رادیو زمانه > خارج از سیاست > نويسندگان > تنهايی ناگزير آدم ها در زندگی شهری | ||
تنهايی ناگزير آدم ها در زندگی شهریمجتبی پورمحسنشاگرد خلف كلاسهای آقای هوشنگ گلشيري، سالها پس از تشكيل كلاسهای خالق “شازده احتجاب” همچنان سايه اين نويسنده بزرگ را بر سرش احساس میكند. آخرين آن پس از اهدای جايزهی بنياد گلشيری به حسين سناپور و اعتراضهای پيامد اين جايزه بود كه نام اين نويسنده را بار ديگر در كنار نام هوشنگ گلشيری قرار داد. اما دريافت جايزهی گلشيری نخستين موفقيت ادبی سناپور نبود. او در اواخر دههی هفتاد به خاطر رمان “نيمهی غايب” برندهی جايزهی مهرگان شد و در نتيجهی اين موفقيت اوليه رمان او به چاپ دوازدهم رسيد. “ويران میآيی” دومين رمان سناپور بودكه مثل كتاب اولش مورد استقبال قرار نگرفت. پس از آن وی به انتشار دو مجموعه داستان دست زد. “با گارد باز” و “سمت تاريك كلمات”. “با گارد باز” به خاطر زبان دشوارش چندان نظر منتقدان و مخاطبان را جلب نكرد. اما در كتاب “سمت تاريك كلمات” نويسنده رابطهی انسان امروز را مورد توجه قرار میدهد. او در داستانهای اين مجموعه تنهايی انسان را در جهان پرهياهوی امروز به تصوير میكشد. با حسين سناپور دربارهی كتاب “سمت تاريك كلمات” و حاشيههای پيرامون جايزهی ادبی گلشيری به گفت و گو نشستيم. آقای سناپور از اینکه وقتتان را در اختیار رادیو زمانه قرار دادید متشکرم. معمولا نويسندگان ايرانی از داستان كوتاه شروع میكنند وبعد به رمان میرسند. چه طور شد كه شما پس از نوشتن دو رمان، دو مجموعه داستان منتشر كرديد؟ خوب، اين فقط در مورد چاپ صادق است، نه در مورد نوشتن من. من هم مانند بسياری از نويسندگان ديگر تجربيات اوليهام را با نوشتن داستانهای كوتاه و در يك دورهی دوری با نوشتن فيلمنامههای كوتاه شروع كردم. اما چون امكان چاپ آن وجود نداشت منظور من اواخر دههی شصت و اوايل دههی هفتاد است كه شرايط بسيار بدتر از الان بود. به همين دليل من هم نتوانستم، مجموعهام را چاپ كنم و مجموعههايم موكول شد به بعد از چاپ رمانم. البته اين سوال هم پيش میآيد كه چرا اين ذهنيت بين داستان نويسان ايرانی وجود دارد كه آقای سناپور، آثار شما معمولا با استقبال داوران جوايز ادبی مواجه میشوند امسال هم كتاب شما برندهی جايزهی گلشيری شد. برخی اعتقاد دارند كه چند نويسنده خاص مورد توجهی داوران قرار دارند. فكر میكنيد كه اين ذهنيت از كجا نشات میگيرد؟ من نمیدانم كه از كجا میآيد. اما طبيعی است كه وقتی كارهايی توسط چند نويسندهی خوب چاپ میشود، عمدتا يا جزو كانديداها هستند يا برندگان. مثلا آقای ابوتراب خسروی يا هر نويسندهی ديگری كه كارش شناخته شده و معروف است كه نويسنده خوبی است. اما اينكه در اكثر جوايز ادبی تعداد معدودی ديده شدهاند، اصلا اينگونه نيست. ما هر سال شاهد حضور چهرههای تازهای در بين كانديداهای جوايز با برندگان آن بودهايم و سالی نبوده كه يكی، دو نويسندهی جديد به كتاب خوانها معرفی نشده باشد. من میتوانم با مقداری فكر كردن، اسامی زيادی را به خاطر آورم مانند آقای ياد علی كه سال گذشته مطرح شد يا خانم پروين روح كه چند سال پيشتر با اولين مجموعهی داستان خود مطرح شد. يا