رادیو زمانه > خارج از سیاست > نقد > اگر از هراس خالی بمانم | ||
اگر از هراس خالی بمانمسهراب رحیمیبیشک رباب محب یکی از فعالترین چهرههای شعر مهاجرت است، یا به عبارتی یکی از مطرحترین شاعران فارسیزبان خارج از کشور که پس از چاپ چندین و چند مجموعه شعر در سوئد، این بار کتابش را در ایران به ناشر سپرده است. در این کتاب با دو مرحله از شاعری روبرو هستیم، یا شاید دوگونه نوشتن. نوع اول که نوشتن با زبانی کلاسیک و مرسوم، و نوع دیگر که نوشتن با زبانی روان و راحت که آمیخته است با بازیگوشیهای زبانی و خطر کردن در عرصههای نو. نوشتن در واقع چیزی نیست جز تصویر اندیشه و حس و نگاه و تمرین تجربه یا تجربهای کسبشده از تمرینهای مکرر.
در برخی شعرهای رباب، که در واقع اکثریت شعرهای این کتاب را شامل میشود، ما با شعرهای آرکائیک مواجه هستیم. شاعر اهمیت زیادی به فصاحت کلامی میدهد و آگاهانه از واژههایی استفاده میکند که بیشتر آکادمیک هستند و کمتر محاورهای: میپرسی: اهل کجایم؟ شاعر، خود را اهل ناکجا آباد میداند، آن ناکجاآبادی که در واقع از آن او نیست. شاعر کلید رهایی را گم کرده است. و این خود میتواند شروع خوبی برای راوی باشد تا گمشده را پیدا کند و خود این راه برای جستوجوی گمشدهها، دلیلی میشود برای شاعر تا به کشف موقعیتی نو بپردازد. باید ببینیم رباب محب چه اندازه در درون واژهها و تصویرها و خیالها کاوش کرده . مسئلهای که خیلی ذهن شاعر را به خود مشغول کرده، مسئلهی ترس است: تو از مرگ دیروزهایت میترسی چه چیزی باعث میشود که شاعر تبعیدی، مرگ دیروزهایش را به تعویق بیندازد؟ شاید به این دلیل ساده که به جز دیروزش چیزی ندارد. شاعر تبعیدی با خاطراتش زندگی میکند و یا شاید با یاد نبود خاطرات امروز. در سطر پایین، شاعر به خوبی این حس را نشان میدهد: اینگونه است که روزها حادث – نه – که حادثه میشوند. نقطهی قوت شعر رباب در مهارتهای زبانی اوست: امشب، طرحی ساده مرا هاشور میزند. دخالت در دستور زبان و سرپیچی از فرم معمول در شعر و ایجاد زبانی تازه که میتوانست بیشتر در این مجموعه دیده شود، تنها به یک یا دو نمونه محدود شده. اما همین یکی دو نمونه این امید را در منِ خواننده بیدار میکند که منتظر شعرهای بهتری از او باشم. دلم میگیرد و این همان روایت تنهایی، دلتنگی و ناامنی انسان امروز است. و در این جهان، آن که خانهبهدوش است مسلماً بیشتر در جریان تنشهاست. انسان این جا آنقدر تنهاست که کسی را ندارد تا به او تکیه کند: پس...دست خودم را میگیرم که کنار این تنداب و نزدیکانش را در بین سقوطشدگان میبیند. اما با این همه تنهاست با درد پیری و حس فراموششدگی. در واقع یک نوع آلزایمر غربت، جهانی که هنوز روانپزشکان کشفاش نکردهاند و البته تجربهی شاعرانه از این دست، نیازی به آزمایشگاههای علمی مدرن امروزی ندارد. شاعر دارد در متن زندگی، در متن شعر و در متن فراموشی خودش، از دست می رود: تاریکی همیشه اینجاست و کدام منِ شاعر است که به کدام من او شبیه نیست؟ و انگار تنها در تاریکی است که من متن او با من از یاد رفتهی او روبرو میشود تا جهانی از گمگشتگیها، سرگردانیها و زخمها خود را در برابر من اکنون شاعر و من از یادرفته، حتی برای لحظهای هم که شده، خود را نشان دهد، تا مهر هویتی شود بر پیشانی حسها، احساسها و نوشتههای او. در این غربت، در این وضعیت، هنوز تنها چیزی که میتواند به شاعرِ غریب آرامش بدهد و توان لازم را در او ایجاد کند، شعر است. چیزی که در این شعر به خوبی نمایان است: شعر حرمت خاموشیست باز هم در این شعر، بر اهمیت خاموشی تاکید شده و اینکه وقتی شب به زیبایی تکیه داده باشد، حرف تبخیری از خودش میشود. و شاید این جمله یادآور حرف بزرگانمان باشد که بهترین شعرها همیشه میل به سکوت دارند. در شروع این متن، نوشتم شاعر در اکثر نوشتههایش زبانی آرکائیک دارد. اما شعرهایی هم هستند که در آنها بیشتر روی جنبههای زبانی و حتی بازیهای زبانی تصویری تاکید شده، هرچند تعداد این شعرها کمتر است، اما حاکی از این است که رباب ظرفیتهای بسیاری برای خلق شعرهای زیباتر و بهتر دارد، کما اینکه بیوقفه مشغول کشف و مکاشفه است. برای مثال، شعر بالا و شعر پایین نمونههای خوبی هستند از شعر خوب رباب و اینکه او بیشک یکی از شاعران خوب زمانهی ماست. میخواهم این نوشته را با شعری از این کتاب به پایان ببرم که به نظرم حرفهای زیادی برای گفتن دارد و پتانسیل زیادی برای گشودن تاویلها و تفسیرها: مثل شتاب این متن |