رادیو زمانه > خارج از سیاست > عشق در ادبیات و زندگی > داشآکل، جدال با سنت | ||
داشآکل، جدال با سنتحسین نوشآذردر دومین بخش از مجموعهی عشق و ادبیات با گوشه چشمی به داستان داش آکل نوشتهی صادق هدایت به نقش ارتباط به عنوان یکی از مهمترین عوامل در کامیابی در کار پرمخافت عشق و عاشقی میپردازیم. چندی پیش از فیلسوف و روانکاوی ایتالیایی به نام اومبرتو گالیمبرتی در آلمان کتابی منتشر شد با عنوان «دستورالعمل عشق». به نظر گالیمبرتی عشق به سه شکل نمود پیدا میکند: عشق از روی خودشیفتگی، عشق به عنوان راهکاری برای رسیدن به خداوند و عشق به عنوان یک آزمون که انسان را با حد تواناییاش آشنا میکند. عشق داش آکل به مرجان چنین عشقیست: عشق به این زن زیبا آزمونیست که حتی پشت پهلوان قدرقدرتی مثل داش آکل را به خاک نزدیک میکند. «نصف شب، آنوقتی که شهر شیراز با کوچههای پر پیچ و خم، باغهای دلگشا و شرابهای ارغوانیش به خواب میرفت، (...) آن وقتیکه مرجان با گونههای گلگونش در رختخواب آهسته نفس میکشید، همانوقت بود که داش آکل حقیقی، داش آکل طبیعی با تمام احساسات و هوی و هوس، بدون رودربایستی از تو قشری که آداب و رسوم جامعه به دور او بسته بود، از توی افکاری که از بچگی به او تلقین شده بود، بیرون میآمد و آزادانه مرجان را تنگ در آغوش میکشید، تپش آهسته قلب، لبهای آتشی و تن نرمش را حس میکرد و از گونههایش بوسه میزد. ولی هنگامیکه از خواب میپرید به خودش دشنام میداد، به زندگی نفرین میفرستاد و مانند دیوانهها دور اطاق به دور خودش میگشت.» مضمون شخصیت دوگانهی انسان و ناتوانی او در بیان کردن احساسات عاشقانهاش در فانتوم اپرا هم تکرار میشود. میدانید که شخصیت اول این اپرا یک مرد نابغه به نام اریک است که به خاطر زشتی چهرهاش از انسانها گریزان است و به زیرزمینی در عمارت یکی از اپراهای پاریس پناه آورده. او از اینجا عاشق زنی میشود آوازهخوان به نام کریستینه و این عشق به ماجراهایی میانجامد که پیرامون آزادی یا مرگ شکل میگیرد. داش آکل هم چهرهای زشت دارد. وقتی هر شب صورت خودش را در آینه نگاه میکند، جای جوشخوردهی زخمهای قمه را میبیند و با آهنگ خراشیدهای خودش را سرزنش میکند. تم آزادی و مرگ در این داستان هم تکرار میشود: اگر داش آکل از مرجان خواستگاری میکرد، البته مادرش مرجان را بروی دست به او میداد. ولی از طرف دیگر داش آکل نمیخواهد که پایبند زن و بچه بشود. او میخواهد آزاد باشد، همانطور که بار آمده است. ولی با این حال عشق مرجان او را آرام و دستآموز کرده است. وقتی مردی پیرتر و بدگلتر از داش آکل از مرجان خواستگاری میکند و به خانهی شوهر میرود، داش آکل، این یاغی دلشکسته و رنجیدهخاطر به مصاف حریفش کاکا رستم میرود و به دست او کشته میشود. در داستان هدایت، داش آکل از مقابل خنجر میخورد، اما در فیلمی که مسعود کیمیایی از روی این داستان ساخته از پشت به او خنجر میزنند که در واقع کنایهایست از این مفهوم که تجدد سنتهای زیبا و آداب پهلوانی را از میان برداشته، در حالی که در داستان هدایت، در واقع همین سنتها و آداب به ظاهر زیبا هستند که مانع از رسیدن داش آکل به عشقش میشوند. دشمن واقعی داش آکل خودش و ناتوانیاش است از دیدن چهرهی واقعی و زخمخوردهاش. داش آکل با همهی جوانمردیای که دارد اگر با خودش آشنا بود، اگر میتوانست سستیها و دردهایش را بپذیرد، اگر خودش بود، شاید این تراژدی اتفاق نمیافتاد. |