تکنولوژی ژن، تکنولوژی اطلاعات و ادبیــات
استعارهای برای عصرما
یان شرشتاد ترجمهی محمد ربوبی
یان شرشتاد، متولد ۱۹۵۳، رماننویس و مقالهنویس نروژی. مهمترین اثر او Homo Falsus نام دارد. منتقدان از این اثر به عنوان نخستین رمان پست مدرن در نروژ و یکی از مهمترین رمانهای پست مدرن در گسترهی ادبیات جهانی نام میبرند. یان شرشتاد در آثارش تلاش میکند واقعگرایی، مدرنیسم، پست مدرنیسم و شیوهی «متافیکشن» یا دخالت نویسنده در متن را به هم بیامیزد.
در مقالهی تأملانگیزی که در واقع متن سخنرانی نویسنده در دانشگاه پکن است و اکنون به ترجمهی آقای محمد ربوبی در دفتر خاک میخوانید، شرشتاد از ساحت ادبیات داستانی در برابر میکوبیولوژی به عنوان یک نظام مستبد که به انسان کامل نظر دارد و تکنولوژی اطلاعات به عنوان یک نظام آنارشیست که اطلاعات را به طور انبوه در اختیار انسان قرار میدهد دفاع میکند و در پایان پیشبینی میکند که ادبیات داستانی ناگزیر به سوی واقعگرایی و طبقهبندی دقیقتر اطلاعات پیش خواهد رفت. این مقاله را میخوانیم:
یان شرشتاد
تکنولوژی هر عصر غالباً مشخصات نوعی امپراتوری را دارد. این امپراتوری نامرئی است، ولی تأثیر و حتی گاه سلطهی آن بر زندگی ما ـ بی آنکه متوجه شویم ـ قطعی است. ما نویستدگان که به سنتهای بشردوستانه وفا داریم و تا آنجا که ممکن است از عرصههای علمی میگریزیم باید بپذیریم که تکنولوژی، بالقوه از قدرت بسیار زیادی برخورداراست.
پذیرش این امر کافی نیست. هنگامی که جنبههای مشکوک و قابلتأمل تکنولوژی آشکار میشود، نویسنده باید شهامت داشته باشد و با تکیه بر مبانی بشردوستانه انتقاد و اعتراض کند؛ و هنگامی که نویسندهای اعتراض می کند، اعتراضاش همواره شکل کاملاً مشخصی دارد: داستان دیگری نوشتن، به اصطلاح ضد داستان نوشتن.
علم و دانش ما را در اساسیترین مبانی تحتتأثیر قرار میدهد، زیرا طرز تفکر ما را تعیین میکند. هنگامی که دانشمندی چون کپرنیک ایدهی علمی جدیدی ارائه میدهد، به مرور زمان انقلاب کپرنیکی در فرهنگ رخ میدهد؛ و هنگامیکه طرز تفکر دگرگون میشود، زبـان و شیوهی نگارش نیز دگرگون میشود. مُدلهای علمی قرن نوزدهم و بیستم مهمترین استراتژیهای ادبی را تحت تأثیر قراردادند. علم و دانش جدید به شکل تکنیک مشخصی تجلی مییابد و تکنیک با رسوخ درعرصههای ادبی، نه تنها محتوا بلکه فرم ادبیات را دگرگون میکند.
مشاهدهی این امر که چگونه راه آهن، الکتریسته، تلفن، هواپیما، عکسبرداری با اشعهی ایکس و فیلمهای صامت بر پیشروان ادبیات مدرن، همچون مارسل پروست، جیمز جویس و جان دوس پاسوس تاثیر نهادهاند دشوار نیست. مدلهای علمی، کاتالیزاتورهای اندیشههای ادبی میشوند. یک نمونه : لاورنس دورل، دراثرش با عنوان Alexandria Quartett در دههی پنجاه قرن بیستم کوشید تئوری نسبیت را در چهار جلد بنویسد: سه جلد در مورد فضا و مکان و یک جلد در مورد زمان.
