باغهای زندان
ماکان انصاری
باغهای شنی اولین مجموعه داستان حمیدرضا نجفی و پنجمین مجموعه از سری داستانهای شهرزاد است که در سال ۱۳۸۴ به چاپ رسید. چاپ سری داستانهای شهرزاد در ابتدا به وسیله خود گلشیری آغاز شد و بیشتر بر انتشار اولین مجموعه داستانهای شاگردان خود او تمرکز داشت. بعد از درگذشت گلشیری این وظیفه بر عهده بنیاد فرهنگی هوشنگ گلشیری قرار گرفت.
باغهای شنی مجموعهای است متشکل از پنج داستان کوتاه با زبان و فضایی یکدست و شبیه به هم. زبان اما، بی هیچ تردیدی مهمترین مولفهای است که این مجموعه را از سایر مجموعه داستانهای چاپ شده در این سال متمایز میسازد. نجفی در این کتاب با فاصله گرفتن از زبان معیار، به نگارش زبانی روی میآورد که به نوعی یک زبان مخفی است. زبان اقلیتی است که در ادبیات ایران چندان مورد توجه نبودهاند. در حقیقت این زبان، زبان زندان است. زبانی که به تفسیر دنیای درون زندان میپردازد و هر امیدی برای خلاصی را به فراموشی سپرده است. نگارش از زندان و درباره زندان در تاریخ ادبیات ایران سابقه داشته است. نگاهی که در گذشته به حبسیه موسوم بود و در میان نویسندگان معاصر نیز به کرات مورد توجه قرار گرفته است. به عنوان مثال به بعضی آثار احمد محمود (نظیر همسایهها) و یا داستان شاه سیاه پوشان{منسوب به} هوشنگ گلشیری میتوان اشاره کرد. اما در تمامی این آثار زبان چیزی است که از طرف راوی عمدتا فرهیخته داستان روایت میشود و با وام گیری عناصر روایی خارج از زندان به ساخت فضای داخل زندان دست میزند.
زبان، بخشی از زندان
اما زبان در داستانهای این مجموعه کارکردی دیگر گونه دارد. زبان این داستانها چیزی نیست که از طرف راوی فرهیخته، جهت روایت فضای داخلی زندان مورد استفاده قرار گرفته باشد. راوی این داستانها خود بخشی از این زندان است. در این داستانها دنیای خارج از زندان یا دنیایی از دست رفته و تباه شده است و یا در بهترین حالتش، شکل تغییر یافته خود زندان است. در واقع شخصیتها از اتمسفر زندان رهایی ندارند و در هر مکان و یا فضایی قرار که داشته باشند، در زندانند.
در این محیط جداافتاده، اشیاء از مرجع واقعی خودشان جدا میشوند و به حقیقتی جدید در دل زندان بدل میگردند. دستبندی که به دستهای متهم بسته شده النگویی میشود که زینت بخش تن اوست. فیلتر طلایی رنگ سیگار به پاشنهای طلایی بدل میگردد که روی لبشان نشسته است. کامپیوتر وسیلهای است که آنها را از کتک خوردن اضافی به خاطر لو ندادن سابقهشان معاف میکند. و بخشی از راهرو زندان هم تبدیل میشود به کله پزی:
بخاطر مرمر پیشخوان و موزاییک در و دیوار میگفتندش کله پزی. دو تا ملاقه و یک چند تایی شیشه ترشی کم داشت.فقط!
