رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۲۵ اسفند ۱۳۸۶

بیهقی؛ تاریخ‌نگاری فلسفی

Download it Here!


بیهقی می‌کوشید تا از سنت خردگرایی اسلامی در دوران خویش برای نوشتن تاریخ بهره بگیرد. از این رو، تنها روایت رویدادهای سیاسی یا وقایع‌نگاری حکومت‌های سیاسی دوران خود را هدف تاریخ‌نگاری نمی‌دانست. او به خوبی دریافته بود که اگر تاریخ‌نگاری فاقد تببین تاریخی باشد به صرف وقایع‌نگاری ساده فروکاسته خواهد شد.

بیهقی یک جا به تفصیل از وام‌داری خود از سنت حکیمان اسلامی سخن می‌گوید و به ويژه از ابوریحان بیرونی نام می‌برد:

«و من که این تاریخ پیش گرفته‌ام، التزام این قدر بکرده‌ام تا آن‌چه نویسم یا از معاینه من است یا از سماع درست از مردی ثقه. و پیش از این مدتی دراز کتابی دیدم به خط استاد ابوریحان. و او مردی بود در ادب و فضل و هندسه و فلسفه که در عصر او چون او دیگری نبود و به گزاف چیزی ننوشتی. و این دراز از آن دادم تا مقرر گردد که من دراین تاریخ چون احتیاط می‌کنم.»

بیهقی در پی آن بود تا جزییات تاریخی را برای تبیین اسباب برآمدن و فروشدن دولت‌ها به کار گیرد:

«چنان‌که از استاد ابوریحان تعلیق داشتم که بازنموده است که سبب زوال دولت ایشان ] مأمونیان[ چه بوده است. و در دولت محمودی چون پیوست آن ولایت و امیر ماضی آن‌جا کدام وقت رفت و آن مملکت زیر فرمان وی بر چه جمله شد و حاجب آلتونتاش را آن‌جا بایستانید و خود بازگشت و حال‌ها پس از آن بر چه جمله رفت..»

دانش فلسفی بیهقی آن‌جا بیشتر آشکار می‌شود که در آغاز مجلد ششم خطبه‌ای می‌آورد در بیان معنای سیاست.

«و چون در تاریخ شرط کردم که در اول نشستن هر پادشاهی خطبه‌ای بنویسم، پس براندن تاریخ مشغول گردم، اکنون آن شرط نگاه دارم.»

خطبه بیهقی در آغاز فصل به تخت نشستن مسعود، نگرش فلسفی-سیاسی بیهقی را به تاریخ بازمی‌نماید. نگرش بیهقی در این خطبه آمیزه‌ای است از اندیشه سیاسی ایران‌شهری، آموزه‌های اسلامی و اندیشه نوافلاطونی آن‌گونه که در آثار فارابی بازتابیده است.

مانند بسیاری از سیاست‌نامه‌نویسان دوران اسلامی، بیهقی دین و سیاست را توأم می‌شمرد و مشروعیت پادشاه را به رعایت عدالت می‌داند. بیهقی می‌گوید تنها باید از پادشاه عادل پیروی کرد و شورش بر پادشاهی که به زور به قدرت رسیده و زورگوست، جایز است:

«و قوه پادشاهان، اندیشه باریک و درازی دست و ظفر و نصرت بر دشمنان و داد که دهند موافق با فرمان‌های ایزد تعالی؛ که فرق میان پادشاهان موید و موفق و میان خارجی متغلب آن است که پادشاهان را چون دادگر و نیکوکردار و نیکوسیرت و نیکوآثار باشند طاعت باید داشت و گماشته به حق باید دانست و متغلبان را که ستمکار و بدکردار باشند خارجی باید گفت و با ایشان جهاد باید کرد. و این میزانی است که نیکوکردار و بدکردار را بدان بسنجند و پیدا شوند.»

برای بیهقی عدل و عقل دو معیار بازشناختن پادشاه مشروع از پادشاه نامشروع است. رگه‌های روشنی از اندیشه معتزله در نگرش بیهقی به چشم می‌خورد. برای او عدالت معیاری مستقل از اراده پادشاه دارد و نمی‌توان همه چیز را به تقدیر بازگرداند:

«اگر در این میان غضاضتی به جای این پادشاهان ما پیوست تا ناکامی دیدند و نادره‌ای افتاد که در این جهان بسیار دیده‌اند، خردمندان را به چشم خرد می‌باید نگریست و غلط را سوی خود راه نمی‌باید داد که تقدیر آفریدگار جل جلاله که در لوح محفوظ قلم چنان رانده است، تغییر نیابد ... و حق را همیشه حق می‌باید دانست و باطل را باطل.»