خانم سپيده شاملو دو سه سال پيش با يك رمان مطرح شد و جايزه گرفت كه فكر میكنم امسال كتاب ديگرش كانديدا نشد. در نتيجه وقتی شما به كانديداهای دورههای مختلف جوايز نگاه كنيد میبينيد سالی نبوده كه ما دو، سه چهرهی جديد را در داستان نويسی مان نداشته باشيم. به همين دليل فكر نمیكنم اين حرف، حرف درستی باشد كه داوران هميشه به چهار، پنج نفر يا ۱۰ نفر توجه داشتهاند. چون اصلا اينطور نبوده اما طبيعی است نويسندگانی كه معروف شدهاند كارشان خوب است، طبيعی است در خيلی از جوايز وقتی كتابی دارند مطرح و از كانديداها باشند. حسين سناپور نوسنده ایرانی پس شما اعتقادی به شكلگيری باندهای داوران و نويسندگان نداريد؟ خب، در مورد داستانهای كتابتان صحبت میكنيم. در داستانهای كتاب شما آدمها درگير يك جور تنهايی هستند و برای فرار از تنهايی در موقعيتهايی قرار میگيرند كه به شكل مصنوعی از اين تنهايی فرار كنند. شما میخواستيد تنهايی را خلق كنيد يا فرار از تنهايی را و يا اين فرار از تنهايی در نتيجهی آن خلق تنهايی به وجود آمده است. تا آنجايی كه به تنهايی مربوط میشود، فكر میكنم يكی از معضلاتی كه جامعهی شهری و بخصوص شهرهای بزرگ با آن درگيرند همين مسالهی تنهايی ناگزير آدمها است اين را البته جای ديگری هم گفتهام اما گمان میكنم تنهايی آدمهای كتاب من از نوع تنهايی است كه احيانا در رمانها يا داستان كوتاههای سالهای گذشته يا دهههای گذشته كه ما میديديم نيست. يعنی ما در دهههای گذشته هم قطعا در خيلی از كتابها، از هدايت گرفته تا گلشيری و خيلی از نويسندگان ديگر، آدمهای تنها را زياد میبينيم اما تنهايی آن كتابها، من فكر میكنم عمدتا به خاطر تضاد و اختلافی بود كه بين شخصيت اصلی و جامعهاش بود. در واقع جامعهی معمولا پست، احيانا بدبين، كج فهم و ... كلا جامعهای كه خصوصيات منفی داشت در نتيجه شخصيتی كه معمولا مثبت بود را به سمت تنها شدن میراند. در حالی كه من فكر میكنم در كلانشهرهايی مثل تهران يا هر جای دنيا، تنهايی آدمها، لزوما به خاطر بدی آدمهای ديگر نيست. و فكر میكنم كه بخشی از آن اقتضای نوع زندگی در شهرهای كلان است و تصور میكنم كه اين نوع تنهايی و اين نوع آدمها در اين كتاب وجود دارند. به عبارت ديگر من آن نوع تنهايی را كه فكر میكنم خاص زندگی امروز ماست تصوير كردهام. حال شما میگوييد كه آدمهای داستان من برای گريز از اين تنهايی به چيزهای مصنوعی متوسل میشوند كه میتوانم تاييد كنم كه بعضی از اين آدمها و شايد همهی آنها- من به عهدهی خواننده میگذارم - نمیخواهند در آن تنهايی بمانند در نتيجه به هر وسيلهای چنگ میاندازند. يعنی در واقع خود اين آدمها نيستند كه به دنبال تنهايی و انزوا هستند و احيانا از تنهايی بيرون بيايند. در حالی كه ما در داستانهای قديمیترمان، آدمهايی را میبينيم كه خودشان به سمت تنهايی تمايل دارند و به آن سمت میروند. داستان دلم سنگين، زبانم تلخ، شبيه داستان هايی است كه در دههی هفتاد و به تقليد از داستانهای نويسندگان آمريكای لاتين نوشته شده است. داستانهايی كه منطق معمول در آن وجود ندارد. فكر نمیكنيد كه دورهی اين داستانها گذشته است؟ میتوانيد بگوييد كدام داستان؟ همان داستانی كه مرد با پدر زنش مكالمه دارد. اولا من فكر نمیكنم كه زمان هيچ داستان سر آمده باشد. يعنی بحث در اين مورد كه زمان يك نوع داستان سر آمده است را قبول ندارم. خيلی از نويسندگان بزرگ نشان دادهاند كه با رجوع به شيوههای قديمیتر و نوع داستانهای قديمیتر نوعی باز آفرينی میكنند. مثلا در زمانی حضور دانای كل در رمانها وجود داشت در حالی كه الان ديگر از آن استفاده نمیشود. خوب شما میبينيد كه زمانی ماركز آمد و اين كار را انجام داد و زمانی ديگر كوندرا از راوی مداخلهگر استفاده كرد. كاری كه البته به شكل ديگری در رمانهای كلاسيك اوليه نوشته میشد. من به طور كلی اين بحث را قبول ندارم. اما اين را هم قبول ندارم كه داستانهای من شبيه داستانهای آمريكای لاتين دههی هفتاد است، فكر نمیكنم كه هيچ ربطی به آنها داشته باشد. با اين وجود اگر از يكی دو داستان من به طور مشخص اسم برده شود برايم روشنتر خواهد بود اما تا آنجايی كه من به ياد میآورم هيچ داستان آمريكای لاتينی را شبيه داستانهای خودم به خاطر نمیآورم. من، الان دقيقا حضور ذهن ندارم اما مثلا در شهری بچههای زيادی به دنيا میآيند، بدون آنكه مشخص باشد پدرشان كيست. يا داستانهای مشابه اين كه ما تا پايان داستانها هيچ منطق مشخصی كه توجيه كنندهی روابط و اتفاقاتی كه در داستان است را نداريم. يعنی آن كنشی را نداريم كه توجيه كنندهی اين باشد و من را ياد اينگونه داستانها میاندازد. داستانی راكه گفتيد من نخواندهام. بيشتر داستانهايی كه شما میگوييد معروفند به داستانهای رئاليسم جادويی و در واقع منطق آنها با منطق داستانهای رئال فرق میكند. شايد شما اينگونه داستانها را میگوييد كه اگر آنگونه باشد باز هم از داستانهای من خيلی دور است چون در داستان من منطق متعارف زندگی معمول و حتا امروزی جريان دارد و برخوردهايی كه بين آدمها پيش میآيد و بحثهايی كه میتوان گفت ريشهی آنها سوء تفاهم است و يك جور عدم ارتباط كه اتفاقا اين بحثهای عدم ارتباط واقعی و سوء تفاهم فكر میكنم بيشتر متعلق به زندگی مدرن و برای كشور ما برای همين سالها است. اتفاقا من به همين دليل از رئاليسم جادويی نام نبردم اما فكر نمیكنيد كه در مورد سوء تفاهم خيلی اغراق شده است. اين كه پدری بگويد دخترم به خانه من برگشته است اما شوهر بگويد كه روی تختش خوابيده است. آيا اين سوء تفاهم پيش از حد اغراق شده نيست؟ خوب حتما دليلی پشت اين اغراق وجود دارد. يعنی اينها در مورد چيزی حرف میزنند كه خيلی عجيب به نظر میآيد. من فكر میكنم كه يك منطق شخصيتی پشت اين برخورد است. منتها در اين داستان راوی خود را به طور كلی حذف كرده است و فقط شما دو گفتو گو میشنويد و نه حرفهای هيچ كس ديگر را و بخصوص حرفهای يك راوی را كه میتوانست از طرف نويسنده حرف بزند و توضيح بدهد در نتيجه توضيح نداريد. در اين گفتو گوها چيزی در حال پنهان شدن است و میتوان آن را فهميد و اينگونه نيست كه اتفاق عجيب و غريبی افتاده باشد و جفتشان در اشتباه باشند. فكر نمیكنم توضيح داستان از طرف نويسنده درست باشد اما به طور كلی ما در داستان پنهان كاری را میبينيم كه در زندگی امروز خيلی هم عجيب و غريب نيست و گفته میشود انسان پيچيدهی