رادیو زمانه
>
خارج از سیاست
>
راوی حکایت باقی
>
با «جُنگ صدا» در سفری شنیدنی به تهران!
رادیو زمانه
>
خارج از سیاست
>
راوی حکایت باقی
>
با «جُنگ صدا» در سفری شنیدنی به تهران!
|
با «جُنگ صدا» در سفری شنیدنی به تهران!
در هفتمین برنامۀ «جُنگ صدا» یادداشتهای سفر به ایران، بهقلم «ناهید کشاورز» را خواهید شنید، . به اتفاق شما و راهنمایی ایشان گوشه و کناری از آنچه که بهواقع در ایران امروز و مناسبات اجتماعی در آنجا میگذرذ را خواهیم دید.
. . . وقتى مهماندار هواپيماى ايران اير اعلام میكند كه ما انشااله تا چند لحظه ديگر در فرودگاه مهرآباد به زمين مینشينيم يك دلواپسى به جانم میافتد كه در تمام طول سفر ايران همراهم است. اين فكر كه میتوانيم هم به زمين ننشينيم ، اين احساس كه همه چيز در شرايط نا مطمئنى میگذرد. از پلههاى هواپيما كه پائين میآيم احساس میكنم كه من بارها و بارها در اينجا بودهام ، بارها خواب ديدهام كه چمدانم در اينجا گم شده است ، گذرنامه ندارم و يا هواپيما میرود و من نمیتوانم از آن پياده شوم. اينها خوابهاى آشفته همه مهاجرينى است كه روياى وطن در كابوسهايشان شكل میگيرد. فرم تازهاى از وطن در ذهن ساخته میشود و بال و پر میگيرد بىآنكه شباهتى زياد با وطنى كه در سالهاى دورى از آن تغيير كرده است داشته باشد.
. . . اينجا نه مردن با آرامش انجام میشود و نه عزادارى و خداحافظى در تنهائى ممكن است. پسر بچه چهار پنچ سالهاى مدام بر سر قبرها گندم میپاشد و پول میگيرد و دلم از ديدنش و كودكى كه در مرگ و ماتم تباه میشود به درد میآيد ، من در آنجا نمیدانم بر چه چيزى اشك میريزم بر عذاب وجدانى كه در بدو ورود به من داده بودند براى باور مرگى كه در غربت باورش نكرده بودم و يا. . . .
. . . مهاجرت به واقع گناهى است كه با حرف نزدن درباره آن و يادآورى مكرر رنجهائى كه آنها در تمام آين سالها در وطن بردهاند مجازات میشود. زندگى مهاجر حداكثر در حال است كه اهميت میيابد آنچه در گذشته بر او رفته است تنها به خود او تعلق دارد. مهاجر در مسابقه رنج بردن بازنده است و در هر شرايطى او از آنها كه ماندهاند خوشبختتر است.
. . . وقتى آدم بعد از سالهاى دراز مهاجرت به وطنش باز میگردد تنها نبودنها نيست كه آدم را سرگردان میكند رودررويى با نسل جديدى كه هيچگاه آنها را نديده هم بهت آور است. نسلى كه اول آدم را بررسى میكند تا ببيند تا چه حد با عكسها و تعريفها تطابق دارد. نسلى كه بيشتر حال تو برايش جالب است و میخواهد از زندگيت بداند ولى نه آنچه تو دلت میخواهد بگويى او انتخاب میكند و میپرسد.
. . . روبروى دانشگاه تهران ايستادهام باورم نمیشود. در آنى احساس میكنم كه ميليونها نفر شعار "مرگ بر شاه " سر میدهند و چشمهايم به دلايل گوناگون از اشك تر میشود. نمىدانم از كجا شروع كنم. به بيشتر كتاب فروشىها سر میزنم قفسه كتابها پر از عناوين كتابهايى است كه بيشتر حال و هواى عرفان دارند و دستور العملهاى مختلف براى زندگى. از آشپزى گرفته تا آيين زناشويى و راههاى رسيدن به خوشبختى. چند كتاب میخرم و خواندن چند تايى شوق خواندن بقيه را هم از من میگيرد.
. . . هواپيما كه در فرودگاه كلن به زمين مینشيند دلم میگيرد اما احساس امنيت میكنم و وقتى مامور كنترل گذرنامهها سلام میكند از پس گرفتن گذرنامهام اطمينان دارم.
در سالن فرودگاه پسرم و دوستانم را كه میبينم دلگرم میشوم اما چشمم دنبال چيزى میگردد كه كم است نمیدانم شايد هم من از غربتى به غربت ديگر آمدهام.
برنامۀ هفتم «جُنگ صدا» را از [اینجا] بشنوید!
برنامۀ ششم را هم در [اینجا] میتوان شنید.
متن این مطلب را نیز در [اینجا] بخوانید!
|
نظرهای خوانندگان
در طول شنیدن این برنامه چقدر خودم را از لحاظ حسی و عاطفی همگام و همدل با این خانم دیدم . منهم بیست سالی است که به ایران نرفته ام و تمام صحنه هایی که ایشان توصیف کردند را میتوانستم احساس کنم و در پایان کلام، جمله غربت دو طرفه را بخصوص. برقرار باشید
-- Nasrin ، Feb 24, 2007 در ساعت 08:36 PMای وطن
-- Ghazal ، Feb 24, 2007 در ساعت 08:36 PMای آشنای غریب
ای نزدیکتر از من به من
من ِ دور افتاده از واژههای آشنا را
به خود بخوان
من ِ ناتمام ِ درد آشنای ِ درد کشيده را
خبری بیاور
بگو که این غربت
خواب ِ بدی بیش نیست
بیا و دستم بگیر و ببر
آنجا که چشمی و گوشی منتظرند...
...
جُنگ ِ صدا، آشناترین صدای ِ آشناست.