انقلابيون مشروطه در برلين-۵
شرح حال و زندگی سيد محمد علی جمالزاده
احمد احقری
در جنبش فکری مشروطه جمالزاده از جمله شخصيتهايی است که نه تنها در عرصه سياسی و مبارزات اجتماعی برای آزادی و جامعه مدنی، بلکه در بعد فرهنگی و ادبی نيز از وزنههای بسيار اساسی و پيشروان مدرنيته در ايران بهشمار میرود.
از راست جمالزاده، سعدالله درويش و علينقی راوندی در ماموريت از سوی کميته مليون ايرانی در برلن برای تبليغات بر ضد روس و انگليس. آنها از راه استامبول و حلب و سپس با کشتی کوچک روی آب فرات از حلب به بغداد و از آن جا به کرمانشاه رفته بودند.
کودکی جمالزاده
سيد محمد علی جمالزاده در سال 1270 (1891) در اصفهان به دنيا آمد. پدر او سيد جمالالدين واعظ اصفهانی - که اصلا همدانی بوده است – از واعظين مبارز و مخالف استبداد در دوران مشروطه بود. او در خانوادهای مشروطهخواه تربيت شد که سنخيتی با فرهنگ تعصب و واپسگرانه حاکم در آن زمان نداشت. از همان کودکی با توهيناتی که به او و پدرش تحت عنوان بابی میشد، هر چه بيشتر او را از چنين محيطهای واپسگرايانهای دور میکرد. او در شرح خاطرهای از کودکی خود مینويسد: "از ميدانشاه که میگذشتم ديدم مردم جمع شدهاند و غوغايی برپاست. نزديک شدم ديدم دو نفر تاجر بلند بالا را با سر برهنه در ميان گرفتهاند و میگويند بابی هستند و آنها را به طرف مسجد شاه که مسجد آقا نجفی بود میبردند. در همان وقت شخصی که يک پيت حلبی نفت با جامی در دست داشت فرا رسيد و مردم از آن نفت خريدند و ريختند به روی آن دو نفر و آتش زدند و همانطور که آن دو میسوختند و التماس میکردند آنها را کشانکشان به طرف مسجد میبردند... دوان دوان به خانه برگشته قضايا را برای مادرم حکايت نمودم و گفتم که در مسجد شاه يک نفر از تماشاچيان ناگهان نگاهش به من افتاد و مرا شناخت و گفت تو بچه بابی در اينجا چه میکنی؟ و من گريهام گرفت و فرار کردم."
جمالزاده از ده سالگی با پدر که در شهرهای مختلف (به ويژه تبريز) وعظ میکرد، به سفر میرفت و شاهد بسياری از حوادث و به قول خودش "گير و دارهای اول مشروطيت" بوده است. او در ملاقات پدر با محمدعلی شاه که در نياوران صورت گرفت حضور داشت و شاهد غضب شاه نسبت به سيد بود که متعاقب آن منجر به سوءقصد به جان پدر از سوی کالسکهچی همراهشان شد. او در اصفهان شاهد حملهور شدن متعصبين و تعدادی از طلبهها به مدرسه مدرن علی نقی خان از دوستان پدر به تحريک آقانجفی بود. در خلال يکی از سفرهايش ظلالسلطان تهديد کرده بود اگر پای سيد جمال به اصفهان برسد گوشت بدنش را تکهتکه خواهد کرد. سيد ديگر به اصفهان نرفت، يکی از دوستان خانه و اثاثيه خانواده جمالزاده را با عجله فروخت و او را به همراه مادر و برادرش با دليجان شبانه به تهران بردند. در آن زمان او شايد بيش از يازده سال نداشت. در تهران در مدرسه ثروت و ادب درس میخواند و پدر از اولين انقلابيونی بود که در پای منبر مسجد شاه هرروز از آزادی و عدالت سخن میگفت.
جمالزاده در برلين، چند سال پس از انتشار "يکی بود يکی نبود"
خروج از ايران
سيد جمال برای رهايی فرزندش از خطراتی که خانوادهشان را تهديد میکرد در سال 1287 (1908) او را روانه بيروت کرد تا به تحصيل در محيطی امن مشغول شود. جمالزاده تحصيلات متوسطه را در مدرسه آنطورا - دهکدهای در جبل لبنان مشرف به دريای مديترانه- که به دست کشيشهای لازاريست اداره میشد، گذراند. او با يکی از همکلاسیهای خود روزنامهای به زبان فرانسه بيرون میداد. در همين مدرسه بود که خبر شد پدر را در زندان بروجرد به قتل رساندند.
