رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۳۱ تیر ۱۳۸۹
تأملی کوتاه بر شعرهای گراناز موسوی

نیمی را باد می‌برد

سهراب رحیمی

برای نوشتن نقدی بر آثار گراناز موسوی، سه کتاب او مورد بررسی قرار گرفته است. این سه کتاب عبارتند از: «خط خطی روی شب»، «پابرهنه تا صبح» و «آوازهای زن بی‌اجازه».

دراین متون، گاه گراناز موسوی، متن شعر است و شعرش در امتداد متن به چند صدایی و چندمعنایی می‌رسد و گاه صدایی‌ست به قامت نگاه شتابزده‌ی شاعر به زبان و جهان پیرامون.

زبان عادی استوار است بر «نشانه‌ها»، یعنی برابر کردن و تشبیه کردن و «قرارداد» به معنای دستورالعمل‌های قراردادی در زبان. اما زبان ادبی، استوار است بر «دلالت فراقاموسی» یعنی برتر از طبیعت و ذهن و ذات واژه، سخن گفتن و «هنجارگریزی و هنجارشکنی» یعنی گریز از روش‌ها و قواعد و قوانین مرسوم و عادت یافته. زبان عادی بر بنیاد «معنای سرراست» یا دلالت و نشانگری‌ست؛ اما زبان ادبی بر بسترِ « معنای نهفته» جاری‌ست:


گراناز موسوی

آن که پرده را می کشد
نمی‌داند
همیشه صدای کسی که آن سوی خط ایستاده
فردا می‌رسد
(پابرهنه تا صبح)

یا

امشب از نیمه‌ی تاریک ماه می‌آیم
و تمام پرده‌ها و رداها را
تکه تکه خواهم کرد
(پابرهنه تا صبح)

من شاعر کیست؟

«آن که پرده را می‌کشد» و «صدای کسی که آن سوی خط ایستاده » و «امشب از نیمه‌ی تاریک ماه می‌آیم»؛ هرچند این آخری نام ترانه‌ای‌ست از پینک فلوید، ولی با این همه، سطرهایی قابل تأمل‌اند که نشان از متنی سرشار از هوش شاعرانه می‌دهند. اینکه آیا این هوش شاعرانه توانسته در تقابل و همزیستی با دانش ویرایشی‌ی شاعرانه، جهانی نو بیافریند و طرحی نو درافکند حرفی دیگر است.

من نویسنده، خود نیز خواننده هستم؛ هم در فرایند نوشتن و هم پس از آن. آیا من، متن نیز نیستم؟ آیا قلم من، ساخت و بافت متن نیست؟ پس آیا من مهم است؟ خواننده مهم است یا خود متن، من متن را نوشته است؟ اما این نوشته تندیسی بیش نیست و فقط به نیروی خواندن، زنده می‌شود. من کی هستم؟ کجایی هستم؟ این زیور و زینت‌ها پیوندی به متن ندارد و فقط در صورتی قابل تأمل است که از اهالی‌ی متن باشد.

متن به چیزی جز خود باز نمی‌گردد. (به قول رویایی؛ در متن چیزی جز متن نیست) اما تکلیف خواننده چیست؟ خواننده می‌گوید: من متن را زنده می‌کنم و از خاموشی نجات می‌دهم. به همین سبب است که متن واحد نداریم و در حقیقت متن‌ها داریم. شعر نداریم، شعرها داریم: شعرهایی که من خواننده، نویسنده‌ی آنها هستم:

فرار به کدام جنگل گریخته
جنگل
از کدام راه رفته است؟
از این همه دسته گل برآب باید سئوال کرد
حالا راهها از همان راهی که آمده بودند
باز می‌گردند
(پابرهنه تا صبح)

تلاش در جهت ایجاد زبان

این که راهها از همان راه رفته بازمی‌گردند، نوعی بازی زبانی‌ست که در نوع خود، زیبا هم هست. اما جدا از این زیبایی‌های ظاهری و بازی‌هایی که کارگاهی است و هر نویسنده‌ی کنجکاو با استعدادی، با چند بار شرکت در کلاس‌های بزرگان می‌تواند تولید چنان سطرهای شالوده‌شکنانه‌ای بکند؛ می‌توان از خود سئوال کرد آیا خواننده، متن را از آگاهی خود سرشار می‌کند یا این خود اوست که از متن لبریز می‌شود؟ متن، کاخی هزار دروازه است... هر خواننده از دروازه‌ای که کلید آن را دارد، درمی‌آید. این‌ها همه پرسش‌ها و پاسخ‌هایی‌ست که در پیوند با مثلث «نویسنده - متن – خواننده» یا «هنرمند - هنر - هنرپذیر» مطرح می‌شود:

نه آدمم نه گنجشک
اتفاقی کوچکم
هر بار می‌افتم
دو تکه می‌شوم
نیمی را باد می‌برد
نیمی را مردی که نمی‌شناسم
(خط خطی روی شب)

شعری‌ست به همین کوتاهی به نام «من». دقت بکنید در روایت متن که توضیحِ چه بودن را بازگذاشته برای خواننده: شاعر می‌گوید؛ نه آدمم نه گنجشک، و اما پایان شعر که راوی مردی ناشناس را معرفی می‌کند به عنوان کسی که نیمی از باد را و نیمی از مردی را که او نمی شناسد، رمزی و زیباست و قابل تعریف‌ و تأویل بسیار.


