رادیو زمانه
>
خارج از سیاست
>
شعر
>
رفتم به بازارشام
|
دفتر خاک با شعری از دکترعلیرضا زرین
رفتم به بازارشام
دکترعلیرضا زرین
دفتر «خاک»: بازار شام، شعری که امروز در دفتر خاک از دکتر علیرضا زرین، این شاعری کرمانشاهی مهاجر میخوانید، شعری است که فقط در محیطی آزاد و فارغ از شایستها و نبایستهای ممیزان میتوانست شکل بگیرد. بسیار شنیدهایم و خواندهایم که از پذیرش مسئولیت فردی و ضرورت بازنگری در گذشته و تاریخ سخنها گفتهاند، اما کمتر کسی با صراحت به سرگردانیهایش و به اشتباهاتش اعتراف کرده است.
بهراستی که «اعتراف» در معنای گویهها و واگویههای فرد در تنهایی بیکرانش در شهرهای بزرگ جهان و همچنین اشاره به ضرورت بازنگری در چیستی و کیستی فرهنگی انسان ایرانی از مهمترین سویههای ادبیاتی است که در تبعید، در مهاجرت، در آزادی و رهایی از همهی قید و بندهای فرهنگی بهوجود آمده و همچنان بهزندگیاش در حاشیهی آن متن اصلی اما مجروح و هزار تکه ادامه میدهد.
دکتر علیرضا زرین نخستین اشعارش در مجلات ادبی پیش از انقلاب در کرمانشاه و تهران منتشر کرد، در سال ۱۳۴۸ برای ادامه تحصیل به آمریکا رفت و از آن زمان تاکنون یک شاعر، مترجم و نویسنده و منتقد دو زبانه بوده است. از علیرضا زرین به فارسی هفت کتاب شعر و به انگلیسی پنج کتاب و یک پوستر شعر و یک کتاب در نقد ادبی منتشر شده است. شعر بلند انگیسی او «کتاب من» The Book of I به ویرایش و به وسیلهی شاعر آمریکایی، لارنس فرلینگتی و سازمان نشر او City Lights در تارنمایشان منتشر شده است.
طرح و کلاژ از غرفه
رفتم به بازار شام
رفتم بازار چشم اولم به شراب بود چشم دومم به زیبایی چشم اولم را بستم و دوباره گشودم به هشیاری و چشم دومم را با آن میزان کردم زشتی ها را دیدم گوشت ِکبوتر مثقالی چهار ریال کاپوت دستنخورده (Free of charge ) بازار ِشام بود این یا سمرقند یا همدان بازار لندن بود یا تورانتو یا تایوان چشم اولم را بستم و از گوشهی چشم دومم نگریستم بین من و سایهام حد فاصلی نبود ما هر دو تشنهی او بودیم و دورههای جوانی را درحوزههای قرمز سرکردیم و در مکتب بزرگانی که بعدها خودفروش از آب درآمدند من هم خودفروشی را امتحان کردم مزایای آن بد نبود اما ساعات کارش دهنم را گایید بزرگان نگفته و هشدار نداده بودند به حق اما یک امتیاز عالی داشت می دانستم که خودفروشم و هر وقت که در آینه به خود مینگریستم از این اعتراف صادقانه لذتی وافر میبردم اینگونه صداقت در قاموس تعلیم و تربیت هزار سالهام نبود حالا نوبت به شگرد بازیهای گوشم رسیده بود یکی را بستم و یکی را گشودم صدای زر زر خود را شنیدم صدایی که منتقدی حق بجانب در میآورد صدای فاخر خودم یا به قول شاملو که به گوش چپ خودم گفت fucker البته حرف او دربارهی زبان انگلیسی بود و دستکم از یک نظر درست میگفت دیدم در شنوایی به حد یک خرگوش هم نیستم و بهتر است در همین مقطع از بینایی خود در مقایسه با قدرت بینایی عقاب حرفی زده نشود دستان خود را گشودم به دنبال گرفتن و بردن بودند تلفن زدم و از مرشدم مایکل پرسیدم امروز چند اتوبوس سوار شده و در طول چند خیابان قدم زده و به چند کتابخانه رفته و با چند زن و مرد ولگرد و معتاد و مست سخن گفته تا من هم به دستانم دادن بیاموزم و امان از این دهان و زبان بیچفت و در که هر چه چرت و چرند بود گفت و شنفت و آنها نیز به آموزشی دقیق و نوین نیازمند بودند پس زندگی ِ امروز را از نو آغازیدم و برای نخستین بار چشمم به صفحهی سپید باز شد.
۱۴ دسامبر ۲۰۰۷
در همین زمینه:
• شعر بلند «کتاب من» از دکتر علیرضا زرین، به انگلیسی، فایل پی دی اف
|
نظرهای خوانندگان
به دلم ننشست. نتوانستم ارتباط برقرار کنم
-- آذر ، Oct 17, 2010 در ساعت 09:30 PMاخیرا در سبک شعرهای ساده و بی پیرایه به وبلاگی برخوردم که شعرهای جالبی دارد .پیشنهاد می کنم به وبلاگ سری بزنید:
-- آیدا پورولی ، Oct 18, 2010 در ساعت 09:30 PMhttp://eliasam.blogfa.com
برای خواندن شعرهایی به این سبک به وبلاگ زیر سری بزنید:http://eliasam.blogfa.com/
-- آیدا پورولی ، Oct 18, 2010 در ساعت 09:30 PM