زبان و شخصیتهایی همانند هم
مشکلی که در کنار استفاده از این زبان خاص و قابل توجه در داستانها ایجاد شده است، عدم ایجاد لحن و تشکیل داستانی چند صدایی در متن است. تمامی شخصیتهای این داستانها از یک ساختار زبانی مشخص و قابل پیشبینی استفاده میکنند. در حقیقت جذابیت و بداعت زبان مورد استفاده نویسنده در همان داستان اول به انتها میرسد و بقیه داستانها تکرار زبانی داستان اول به حساب میآیند. این تکرار زبانی به حد شدید و قابل توجه است که تقریبا تمامی شخصیتهای اصلی در همه داستانهای این مجموعه، از یک زبان واحد با ساختارلحنی و نحوی یکسان استفاده میکنند. مشکلی که معمولا در صورت استفاده از زبان معیار به وجود نمیآید و نویسنده با ایجاد تغییرات در لحن و نحو آن را رفع میکند. در واقع به نظر میرسد که نویسنده به شکلی صوری، نام و دلمشغولی شخصیتهای یک داستان را نسبت به داستان دیگر تغییر میدهد و سعی میکند با این روش به شخصیت جدید دست پیدا کند. اتفاقی که بدون ایجاد تغییر در زبان مورد استفاده شخصیتها امکان پذیر نیست. به عبارتی دیگر، زبان در این داستانها به شکل تیغی دو لبه عمل کرده است. از طرفی با خلق فضایی بدیع و ناآشنا به شدت خواننده را مرعوب میکند و از طرفی دیگر از ایجاد تغییر و زایش در دل خود ناتوان است. در این نگاه به دلیل عدم تغییر زبان (در لحن و نحو) شخصیتهایی یکسان خلق میشوند که تمایزی انسانی و ماهوی با یکدیگر ندارند. تغییر کردن دلمشغولی شخصیت اصلی هر داستان نیز کمکی به متفاوت شدن آنها نمیکند. در واقع پرداخت زبانی این شخصیتها آنقدر شبیه به یکدیگر است که هر شخصیت در بهترین حالت، تداعی کننده همان شخصیت داستان قبلی در موقعیتی تازه است.
بخش دوم از داستان اول ، تنها قسمتی است که نویسنده از فضای کلی سایر داستانها فاصله میگیرد و با به تصویر کشیدن فضایی متفاوت، شخصیت داستانش را در دنیای جدیدی به نمایش میگذارد. اما در همین قسمت نیز منطق زبانی شخصیت اصلی تغییری پیدا نمیکند. در این میان تنها سبحان الله است که با داشتن جهانی منحصر به خود تا حدودی مشخصات زبانی خاص به خود را نیز یدک میکشد.
باغهای شنی، مجموعه داستانی به هم پیوسته
در یک نگاه کلی، ما در آغاز با یک پیشنهاد روایی و زبانی قابل توجه در داستانهای این مجموعه روبهرو میشویم. اما نویسنده در ساخت سایر داستانهای مجموعه، آنچنان شیفته دیدگاه زبانی خود میشود که از خلق فضا و شخصیتهایی جدید باز میماند. تمام شخصیتهای اصلی داستانها در حقیقت حالتهای متفاوت و "دیگری" از همان شخصیت اصلی داستان اول را به نمایش میگذارند. با چنین رویکردی، به نظر میرسد که بهترباشد کلیت این مجموعه را به شکل یک داستان بلند و یا مجموعه داستان به هم پیوسته فرض کرد. در این حالت این مشکل به نوعی توجیه پذیر میشود و همه داستانها در امتداد یکدیگر قرار میگیرند واز طرفی دیگر، یکسانی بافت زبانی شخصیتها نیز قابل قبول میشود.
زبانی برای تحمل درد
زبان این داستانها زبان معیار نیست. زبان اقلیتی است که برای ایجاد تمایز میان خود و محیط بیرون چنین زبانی را برگزیدهاند. این زبان برای کشف نشدن و تحمل دردهای آن جهان بسته خلق شده و به کار میرود. باید توجه داشت که زبان ماهیتی جمعی دارد و تنها در اجتماع است که میتوان از وجود زبانی خاص و ویژه سخن گفت و درست به همین دلیل، تمام توجه نویسنده به ساخت این زبان جمعی معطوف شده است و در فرآیند این ساختن، از پرداخت فردی شخصیتها باز مانده است. اما همین شخصیتهای در امتداد هم، جهانی را خلق کردهاند که سابقه چندانی در پرونده ادبی ایران نداشته است. جهانی که نشان دهنده تیزبینی نویسنده در نگاه به فضاها و انسانهای فراموش شده است. نگاهی که برخلاف گذشته، نه از بیرون و با فاصله که از درون و بیفاصله، به روایت این جهان میپردازد.
|