ادبیات جنگ-۲ حسین مرتضائیان آبکنار
برای شنیدن فایل صوتی «اینجا» را کلیک کنید.
ما در هفتهی جنگ هستیم. امروز میخواهم به این مناسبت دومین اثر از مجموعه ی ادبیات مستقل با موضوع جنگ را به خوانندگان سایت زمانه معرفی کنم: رمان ِ کوتاه عقرب روی پله های راهآهن اندیمشک، نوشته ی حسین مرتضائیان آبکنار.
زندگی، یک سوءتفاهم است
سرباز وظیفه، مرتضا هدایتی در یکی از دو احتمالی که در پایان داستان به وجود می آید ممکن است با قطاری که مجروحان شیمیایی را به تهران حمل میکند، خود را به تهران برساند و نجات پیدا کند. این امکان هم وجود دارد که اتفاقی ناخواسته بیفتد و او ناگزیر، در اندیمشک بماند، و مانند هزاران نفر دیگر از همقطارانش از بین برود. آبکنار با این تمهید سرگذشت نسل چهل تا پنجاه سالههای ایرانی را نمادین میکند. نسلی که در سالهای نخستین پس از انقلاب، به جرم جوانی از خود ارادهای نداشت و زندگیاش در کل یک سوءتفاهم بود. اگر نویسندگان حوزهی هنرهای اسلامی از جانبازی مردان مومن و شهادتطلب داستانها روایت میکنند، در داستان آبکنار با سربازی آشنا میشویم که فقط میخواهد زنده بماند و خود را به سلامت به منزل برساند. اما در آشفتگی روزهای پایانی جنگ، زندگی او هم مانند زندگی هزاران نفر دیگر از همنسلانش به یک تصادف بند است.
روایت شکست
سرنوشت سرباز وظیفه مرتضا هدایتی در راهآهن اندیمشک رقم میخورد. سال 67 است، ساعت 11، تا پذیرش قطعنامه و پایان جنگ راه درازی نیست. با این حال در چنین جایی که به خودی خود، در شرایطی دیگر و در روزگاری دیگر بیاهمیت میتواند باشد، زندگی و مرگ یک انسان رقم میخورد. روایت آبکنار از جنگ روایت شکست است. ارتش ایران در حال هزیمت است. مرتضا هدایتی، قهرمان داستان پس از چهار ماه اضافهخدمت سرانجام ترخیص میشود. باید به اندیمشک برود که از آنجا خود را به تهران برساند. به این شکل در بینظمی و بیقاعدگی محض حوادثی دردناک برای او اتفاق میافتد. داستان دوم: داستان ِ مناسبات سربازان با هم و مشکلات آنها در برابر بیآبی، گرما و تهاجم نظامی دشمن است. این دو داستان در نوزده فصل بدون توالی زمانی منظم روایت میشود.
بینظمی و ذهن آسیبدیده
یکی از مهمترین موضوعات ادبیات در قرن بیستم نشان دادن کارکرد ذهن آسیبدیده پس از دو جنگ جهانیست. نظم منطقی وقایع در اینگونه داستانها آشفته است. در رمانِ کوتاه عقرب روی پلههای راهآهن اندیمشک بینظمیای که در اثر هزیمت ارتش ایران به وجود آمده، به درون انسانها راه پیدامیکند. این بینظمی در جهان رمان ساختاریست، چنانکه گویی نویسنده با این تمهیدات بر آن است که بینظمی زندگی اجتماعی ما در آن سالها را نشان دهد. آبکنار نویسندهایست بهگزین و کمگو. در این داستان هم او از همهی زوائد می کاهد تا جانِ کلام را بهتر بتواند بیان کند. در این میان گاهی مسائل بیاهمیت بسیار مهمتر از حادثههای به ظاهر بااهمیت هستند.
کابوس انسانهای بیتشخص
عقرب روی پلههای راهآهن اندیمشک یک کابوس بلند است. از این روی حوادث و برخی چهرهها به طور اغراقآمیز وصف میشود. چهرهی زخمخورده و خونچکان رانندهی یک کامیون آسیبدیدهی آیفا که مرتضا هدایتی را از خط به اندیمشک میبرد در ذهن خواننده به یک کابوس تبدیل میشود. همهچیز در این داستان آنقدر آشفته و خونآلود است که باورنکردنی به نظر میرسد. وقتی بینظمی و آسیبهای ذهنی از حد بگذرد، در نظر انسان حوادث غیرواقعی جلوه میکند. تأکید نویسنده در دیباچهی کتاب بر واقعی بودن صحنههای رمان نمایانگر وحشت یک نسل است، وحشت از اینکه نسلهای بعدی باورش نکنند. در این داستان هیچ چیز بیارزشتر از جان انسان نیست. در این میان جای تعجب نیست که هیچ کس حتی راوی داستان هم تشخص ندارد. عقرب روی پلههای راه آهن اندیمشک، داستانِ فروپاشی جهانیست که در آن دیگر هیچ کس نمیتواند قهرمان باشد.
حسین نوشآذر
|