گابو هشتاد ساله شد
ناصر غیاثی
در واقع چندان هم معلوم نیست که گابریل گارسیا مارکز ششم مارس امسال هشتاد ساله شده باشد. چون در شناسنامهاش سال تولد او ۱۹۲۸ قید شده؛ خود ِ او اما در اتوبیوگرافیاش، "زندهام تا روایت کنم"، ۱۹۲۷ را سال تولداش میداند. مارکز که امروز بیشتر در مکزیک بسرمیبرد و بین کوبا و نیویورک در رفت و آمد است، خیلی کم به وطناش کلمبیا میرود.
گابریل گارسیا مارکز | عکس از AP
تاریخ ِ کوتاه یک زندگی
مارکز در شهری به نام آراکاتاکا در کلمبیا به دنیا میآید. هنگام تولد نزدیک است، بند ناف خفهاش کند. ۱۹۴۶ بعد از اتمام دبیرستان عازم بوگوتا، پایتخت کلمبیا میشود تا حقوق بخواند. اما تبصرهها حوصلهی این نابغه را سرمیآورند. پس به روزنامهنگاری میپردازد. ستوننویس روزنامههای متعددی میشود و نقد فیلم مینویسد و از بیپولی در روسپیخانهها و میخانهها میخوابد.
موفقیتهای ادبی
شصت سال پیش نخستین داستان کوتاهاش منتشر میشود، چهل سال پیش با رمان «صد سال تنهایی» نخستین موفقیت ادبی به سراغاش میآید و بیست و پنج سال پیش جایزهی نوبل را میرباید و دو سال پیش رمان ِ "خاطراتی از روسپیهای اندوهگین ِ من" انتشار مییابد. «صد سال تنهایی» و رمانهای بزرگ ِ دیگرش مثل "کسی به سرهنگ نامه نمینویسد"، "گزراش ِ یک مرگ از پیش اعلام شده"، "عشق در سالهای وبا" نام او را به عنوان ِ ابداع کنندهی «رئالیسم جادویی» در ذهن خوانندگان ِ ادبیات جا انداخته است. «رئالیسم جادویی» را درهمآمیزی ِ واقعیت و خیال تعریف کردهاند، خودش اما میگوید: «شما وقتی در این کشور [کلمبیا] روزنامه میخوانید، به اخباری برمیخورید که همانقدر باورنکردنی هستند که کتابهای من».
براساس ِ تعریف مارکز از خودش، او نویسندهای انقلابی است، چرا که واقعیت آمریکای جنوبی را درست و دقیق به تصویر میکشد. «هر رمانی اتوبیوگرافیک است. هرچه که یک نویسنده روایت میکند، بخشی از زندگی ِ خود ِ اوست.» اما گارسیا مارکز هرچه نوشته، گفته یا کرده باشد، ناماش بهگونهای تفکیکناپذیر با رمان "صدسال تنهایی" پیوند خورده است. خودش میگوید: «هر دقیقه یک کتاب از من در جهان به فروش میرسد.» راست میگوید، بیش از چهل ملیون جلد از «صد سال تنهایی» در سراسر جهان به فروش رفته است. این کتاب نه تنها برای نویسندهاش شهرتی جهانی به همراه آورد، بلکه اساسن ادبیات آمریکای لاتین را به جهان شناساند. پس از او بود که نویسندگان ِ دیگر آمریکای جنوبی، مثل یوسای پروئی، فوئنتس ِ مکزیکی، یا آلندهی شیلیایی هم خوانندگانشان را در بیرون از مرزهای زبانیشان یافتند.
سالهای روزنامهنگاری
مقالات ِ مارکز ِ روزنامهنگار دقیق و رنگین است. در آنها با وجود سانسور نظریات سیاسیاش را پنهان نمیکند و بر این هنر که از هیچ و پوچ ِ زندگی ِ روزمره تفاسیر متعددی بیرون بکشد، مسلط است. با اسم مستعار «زرافه» مثلن دربارهی «دفاع از تابوتها» فلسفه ببافد، یا «دلایلی برای سگ بودن» یا «حق دیوانه شدن» را بنویسد. در همین سالهای کار ِ روزنامهنگاری است که وقتی مارکز فالکنر، کافکا، ویرجینا ولف و هاکسلی را میبلعد، دوستاناش به او لقب ِ «راوی بزرگ» میدهند.
یک نقاشی دیواری در اراکاتاکا، کلمبیا
خاطرات
در مورد زندگی ِ خصوصیاش چیز زیادی در دسترس نیست، مگر جلد اول خاطراتاش تحت عنوان «زندهام که روایت کنم» که در آن به شرح ِ دوران ِ کودکی، جوانی و نخستین تجریباتش به عنوان روزنامهنگار و نویسنده تا سال ۱۹۵۵ میپردازد. مارکز به خاطر ابتلا به سرطانی که امروز مداوایافته این کتاب ِ حجیم را که به زبان اصلی (اسپانیایی) شامل ۵۷۹ صفحه میشود با عجلهی تمام نوشته است. بیست نسخهی اول «زندهام که روایت کنم» در کلمبیا از ماشینی که کتاب را حمل میکرد، به سرقت برده میشود. در مکزیک به خاطر رعایت مسایل امنیتی کتاب را در ماشینهای ضدگلوله حمل میکنند و در بولیوی بلافاصله پس از انتشار ِ کتاب، نسخههای کپیشدهاش به بازار میآید. در برخی از کتابفروشیهای کلمبیا وقتی کتاب عرضه میشد، سرود ملی کلمبیا را مینواختند. این کتاب امروز در کلمبیا نایاب است.
