رادیو زمانه
>
خارج از سیاست
>
پرسه در متن
>
ادبیات جنگ-۳محمد بکایی
|
ادبیات جنگ-۳ محمد بکایی
برای شنیدن فایل صوتی «اینجا» را کلیک کنید.
در جنگ تنها یک حقیقت وجود دارد
دشوار میتوان داستانی از مجموعهی سر پیچی از پیچهای هزار چم را به عنوان داستان شاخص این کتاب در نظر گرفت. هر سیزده داستان این کتاب که توسط انتشارات نیلوفر زمستان 1382 منتشر شده در قلمرو مورد نظر ما، یعنی ادبیات جنگ به دلیل شیوایی کلام و نگاه نو نویسنده به تم جنگ، داستانهایی شاخص اند. برای مثال بکایی در داستان زیبا و فشردهی پشت تپه رابطهی یک رزمندهی ایرانی با یک سرباز عراقی اسیر را نشان میدهد که به دستور فرماندهای میبایست تیرباران شود. در جهان داستانهای بکایی اصولاً فرقی بین حاکم و محکوم نیست. همه محکوم اند و همه به نوعی ناگزیرند. نویسنده به دشمنی اعتقاد ندارد. در جنگ تنها یک حقیقت وجود دارد: باید به هر ترتیب زنده ماند. بودن یا نبودن آدمی در گروی حوادثیست که به ارادهی او بستگی ندارد. برای مثال در همین داستان پشت تپه اگر نگاه مات فرمانده به صورت راوی نمیافتاد، هرگز راوی گرفتار ماجرای اسیرکشی نمیشد. داستان در طول راه اتفاق میافتد. در راه ندای وجدان راوی را میشنویم و تلاش ناموفقاش برای فاصلهگذاری بین خودش و اسیر را میبینیم. در شرایطی که هویت آدمی در جنگ در حد شمارهی روی یک پلاک فلزی فرو میکاهد، تنها تفاوتی که بین آنها وجود دارد این است که برخلاف رزمندهی ایرانی پوتین اسیر بند ندارد و دشوار راه میرود. پس ناگزیر راوی به اسیر فکر میکند و حتی غم او را دارد. سرانجام وقتی به مقصد میرسند، اسیر را رها میکند. اما افسوس که آن سوتر میدان مینیست و تا رزمنده به خود میآید، فاصلهی اسیر با او آنقدر زیاد است که صدایش شنیده نمیشود. اسیر روی مین میرود و میمیرد.
فراسوی نیک و بد
در جهان داستانهای بکایی «جنگ» یک موجود زنده و تنها قهرمان واقعی و بیبدیل است. جنگ دوستیها و دشمنیها را بیمعنی میکند. در داستانهای او انسان در واقع با جنگ میجنگد. داستانهای بکایی به نظر من در فراسوی نیک و بد اتفاق میافتد. جنگ مفاهیمی مانند قانون، اخلاق، مدنیت و حتی باورهای مذهبی را بیمعنی کرده است. در داستانهای بکایی جنگ یک آیین است و تنها اخلاقی که میتواند در جنگ وجود داشته باشد، تلاش آدمیست برای زنده ماندن. جنگ اما بیش از هر چیز در داستانهای این نویسنده یک فرصت است. در داستان پروانه دو رزمنده مجبورند از راهی به باریکی یک ترکه بگذرند. راوی زیر آتش دشمن رفیقش را به پرتگاهی پرت میکند با این قصد که زن او را که پروانه نام دارد تصاحب کند. اما نور چشمانش را از دست میدهد. پس تنها خاطرهی شمسهای برایش باقی میماند که سالها پیش به پروانه هدیه داده و روی سینههای او جلوهی زیبایی داشته است. در داستانهای بکایی انسان از عذاب وجدان رنج میبرد. زندگی در جنگ برای او غیرقابل تحمل است. بدون جنگ هم نمیتواند به زندگی خود ادامه دهد.
محمد بکایی سالها در حوزهی علمیهی قم به تحصیل فقه اشتغال داشت و ابتدا از نویسندگان حوزهی هنرهای اسلامی بود که بعدها به حلقهی نویسندگان اطراف هوشنگ گلشیری پیوست. سر پیچی از پیچهای هزار چم حاصل این دوره از زندگی ادبی اوست.
حسین نوش آذز
|