درآستانهی هزارهی جدید، مایلم دو تکنولوژی را مطرح کنم که در آینده اهمیت بسیار زیادی کسب خواهند کرد. هر دو به شکل جنینی قبلاً وجود داشتهاند، ولی در دههی هفتاد چنان شتابان تکامل یافتهاند که هیچ کس انتظارش را نداشت. منظورم تکنولوژی میکروبیولوژی و تکنولوژی دیژیتال است؛ و من با بیصبری مترصدم که دریابم چه طرز تفکری و یا دقیقتر بگویم کدام جهانبینی و چه تصویری از انسان در این دو تکنولوژی نهفته است. چه چیزهایی نویسنده را شیفتهی خود میکنند و چه چیزهایی قابل تامل توانند بود؟
قاعدتاّ، بین تکنولوژی مسلط بر یک عصر واستعارهی اساسی آن عصر رابطهای وجود دارد. منظورم از استعارهی اساسی، آن استعاره است که دقایق برجستهی یک عصر فرهنگی را در خود متمرکز دارد. درعهد عتیق، «بافت» چنین استعارهای بود. بی سبب نیست که واژهی لاتینی Text از فعل «تنیدن و بافتن» مشتق میشود. درآغاز عصر مدرن، «شهر» چنین استعاره ای شد. امروز در اثر تکنولوژی دیژیتال میتوان گفت استعارهی عمده «شبکه» ( Netz )است. شاید واژهی «شبکه» در قرن بیست و یکم همان نقش مهمی را ایفا کند که واژهی «اتم» در قرن بیستم داشت.
در رابطه با این دو تکنولوژی که نام بردم، میتوان از شبکۀ کروموزومها و شبکهی اطلاعات سخن گفت. این دوشبکه، ابزاری هستند برای کشف شناخت تازهای از انسان و جهان. اما اگر از منظر دیگری بنگریم، همین شبکهها ممکن است مانند پردهای و یا عینکی جلوی چشم ما قرارگیرند و موقعی که در جستجوی شناخت نوینی هستیم، تعیین کنند چه و چگونه باید ببینیم.
تکنولوژی دیژیتال، Bit 0 وBit 1 را به شکل شبکهای جهانشمول به هم میتند و فضایی مجازی به وجود میآورد که دراصطلاح Cyberspace نامیده میشود. تکنولوژی ژن، از جُفت جُفتِ مولکولهای اساسی بیوشیمیایی یک شبکۀ بیولوژی میتَنَد که همان واحدِ اساسی وراثت است. از این دو تکنولوژی، یکی میخواهد جهان نوینی بیافریند و دیگری انسان نوینی.
این روند، با ساحتِ ادبیات همعنان است، زیرا تخیل نیز دست اندرکارِ تنیدن شبکهای است به کمک واژهها. یعنی تنیدن داستانهایی که تفاهم انسان و جهان را فراچنگ آورند. به عقیدهی من، شبکهی تکنولوژی ژن بسیار تنگمیدان و شبکهی تکنولوژی اطلاعات بسیار فراخ است. ادبیـات، نویسنده، با حذفِ جنبههای اغراقآمیز این دو تکنولوژی میتواند شبکهای متناسب و متعادل به وجود آورد. شبکهای که دستِ کم قابل اطمینان است.
تکنولوژی ژن
منظور من از تکنولوژی ژن، آن تکنیکی است که به ما امکان میدهد ژن را از ارگانیسمهای مختلف جدا کنیم، درآن دست ببریم وآنها را تکثیر و تلفیق کنیم. یکی از بلندپروازترین برنامههای عصرما پروژهی Projeect Human Genome است .هدف این پروژه، آن سه میلیارد واحد حیاتی است که ظاهراّ مولکولهای اساسی (DNAَ) انسان و یا ژنها را تشکیل میدهند. به زبانی دیگر، هدفِ این برنامه کشفِ خشتهای اولیه و تعیین سلسله مراتب و ترتیب و توالی این خشتها ( گنومها) در ساختار وراثتِ انسان است . گفته میشود درظرفِ همین چند سال آینده 000 100 0ـ 80 ژن مجزا و شناسایی خواهند شد.
درحالی که مهندسین ژن، اصطلاحاتی چون «حروف»، «واژه» و«گرامر» را با گشادهدستی به کار میبرند، این موضوع عرصهی بسیار جذابی برای نویسنده است. ظاهراً، مجموعهی ژنتیک مانند زبان نوشتاری است که فقط از چهار حرف تشکیل میشود:ACGT . سپس بااین الفبایDNA ، کلماتی از سه حرف ساخته میشود ( سه حرفی که کلید رمزنگاری است ) و سرانجام اگر واژهها درست هجی شوند، به کمک یک میلیارد حرف، داستان انسان نوشته خواهد شد.
