رادیو زمانه > خارج از سیاست > راوی حکایت باقی > عشق داغی است که تا مرگ نیاید، نرود | ||
عشق داغی است که تا مرگ نیاید، نرودعشق داغی است که تا مرگ نیاید، نرود واژهی «عشق» در هر زبانی خوش آهنگترین واژههاست و بیش از هر کلمهای بهکار میرود و هر کس بهنحوی سرگذشتی عاشقانه دارد. عشق و زیبایی باهم بسته و پیوستهاند. میگویند خداوند زیباست و زیبایی را نیز دوست میدارد. در زمان قدیم فرقهای بودند که آنان را «حُلمانیه» مینامیدند. باورمندان این فرقه هر کجا فرد زیبایی را میدیدند، به خاک افتاده و او را سجده میکردند. آنان بر این باور بودند که زیبارویان نیز نشانی از ذات یکتا دارند؛ پس شایستهی پرستشاند. اما زیبایی در نزد هر فرد معنا و سیمایی ویژه دارد و شگفتا که قصههای عشق، با وجود همانندی آن در شباهت ظاهری و در نحوهی تجلی آن در دلها و حالتهای مشترکی که در انسانها دارد، اما هرگز سرگذشت دو عشق، مانند هم نبوده و نیست. داستان عشق هر انسانی همچون نقش انگشتان دستش، ویژهی خود اوست. یک قصه بیش نیست غم عشق، ای عجب قصهی عشق، قصهی قصههاست. قصهای به بلندای قامت باران. قصهی همهی کسان، همهی سرزمینها، قصهی همهی زمانهاست. هیچ دلی بیعشق نیست. عشق زشت و زیبا، شاه و گدا، باسواد و بیسواد، بالادست و فرودست نمیشناسد. عشق مثل آفتاب و همچون مهتاب، بیدریغ بر همه میتابد و مانند نسیم بر همه میوزد. در این حالت چنین بهنظر میرسد که همهی ذرات وجود بههم عاشقند و جهان و نظام هستی، همه بر پایهی عشق استوار است. مولای روم میفرماید: اگـر این آسمـــان عاشق نبودی فایل شنیداری این مطلب را از «اینجا» بشنوید! |