رادیو زمانه > خارج از سیاست > ادبیات و طنز > حکایت اندر مصاحبهی تلویزیونی ناکجابوف | ||
حکایت اندر مصاحبهی تلویزیونی ناکجابوفنوشین شاهرخیبرای شنیدن فایل صوتی «اینجا» را کلیک کنید. ناکجابوف تصمیم گرفت با ناکجاشاعر مصاحبهای تلویزیونی انجام دهد تا به همهی ناکجاآبادیها نشان دهد که وی با شاعران رفیق است و نیز مصاحبه هم میداند. اما هرچه فکر کرد، هیچ پرسشی به ذهنش نیامد. بنابراین رفت سراغ اینترنت تا از سایتهای باادب پرسشی بیابد. اما در سایتهای باادب آنقدر بیادبی نوشته بودند که ناکجابوف دیگر یادش رفت دنبال چی میگشت. نخستین پرسشی که پیدا کرد، این بود که: "شعر چیست؟" ناکجابوف با تعجب به خودش گفت: "یعنی طرف نمیدونه شعر چیه؟ این هم شد سؤال؟ خوب هر نوشتهای را به جای افقی، عمودی بنویسند، میشه شعر. اگه آهنگ و غالب داشته باشه، میشه شعر سنتی، اگر هم وزن و آهنگ نداشته باشه، میشه از نوع شعرهای شاعرای ما، معروف به سپید و بنفش و رنگهای دیگه." ناکجابوف دو تا پرسش یادداشت کرد و رفت به استودیوی فیلمبرداری. پایش را که توی استودیو گذاشت، قلبش گرمبگرمب به تپیدن گرفت و آنقدر بلند میتپید که میترسید همهی ناظران در استودیو صدای آن را بشنوند. اما وقتی که دم در نگاهش به چهرهی برافروختهی ناکجاشاعر افتاد، خیالش راحت شد که فقط قلب او گرمبگرمب صدا نمیدهد. ناکجابوف دو تا پرسشاش را آماده روی میز گذاشت تا مبادا از شور هیجان، آنها را فراموش کند. ناکجاشاعر بادی به غبغب انداخت و گفت: "شعر کشفی متفاوت از زندگی است که البته مردم عادی قدرت درک آن را ندارند." ناکجابوف هیچ منظور ناکجاشاعر را نفهمید، اما ترسید چیزی بپرسد و او بگوید که تو هم عادی هستی و حتی تعریف من از شعر را نمیفهمی، تا برسد به اشعارم را. ناکجابوف برای گذراندن وقت از ناکجاشاعر خواست تا شعری بخواند و وی چنین شروع کرد: آه زندگی ناکجابوف در دَم بهبه و چهچه راه انداخت تا همه ببینید که وی عادی نیست و این شعر را فهمیده. نیش ناکجاشاعر تا بناگوشش باز شد و گفت: "اجازه بدهید که برای بینندگان شما این شعر را تفسیر کنم. این شعر هم درد غربت را دربردارد و هم اروتیک است و هم سوختن شمعوار هستی شاعر را بازتاب میدهد و هم پیوند زن با سرزمین مادری..." بعد از یکساعت که ناکجاشاعر شعر نیمدقیقهایش را تفسیر کرد، در برابر پرسش "شاعر کیست" با بغض پاسخ داد: "شاعران عموماً زودآمدگاناند. روشنفکرانی که از سوی مردم همزمانشان فهمیده و درک نمیشوند. در واقع نسلهای بعد، پس از مرگ شاعر از طریق خواندن آثار وی، او را درک کرده و میفهمند." ناکجابوف برای آنکه مصاحبه را بهپایان برد، گفت که دیگر پرسشی ندارد و مصاحبه با شعری از آبادشهر به پایان میرسد. ناکجاشاعر با شگفتی نگاهی به ناکجابوف انداخت و گفت: "مگر میشود که شما دیگر پرسشی نداشته باشید؟" کارتهایی را از جیبش درآورد و گفت: "دقیقاً هشت پاسخ دیگر در جیب من باقی مانده. معلوم است که شما مصاحبهها با شاعران را نخواندهاید و از ترتیب و تعداد آنان بیخبرید!" لینک مطلب پیشین: حکایت اندر رابطهی قورمهسبزی با قریحهی شاعری |