سوسیالیسم جامعه کتابخوان
حسین نوشآذر
خبرگزاري فارس: "اميرحسن چهلتن" از حضور در جايزه كتاب سال انصراف داد. وي خود را اخلاقا مجاز به شركت دراين مسابقه ندانسته است.
خبرگزاري فارس: مديركل اداره كتاب و كتابخواني وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي: نويسندهاي اگر ميخواهد در داوري كتاب سال شركت نكند بايد كتاب را ننويسد، اما اگر كتابي نوشته شد، آنگاه ديگر از اختيار نويسنده خارج شده است.
کتاب مال کسی است که آن را ننوشته است
اگر کتابی نوشتهاید، یا قصد دارید کتابی بنویسید، تا حالا به این فکر کردهاید که کتابتان اگر منتشر شود، مال کیست؟ ممکن است در پاسخ بگویید: خب، معلوم است دیگر. کتابی که من نوشته باشم، کتاب ِ من است. من صاحب ِ آن کتاب و آن کتاب، ملکم است. ممکن است حق با شما باشد، اما متأسفانه مسألهی مالکیت کتاب به سادگی مالکیت ِ زمین نیست که مثل آن موقعها شعار بدهیم: زمین مال کسیست که روی آن کار میکند.
کتاب مال کسیست که از نویسنده نفرت دارد
ریچارد براتیگان، نویسندهی فقید آمریکایی در مقدمهی یکی از مجموعه اشعارش به این نکته اشاره میکند. تا آنجا که معلوماتم قد میدهد، براتیگان تنها نویسندهایست که به مسألهی مالکیت کتاب فکر کرده است. او در این مقدمهی داستانوار وارد یک کتابفروشی میشود و میبیند مردی یکی از مجموعه اشعار او را از یکی از قفسههای کتابفروشی برمیدارد و وقتی چشمش میافتد به نام مولف، با نفرت کتاب را ورق میزند. سرانجام، پنهان از چشم دیگران، کتاب را پاره میکند. در داستان براتیگان از این کتاب تنها همان دو نسخه باقی مانده است. وقتی گویندهی داستان در آن مرد دقیق میشود، مرد به نظرش کمی آشنا میآید. بیشتر دقت میکند. متوجه میشود که مرد را انگار میشناسد و وقتی دقیقتر میشود به یاد میآورد که روزی روزگاری با زن ِ این مرد روابط ِ پنهان رختخوابی داشته است. براتیگان از اینجا به این نتیجه میرسد که بین او و کتاب ِ پارهشده فاصلهای وجود دارد. این درست است که کتاب را به نام او منتشر کردهاند، اما کتاب با او که نویسندهی آن است فرق دارد. در واقع آنها مثل دو همسفر مدتی با هم همراه بودهاند و پس از آن که کتاب انتشار پیدا کرد، به دو راه مختلف رفتهاند.
مشکل اتفاقاً همینجاست. تا وقتی نویسنده با کتابش همسفر است، آنها دو یار جدانشدنی هستند. اما همین که از هم جدا میشوند، فاصلهای بین آنها به وجود میآید. مثل دو تا گربه که تا وقتی بچه هستند، عاشق هم اند، اما وقتی بزرگ میشوند چشم دیدن هم را ندارند. البته اگر یک گربهی دیگر از راه برسد و بخواهد به قلمرو آنها وارد شود، این دو از نو با هم رفیق میشوند. اینطور است که در منطق من همه چیز به هم ربط پیدا میکند. مثل وضعیت آب و هوا که میگویند اگر پروانهای در استرالیا بال بزند، در کویر لوت مثلاً طوفان شن میآید. به هر حال، هر چه باشد ذهن ما محصول زمانهی ماست و در زمانهی ما این حقیقتیست که همه چیز در جهان به هم ربط پیدا میکند.
سویههای زنانه در داستانهای چهلتن
پس جای تعجب نیست که اعتراض امیر حسن چهلتن به شرکت دادن رمانش، سپیدهدم ایرانی در جایزهی کتاب سال به من که در آلمان زندگی میکنم ربط پیدا کند. البته اگر زبان ِ عاطفیام زبان فارسی نبود، این ارتباط کمرنگتر میشد، و اگر مسأله به ممیزی کتاب در ایران ربط نداشت، ممکن بود از کنار این خبر بیتفاوت بگذرم. پیش از آن که به موضوع اصلی ِ این مقاله ، یعنی به اعتراض امیر حسن چهلتن و مسألهی مالکیت کتاب در ایران برسم، اجازه بدهید به این نکته اشاره کنم که امیر حسن چهلتن و مخصوصاً «تهران، شهر بیآسمانش» را دوست میدارم. از داستانهای او صدای زن ِ ایرانی در روابط سنتی خانوادگی را میشنویم. زنانی که سفره میاندازند، نذر میکنند، به خواستگاری میروند و چشم انتظار آمدن مردی هستند که آنها را نجات بدهد. حتی در قهرمانان و ضدقهرمانان مرد داستانهای او سویههای زنانه سراغ دارم. انگار که در وجود یکایک ما مردهای ایرانی مادری نشسته است. چهلتن زبان ِ عاطفی آن مادریست که در مناسبات پدرسالارانه فراموشش کردهایم. راوی ِ روشنفکر سپیدهدم ایرانی هم با قهرمانان دیگر داستانهای چهلتن دستکم از این نظر خویشاوند است.