امروز غير مستقيم و خيلی غير مستقيم حرف خود را میزند يا پنهان میكند به همين دليل هم باعث سوء تفاهم يا عدم ارتباط میشود. ولی اتفاق ماورايی و چيزی كه خارج از زندگی متعارف امروزی باشد در آن جا نمیافتد. البته من به چنين دركی از داستان نرسيدهام، شايد هم وجود داشته باشد و من نتوانستهام قبلا گفتم كه توضيح داستان از سوی نويسندهی آن كار درستی نيست و شما با سوالات خود مرا به اين سمت هل میدهيد اما فقط میتوانم بگويم كه برداشت شما خيلی دور از آن چيزی كه من میخواستم بگويم بوده است. حال اگر از آن اين برداشت هم میشود خوب میشود اما از آن چيزی كه مورد نظر بوده است خيلی دور است. میرسيم به يكی از ويژگیهای مثبت داستانهای كتاب سمت تاريك كلمات، حضور شخصيتهای شبح مانندی كه شخصيتهای اصلی را به سمت كابوس میكشانند. در داستان با تو حرف میزنم، اگرچه در نام داستان بر شخصيت تو تاكيد شده اما در داستان “تو” پنهان در انبوه آدمهايی است كه شخصيت اصلی با آنها حرف میزند. نويسنده قصد داشته با اين شخصيتهای شبح مانند چه چيزی را برساند. شايد آن اسم هم نقيضهی آن اتفاقی است كه در داستان میافتد. در واقع كسی میخواهد با يك “تو”ی مشخص حرف بزند اما “تو مشخصی وجود ندارد. شايد به اين خاطر است كه دور و بر ما پر از آدمهايی است كه به ظاهر میشناسيمشان اما در واقع نمیشناسيم يا ارتباطهايی است كه برقرار میكنيم اما درواقع برقرار نمیشوند. ارتباطهايی كه نصفه كاره میمانند. ارتباط با آدمهايی كه فكر میكنيم آنها را شناختهايم، اما در واقع اينگونه نيست. يعنی دور و بر ما پر از روابط نصفه كاره، ناشناخته و پراز سوءتفاهم است و فكر میكنم كه اين بيشتر خصيصهی زندگی امروز ما است. طبعا مقصود من كل جامعه نيست. مقصود من بخش خاصی از زندگی آدمهايی است كه به سمت تنهايی رانده میشوند و به دلايل اجتماعی نمیتوانند ارتباطهای كامل و درست برقرار كنند. در نتيجه اين ارتباطها نصفه كاره و برقرار نشده باقی میماند در نتيجه به جای آن كه ما با يك آدم طرف باشيم با يك شبح طرف هستيم. به جای آنكه يك نفر را ببينيم فقط تلفنی با او حرف میزنيم. كه به نظر من اين يك نمونهی آن است. شيوهی نگارشی كلمات دو كتاب كمی با شيوههای معمول متفاوت است. كسانی كه آدينهی سالهای گذشته را دنبال كردهاند میدانند افرادی مثل آقای كابلي، شاملو و ... شورايی تشكيل داده بودند و فكر میكنم كه نام آن را بازنگری خط فارسی گذاشته بودند. آنان بر رسم الخطی كه مناسب امروز باشد بحث داشتند رسم الخطی كه نقطه ضعفهای رسم الخط قبلی را نداشته باشد. پيشنهاداتی در آن جا ارايه داده بودند كه آن پيشنهادات تدوين و چاپ هم شده است از جمله در كتابی كه خود آقای كابلی چاپ كردهاند. كتاب ديگری در دست انتشار داريد؟ يك رمان به نام “لب بر تيغ” كه حدود هشت ماه است در ارشاد منتظر دريافت مجوز است. و اميدواريد كه مجوز دريافت كند؟ بله. كتابی نيست كه حتا با وضعيت فعلی ارشاد جلوی آن گرفته شود. من نمیدانم كه به چه دليل جواب ندادهاند و انتشار كتاب را معطل گذاشتهاند. اما من اميدوارم كه جواب كاملا آری بگيرد چون در غير اين صورت چاپ آن موكول میشود به زمانی كه معلوم نيست كی باشد. |