جستجوی ترتیب و توالی درست و صحیح، کنجکاوی مرا بر میانگیزد. این جستجو مرا به یاد مشکلانی که در حین نوشتن با آنها رو به رو میشوم میاندازد. درحالی که بیولوژی با ژنها عمل میکند، من به عنوان نویسنده با داستانهای کوتاه عمل میکنم. من به نحوی در جستجوی داستانهایی هستم که حاوی دستگاۀ وراثت انسان است و به هیجوجه چگونگی ترتیب و ردیف کردن این داستانها برایم یکسان نیست. درحالی که یک سری ازآنها را خواننده سرهم بندیکردن بیمعنا مییابد، ممکن است سری دیگری را واقعهای عمیقاً تکاندهنده دریابد؛ آنچه که یونانیها تزکیه و یا پاکسازی نفس ( Kataharsis) نامیدهاند.
از سوی دیگر، من بیاندازه نگرانم. تکنولوژی ژن نیز، مانند هر علم و دانش دیگری، داستانی از انسان تعریف میکند. اما این داستان بس محدود است. مبنای این تکنولوژی بر تلخیص یا فروکاست (Reduktion ) استوار است. اعتقاد بر این است که میشود انسان را به واحدهای بسیار کوچک تجزیه کرد. آرزوی ورود به دستکاری ژنها، حاوی این نکته است که ما انسانها چیزی جز ماشینهای ارگانیکی نیستیم و با این تکنولوژی جدید میشود تعمیرش کرد. گویی نسخهای برای انسان در دست است؛ وهرگاه پیشتر رویم، به اصطلاحی برخورد میکنیم همچون «بهداشت نژادی» و آیندهای محتمل که میتوان کودکانی با ژنهایی که آنطور دلمان میخواهد آفرید. خلاصه کنیم: رؤیای آفریدن انسان کامل. واین رؤیا، رؤیایی است که درسالیان گذشته دربارهاش چه چیزهایی که نشنیده ایم. رؤیایی که کابوس میلیونها انسان شده است.
تکنولوژی ژن، اینک مدعی است که علل ژنتیکِ حدود چهارهزار بیماری کشف شده است. اما تاکنون حتا یک انسان بیمار بر مبنای این علم درمان نشده است. این امر نشان میدهد پاسخ دادن به این مسایل بغرنجتراز آنند که در ابتدای امر تصور میشد؛ یعنی فعل و انفعالات ظریفتر از آن هستند که بشود آنها را برنامهریزی کرد. ژنها به تنهایی و مجزا از یکدیگر عمل نمیکنند. ژنها نیز در چهارچوب مجموعهی ارگانیسم باید در نظر گرفته شوند که این نیز محیط اجتماعی و زیستی را در بر میگیرد. بیش از نود وهشت درصد ژنهای انسان در میمون( شمپانزه) نیز وجود دارند. به دیگر سخن: ما با مجزا کردن ژنها از یکدیگر برای این پرسش که چه چیزی انسان را میسازد پاسخی نخواهیم یافت و دوباره از خود میپرسیم که انسان چیست؟
تکنولوژی ژن نه تنها داستان تلخیص شدهای را تعریف میکند بلکه جبر و قطعیت را نیز به آن میافزاید. ژنتیک بر مبنای این تفکر استوار است که هر ارگانیسم عبارت است از محتوای ژنتیک آن، یعنی مجموعهای از ژنها. اگر ما معتقدیم ژنها سرنوشت انسان را تعیین میکنند، دراین صورت معتقدیم که میتوانیم با دستکاری در ژنها، سرنوشت خود را نیز دستکاری کنیم. این امر نشان میدهد که از علم و دانش تا دین و مذهب فاصلهی دوری نیست. در پسِ پژوهشهای وراثت، آرزوهای کیمیاگری در مورد زندگی ابدی کمین کرده است.
ادبیـات با شبکهی دیگری عمل میکند، شبکهای که تار و پود فراختری دارد. هنگامی که نویسنده دستهای از کلمات و یا چند داستان را به ترتیب خاصی عرضه میکند، او نیز مایل است که کارش کلیدِ اساسیترین مشکلاتِ بشریت باشد. ولی درحالی که ژنتیک داستانی تعریف میکند که انسان را تلخیص و ساده میکند، نویسنده داستانی از بغرنج بودن و دهلیزهای تو در تو و غیرقابل نفوذ انسان ارائه میدهد. انسان، نه از موقعیتِ اجتماعیِ تنها به وجود میآید و نه از مصالح ژنتیکاش. داستانهای خوب، نشان میدهند که انسان اساساّ عرصهی مرموز و ناشناختهای است؛ نشان میدهند که انسان هنوز امکانات غیرقابل تصوری دارد. و دراین نگرش، شناخت تواناییهای انسان نهفته است که هیچ معلوم و مشخص نیست. شاید شکنندگی و ضعفهای ما ماهیتِ وجودی و حتا محتملاً نشانهی اصالتِ ماست.
