رادیو زمانه > خارج از سیاست > شب هول > شب هول - ۲۸ | ||
شب هول - ۲۸هرمز شهدادی«همینجا. همینجا نگه دار پدر جان. رسیدیم. یک تومنی را رد کن بیاید ده تومنی را بگیر. خیلی ممنون.عجله نکن. عجله نکن برادر. این گلها بالایشان پول رفته. آهان. بگذار در را ببندم بفرما. برو.» برو لای دست مادرت. برو مسافرکشی کن. مثل آشغال بریزشان توی وانت. توی این قوطی گوز. نفری یک تومن سر کیسهشان کن. برو که پول من حرامت باشد که پول من خرج دوا دکترت بشود. دراگاستور. همه چیز را دولا و پهنا حساب میکند. فرنگی شدهاند، به جای عطاری اسمش را میگذارند دراگاستور. به جای سرخاب سفیداب پودر و ماتیک. ماتیک هم بخرم؟ چه اشکالی دارد. خوشگلش میکند. کرم هم میخرم. پوستش را برق میاندازد. ریمل هم میخرم. سرمه میکشد. میگوید از بازار میخرد. سرمه دمده شده. باید ریمل بکشد. پشت چشمهایش را باید سایه بزند. «ببخشید آقا. قسمت لوازم آرایش فروشیتان کجاست؟» ـ پشت ردیف سوم. همانجایی که قوطیهای شکلات سویسی گذاشته شده. «شکلات سویسی هم میفروشید؟» کاپوت سویسی چطور؟ حتماً میفروشند. کاپوت سویسی. حتماً مارکش بهتر است. من که حالا دیگر نمیخواهم. بس بود. پیتاره ده سال آزگار مجبورم کرد کاپوت بکشم. به گسیخته رضایت نمیداد. گفتم امتحانش که ضرری ندارد. گفت چرا. ضررش یک سگ تولۀ دیگر است. مجبورم میکرد. مجبورم میکرد کاپوت را بکشم. بلند شو ابراهیمی. عجله کن. برو توی دستشویی. مردانگیات را بپوشان. مردانگیام را باید مخفی میکردم. انگار ترسناک است. یا پارۀ تن من نیست. یا نباید چشم خانم به پارۀ تن من میافتاد. ببخشید. ببخشید سرکار خانم. شما جوان هستید.» و پستانهایتان گرد و گنده است. و از یقۀ بلوز نازکتان میشود قسمتی از پوست سفید و آبدارتان را دید. «ببخشید. من. من میخواهم برای دخترم کادو بخرم. مرحمت بفرمایید کمکم کنید. آخر میدانید ما پیرمردهای قدیمی از این چیزهای جدیدی سرمان نمیشود. جشن تولد دخترم است. هفده ساله است.» چه چیزی میخواهید بخرید؟ چه جور کادویی؟ «والله خیال میکنم لوازم آرایش. چیزهایی شبیه به پودر، ریمل، روژلب، از این قبیل چیزها که شما بهتر میدانید.» رنگ و روغنی که به صورت و لبش بمالد. معطرش کند. پرجلوهاش کند. درستش کند. چیزی که من دلم میخواهد بشود. بیست و هشت سال یک بار نپرسید سلیقهام چیست. یکبار از من نپرسید نظرم دربارۀ سرخاب سفیداب کردنش چیست. این اواخر هر شش ماه یکبار رنگ مویش را هم عوض میکرد، قهوهای. طلایی. سیاه و سفید. مش میزد. به مویش مش میزد. قلابی سفیدش میکرد. سفید و سیاهش میکرد. عجوزه. رنگ نمیخواست. خدایی مویت سفید شده بود. میپوسیدی. ذره ذره میپوسیدی. پوسیدن. «اینها همه؟ همۀ اینها؟ نکنند خیال میفرمایید بنده پیرم و میلیونرم سرکار خانم؟» ـ آقا من همه را آوردهام که شما هر کدام را دوست دارید انتخاب کنید. «منظورتان این است که به سلیقۀ خودم انتخاب کنم؟» درست است. به سلیقۀ من. منم که تصمیم میگیرم. منم که رنگ ماتیک و نوع پودر را انتخاب میکنم. من. «من که اطلاعی ندارم دخترم.« که پستانهایت میلرزد و نوکهایشان از زیر بلوز و پشت پستانبند پیداست. مثل اینکه پستانبند نبسته. پستانش نوک دارد. پستانهایش دکمهداراست. اگر غلط نکنم پرتقالی است نه گلابی. گرد است و آبدار است. خوندار است. دیدنش میارزد به صد تا. «صبر کن پدرجان. اول به من پیرمرد بگو قیمتش، قیمت همهاش چقدر است.» ـ این پودر و ماتیک از نوع آون است. پودر سی و پنج تومن است. روژ بیست تومن. ریمل و سایۀ ماکس فاکتور است. ریمل پانزده تومن. سایۀ چشم پشت چشم بیست و چهار تومن. این کرم شب است. کلد کرم گرل. پنجاه و شش تومن. این هم کرم زیبایی مادام روشار. هفتاد و هشت تومن. این شیشۀ کوچک هم شیرپاکن گرل است. چهل و سه تومن. اگر عطر بخواهید خارجیاش را داریم که بسته به نوعش از صد و بیست تومن هست تا پانصد و بیست تومن و بیشتر. ادوتوالت هم داریم. کمی ارزانتر است. مارک داخلی اینها هم بعضیهایش هست. ارزانتر است. نه خیلی. عجب. تو که دخترم میخواهی مرا خانه خراب کنی. صبر کن ببینم: باید فکر کنم.» خم شو. بازهم خم شو دخترجان. بگذار من از لای یقهات پستانهای گندهات را ببینم که آویزان میشود. مثل دو شقه گوشت خوندار و آبدار و جاندار آویزان میشود. بچرخ. بچرخ دخترم. بگذار من کپلهای سفت و سختت را ببینم که در دامن جین قاب شده. خط تنکهات. تنکهات حتماً سفید است. حتماً کوچولو است. حتماً نرم و نازک است. خط تنکه رانت را قالب میگیرد. رانت را که عضلانی است. شق و رق است. هر ماهیچهاش ماهی لیز است. تمیز است. مثل ساق پایت. اگر سرم را جلو ببرم شاید ساقهایش را ببینم. حیف جوراب پوشیده. جورابش جورابشلواری نیست، حتماً. خیلی خوب. خیلی خوب دخترم. همهاش را میخرم. همهاش را میبرم.» خم شو. بچرخ. «چه فرمودید؟» ـ در کاغذ کادویی بپیچم؟ «البته. البته در کاغذ کادویی بپیچید.» و دولا بشوید. بگذارید من پستانهایتان را ببینم که مثل دو خوشه آویزان میشود. حداکثر روی هم بشود سیصد تومن. سیصد تومن؟ مگر دیوانهام؟ مگر عقل از سرم پریده؟ «ببینم؟ دخترم؟ گفتید مارک ایرانی بعضیهایش را دارید. هرچه ایرانی دارید بدهید. غرض عرض ادب و یادآوری است. مقصود گفتن این است که پدری پیر به یاد دختر جوان خودش هست. منظورم این است که از صد و بیست تومن زیادتر نشود. کمتر که چه بهتر.» ـ با صد و بیست تومن فقط دوسهتا چیز بیشتر نمیشود خرید آقا. «همان دوسه تا چیز بس است. اصلاً. من آمدهام چیز دیگری بخرم.» چرا؟ چه چیز؟ برای چه به دراگ استور آمدم؟ هان؟ خمیر دندان؟ نه. مسواک؟ نه. کاپوت؟ اصلاً. شکلات سویسی؟ ابداً. پس چه چیز؟ حواسم پرت است. بگذار ببینم. دستها. دستهای کپل این دختر خانم جان میدهد که بگیرد و نرم نرم بمالد. هان. یادم آمد. لاک و سوهان ناخن. لاک و سوهان ناخن یادتان نرود.» چه رنگی؟ «رنگ؟» قرمز؟ صورتی؟ بنفش؟ قرمز بد نیست. «قرمز. قرمز سیر خوب است. ارزانش را بدهید دخترم، به جیب خالی من پیرمرد رحم کنید.» و ارزان بدهید. اگر بگوید دو هزار تومن میگیرم و یک شب به خانهات میآیم؟ حاضرم. حاضرم دو هزار که سهل است، ده هزار تا یک تومنی هم بدهم. که بیاید. بنشینم. بایستد. تکه تکه این لباسها را از تن دربیاورد. نه. دامن جین را باقی بگذارد. دولا بشود. دولا بشود تا پستانهای گندهاش آویزان بشود. موی سیاهش شلال شلال روی شانهاش بریزد. بلند شوم. دستم را ببرم توی کمر دامنش. دامن را جر بدهم. تنکهاش را پاره کنم. و ببوسم. «چه فرمودید؟ لاک و سوهان هم گذاشتید؟» ـ بفرمایید قسمت صندوق. بستهتان آنجا حاضر است. «یک دنیا ممنونم دخترجان. فرزندم. یک دنیا ممنونم. ببینم شما مدرسه تشریف میبرید؟» ـ نخیر. «اینجا کار میکنید؟» ـ بله. «بسیار خوب، بسیار خوب. ممنونم.» ممنونم حب نبات. ای بر پدر پیری لعنت. جوان که بودم پول نداشتم. حالا که پول دارم، جوان نیستم. اما مردیام کار میکند. خبر ندارد. خبر ندارد که چه غوغایی است. عجبا! ردیف ردیف قوطی قهوه چیدهاند. ملت چایخور حالا قهوهخور شدهاند. ارواح مادرشان. قهوه میخورند که فرنگی بشوند. ردیف ردیف سوپ چیدهاند. ملت آبگوشتخور حالا سوپخور شدهاند. ارواح مادرشان. گوشت گیرشان نمیآید. سوپ میخورند. سوپ عدس. سوپ جو. مزۀ شاش خر میدهد. در دراگاستورهای فرنگی مجلۀ سکسی هم میفروشند. پلیبوی. پنتهاوس. عکسهایش دلم آدم را آتش میزند. فیلم سکسی هشت میلیمتری. بغل خواب پلاستیکی. فرج باطریدار، بد نیست. محرک است. من که احتیاج ندارم. عجبا! مشروبات الکلی هم میفروشند. مثل فرنگیها. شراب طبی. شراب طبی ۱۰۰۱. عرق پنجاه و پنج. ودکای سلطانی. ودکای خاویار. آبجو شمس. فرنگی شدهاند مادرقحبهها. ویسکی هم میفروشند. ای امان. دارد دیر میشود. ساعت دارد از دو هم میگذرد. راه بیفتم. «چقدر فرمودید آقا؟» ـ صد و نوزده تومن و هشت ریال. «صد و نوزده تومن و هشت ریال. دو ریالی عنایت بفرمایید. به درد تلفن میخورد.» صد و بیست تومن اسکناس بیزبان. که اگر روی سنگ بگذاری آب میشود و میرقصد. صد و بیست تومن. مادرسگهای دزد. دیگر احتیاجی به سر گردنه نیست. همین جا. دراگاستورها. شعبههای بانک. مؤدبانه میچاپند. متمدنانه. متجددانه. «یک دنیا متشکرم پدرجان. بسته را بدهید به این دست من. بگذارید زیر دسته گل. حالا درست شد. خیلی خیلی ممنونم.» سبک است. دلش را شاد میکند. میداند مردش به فکرش هست. بسته را که باز کند حظ میکند. نمیداند که برایش چه چیزها خریدهام. آذر میدانست. آذر همیشه میدانست بستهای که من به خانه آوردهام چه چیزی تویش است. خودش