سالهای سکوت
اوایل شایع بود که مشهورترین نمایندهی رئالیسم جادویی دارد روی بقیهی کتاب کار میکند، چرا که قرار بود، خاطراتاش را در سه جلد بنویسد. اما نویسندهی ما این روزها از یک «استراحت ِ خلاقانه» حرف میزند. سال گذشته در یکی از گفتگوهایش گفته بود:«دیگر نمینویسم. سال 2005، برای اولین بار در زندگیام حتا یک سطر هم روی کاغذ نیاوردهام.» گابو نگفتهاست که این استراحت چقدر طول میکشد، اما وعدهای هم نداده است: « چه بسا الهام یکبار دیگر برگردد، اما نشانههایی وجود دارد که مرا به شک میاندازند. امروز میتوانم، بنا به تجربهای که دارم، بیدردسر یک رمان تازه بنویسم. اما مردم خواهند فهمید که کار از صمیم قلب نیست.» گابو سی سال است که دارد با صبر و حوصله با طوطیاش حرف میزند، اما طوطی تا امروز یک کلمه هم نگفته و سکوت پیشه کرده است.
تنها راه دیدن ِ جهان
گابو اعتقاد دارد: «تنها ایدئولوژیاش عشق است و تنها راه برای دیدن ِ جهان.» در کنار عشق، آنچه برای مارکز اهمیت دارد، دوستی است که برایش مقدس است. میگوید دوستان ِ تازهای یافته و با همهی دوستان ِ قدیماش رابطه دارد، مگر یک استثناء: یوسا که به خاطر دوستی گابو با فیدل کاسترو میانهشان خوب نیست و گویا قرار است همین روزها آشتی کنند.
دوستی «گابو» و کاسترو به سال ۱۹۵۹ برمیگردد. در آن سال مارکز رپرتاژی دربارهی پیروزی انقلاب کوبا نوشته بود. او که طرفدار سوسیال دمکراسی و دوست ِ چپهای کلمبیا است، با رییس جمهور پیشین آمریکا بیل کلینتون نیز دوستی دارد. مارکز دایم به قاچاق موادمخدر و رشوهخواری در کشورش معترض بوده.
امروز
در حالیکه طی ِ سالهای گذشته دور و بر ِ موفقتترین نویسندهی جهان خلوت بود، امسال گردهماییها و بزرگداشتهای بسیاری به سراغ این نویسندهی کلمبیایی میآید. در زادگاهاش به مناسبت تولد او برنامههای متعدد فرهنگی برگزارمیشود. از سوم تا دهم مارس در کارتاگنا میهمان ِ جشنوارهی فیلم است و از بیست ششم تا بیست و نهم مارس بزرگداشت گابو در چهارمین کنگرهی بینالمللی ِ زبان اسپانیایی برگزار میشود.
استاد یکبار گفته بود: «نه! برای کسی آرزوی موفقیت نمیکنم. چون آدم حال ِ کوهنوردانی را دارد که خودشان را میکُشند تا به قله برسند، و وقتی پایش به آن بالا رسید، چکار میکنند؟ فرودی، تا حد ممکن متین و ظریف».
----------------------------
مطلب مرتبط: اولین اقتباس هالیوودی از «عشق سالهای وبا»
|
نظرهای خوانندگان
آقای غياثی چه خوب بود که منابع مورد استفادۀ خود را هم در زير مطلب درج می نموديد. نوشته شما کمابيش ترجمه مطالبی است که در روزنامه ها به نقل از خبرگزاری آلمان dpa منتشر شده است. با اين همه زحماتتان بجای خود باقيست. موفق باشيد.
-- جواد مؤمنی ، Mar 7, 2007 در ساعت 01:02 PMدوستان رادیو زمانه، تشکر من از آقای مومنی سه روزی می شود که در انتظار انتشار است.
-- ناصر غیاثی ، Mar 10, 2007 در ساعت 01:02 PM--------------------
زمانه: آقای غياثی عزيز کامنتی از شما بجز همين در ليست کامنتها ديده نمی شود
khaste nabashin,
-- rahman Javanmardi ، Mar 10, 2007 در ساعت 01:02 PMkash az raftan be iran Gabo ham minweshtin.
آقای مومنی از توجه شما ممنونم. طبیعی است که محتوای مقاله مجموعه ی مطالبی است که من در نشریات مختلف آلمانی زبان خوانده ام. دادن منابع بی شمار در یک مقاله معمول نیست. با بهترین آرزوها.
-- ناصر غیاثی ، Mar 11, 2007 در ساعت 01:02 PMممنونم آقای جوانمردی.
-- ناصر غیاثی ، Mar 11, 2007 در ساعت 01:02 PM