رادیو زمانه > خارج از سیاست > ادبیات ایران > درهی عقابها برنده جایزهی مهم ادبی فرانسه رادیو زمانه > خارج از سیاست > ادبیات جهان > درهی عقابها برنده جایزهی مهم ادبی فرانسه رادیو زمانه > خارج از سیاست > نويسندگان > درهی عقابها برنده جایزهی مهم ادبی فرانسه | ||
درهی عقابها برنده جایزهی مهم ادبی فرانسهایرج ادیبزادهبرای شنیدن فایل صوتی «اینجا» را کلیک کنید.
خبر خوش برای جهان فرهنگ و زبان فارسی در نخستین روزهای سال تازه، از پاریس آمد. از تالار «سنا»ی فرانسه، جایی که با حضور نزدیک به ۱۵۰ نویسنده و ناشران فرانسوی، سی و چهارمین دورهی جوایز ادبی «انجمن نویسندگان فرانسه زبان» به برندگان سال ۲۰۰۶ اهدا شد. در میان برندگان این جایزه مهم ادبی «سرور کسمایی» نویسندهی جوان ایرانی، قرار داشت، خانم کسمایی بهخاطر کتابش «درهی عقابها» که داستان واقعی فرار او و خواهرش از جمهوری اسلامی است برنده این جایزه شد. وی دومین نویسندهی ایرانی است که برندهی جایزه انجمن نویسندگان فرانسه زبان میشود. پیش از این، داریوش شایگان، در سال ۲۰۰۴ برای کتاب «سرزمین سراب» برندهی این جایزه شد(هم خانم کسمایی هم آقای داریوش شایگان از نویسندگان قارهی آسیا انتخاب شده بودند).
متن کامل گفتوگوی ویژه زمانه با سرور کسمایی را در زیر میخوانید: خانم کسمایی، چه نکته یا نکات جالبی در این کتاب «درهی عقابها» بود که توجه داوران سیوچهارمین جایزهی ادبی انجمن نویسندگان فرانسهزبان و نیز کنکور وزارت خارجهی این کشور را بهخود جلب کند؟ من فکر میکنم که آنچه نه تنها برای هیات ژوری، بلکه برای تمام خوانندههای این کتاب شاید جالب بوده، این است که این کتاب سرگذشت واقعی دوران ماست. اسم این کتاب هست «درهی عقابها» یا «سرگذشت یک فرار». این سرگذشت یک فرار تنها سرگذشت من نیست، بلکه سرگذشت تمام آن آدمها، آن صدهاهزارنفری است که از ایران فرار کردهاند و من این را بصورت یک گزارش درآوردهام. شاید درست است که بگویم روایتی است که آن را جمعوجور کردهام تا خواننده بتواند راحت بخواند، ولی بهرحال این یک گزارش واقعیست و یک رمان نیست. من در واقعیت و آنچه اتفاق افتاده، دست نبردهام و بعضی جاها واقعا به نظر خوانندهها، آنطور که به خود من میگویند، اینهمه پستی و بلندی غیرقابل تصور است. آنچه برایشان جالب است شاید این است که این سرگذشت یک آدم امروزیست، یعنی ۲۵ـ ۲۴ سال پیش، بهرحال هنوز دوران ماست، که اتفاق افتاده. سرگذشت یکنفر نیست، بلکه سرگذشت خیلی از ایرانیهاییست که کشورشان را با آن خطرات ترک کردهاند؛ آن راهی که در واقع راهی نبود، کوه و کمر و قاچاقچی و سوار اسب و سوار الاغ و این جورچیزها. ما امکانی نداشتیم که خارج بشویم و به نوعی با جانمان بازی کردیم و این نه تنها سرگذشت خیلی از ایرانیهاست، بلکه شاید سرگذشت یک آدم قرن بیستمیست. خیلیها الان آواره شدهاند، خیلیها از مملکت خودشان رانده شدهاند و مجبورند از زندگی و کودکی و گذشته خود بگذرند و آوارهی جاهای دیگر شوند، جاهایی که کسی در انتظارشان نیست و آنجا دوباره خودشان را بسازند. این داستان را من تعریف میکنم و به زبان فرانسه تعریف میکنم. شاید این محتوا برای هیات ژوری جالب بوده است.
