانگیز است. هوای بارانی و آسمانی گرفته و ملالآور. گلههای دایمی او از هوای بارانی پاریس و گشت و گذارهایش در باغ لوکزامبورگ حجم زیادی از کتاب را به خود اختصاص داده است. کمتر نشانهای از اشارهی او به لذات زندگی در کتاب یافته میشود. مسکوب اما همچنانکه در حسرت دیدار از وطن و دوری از ایران میسوزد و وقایع سیاسی را با دقت دنبال میکند و مشغول دست و پنجه نرم کردن با مشکلات مالیست، از یاد گرفتن زبان عربی نیز غافل نیست. مسکوب فردی اهل سیاست بود بیآنکه به آن آلوده شود: روزنامهخوانی، شنیدن و دیدن اخبار و تصمیمهای مکرر برای ترک آن ناتوانی و فریاد از بیعدالتی در جهان. «برگشتهام به زندگی عادی روزانه یعنی نگرانیهای ایران، بیماری اخبار، اسرائیل و فلسطینیها، انتخابات فرانسه، جریانهای شوروی و راست و دروغهای درهم دیگر به اضافه گرفتاریهای خصوصی خانوادگی و عمری که مثل سرب در باطلاق زمان فرومیرود.» (ص ۳۷۸)
شاهرخ مسکوب ـ عکس: بهمن امینی
جمعبندی
پس از خواندن دو جلد «روزها در راه» وقتی کتاب را میبندیم، تصویری که از نویسندهی آن، شاهرخ مسکوب در ذهن ما میماند، تصویر آدمیست بهشدت افسرده که دلبستهی ایران و فرهنگ ایران است. آدمی که بسیار کتاب میخواند، به سیاست، موسیقی و نقاشی و ادبیات دلبسته است و گاهی به سینما میرود. «روزها در راه» آکنده از اندوه و ملال و ناله است: تنهایی، بیهمزبانی و غم نان. کتاب به گونهای نوشته شده که آن را به راحتی به رمانی خواندنی تبدیل میکند. آشنایی با آدمهایی که مسکوب با آنها سروکار دارد آرام آرام صورت میگیرد. «روزها در راه» کتابیست صمیمی با نثری بیپیرایه، ساده و دلنشین و جملاتی کوتاه. مسکوب گویی دوست خواننده است. او را در کنار خودش نشانده و دارد از زندگیاش میگوید و درددل میکند. بهندرت طنزی در کتاب یافته میشود، مگر وقتی خود را به شلاق طنز میکوبد.
آثار
تأليفات متعدد او در مورد شاهنامه، مثل «ارمغان مور»، «مقدمهای بر رستم و اسفندیار»، و «سوگ سياوش» از مهمترین آثار نوشته شده در زمینهی شاهنامهپژوهی به شمار میرود. از دیگر تألیفات او میتوان از «در كوى دوست»، «مليت و زبان»، «گفتوگو در باغ»، «چند گفتار در فرهنگ ايران»، «خواب و خاموشى»، «درباره سياست و فرهنگ»، «کتاب کيوان»، «ادبیات و سرگذشت اجتماع»، «هويت ايرانی و زبان فارسی» و تکنگاریهای بسیار زیاد دیگر در زمینهی فرهنگ و بهویژه شاهنامه نام برد. شاهرخ مسکوب آثار مهمی از ادبيات مدرن و كلاسيک غرب را نیز به فارسی ترجمه کرده است که برخى از آنها عبارتند از: «خوشههاى خشم»، «آنتيگون»، «اديپ شهريار»، «اديپوس در كلنوس» و «پرومته در زنجير».
*«روزها در راه»، یادداشتهای روزانه شاهرخ مسکوب، انتشارات خاوران، پاریس، زمستان ۱۳۷۹
بخشهایی از «روزها در راه»، به انتخاب علی دهباشی، را میتوانید در «اینجا» بخوانید.
|
نظرهای خوانندگان
جسارتن يك سوال. آيا آقاي غياثي اخيرا موفق به كسب نوبل ادبي شدند كه از هر پنج پست زمانه يكي اش مربوط به اين آقا ميشود؟ من عاجزانه از آقاي جامي و باقي دوستان خواهش مي كنم در معرفي كردن يك اسم و تريبون دادن به آدمها اندكي تعادل را رعايت كنند... هيچ نيازي به اين همه افراطي گري نيست. هست؟
-- آشنا ، Apr 5, 2007 در ساعت 01:00 PM----------------------------
زمانه: کارهای اخيری که از ايشان منتشر می شود عمدتا مربوط به برنامه نشستن ميان دو صندلی است. اگر شنونده زمانه بوده باشيد می دانيد که اين برنامه ها چندی پيش از راديو پخش شد و چنانکه در گزارش نظرسنجی زمانه ( در وبلاگ زمانه) ديده ايد رتبه خوبی آورده است و به همين دليل تصميم گرفته ايم متن کامل آنها چاپ شود. علت هر روزه بودن آنها هم همين است و تا هشت نامه ادامه خواهد داشت.
