رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۲۷ آبان ۱۳۸۷

با خلخال‌های طلایم خاکم کنید - منزل سی‌ و سوم

محمد ایوبی
m.ayoubi@khazzeh.com

طرف اول و دوم غایب

- «اگر کارتان به محاسبان و مفتیان و ماموران مخفی افتد – که می‌افتد – ایستادگی می‌خواهد و آن‌چه گفتم که بگویید و آن‌قدر باید بایستید و گفته‌های خویش را تکرار کنید‌، تا باور کنند‌.‌»
ناخدا‌، این‌ها را گفت و به دریا زد‌. باید این سه چهار ماهی که در سفر است‌، ما خودمان را باز می‌یافتیم و باور می‌کردیم تا باورمان کنند.

من و ضیا، نخست نقشه‌ی این کشور را کارشناسانه بررسی کردیم و حتی نام کوچه‌های بصره را یاد گرفتیم. ناخدا آذوقه‌ای کامل در اتاق خالی و بزرگ خانه‌، مهیّا کرده بود و پیرزن لال گوژپشت مهربان، با نگاهش بسیارها به ما آموخت. حالا باید منتظر کسی می‌شدیم که ناخدا، گفته بود‌.

صبح تابناکی بود‌، روشن و کمی گرم‌. شرجی تا روز پیش امانمان را بریده بود‌. ساعت به ساعت می‌رفتیم زیر دوش‌، آب ولرم‌، قدری نفسمان را جا می‌آورد اما همین که دوش را می‌بستیم عرق می‌جوشید از پوستمان و نوچ و لزج، نمی‌دانستیم چه کنیم‌؟ ضیاء تند و تند لطیفه می‌گفت و نمی‌گذاشت، عین دیگی حسابی جوشیده سر بروم، دیوانه شوم و سر به دیوار بکوبم. می‌خواهید باور کنید می‌خواهید نکنید، شرجی، بارانی نامریی است از چسب، چسبی که فاسد شده باشد، چیزی را به چیزی نچسباند اما کُند کند حرکت‌ها را، بارانی که نامریی است، نمی‌دانی از آسمان می‌بارد یا از زمین مثل چشمه می‌جوشد.

به دستت نگاه می‌کنی، ناگهانی قطره‌های چسبنده، بالا می‌آیند، عین ورد شیطان، نه، وسوسه‌ی شیطان بگویم بهتر است‌. ظهور ناگهانی‌اش را می‌بینی بدون هیچ پیش درآمدی‌، اخطاری‌، زنگ خطری خود را باز می‌یابی که از ورطه‌ی گناه هم گذشته‌ای و حیرت‌زده و منگ گرفتار تیرهای تیز زبان وجدان هستی که باز خواست می‌کند و دم به دم می‌پرسد‌: چرا‌؟ نه واقعاً ارزشش را داشت گناهی که کردی‌؟ اصلاً آن قدر لذت زمانی داشته که بتوانی کمتر خود را سرزنش کنی‌؟‌»

شرجی چنین کوفتی است و چند روز، پشت سر هم، روز و شب شیره‌ی من را کشیده بود. نفرین نمی‌کردم به مادر و برادرهایم، اما بغض گلوگیر، کمتر از نفرین نبود. آزردگی‌ام از این بود که برادرها چرا درک نکردند؟ آنها که معلم بودند ناسلامتی؟
ضیاء آرامم می‌کرد. صدای مؤدب و گرمش آرام کننده بود حتی اگر به موضوع کلامش دقت نمی‌کردی.

- قمر جان‌! قدری آرام بگیر، در آرامش است که منطق جان می‌گیرد، که آدم فقط به سود خود رای نمی‌دهد. خیال می‌کنی شیطان لعین‌، نادان بوده؟ فقط خدا می‌داند چه زجری کشیده آن بدبخت که فرمان نخست را زیر پا بگذارد و سجده کند به آدم خاکی‌؟ یا بر همان فرمان نخست پافشاری کند‌؟‌»

داشت از منصور حلاج می‌گفت و من به شوق گوش می‌دادم‌. بیشتر شوقم از این بود که شرجی را گذرانده بودیم و من دیوانه نشده بودم‌. ضیاء می‌گفت البته غلوّ می‌کنم و باید خیلی محکم‌تر از این‌ها باشم چرا که ما این جا، در غربت غریب چند وجهی روزهای دشوارتری خواهیم داشت و... پیرزن، کج و کوج می‌شد و می‌آمد و با اشاره می‌گفت کسی آمده و در اتاق دیگر منتظر ماست. با عجله لباس مناسبی پوشیدیم و رفتیم.