جمالزاده در سال 1289 (1910) از بيروت به پاريس رفت و سپس در شهر لوزان سوئيس به تحصيل حقوق مشغول شد. او در اين دوره از فقر و بیپولی بیحد زجر میکشيد، تا حدی که شبهای زيادی را گرسنه به سر میبرد. او مینويسد: "يک نفر از دوستان به ديدنم آمد. گفتم کاغذی به مادرم به تهران نوشتهام و پول تمبر ندارم و اميدوار بودم وجه مختصری به من خواهد داد و من به جای تمبر با آن وجه قطعه نانی خواهم خريد. از قضا تمبر با خود داشت و ... داد و رفت و من خجالت کشيدم حقيقت مطلب را به او بگويم.... به زور درس دادن لقمه نانی به دست میآوردم و گاهی هم نه درسی پيدا میشد و نه نان و خدا تنها بزرگ بود...". جمالزاده در خاطراتش نقل میکند که در لوزان با دخترکی سوئيسی "رفاقت بههم زده بود." خانواده مذهبی دختر پس از بو بردن از اين رابطه او را به ديژون فرستادند. همزمان و بهطور اتفاقی صمد خان وزير مختار ايران در پاريس جمالزاده را احضار کرد وگفت: "شنيدهام بهجای تحصيل با دخترها ....وقتت را تلف میسازی." او سه شهر را برای ادامه تحصيل حقوق به جمالزاده پيشنهاد کرد که يکی از آنها ديژون بود. البته که او ديژون را انتخاب کرد و در سال 1291 (1912) تا 1293 (1914) در آنجا به ادامه تحصيل پرداخت و مدرک گرفت.
جمالزاده و همسرش در شب سال نو ميلادی 1957 (1336) در محل کوهستانی کران در کانتون سوئيس
جمالزاده در معيت ايلات و عشاير
وقتی جمالزاده در سال 1294 (1915) به دعوت تقیزاده برای شرکت در کميته مليون ايرانی وارد برلين شد، جوانترين عضو اين کميته بهشمار میرفت. با اينحال ماموريت يافت برای جمعآوری قشون ايلات بهمنظور مقاومت در مقابل روسها وانگليسها به بغداد و از آنجا به کرمانشاه برود. در بغداد او بههمراه استاد پورداود و حاج اسمعيل آقا اميرخيزی روزنامهای به نام "رستاخيز" به مديريت پورداود بهراه انداختند. از بغداد به کرمانشاه رفت و مدت شانزده ماه در آنجا و لرستان به فعاليت برای ايجاد مناسبات و روابط با ايلات و عشاير لر و کرد مثل کاکاوند، کلهر، گوران و سنجابی مشغول بود. در کرمانشاه قشونی فراهم آوردند بهنام قشون نادری و جمالزاده با لباس مبدل به تهران رفت تا سرداری برای آن بيابد. او در ملاقات با رئيس ايل کاکاوند برای عقد قرارداد و قسمنامه پی برد که مرحوم اشرف زاده از اعضای کميته مليون ايرانی که در ضمن ماموريت به قتل رسيده بود، توسط همين افراد کشته شده است. جمالزاده متوجه شد که آنها هيچ نيت ديگری جز اخاذی و دريافت پول ندارند و از طريق آنها نمیتوان مقاومتی را سازمان داد. همينطور هم شد، روسها آمدند و همه به بغداد فرار کردند. او سپس از طريق استامبول بار ديگر به برلين آمد.
جمالزاده در بستر بيماری، 1354 (1975). دکترها پس از درآوردن کيسه صفرا شانس زنده ماندن او را تنها 20 درصد تخمين زدند. خودش می گفت با فوت و فن اصفهانيگری عزرائيل را فريب دادم و زنده ماندم.