دستور میداد. خودش فرمان میداد که چه چیزها بخرم. فهرست میداد. وظیفۀ من وظیفۀ پادوی بود. نوکری بود. هربار به سرم میزد و گه میخوردم و چیزی بیخبر از او میخریدم نمیپسندید. انگشتر برلیان. شب بعد از دعوا. گفت ابراهیمی همین الان ببر این آشغال را پس بده. تا من دستور ندادهام چیزی نخر. سلیقه که نداری. پول حرام میکنی. حرامزاده. پول که سهل است زندگیام را حرام کردم. عمر عزیزم را حرام تو کردم. سلیطه. حالا هم خاک حرامت باشد. حرام خاک باشی. حرام نکیر و منکر و جهنم و بهشت باشی. عجوزه. ابراهیمی دسته گل و بسته در دست، زنگ زنان، ابراهیمی نفس نفس زنان. در باز میشود. زنی حوله پیچیده بر سر، پیراهن بنفش بر تن، پرسان. ـ اوا؟ آقا ابراهیمی مگر کجا رفتی؟ دلم به شور شور افتاد. فکر کردم خدا نخواسته اتفاقی افتاده. بلا دور. چشم دشمن و بدخواه و حسود کور. دو تا الحمد و چهار تا آیةالکرسی خواندم و پشت سرت فوت کردم. به این شهر شلوغ اعتباری نیست. آقا ابراهیمی. شما هم که ماشاءالله دل سنگ داری. اصلاً از یادت رفته که من چقدر وسواسیام. ـ نه ایران خانم جون. نه. دل سنگ ندارم. هوش و حواسم همه به جا است. چه اتفاقی؟ تا تو را دارم چه غم دارم؟ گفتم که. قبل از رفتن گفتم که باید از گلفروشی سر چهارراه پهلوی گل بخرم. گفتم که ساعت چهار قرار است برویم بیمارستان. حالا این گلها را جای خنک بگذار تا پیر نشود. ساقههایش را اگر توی آب بگذاری نمیپلاسد. تا ساعت چهار باید آب و رنگشان باقی بماند. حمام رفتی ایران خانم جون؟ ـ بعله. رفتم. حمام هم رفتم آقا ابراهیمی. از بس هر روز میروم حمام پوستم نازک شده. شما که ول نمیکنی. باز خدا را شکر زود جنبیدم که غذایم سر بار نسوزد. ـ ای شیطان. که زود جنبدی؟ پس به فکر خورد و خوراک من هم بودهای؟ ببینم ایران خانم جون، حمام خوش گذشت؟ صحت آب گرم؟ ـ والله چه بگویم. حمام حمام است دیگر. ـ نه. نشد. این حمام حمام نیست. این وان است. دوش شخصی است. با حمام عمومی زمین تا آسمان فرق دارد. ببینم؟ آن کاری را که گفته بودم کردی؟ ـ آقا ابراهیمی اذیتم نکن. گلها را بده به من بگذارم توی آب. تا ساعت چهار میپلاسند. این دیگر چیست؟ ـ ها ها ها. این. این. ـ نکند برای مریض خریدهاید؟ ـ نه. تا مقر نیایی و نگویی که در حمام چه کار کردی و آن کاری را که من گفته بودم کردهای یا نه، نمیگویم. ایران خانم جون. ابراهیمی وارد آشپزخانه شده است. بر روی صندلی نشسته است. در پشت میز میان آشپزخانه. پشت به اجاق گاز. دیگی بر روی کاغذ میقلد. حتماً خورش قرمه سبزی درست کرده است. بویش بوی قرمه سبزی است. میداند که من قرمه سبزی دوست میدارم. میداند که من دوست میدارم بنشیند و بگوید توی حمام چه کار کرده است. چطور خودش را، ساق پایش را، رانش را، پستانش را شسته است. حمام حمام است دیگر. نخیر. آدم بشو نیست. خیال میکند حمام وان با حمام عمومی یکی است. چه میشود کرد؟ ندیده است. باید ببیند. باید عادت کند. باید یاد بگیرد. ـ خوب؟ نگفتی که چه کار کردی. ایران خانم جون، نگفتی. ـ دست از سرم بردار آقا ابراهیمی. اذیتم نکن. ـ اذیت؟ آمدی که نسازی زن. چه اذیتی؟ این دلیل خاطرخواهی است. مردی که بخواهد بداند زنش در حمام چه کار کرده است که نمیخواهد زنش را اذیت کند. مردی که بستهای خریده است که به زنش بفهماند که همیشه و در هر حال به فکر اوست. ـ بسته؟ برای من؟ ـ تا نگویی نمیگویم. کی گفتم بسته برای تو؟ اول باید مقر بیایی ایران خانم جون. ـ چه بگویم آقا ابراهیمی. ول که نمیکنی ماشاالله. راستش. بریدم. ـ چی؟ ـ خودم را بریدم. این ریشتراش شما هم که تیغش کند است. یا من بلد نیستم چطوری به کارش ببرم. دستم لیز خورد و بریدم. ـ کجا را؟ کجا را بریدی ایران خانم جون؟ ـ بسته در دست بلند میشود. به جانب زن میرود. لبۀ پیراهن را میگیرد. «کجا؟ کجا را بریدی ایران خانم جون؟ بگیر. بگیر ببینم. بسته را بگیر ببینم.» ـ چیزی نبود آقا ابراهیمی. «چی چی چیزی نبود؟» به. به به. ساق پا را دو تیغه تراشیده است. ران را هم دو تیغه تراشیده است. بیخ ران را هم دو تیغه تراشیده است. حالا پوست میدرخشد. پوست ملتهب است. رگهایش پیدا است. لغزندگی زیر ران و شیب لنبر بیشتر شده است. مثل ماهی سفید پخته. بارکالله. بارکالله جانور حشری. تنکه نپوشیده است. هنوز از لای پایش بخار بلند میشود. مثل ماهی سفید پخته. هنوز جایش مرطوب است. بوی بخار حمام و بوی آب داغ میدهد. مثل ماهی سفید پخته. «من که چیزی نمیبینم ایران خانم جون.» ـ نکن آقا ابراهیمی. بگذار ببینم توی بسته چی است. بالا را بریدم. «عزیز جان تو توی بسته را نگاه کن. کاری به کار من نداشته باش.» هان. آهان. اینجا را بریده آخی. درست طاق گوشتالوی زیر ناف را. طاقچۀ پنبهای را. خیلی هم نبریده. فقط یک خراش. این قدر که آبداری و خونداری این کلوچه را معلوم کند. این قدر که رنگ قرمز خون سفیدی این بالشتک پنبهای را بیشتر نشان بدهد. این قدر که اشتها را تحریک کند. مخصوصاً اشتهای من گرسنه را. زن بسته را بازکنان. ابراهیمی زانوزنان. زبان بر زخم نهاده. نفس نفس زنان. ـ نکن. دهه. نکن آقای ابراهیمی. هنوز ناهار نخوردیم. ـ آب دهن مرهم است. آب دهن شفابخش است. پیش از ناهار هم خوردن کلوچۀ قندی بد نیست. اشتها را زیاد میکند. ایران خانم جون. زن به میز تکیه میدهد. دو پایش را از یکدیگر باز میکند. دستهایش به دو سو رها میشود. بسته از دستش میافتد. حوله از گرداگرد سرش باز میشود و بر میز میافتد. مرد بیشتر میخمد. بیشتر به زیر پیراهن فرو میرود. هن هنکنان. لیس زنان. زمانه) شیوهی کتابت (رسمالخط) نویسنده در انتشار آنلاین کتاب تغییر داده نشد بخش پیشین: • شب هول - بخش بیست و هفتم |