ایستاده بود مرد، استوار و محکم، کت و شلواری برازنده بر تن و کراواتی که عجیب به لباسش می‌آمد و نشان می‌داد مرد حسابگر و با سلیقه است‌، گمانم از پنجاه سال کمتر داشت‌. نگاهش‌، حرکت دست‌هایش همه چیزش در بیننده احترامی خاص بر می‌انگیخت‌:
- «من الملکوتی هستم. ناخدا همه‌ی قصّه را برایم گفته است! سعی می‌کنم شغلی مناسب با شخصیت و دانایی شما جور کنم‌، البته دشوار است‌، این را گفتم چون می‌دانم مخاطبانم آدم‌هایی فهیم هستند.»

ضیاء تشکر کرد و گفت می‌داند که مرد خطر کرده است و... چیزهای دیگری هم گفت، من اما چنان غرق حرکات نرم مرد شده بودم که حرف‌های ضیاء را نشنیدم. از همان لحظه‌ی اول، که مرد خود را معرفی کرد فهمیدم چقدر بر خود مسلط است و خود را باور دارد، حالا می‌دیدم ما را هم باور دارد چرا که ناخدا را باور دارد. آماده‌ی بیرون رفتن که شدیم گفت‌: «گمانم نیازی به تاکید نباشد، شما هر دو عربی را خوب حرف می‌زنید و مسلماً این اشتباه فاحش را نخواهید کرد که در محل کار – اگر هر دو یک‌جا باشید – ناخواسته با هم به فارسی حرف نخواهید زد‌.

به گمانم بهتر باشد مدتی فارسی را فراموش کنید. اینجا، مثل بیشتر کشورهای عربی دیگر، حتی مثل کشور خودتان، مردم متاسفانه مامور یک‌دیگرند، توی کار هم سرک می‌کشند، صاحبان قدرت این‌گونه بارشان آورده‌اند‌. آدم خوب البته میان مردم کوی و برزن کم نیستند‌، لکن ما باید فکر کنیم همه‌، توجه کنید، همه مامورند تا جایی مچ ما را بگیرند‌. خدا می‌داند بسیاری از اعضای حزب بعث‌، نه تنها حزبشان را قبول ندارند، بلکه منتقدانی پر و پا قرصند برای همین حزب ولی می‌دانند باید ریاکاری کنند، هرکس فقط در فکر خویش است و خانواده‌اش تا سلامت به مقصد برسد و وابستگان را نیز به سلامت برساند‌. می‌دانم نیازی نیست بیشتر از این بگویم، خودتان خیلی چیزها را شاید بهتر از من بدانید. کشور شاهنشاهی شما و کشور مثلن جمهوری ما، مثل هم اداره می‌شوند‌. از این نظر کارتان دشوار نخواهد بود.»

کار سینما رونقی نداشت در عراق، خود ضیاء هم گفته بود حتی در مصر که تولید سینما فراوان است، به سینمای اصیل و هنری، بها نمی‌دهند. در بیشتر کشورهای عربی وضع بر همین منوال است. در مصر ساختن فیلم برای رقص و آوازی است که به جا یا بی‌جا در فیلم‌هایشان جا می‌دهند، مثل فیلم فارسی‌های خودمان که با رقص جمیله و آواز ایرج و سیما بینا ساخته می‌شوند.

Share/Save/Bookmark

نظرهای خوانندگان

خواننده زني كه در "فيلم فارسي هاي خودمان" پا به پاي ايرج ميخواند "عهديه" بود و نه "سيما بينا". تا حالا نشنيدم كه سيما بينا در هيچ فيلمي خوانده باشد.

-- اسد ، Nov 17, 2008 در ساعت 03:59 PM