ای آقا! ما را دست نيندازيد ديگه. نظرسنجی از طريق وب که حساب و کتاب و پايه و اساس ندارد. بگوئيد خانوم پانته آ هم ولايتی ناصر آقا هستند و پارتی ايشون کلفته! گذشته از اين نامه های نويسنده ای زمانی قابل نشر و پخش ميشه که طرف به حدی از شهرت رسيده باشد و کسی هم تا اندازه ای مشهور ميشه که حداقل چند اثر ماندگار داشته باشه
-- سيمين ، Apr 5, 2007 در ساعت 01:00 PMآقا یا خانم آشنا برای نوشتن در رایو زمانه نیازی به داشتن جایزه ی نوبل نیست، فقط باید کار کرد. علاوه براین نه جای کسی را تنگ کرده ام و نه حرف پرتی زده ام. .
-- ناصر غیاثی ، Apr 5, 2007 در ساعت 01:00 PMعلاقه مند شدم بخونم، مرسی از معرفی. امیدوارم تو ایران گیر بیاد.
-- موسیقی آب گرم ، Apr 6, 2007 در ساعت 01:00 PMفکر کنم این خانم سیمین می خواستن خودشون بنویسن ، نشده ، حالا معترضا که چرا آقای غیاثی نوشتن !
-- غزل ، Apr 8, 2007 در ساعت 01:00 PMجالب بود ، اینکه می گید سر تا سرش پر از آه و ناله بود اما روان بود و آدم رو دنبال خودش می کشید نکته جالبیه ، فقط اینکه این توی ایران هم کتابش هست دیگه ؟
خانم غزل، کتاب چاپ خارج از کشور است و در ایران غیرقابل چاپ. اما گمان می کنم با کمی جستجو بشود از کتاب فروشی هایی که در تهران " زیرمیزی" هم می فروشند، خرید.
-- ناصر غیاثی ، Apr 8, 2007 در ساعت 01:00 PMآقای غیاثی عکسی که از شاهرخ مسکوب در اینجا آمده است من نگرفته ام. این عکس را خانم مریم زندی گرفته اند. لطفن اشتباه تان را تصحیح کنید.
-- بهمن امینی ، Apr 13, 2007 در ساعت 01:00 PMمن نمی دونم چرا ما ملت غيور هميشه عوض تشويق دادن و ميدان دادن، می چسبيم به گير دادن و انگ زدن، اين موضوع خوبی برای پايان نامه چای جامعه شناسی يا رفتار شناسی نه سيمين خانم
-- آوات ، Apr 15, 2007 در ساعت 01:00 PMآقای امینی ممنون از تذکرتان. متاسفم و از اشتباهی که مرتکب شده ام عذر می خواهم. آن جایی که این عکس را برداشته بودم، نوشته شده بود: «عکس: بهمن امینی.» از دوستان مسئول سایت خواهش می کنم، تصحیح بفرمایند.
-- ناصر غیاثی ، May 1, 2007 در ساعت 01:00 PMبا سلام
-- تن روح ، Jul 30, 2007 در ساعت 01:00 PMهمیشه از خواندن سرگذشت دیگرانی که در وادی علم و ادب عمرشان را به سر رسانده اند لذت برده ام،
ممنون از معرفی ایشان و شرح مختصری که زحمتش را کشیدید...
با سلام
-- تن روح ، Jul 30, 2007 در ساعت 01:00 PMهمیشه از خواندن سرگذشت دیگرانی که در وادی علم و ادب عمرشان را به سر رسانده اند لذت برده ام،
ممنون از معرفی ایشان و شرح مختصری که زحمتش را کشیدید...
متني بود كه بايد نوشته مي شد . متشكرم به جاي تنگ نظري و حسادت حسن نيت به خرج دهيم .
-- حشمت ، May 14, 2008 در ساعت 01:00 PM