نویسنده، همچنین با واژهها، با داستانها، نشان میدهد که میتوان از این طریق با فاتالیسم (تقدیرگرایی) بیولوژیک مقابله کرد ـ ازجمله به کمک اراده، به کمک تخیل، به کمک امیدواری وایمان. نمیتوان پیشبینی کرد که انسان، هر قدر هم ژنهایش را تجزیه و تحلیل کنیم، چه خواهد کرد. یک متن ادبی موفق که درآن واژهها مانند ارگانیسم عمل میکنند و کلیتی از امور و اتفاقاتِ پیوسته و مرتبط به هم را به حرکت درمیآورند، نشان میدهد که انسان در ماهیتِ خود غیرقابل پیشبینی است.
ژنتیک میگوید انسان ماشینی است بیولوژیکی و فقط همین. دراین مورد که چه چیز ما را انسان میسازد حرفی برای گفتن ندارد. صلاحیت و امکانات ادبیات داستانی درهمین جاست. تکنولوژی، دست اندرکارِ آن است که انسان را تکه پاره کرده، بند از بندش جدا کند. نویسنده باید آنها را به هم وصل کند. اسطورههای کهن از قهرمانهایی تعریف می کنند که کشته شدهاند، تکه پاره شدهاند و هر تکه بدنشان به گوشهای پرتاب شده است. دراین اسطورهها، اغلب زن است که به راه میافتد، قطعات را جستجو میکند و آنها را دو باره به هم وصل میکند و زندگی تازهای به آن میبخشد. مهندسین ژنتیک میخواهند با سلولها هنرنمایی کنند، ولی اینان قادر نیستند زندگی نوینی بیافرینند. آفرینش، مشغله و کــارِادبیـــات است.
تکنولوژی اطلاعات
اساس صنعت دیژیتال نیز مانند میکروبیولوژی براین مبنا قرار دارد که در اجزای کوچک(Bits) دستکاری کنیم .علیرغم تکامل کامپیوتر، و متنهای پیوندی (Hypertext) ونخستین گروه BBS هیچ کس ـ حتا ده سال پیش ـ نمیتوانست آنچه را که امروز اینترنت مینامیم پیشبینی کند: این که میلیونها کامپیوتر در یک شبکهی جهانی به هم متصل شوند. در نروژ، با جمعیتی چهارو نیم میلیونی، ۶.۱میلیون نفر که سنشان بیش از ده سال است به اینترنت ، یعنی به بخش عمدهی آن The world wide web دسترسی دارند.
من به عنوان نویسنده، در آنچه که « جامعهی اطلاعاتی » نامیده میشود، عناصر بسیار مثبتی میبینم. در عصر ما که تودههای وسیعی با هم ارتباط دارند، واژه، کالایی شده است که با سابق تفاوت دارد. واژهها تقریباَ مانند مواد خام هستند: مثل آهن، چوب، سنگ و .... بنابراین اینک اعتبار و اهمیت نویسنده به مراتب بیش از گذشته شده است. بمباران روزانه با اطلاعات، با خرده دانستنیها، به من این امکان را میدهد متنهایی بنویسم که وسعت و تراکم اجزاء در آنها بیش از گذشته است ـ نه فقط به خاطر خودِ فاکتها، بلکه به عنوان ابزار مؤثر ادبی. از آنجا که اطلاعات عامل مهم تولیدِ ارزش در جامعه شده است، برای کتاب میتوان آیندهی درخشانی را تأمین شده دانست. افکار، ایدهها و داستانهایی که در کتابهای ادبی میتوان جای داد، ناگهان به معنای واقعی کلمه، ارزش طلا به خود میگیرند.
یکی دیگر از جلوههای پر بارِ شبکه درسیستم متنهای پیوندی (Hypertext) آن است که میدان وسیعی است که همهی متنها را به یکدیگر متصل و مربوط میسازد. هر متن در سطوح مختلف و به ترتیبهای گوناگون با دیگر متون ارتباط دارد. شبکه به ما امکان میدهد که متنها را قطعه قطعه کنیم و با فطعاتِ کاملاً مختلف، متن تازهای بسازیم. حتا تداعیهای پراکنده، بسیار ظریف و بیپایان مارسل پروست، در مقایسه با امکاناتی که شبکه در اختیار ما میگذارد، جلوهی چندانی ندارند. شبکه به ما نشان میدهد که رابطهی اشیاء با یکدیگر گاه مهمتر از خود اشیاء است. این امکانات به نویسنده میآموزاند که متن تازهای بیافریند.