جمالزاده در برلين
از اين زمان به بعد در برلين ماندگار شد، به انتشار کاوه مدد رساند و مشغول به نوشتن مقالههای اجتماعی و سياسی شد (ر. ک. به بخش اول و دوم اين سلسله مقالات). در اين زمان وزنه فعاليتهای اجتماعی – سياسی او هنوز بالا بود. از طرف مليون به کنگره سوسياليستها در استکهلم رفت و بر ضد روس و انگليس پيام مفصلی خواند و مطالب اعتراضآميز زيادی در جرايد آن کشور بر ضد روس و انگليس نوشت. بیدليل نبود که در عهدنامه برست ليتوسک که بين آلمان و روسيه منعقد شد، بسياری از تقاضاهای مليون ايرانی مورد توجه قرار گرفت و ايرانيان در برلين جشنها گرفتند. او مقالات بسياری برای "نامه فرنگستان" که نشريه محصلين ايرانی بود مینوشت. همينطور با مجلات ايران مثل "مهر"، "يغما" و "سخن" مقالاتی به قلم او به چاپ میرسيد. مقالات زيادی نيز به زبان آلمانی و انگليسی در نشريات اروپايی درباره اوضاع اجتماعی – اقتصادی ايران به چاپ رسانده است. داستان کوتاه "فارسی شکر است" از جمالزاده سال 1300 (1921) در کاوه چاپ شد و بهعنوان اولين داستان سبک مدرن در ادبيات فارسی به ثبت رسيد. کتاب "يکی بود يکی نبود" جمالزاده هم در همين زمان توسط کاوه منتشر شد. اين کتاب در تهران غوغا به راه انداخت. چماقهای تکفير به حرکت درآمدند. بسياری از متعصبين در مساجد و منابر اجتماع میکردند و با کفر و زندقه به صفآرايی مشغول میشدند. مسجد جامع مرکز اجتماع علما و ذاکرين شد. برای ناشر کتاب در ايران تقاضای تبعيد کردند. بازارها و دکانها تعطيل شدند و ولولهای در شهر ايجاد شد. عامل جنجال يکی از داستانهای کتاب به نام "بيله ديگ، بيله چغندر"، و اين قسمت داستان معرفی شده بود: «چيز غريبی که در اين مملکت است اين است که گويا اصلا زن وجود ندارد. تو کوچهها دخترهای کوچک چهار پنج ساله ديده میشود ولی زن هيچ در ميان نيست. من شنيده بودم که در دنيا "شهر زنان" وجود دارد که در آن هيچ مرد نيست ولی "شهر مردان" به عمرم نشنيده بودم. در فرنگستان میگويند ايرانیها هرکدام يک حرمخانه دارند که پر از زن است ولی الحق که هموطنان من خيلی از دنيا بیخبر هستند. در ايرانی که اصلا يک زن پيدا نمیشود چه طور هر نفر میتواند يک خانه پر از زن داشته باشد؟ امان از جهل! يک روز ديدم تو بازار مردم دور يک کسی را که موی بلند دارد و صورت بی مو و لباس سفيد بلند و کمربند ابريشم داشت گرفتهاند. گفتم يقين يک نفر زن است و با کمال خوشحالی دويدم که اقلا يک زن ايرانی ديده باشم ولی خير، معلوم شد يارو درويش است... يک روز از يکی از ايرانيانی که با من رفيق شده بود و دارای چندين اولاد بود پرسيدم پس زن تو کجاست. ديدم فورا سرخ شد و چشمهايش ديوانهوار از حدقه بيرون آمد و حالش به کلی دگرگون شد و فهميدم ... که در اين مملکت نه فقط زن وجود ندارد بلکه اسم زن را هم نمیتوان بر زبان آورد».
جالب اين است که نويسنده شدن جمالزاده محصول يادگيری زبان فارسی و انجام مطالعات زياد در اين راستا به همت خود او در خارج از ايران انجام گرفت. در کودکی او در مدارس ايران فارسی را خوب تدريس نمیکردند و بههنگام خروج از ايران فارسی او بسيار ضعيف بود. اما او خواند و خواند و نوشت تا نويسندهای پيشرو شد. کاوه در اثر مضيقه مالی ديگر منتشر نشد و جمالزاده در برلين برای امرار معاش به استخدام سفارت ايران در آلمان درآمد. مدتی کوتاه مدير مجله "علم و هنر" بود که سردبيری آن را نيز بهعهده داشت. او تا سال 1310 (1931) در برلين ماند و سرپرستی دانشجويان و محصلين ايرانی را به عهده داشت.