یک نویسندهی معترض
نزدیک به هفده سال پیش در زاربروکن ِ آلمان چهلتن را در دفتر انتشاراتی نوید دیدم. در آن زمان «روضه قاسم» اش مجوز انتشار نگرفته بود و ناگزیر کتاب را نخستین بار در آلمان منتشر کرد و بعدها هم که در ایران مجوز گرفت، اگر اشتباه نکنم، جاهایی از آن سانسور شده بود.
دومین بار، در ایران، شام مهمان او و همسر مهربانش بودم. چهلتن در دفتری کپی مقالاتی را که در دفاع از آزادی بیان و جامعهی مدنی در مطبوعات آلمان از او منتشر شده بود، جمع کرده بود. دفتر را به من داد و تا شام آماده شود، در دفتر تورقی کردم. همان دم متوجه شدم که مهمان نویسندهای معترضم. نویسندهای که یکسر حرف و سخنهای نگفته است. همان روزها زنان مقابل پارک لاله تجمع کرده بودند. خانم سیمین بهبهانی و عدهای دیگر از خانمهای معترض را مضروب کرده بودند. در بین صحبتها مدام بحث آن تجمع مطرح میشد. در مطبوعات ایران و در رادیو تلویزیون مطلقاً اشارهای به این حادثه نشده بود و به اینترنت هم دسترسی نداشتم. برایم عجیب بود که در آلمان، از اخبار ایران بیشتر اطلاع دارم تا در تهران و عجیبتر این بود که به رغم این بیاطلاعی دامنگیر نشانههای تجدد را میشد در همه جا دید. خانههای زیبا، شاهراههای عریض، و راههایی که همه به هم میانجامیدند و حتی مبلمان ایکهآ. بحث ایکه-آ پیش آمد: کاتالوگ ایکهآ پرتیراژترین کتاب ِ جهان و حتی از انجیل هم پرتیراژتر است. فکر نمیکنم مسألهی مالکیت ِ کتاب در مورد کاتالوگ ایکهآ صدق کند. اما، خب، در هر قاعدهای استثنا هم وجود دارد. متأسفانه کتاب ِ چهلتن شامل این استثناء نیست.
اگر کتابی نوشته شد، آن کتاب از اختیار نویسنده خارج است
برگردیم به اصل ِ خبر: پس از آن که چهلتن به شرکت دادن کتابش در جایزهی کتاب سال اعتراض کرد، مدیر کل ادارهی کتاب و کتابخوانی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی در واکنش به اعتراض چهلتن گفت: نویسنده نمیتواند کتابش را از گردونهی جایزهی کتاب ِ سال حذف کند. او فقط میتواند اگر کتابش انتخاب شد، از دریافت جایزه خودداری کند. به روایت ِ دیگر: در ایران، اگر کتابی مجوز انتشار بگیرد، و منتشر و پخش شود، آن کتاب دیگر از آن ِ نویسنده نیست. آقای حمید زاده این نکتهی قابل تأمل را به این شکل بیان میکنند: اگر نویسندهای میخواهد در داوری کتاب ِ سال شرکت نکند، باید کتابش را ننویسد. اما اگر کتابی نوشته شد، آن کتاب از اختیار نویسنده خارج است.
بله آقا! ایران جای عجیبیست
وقتی این جملات را خواندم، خندیدم و باز خندیدم و باز خندیدم. ایران جای عجیبیست. جایی که شبیه همه جاست و شبیه هیچ جا نیست. در ایران ظاهراً چیزهایی و از جمله کتاب در قلمرو مالکیت عمومی در میآید و چیزهایی هم هست مثل سند خانههای چند صد میلیونی که در قلمرو مالکیت خصوصیست. بیشتر نویسندههای ایران، حتی مذهبیها هم از سوسیالیسم و آرزوی عدالت اجتماعی شروع کردهاند. دستکم در عرصهی کتاب ظاهراً آرزوی ما تحقق پیدا کرد: اگر در ایران کتابی منتشر شد، آن کتاب مال ِ دولت است.
اگر براتیگان زنده بود، احتمالاً او هم خندهای سر میداد، و به تسلی به شانهی امیر حسن چهلتن میزد و با اتوبوس از سعادتآباد خود را به بهشت زهرا میرساند. در بهشتزهرا اما احتمالاً او را به قطعهی هنرمندان راه نمیدادند. در ایران گور بر خلاف کتاب به قلمرو خصوصی تعلق دارد و مثل این که قیمت آن هم چندان ارزان نباید باشد. آن گاه ممکن بود براتیگان مثل فاکنر رمانی بنویسد و با نام گور به گور و بخواهد آن را به ترجمهی نجف دریابندری انتشار دهد که بعد با تعجب دریابد که مجوز انتشار دائم آن لغو شده است. اگر همهی این اتفاقها بیفتد، این ما هستیم که به تسلی دستی روی شانهی براتیگان میگذاریم و میگوییم: بله آقا! ایران جای عجیبیست.
------------------------------
پانویسها: ۱. اعتراض چهلتن در روزنامهی اعتماد ۲. واکنش وزارت ارشاد به انصراف چهلتن در خبرگزاری فارس ۳. ریچارد براتیگان، نویسنده و شاعر معروف آمریکایی که از او رمانهای «صید ماهی غزل آلا در آمریکا» و «در قند هندوانه» به فارسی ترجمه و منتشر شده است. براتیگان در سال 1986 م با شلیک گلولهای به زندگیاش خاتمه داد و سراسر آخرین رمانش، «یک زن بدبخت» در گورستانهای جاهای مختلف دنیا میگذرد. ۴. اشاره به رمان گور به گور نوشتهی ویلیام فاکنر که به ترجمهی زیبا نجف دریابندری سالها پیش منتشر شد و اخیراً مجوز دائم انتشار آن لغو گردید.
|