در داستانی که تکنولوژی IT تعریف میکند، گویا انسان موجودی است که نیاز فراوانی به اطلاعات دارد. بیش ازهمه چیز، حیوانی است که دایماّ در جستجوی دانستنیهاست . موجودیاست که نیاز بیپایانی به مراودهها و اطلاعات دارد. ایرادِ من به این تکنولوژی عدم توجه آن به مقولهی نسبیت است. این تکنولوژی ما را در اطلاعات غرق میکند، بی آنکه تناسب و تمایزی در کار باشد. درwww همهچیز یک دست و در کنار یکدیگر قراردارند. ساختار این تکنولوژی ـ که مانند همهی ساختارهای نظامیگری خود را خدشه ناپذیر میپندارد ـ این عیب را دارد که در آن مقام و موضعی مرکزی وجود ندارد. همهی اطلاعات مهم ولی یکساناند. مطالب پیش پا افتاده و اطلاعات اساسی در کنار هم قراردارند. گاهی آدم چنین تصور میکند که در درون حصاری مملو از مطالب پیش پاافتاده زندانی شده است. غیرممکن به نظر میرسد بین راست و دروغ، بین رویدادهای مهم و شایعات تمایزی قایل شد. مثل« The truth is out there » در سریال تلویزیونی X-files .اما موقعی که تو به درستی نمیدانی آیا در« اتوبان آینده» هستی یا در درون سیتم فاضلابِ مملو از شایعات و دروغ پراکنیها گیرکردهای، یافتن حقیقت بسیار دشوار است. ما در عصری به سر میبریم که وفور دانستنیها شکل تازهای از نادانی شده است.
شبکهای که ما با آن رو به رو هستیم، تار و پودِ گل و گشادی دارد. این شبکه، همه چیز را در خود فرا میگیرد و درعین حال هیچ چیز را حفظ نمی کند. تحمل پلورالیسم هم حد و حصری دارد: چه چیز گُه است و چه چیز طلاست؟ اگر دنیایی که ژنتیک بازتاب میدهد با دیکتانوری جبر و قطعیت( Determinisme) قابل مقایسه باشد، در این صورت، تکنولوژی اطلاعات جهانی آنارشیستی است که به هیچ چیز پایبند نیست. من وارد شبکه میشوم تا یک تصویر خیالی را جستجو کنم ـ مثلا Darth Vader از سری « جنگ ستارگان » را میجویم و 28090 تصویر مییابم . من نویسندۀ چینی Lu Xun را جستجو میکنم و 1046 نام مشابه مییابم!
من به عنوان نویسندهی ادبیات داستانی میتوانم، در تقابل با چنین جهانی، یک شبکهی مستقل از داستانها طراحی کنم. من این کار را با برقراری سیستم سلسله مراتب(هیرارشی) انجام میدهم. چون فضای کتاب محدود است، به طور مستقیم یا غیر مستقیم میگویم که چه چیزهای مشخصی بر سایر چیزها تقدم دارند.
انسانِ امروز با کلاف سردرگمی در کلنجار است، هم از نظر اخلاقی و هم از نظر وجودی. مشکل اساسی اینجاست که نمیشود همزمان هم در سطح پیشروی کرد و هم در عمق وارد شد. نمیشود از همه چیز، از همهی دانستنیها و از همهی سرگذشتها مطلع شد. و نمیشود در همهی دانشها موشکافی کرد و تبحر یافت. صرفنظراز تامین نیازمندیهای اولیه، وظیفهی ما این است که انتخاب کنیم خواهان چه چیزهایی هستیم و در آن چیز به موشکافی بپردازیم.
برای انسان در گذر به هزارهی جدید، دورانداختن دشوارتر از جمعآوری است. من به عنوان نویسنده چنین میکنم: برای خوانندگانم خیلی چیزها را به دور میریزم. نشان میدهم چه چیزی آشغال است و چه چیزی با ارزش و قابل نگهداری است. در حالی که اینترنت عملاُ شبکهی مغشوشی است و خودسرانه تصاویرِ گمراه کنندهای سرهمبندی میکند، نویسنده از رشتهها و از موضوعات بس متنوع تصویر کاملاً مشخصی ارائه میدهد.