ما همچنان میبینیم که جوانها از ایران فرار میکنند. همین چند وقت پیش که رفته بودم گزارشی تهیه کنم از این فرزندان دونکیشوت، ۳۵تا جوان زیر چادرها خوابیده بودند، چادرهایی که برای بیسرپناهها در فرانسه است. در اینکه این مسئلهی روز و مسئلهی دوران ماست، در آن شکی نیست. ایرانیهایی که الان شما صحبتشان را کردید در کانال sint-martin افریقاییها سوار قایقهایی میشوند، که واقعا این قایقها حتا شاید یک رودخانهی کوچک را هم نتواند طیکند، اینها با این قایق از دریای مدیترانه، رد میشوند میآیند، در حالی که نمیدانند این قایق به کجا دارد میرود، آیا کسی آنجا منتظرشان هست، آیا کسی ازشان استقبال خواهد کرد، با جانشان بازی میکنند و با مرگ روبهرو هستند. و فکر میکنم شاید این جنبه از کتاب من است که برای فرانسویها، جالب است. خانم کسمایی الان چه احساسی دارید از این توجه و از این جایزهای که به شما دادهاند؟ نفس جایزه در نهایت زیاد مهم نیست، جز آن لحظهای که به آدم میگویند جایزهای بردی، مهم نیست حالا چه جایزهای، حتا اگر کوچکترین جایزه باشد. حقیقت این است که یک عدهای نشستهاند و کتاب را خوانده، بحث کرده و با کتابهای دیگر مقایسهاش کردهاند. ولی آنچه در این جایزه برای من عزیز است، شاید این است که بعنوان نویسندهی فرانسوی زبان این جایزه را به من دادهاند. چون من در واقع به فارسی همچنان مینویسم، یعنی نویسندهای نیستم که فارسی را کنار گذاشته و رفته وارد یک زبان دیگر شده. ولی زبان فرانسه هم زبان نوشتاری من است، یعنی من در هردو زبان مینویسم و آن کتابهایی که به فارسی مینویسم، مجبورم خودم به فرانسه ترجمه کنم. این کتاب را اما مستقیم به فرانسه نوشتم. و این برای من عزیز است، برای اینکه به نوعی ۵ـ ۴تا نویسندهی فرانسویزبان که در هیات ژوری هستند نشستهاند و این کتاب را خواندهاند و فرانسهی من قابل دفاع بوده. بهرحال اشتباه صرف و نحوی نداشته و توانستهام داستان را به فرانسه بگویم. شاید این خودش جای دلگرمیست. چطور شد که شما این فرار را آغاز کردید؟ اوه... چطور شد؟ باید برگردیم به داستان انقلاب ایران. چطور شد! من هم جزو بخشی از آن نسلی بودم که در این انقلاب شرکت کرد و به آرمانهای این انقلاب باور داشت و بعد شکست انقلاب را دید و خودش هم در این شکست غوطهور شد. من هم مثل همهی آنهای دیگر. البته خب بخاطر اینکه فعالیتهایی هم داشتم مجبور شدم خیلی سریع خارج بشوم. ولی من در این سفر تنها نبودم و خوشبختانه خواهرم با من بود و ما هردو مسئله داشتیم. دو بودن در این سفر خیلی به ما کمک کرد، برای اینکه هروقت من ناامید میشدم، او از من حمایت میکرد و هروقت او خسته بود و بیباور به اینکه ما بتوانیم بیاییم بیرون، من زیر بغل او را میگرفتم و این دو بودن شاید شانسی بود که ما بتوانیم موفق بشویم. آیا میتوانید نقطهی اوج این فرارتان را که در این کتاب نوشتهاید بگویید کجا بوده؟ نقطهی اوجش... نقطهی اوج ناامیدیاش بود. چون ما سهبار تلاش کردیم خارج بشویم. بار اول در ۱۵ کیلومتری مرز ترکیه بود، یعنی منطقهای که دیگر تحت سلطهی حزب دمکرات کردستان بود. کسانی که داشتند ما را رد میکردند به ما گفتند که دیگر از این سهراهی که بگذریم، از این سهراهی (سهروsero) به طرف مرز (سهروsero) که برویم، این سهراهی که در واقع (چک پوانت) بود، این را اگر بگذرانیم دیگر هیچ خطری نیست و تمام شده و جستهاید و رفتهاید. و ما این سهراهی را گذراندیم. گذراندیم و رفتیم و وارد ده هم شدیم. چایمان را هم خوردیم. با مملکت هم خداحافظی کردیم. آمدیم سوار شدیم که برویم طرف مرز که یکهو دیدیم صدای تیراندازی میآید و پاسدارها از پشت دارند میآیند که ما را دستگیر کنند. یک کسی از افراد ده ما را لو داده بود. من فکر میکنم آن لحظه لحظهایست که هیچوقت فراموش نمیکنم. برای اینکه کوههای ترکیه را دو دقیقه قبل از اولین صدای تیراندازی، نگاه کرده بودم و حس میکردم من دیگر در ترکیه هستم، یعنی آنطرف آزادی است. و در این فاصلهی دو دقیقهای که حتا کمتر از دو دقیقه بود، این تیراندازی پاسدارها در واقع به من خاطرنشان کرد که من هنوز در ایران هستم و هنوز آزاد نیستم. نقطهی خوشحالکنندهاش من فکر میکنم زمانیست که شما به خاک فرانسه رسیدید؟ لحظات خوشحالکننده خیلی بود در این فرار. من و خواهرم کم و بیش لحظاتی پر از شادی داشتیم، لحظاتی پر از خنده، لحظاتی با آن دوستانی که به ما کمک میکردند، کسانی که ما حتا زیاد نمیشناختیمشان. ولی محبت و لطفی که داشتند، انسانیتی که نشان میدادند، فکر میکنم هیچوقت فراموش نکنم. در آنزمان چندسال داشتید؟ آنوقتها من ۲۰ سالم بود. یک دختر جوان ۲۰ ساله میرسد به فرانسه. چطور تصمیم گرفتید که یک زندگی خوبی بسازید؟ ببینید، من وقتی رسیدم به فرانسه، زبان فرانسه هم میدانستم، برای اینکه من شاگرد سابق مدرسهی رازی هستم، دبیرستان رازی. و خب، پدر من چون فرانسه را درس میداد و مترجم بود و عاشق زبان فرانسه، همه توی خانوادهی ما فرانسه میدانستند. این بود که وقتی من وارد فرانسه شدم، مشکل زبان نداشتم. مشکلی که داشتم این بود که نیاز به یک زبان جدید داشتم که بتوانم خودم را دوباره بسازم، بخصوص که مسئلهی نوشتن برایم مطرح بود و... نه به زبان فارسی میتوانستم بنویسم و نه به زبان فرانسه و هر دوی اینها مربوط به همین شکست تجربهی انقلاب، فرار و اینجور چیزهاست. ماههای اول شروع کردم به خواندن ادبیات روس. این یکنوع فرار بود، فرار در فرار. یعنی میخواستم از واقعیت زندگی اینجا بگریزم. برای همین به ادبیات روس روی آوردم و در ادبیات روسی البته داستایوسکی بزرگترین نویسندهی روس بود. کم کم رمان روسی، رمان داستایوسکی به من دوباره امکان بازگشت به واقعیت را داد. یعنی دیدم از یک لحاظ با تمام آن آدمهایی که زمانی زندگی کرده ام، با آنها انقلاب کردم و با آنها فرار کردم، الان هم در غربت کنار من هستند. اینها بیش از همه شبیه به پرسوناژهای داستایوسکی هستند. و من یک علاقهی عجیبی به زبان روسی پیدا کردم و رفتم دنبال تحصیل زبان ادبیات روس. البته پدرم مدام به من با طعنه میگفت تو همچنان داری فرار میکنی. و واقعیتش هم همین بود. چون ۴سال تحصیلات روسی باعث شد که به من یک جایزه بدهند و من شاگرد اول زبان روسی شدم در دانشگاه سوربون و به من یک بورس یکساله دادند که بروم مسکو و تحصیلاتم را ادامه بدهم. فکر میکنم این یک شانس بزرگ بود. وقتی من رسیدم به مسکو پرستروکا بود و آنجا داشت تغییرات زیادی میشد و این زبان روسی و این رفتن به روسی و اینها باعث شد من یکمقدار فاصله بگیرم با تمام این گرفتاریها و بدبختیهایی که ۱۵ تا ۲۰سالگیام با آن روبهرو بود. این باعث شد که من بتوانم بنویسم، برگردم به زبان فارسی، به زبان فرانسه و بتوانم ترجمه کنم و بتوانم با خودم صلح کنم در واقع. آیا این فرار شما همچنان ادامه دارد؟ نه! با نوشتن این کتاب این فرار پایان گرفت. من توانستم کتاب را بنویسم و اصلا برای نوشتن این کتاب رفتم به ایران. آها، این داستان برگشتتان به ایران! داستان برگشتم به ایران بخش سوم این کتاب است. چون این کتاب از سه بخش تشکیل شده. بخش اول که خود داستان فرار و خروج از ایران است. بخش دوم همین سالهای روسیست که برایتان الان تعریف کردم و حتا خود روسیه را هم بخشهاییاش را تعریف میکنم، چون آنجا هم یک نوعی انقلاب بود، انقلاب بهار روس بود. و بخش سومش که بازگشت است و این بازگشت البته خیلی از خوانندهها میگویند خندهدار است، چون من مجبور شدم که برای خودم از نو یک هویت ایرانی بسازم. چون من هیچ مدرکی که نشان دهد ایرانی هستم نداشتم، نه پاسپورت ایرانی داشتم و نه چیزی. همه چیز لب مرز گرفته شده بود، همان زمان دستگیری. این بازگشت باعث شد که من بتوانم کتاب را بنویسم. بتوانم در واقع سیکل را تمامش کنم. و حالا هم این جایزه را دادهاند، فکر میکنم واقعا این جایزه را دادهاند که من دیگر فکر این ماجرا را نکنم و به کارهای دیگرم بپردازم. فکر میکنید یکروزی به فارسی هم ترجمه بشود؟ امیدوارم. من آن کتاب اولم را که به فارسی نوشتم، دلم میخواهد بذارم روی اینترنت و این کتاب را هم، البته خودم فرصت ترجمهاش را ندارم، ولی اگر کسی پیدا بشود که بخواهد ترجمه کند، چرا نه! شما در کلکسیونی کار میکنید که مسئول نویسندگان ایرانی، نویسندگان فارسیزبان هستید. میخواستم بدانم وضعیت امروز نویسندگان ایرانی، یا ایرانیتبار در فرهنگ و ادبیات فرانسه چطور است؟ هنوز وضعیت چندان خوبینیست. البته خیلی کار در پیش است و باید کارهای زیادی انجام بدهیم. من فکر میکنم سالهاست که اصلا از نویسندگان ایرانی یا خبری نبوده، یا خیلی کم خبر بوده. بخاطر همین خلایی پیش آمده. یعنی وقتی میگویید ادبیات امروز ایران، فرانسویها دقیقا نمیدانند شما از چی صحبت میکنید. مثلا دههی هشتاد وقتی من دانشجو بودم در فرانسه در همین کتابفروشی fnac یک طبقه کوچکی وجود داشت که رمانهای ایرانی بود. چندتا صادق هدایت داشتند، فرزانه یا ... بهرحال چیزهای خیلی زیادی نبود و قاطی رمانهای عربی بودند. بعد از اینهمه سال کار و این نویسندههایی که اینجا زندگی میکنند و بهرحال کم و بیش کار چاپ میکنند یا کارهایی که از فارسی، از کتابهایی که نویسندههایی که در خود ایران هستند چاپ میشوند، حالا در کتابخانهی فناک(fnac) این رسیده به یک طبقه و آرزوی من این است که یک روزی واقعا یا یک قفسهای یا یک دیواری باشد از کتابهای ایرانی، از ادبیات ایران که اینها ترجمه شده باشد و آنروز کار خیلی خیلی زیادی در پیش هست. امروز مثلا شما میبینید، بجز این کلکسیون ما در actes sud که به اسم افقهای ایرانی ِ horizon داریم که هفتـ هشت تا کتاب در این دوسال اخیر چاپ کردیم، کارهایی که میشود از آنها یاد کرد مثلا کارهای خانم شوشا گوپی که الان سالهاست دارد فروش میرود، با وجود اینکه به انگلیسی نوشته و به فرانسه ترجمه شده. یا علی عرفان که سالهاست کارهایش فروش میرود. یا مثلا آقای شایگان، درست است که ادبیات داستانی نیست، ولی بعنوان نویسندهای که اینجا معروف است. «لولیتا» را من دیدم اینجا به فرانسه ترجمه کردهاند؟ «قرائت لولیتا در تهران»، کتاب خانم نفیسی، وقتی به فرانسه ترجمه و چاپ شد جایزهی بهترین کتاب خارجی را گرفت. بهرحال من فکر میکنم زیاد مسئلهی تیراژ یا فروش مهم نیست. ما بیشتر باید روی کیفیت کار کنیم که البته این کاری دراز مدت است، باید در عرض ۱۰ سال یا ۱۵ سال بتوانیم نویسندههای خوبمان را ترجمه و چاپ کنیم. من شخصا مسئول این کلکسیون هستم و این دلمشغولیام است که چه کتابهایی را انتخاب بکنم و با بهترین کیفیت ترجمهای که میتوانیم ارائه کنیم، و با بهترین کیفیت از لحاظ کار مطبوعاتی برای مطرح کردن و اینجور چیزها. ولی مسئلهی اصلی مسئلهی کیفیت است. شما از ادبیات امروز ایران چیزی به فرانسه ترجمه میکنید؟ بله. ما همین کتابی که الان دوـ سه روز پیش آمده به بازار و بخش بیشترش را خودم ترجمه کردهام، کتاب شاهرخ مسکوب است که در همین کلکسیون افقهای ایرانی چاپ شده با عنوان «رفتن، ماندن، بازگشتن». این کتابیست که شامل سه کتاب مسکوب است و مسکوب خودش ماههای آخر حیاتش تصمیم گرفته بود این سه کتاب را در یک جلد به چاپ برساند. بخش اولش سفرنامه است که این هم خودش گوشهچشمیست به فرار و فرارهای متعدد ایرانیها، بخش دوم گفتگو در باغ است و بخش سوم سفر در خواب. این سه کتاب را ما در یک کتاب بصورت سه فصل ترجمه و چاپ کردهایم که چندروزیست تازه به بازار آمده. و نکتهی پایانی اینکه دنیای فرهنگ، زبان و ادبیات امروز ایران کم کم جای خود را در میان کتابخوانهای فرانسوی باز میکند. |
نظرهای خوانندگان
گزارش جالبی بود به خانم کسمائی و رادیو زمانه تبریک می گویم . موفق باشید .
-- شراره - مشهد ، Mar 25, 2007 در ساعت 08:40 PMخانم کسمایی از گذاشتن بخشی از کارهاشون در اینترنت گفتند؛ در صورت امکان لطفا به وبسایت یا وبلاگ مورد نظر نشانی دهید.
-- سیامک ، Mar 25, 2007 در ساعت 08:40 PMنويسنده جوان يعني چه؟ بنويسيد نوآمده يا تازه كار! والا اين خانم را كه شاگرد مسكوب بوده من خوب مي شناسم فكر هم نمي كنم از چون اويي ادبياتي بربيايد اما ايشان اقل 50 سال دارد خطا به عرضتان رسانده اند
-- shaere bozorg ، Mar 25, 2007 در ساعت 08:40 PMممکنه خانم کسمایی توضیح بدهند که چه موقع و کجا و برای چی با جان خودشان بازی کرده اند و برای چی مجبور به فرار شده اند [...] ..
آی پی
-- جمیله ، Mar 26, 2007 در ساعت 08:40 PM81.66.34.237
سلام! بسيار پر بارست من اولين بار است اينجا ميام! شاد باشي
-- حسين شكر بيگي ، Mar 26, 2007 در ساعت 08:40 PMخانم کسمایی همین اواخر جانش را یک بار دیگر به خطر انداخت و در برنامه ای که با کمک سفارت ایران در پاریس سازماندهی شده بود شرکت کرد و باز پارسال جانش را به خطر انداخت و به ایران سفر کرد و کلی هم خانم را تحویل گرفتند. ایشان پیش از هر چیز مترجم فعالی بودند و هستند و شوهرشان هم صاحب رستورانی است و عادت دارند از مسئولان و خارجی ها و مهمانان در رستورانشان پذیرایی کنند. از سرور کسمایی یکی دو داستان در آرش چاپ شده است و در مجله کانون و داستان نویسی ایشان ... و به عنوان کارشناس ترجمه هم هر کاری زیر دستش بیاید رد می کند و فقط کار خود را پیش می برد و داشتن اینهمه هنر با هم در عنفوان جوانی نوعی هنر است و شایسته ی تقدیر.