بیهقی می‌گوید من می‌خواهم تاریخی متفاوت بنویسم و آن‌چه ضروری است در تاریخ ثبت کنم. اما واجب و ضرورت تاریخ چیست که بیهقی می‌خواهد به جای آورد؟

«اگرچه این اقاصیص از تاریخ دور است؛ چه در تواریخ چنان می‌خوانند که فلان پادشاه فلان سالار را به فلان جنگ بفرستاد و فلان روز صلح کردند و این آن را یا او این را بزد و برین بگذشتند؛ اما من آن‌چه واجب است به جای آورم.»

بیهقی از تاریخ‌نویسی شناخته شده در دوران خودش خرسند نبود. می‌خواست چیزی بنویسد که دیگران تا کنون ننوشته‌اند یا به شیوه‌ای که دیگران تا کنون به کار نبرده‌اند. بیهقی می‌خواست تاریخی بنویسد گستاخانه و بی‌پروا که در آن هیچ نشانی از تملق به صاحبان قدرت نباشد که به گفته او «در تاریخ محابا نباشد»:

«این اخبار از چشم و دل مردمان دور ماندی ... و تاریخ‌ها دیدم بسیار که پیش از من کرده‌اند پادشاهان گذشته را خدمت‌کاران ایشان؛ که اندران زیادت و نقصان کرده‌اند و بدان آرایش آن خواسته‌اند.»

بیهقی نمی‌خواهد تاریخ را بزک کند و بیاراید. می‌خواهد حقیقت را بنویسد؛ تمام حقیقت را؛ تاریخ را با تمام جزییاتی که شاید برای خوانندگان دوران‌اش ملال‌آور می‌یافته بنویسد:

«در دیگر تواریخ چنین طول و عرض نیست که احوال را آسان‌تر گرفته‌اند و شمه‌ای بیش یادنکرده‌اند. اما من چون این کار پیش گرفتم می‌خواهم که داد این تاریخ به تمامی بدهم و گرد زوایا و خبایا برگردم، تا هیچ چیز از احوال پوشیده نماند. و اگر این کتاب دراز شود و خوانندگان را از خواندن ملالت افزاید، طمع دارم به فضل ایشان که مرا از مبرمان نشمرند که هیچ چیز نیست که به خواندن نیرزد که آخرِ هیچ حکایت از نکته‌ای که به کار آید خالی نباشد.»

غرض بیهقی آن است که تاریخ پایه‌ای بنویسد. تاریخ پایه‌ای تاریخی است که بیداری می‌آورد:

«و مرا چاره نیست از بازنمودن چنین حال‌ها که از این، بیداری افزاید و تاریخ به راه راست برود که روا نیست در تاریخ، تخسیر و تحریف و تقتیر و تبذیر کردن.»

بیهقی بیشتر کتاب‌های تاریخ گذشته را آکنده از خرافاتی می‌داند که برای خواب کردن نادانان در شب به کار می‌آید اما بیهقی تاریخی می‌نویسد که مردمان را بیدار کند. بیهقی تاریخ را برای دانایان روایت می‌کند؛ برای نخبگان:

«اخبار گذشته را دو قسم گویند که آن را سه دیگر نشناسند: یا از کسی بباید شنید و یا از کتابی بباید خواند. و شرط آن است که گوینده باید که ثقه و راست‌گوی باشد و نیز خرد گواهی دهد که آن خبر درست است... و کتاب هم‌چنان است که هرچه خوانده آید از اخبار که خرد آن را رد نکند شنونده آن را باور دارد و خردمندان آن را بشنوند و فراستانند. و بیشتر مردم عامه آن‌اند که باطلِ ممتنع را دوست‌تر دارند؛ چون اخبار دیو و پری و غول بیابان و کوه و دریا که احمقی هنگامه سازد و گروهی هم‌چون او گردآیند و وی گوید در فلان دریا جزیره‌ای دیدم و پانصد تن جایی فرود آمدیم در آن جزیره و نان پختیم و دیگ‌ها نهادیم. چون آتش تیز شد و تب‌اش بدان زمین رسید از جای برفت. نگاه کردیم ماهی بود. و به فلان کوه چنین و چنین چیزها دیدم. و پیرزنی جادو مردی را خر کرد و باز پیرزنی دیگر جادو گوش او را به روغی بیندود تا مردم گشت. و آنچه بدین ماند از خرافات که خواب آرد نادانان را، چون شب بر ایشان خوانند. و آن کسان که سخن راست خواهند تا باور دارند ایشان را از دانایان شمرند – و سخت اندک است عدد ایشان. نیکو فراستانند و سخن زشت را بیندازند.»

Share/Save/Bookmark

نظرهای خوانندگان

با سپاس از مطلب خوبتان. تاریخ بیهقی گذشته از ارزشهای تاریخی، گنجینه گرانبهای ادب پارسی است.

-- نوشین ، Mar 15, 2008 در ساعت 11:34 PM