کتاب، رمان، نیز مانندِ « جستجوگر» در شبکهی اینترنت است: Yahoo,vista Alta و.. مکانی است که انسان وارد آن میشود تا در بارهی اطلاعات اطلاعاتی به دست آورد. اما رُمان، بر خلاف جستجوگر اتومانیک، با سیستمی از سلسله مراتب(هیرارشی) عمل میکند. مؤلف، ارزشگذاری کرده و در مورد ارزشها موضع میگیرد. در کتاب، خواننده با مجموعهای از اطلاعات که به دقت انتخاب شدهاند رو به روست، با جهانی که بین سطرها آشکار میشود.
من معتقدم این استراتژی درست است، زیرا در آینده آنچه عطش ما را سیراب خواهد کرد، قطعاُ اطلاعات نخواهد بود، بلکه موشکافی و دقت در مطالب است. و نویسنده، با خلق داستانی که کیفیتِ نادرِ اخلاقی و زیباشناسانه داشته باشد میتواند دقتِ خواننده را جلب کند و اشتیاقها را برانگیزد.
قدرت کتاب دراین است که مکانی یا زمینهای باشد تا مؤلف بتواند اطلاعات را تفسیرکند و میان آنها چنان رابطهای برقرارکند که به دانش بدل شود و در بهترین حالت به شناخت بینجامد. ادبیات داستانی به منظور اطلاع از فاکتها خوانده نمیشود، بلکه برای درک معنا خوانده میشود. کتاب، عرضهکنندهی معناست؛ عرضه کنندهی مراودههاست. به زبان ساده، کتــاب تعبیرِعالم هستی است. ادبیات داستانی ـ به شکل کتاب به مفهوم اصلیاش یک نرم افزاراست و یا رادیکالتر گفته شود: عالیترین نرمافزارِ عصر ماست.
من به عنوان رماننویس، معتقدم، داستان، شبکهای از داستانها، شناختی از انسان به دست میدهد که به شیوهی دیگری نمیتوان به آن دست یافت. من، در مقابله با شبکهی ساخته شده از ژنها به وسیلهی میکروبیولوژی و شبکهی مصنوعی اطلاعات به وسیلۀ تکنولوژی کامپیوترـ که یکی تنگ و دیگری فراخ است ـ شبکهی خودم را از داستانهایی که معمای انسان را معتبر و محفوظ میدارد، ارائه میدهم و ادعا میکنم که برخی دانستنیها مهمتر از دیگر دانستنیها هستند.
میکروبیولوژی، در ما خیالِ خامِ انسان نوِی مصنوعی و برنامهریزی شده را پدید آورده است.ارتباطاتِ کامپیوتری، جهانی تصنعی با بافتی از تخیلاتِ غیرواقعی پدید آورده است که امروز بسیاری آن را با جهان واقعی عوضی میگیرند. موقعی که واقعیت غیرواقعی میشود، متناقضاً، وظیفهی غیرواقعیت ـ تخیــل ـ این میشود که انسان را به خود آورد و به جهان بازگرداند.
برگرفته از مجلهی Schreibheft,Nr.56,2001 ترجمهی محمد ربوبی ، بازنگری غلام حسین نظری
|
نظرهای خوانندگان
با سلام و تشکر از ترجمه خوبتان،
مقاله بسیار جالبی بود. باشد که افق جدیدی را در میان نویسندگانمان باز کند. به گمان من در جهان امروز ایرانی نقش رمانهای خوب و از ایندست بسیار مفید میتواند باشد که البته کاری بس سخت است اما شدنی. به قول شاعر معاصر سعید رضوانی>
در دل قریه
از هیاهوی عجیب باد
وحشتی آشوب گر بیدار میگردد.
چیزی از شب باز نگذشته،
هر بلند و پست دشت از برف
نابکاران را کران تا بیکران هموار میگردد.
تا چه خواهد کرد با بود و نبود ما
عاقبت بیداد این سرما!
زوزه ای از دور میگوید،
-- سیامک ظریف کار ، Aug 2, 2010 در ساعت 03:32 PMکار مشعل دار مردان با تبه کاران
باز امشب بیگمان دشوار میگردد.
بسیار زیبا بود
افق جدیدی رو در ذهن من باز کرد
متشکرم از شما و همکارانتون بابت انتخاب یک چنین مطلب تازه و بی نظیری
-- علیرضا ، Aug 3, 2010 در ساعت 03:32 PM