آی پی
-- سعید ، Mar 27, 2007 در ساعت 08:40 PM81.66.34.237
شاهرخ مسکوب وصیت کرده بود که کتابش را دوستش کریستین ژامبه ترجمه کند ولی خانم کسمايی که در زمان حیات آقای مسکوب تره هم برای او خرد نکرده بود پس از مرگش ناگهان متوجه شد که مسکوب نویسنده بزرگی بوده و کار ترجمه ی کتاب او را بر خلاف وصیت مسکوب به دست گرفت و به اعتراضات کریستیان ژامبه و اطرافیان هم محلی نگذاشت.
آی پی
-- فریدون ، Mar 27, 2007 در ساعت 08:40 PM81.66.34.237
شما در باره ي محتويات اثر قضاوت کنيد، چه کار دارید به کار و کاسبی شوهر نویسنده!؛ مگر شما بازرس شهرداری هستید؟ میرزا
-- Mirza ، Mar 28, 2007 در ساعت 08:40 PMنظرات چند تن در باره کتاب یک خانم ایرانی که برنده یک جایزه مهم ادبی شده واقعا شگفت انگیز است . فردی که خود را به سه نام فریدون و سعید و جمیله معرفی کرده با درج نظری که بوی خصومت از آن به مشام می رسد و ربطی به کتاب و جایزه این نویسنده ندارد کوشش کرده در باره او ایجاد تردید کند .
-- منوچهر هوشیار ، Mar 28, 2007 در ساعت 08:40 PMاز رادیو زمانه تعجب می کنم که اینگونه نظراتی را که دشمنی و حسادت وجه مشخصه آن است را منتشر می کند .
دعوت من از دوستان نکته سنج:
-- خسرو احسنی قهرمان ، Mar 28, 2007 در ساعت 08:40 PMیکی از واکنش های عادی ما در برابر واقعیات بیش از حد تلخ کتمان آن است. یکی دیگر بی ارزش وانمود کردن راوی آن تلخی ها.
به نظر من نقطه آغاز رشد ما از آن جاست که واقعیات تلخ را چنان که هست می پذیریم. شاید این رمان نقطه آغازی باشد که شروع کنیم به فکر کردن، به این که چرا چنین شد. چرا سیاست دامن فرهنگ را گرفت.
نقد ادبی یک چیز است و اکتشافات پلیسی در مورد نویسنده چیز دیگر.
نه خیر ! بنده با آن آقای لاریجانی هسته ای نسبتی ندارم !
-- فرزین لاریجانی ، Mar 29, 2007 در ساعت 08:40 PMولی این هم رسم جوانمردی است ؟ یک دختر جوان بیهوده در دنیا سرگردان شده و به جای سر در آوردن از بار و دیسکو و خانه طرب ، اوقات خود را صرف آموختن و نوشتن کرده و جایزه ای به او داده اند .
دستمزد او این است که یکی تلویحا او را به خاطر سفر به وطنش همدست رژیم و ووو قلمداد کند و کس دیگری که معلوم نیست خودش چه می کند از رستوران شوهر این خانم سخن به میان آورد ووو به قول معروف چه و چه و چه ...
خجالت دارد ...
والا چی بگم!
-- قلمکار ، May 14, 2007 در ساعت 08:40 PMبازم خدارو شکر که تونسته کتابشو چاپ کنه .
من که یه کتاب پر بار نوشتم نه تو ایران میتونیم چاپش کنم نه خارج از کشور کسی رو پیدا کردم که چاپش کنه.
این همه هم که داد از قلم و دانش و فرهنگ و تاریخ میزنن انگار فقط میخوان خر خودشونو از گل درارن.
چه کنیم که جماعت ایرانی گرفتار فرهنگ شتر و سوسمار شده والا تک ایرانی های موندگار اگه دستشون برسه میدونم که همدیگرو خوب دارن.
سلام فكر نمي كنيد چرا اينهمه كتاب ها و پزوهش هاي ضد ايراني بي هدف برنده نمي شوند البته من يك زن ايراني هستم كه از موفقيت هموطنم خوشحالم و به ظلم هاي اين جموري ننگين واقف ولي واقعا اميدوارم اين جايزه به خاطر برجستگي اثر باشد نه به خاطر معاندت با حاكمان فعلي ايران
-- فرزانه ، Aug 7, 2007 در ساعت 08:40 PMسلام عزیزان من دانشجوی رشته زبان و ادبیات فارسی هستم برای قوی تر شدن در حیطه ادبیات مرا راهنمایی کنید دوستون دارم متشکرم
-- بدون نام ، Aug 21, 2007 در ساعت 08:40 PM