جمالزاده در بيمارستان شهر ژنو در آخرين روزهای زندگی
زندگی در ژنو
پس از عزيمت از برلين جمالزاده در موسسه بينالمللی کار در ژنو مشغول به کار شد و تا سن بازنشستگی در همين سمت ماند. او سهم بزرگی در انتقال تجربيات بينالمللی برای سازماندهی ادارات و نهادهای مربوط به کار مثل شورای عالی کار، بيمهها، اتحاديههای کار و ساير نهادها به ايران داشته است. جمالزاده در ژنو همزمان بهطور فعالتری بهکار داستاننويسی ادامه داد. کتابهای "قلتش ديوان"، راه آب نامه"، "قصه قصهها"، "عمو حسينقلی يا هفت قصه"، "صحرای محشر" و "دارالمجانين" از محصولات کار او در ژنو است. با صادق هدايت، حجازی و محمد مسعود مناسباتی مستمر داشت. داستانهای جمالزاده به لحاظ فرم دارای نثری ساده، زيبا و روان است. محتوای انتقادی-اجتماعی آنها برگرفته از مختصات جامعه ايران در دوران انقلاب مشروطه است و آكنده از ضربالمثلها و اصطلاحهای عاميانه و لحنی طنزآلوده است. اين نويسنده در سال 1355 (1976) شرح حال خود را در «راهنمای كتاب» نوشت. او همچنين اقدام به ترجمه كتابهای مختلفی از جمله «خسيس» مولير و «ويلهم تل» شيلر به فارسی کرد. تسلط بر اصطلاحات مذهبی و روايات اسلامی از شاخصههای نثر اوست. جمالزاده در دوران كهولت به مدت پنج سال مشغول نوشتن خاطرات و مكاتبه با نويسندگان شد. او در 15 آبان 1376 (1997) پس از گذران بيش از يک قرن زندگی پربار سياسی- فرهنگی در شهر ژنو سوئيس از ميان ما رفت.
برخی از آثار او عبارتند از: «دارالمجانين»، «سرگذشت عمو حسينعلی» در سال 1321 (1942)، «سروته يك كرباس» 1323 (1944)، «قلتشن ديوان» 1325 (1946)، «صحرای محشر»، «هزار پيشه» 1326 (1947)، «معصومه شيرازی» 1333 (1954)، «تلخ و شيرين» 1334 (1955)، «شاهكار»1337 (1958)،«كهنه و نو»، « قصه قصهها» و «قصههای كوتاه قنبرعلی» 1338 (1959)، « هفت كشور» و «غير از خدا هيچكس نبود» 1340 (1961)، «شورآباد» 1341 (1962)، «خاك و آدم » و «صندوقچه اسرار» 1342 (1963)، «آسمان و ريسمان» 1343 (1964)، «مركب محو» 1344 (1965)،«قصههای كوتاه برای بچههای ريشدار» 1352 (1973)، «قصه ما به سر رسيد» 1357 (1978)
---------------------------------
منابع: - خاطرات سيد محمدعلی جمالزاده به کوشش ايرج افشار - برلنی ها، دکتر جمشيد بهنام - سايت شورای گسترش زبان
|
نظرهای خوانندگان
بسیار مقاله جامع و خوبی بود ولی عکسها که قاعدتا از بریده روزنامه ها اسکن شده اند، خوب نیستند. برای گرفتن کیفیت بهتر، عکسها را کمی روی صفحه اسکنر کج بگذارید (5 تا 10 درجه، چند حالت را امتحان کنید تا بهترین را پیدا کنید).
موفق باشید.
-- مرتضی ، Nov 16, 2006 در ساعت 12:23 AMخیلی خوب بود
-- بدون نام ، Dec 6, 2006 در ساعت 12:23 AMسلام من تاقبل از این که سایت شما ببینم فقط یک عکس از استاد جمالزاده ( آن هم عکسی که بر روی کتاب سرو ته یک کرباس است) را دیده بودم. با این عکس هایی که شما در سایتتان گذاشته اید به اصالت استاد جمالزاد بیش تر پی بردم . واقعا ممنون.
-- بدون نام ، Mar 31, 2008 در ساعت 12:23 AMآقا ما هر چی حساب و کتاب کردیم و بالا پایین کردیم با عقلمان جور در نیامد که ایشان با نوح هم نسبتی داشته باشند و صد و هفت سالی عمر کرده باشند ولذا به نظرمان رسید که این تاریخنگاری شما ارزش بستنی خوری دارد و قابل اعتماد نیست و باید در ول دادن اعداد تجدید نظری قطعی بکنید
-- پیام ، Jul 19, 2009 در ساعت 12:23 AMای بابا ... دیگه همه ی وبلاگ ها و سایت ها یه بخش برای نظر گذاشتن ولی که به این نظر ها اهمیت میده ؟؟؟ ولی بازم دم این وبلاگ گرو که کارمونو راه انداخت...
-- pOya ، Feb 28, 2010 در ساعت 12:23 AM