برخی نظریه‌پردازان، جهانٍ نویسنده را محورٍ کار می‌دانند؛ برخی خواننده را کانون دانسته‌اند؛ شماری رمز را و گروهی بافت و تماس را. بر همین بنیاد است که ما چندین نوع نظریه و نقد ادبی داریم. در بیشتر نظریه‌های امروزین، مرگ مؤلف به اشکال گوناگون مطرح است، یعنی نویسنده پیوندی با متن ندارد مگر در زمینه‌هایی که متن خود اجازه دهد. برای بیشتر منتقدین امروز، دیگر این مهم نیست که راوی کیست؟ به همین خاطر برای تماس با متن، فقط همراهی واژه‌های گوناگون را کافی می‌دانند. از دیدگاه آنان، متن فقط «‌واژگان بر کاغذ» یا بهتر است بگوییم همنشینی یا همبستگی واژگان است.

زن بودن یا زنانه نوشتن

منتقد امروز، متن و خواننده را اصل می‌داند؛ زیرا اولاً نویسنده نیز در حقیقت یکی از خواننده‌گان متن خود است و ثانیاً همان‌گونه که خواننده نویسنده‌‌ی دوم است و متن را بازتولید می‌کند، متن نیز خواننده را بازسازی می‌کند.

شاعر- راوی در رؤیای آرامش است و آرامی:

شاید به انتهای زمین برسی
در آسمان جست بزنی
و بیشه‌ای
غاری
واحه‌ای در مداری دیگر بیابی و آرام بگیری
(خط خطی روی شب)

اما حتی در بهترین شعرهای گراناز موسوی یک میل به رمانتیک و دخترانگی هست که فضای معنایی شعر را محدود می‌کند. هرچند در این سال‌ها کمبود شعر عاشقانه داشته‌ایم، اما نگاه رمانتیک، احساساتی و دخترانه به جهان، خبر از تجربه‌های محدود شاعر یا علاقه‌ و شیفتگی وافرش به زن بودن (دختر بودن) و نه زنانه نوشتن می‌دهد. راوی اگر به وقت روایت نتواند از احساسات معمول فراتر رود همواره با این خطر روبروست که به ورطه‌ی تک‌صدایی و تک‌معنایی بیفتد و شعرش را به یک تفسیر و تعبیر خاص و معین از پیش برنامه‌ریزی شده، محدود کند:

این جا روسپیان پاپتی
برای جفتی کفش و یک دست چینی گل‌دار
مصدق را تا انتهای ولی‌عصر می‌روند
(خط خطی روی شب)

هر شب به خواب‌هایم بیا
تا عکس‌مان هی به هم شبیه‌تر شود
(پابرهنه تا صبح)

یک نوع انتظار معصوم دخترانه که در حین زیبایی، حرف تازه‌ای برای گفتن ندارد. اما در عین حال هماهنگی تام دارد با کل مجموعه:

هنوز فکر می‌کنم
روزی کسی از پله‌ها می‌آید
تا در را بر پاشنه‌ی فردا بچرخاند
(پابرهنه تا صبح)

مردی که شکل کسی نیست
زنگ می‌زند
و مثل همیشه
آینه از عکس‌های بی‌سامان
پر می‌ماند
(آوازهای زن بی‌اجازه)

یا آنجا که تمام استعداد شاعر، صرف بازی‌هایی می‌شود که جز زبان بازی چیزی ندارند و حتی بازی زبانی قابل ملاحظه‌ای هم نیستند:

از در به دار
از دار به در
از چمدانی به آسمانی دیگر
دار به دار
دنبال زنی گشتم
که هروقت خودش می‌خواهد بدهد / به باد / موهایش را
(آوازهای زن بی‌اجازه)

اما در به در
منم که تیک تاک
از آسمانی به بستری دیگر
هی حرام‌تر شدم
و تابستان موهایم که تک تک
هی د‌ی‌تر
( آوازهای زن بی‌اجازه)

باز هم رمانتیسمی که دست و پای شاعر را می‌بندد و تبدیلش می‌کند به زنی خانه‌دار که حتی نقبی کوتاه به جهان تخیلات نمی‌تواند بزند:

مردی که شکل کسی نیست
زنگ می‌زند
و مثل همیشه
آینه از عکس‌های بی‌سامان
پر می‌ماند
(آوازهای زن بی‌اجازه)

هنر هست تا به ما کمک کند حس زندگی را بازیابیم؛ هست تا واداردمان چیزها را احساس کنیم. غایت هنر اعطای حس ِ شیء است، آن گونه که دیده می‌شود. تکنیک هنر، ناآشناکردن ِ چیزهاست، مبهم کردن ِ فرم‌هاست، تا طول زمانِ ادراک را افزایش دهد. کارکردِ ادراک در هنر، فی‌نفسه غایت است. در هنر، تجربه‌ی ما از فرایندِ ساختن است که اهمیت دارد، نه صرفاً محصول ِ تمام شده:

حالا
باقی میم است و داغ یاد نون
و از تنوری که می‌شناختی
باقی یک تن و
زنی که یک تنه بخار و … .
(آوازهای زن بی‌اجازه)

به این امید که در آینده‌ای نه چندان دور، مجموعه شعرهای دیگری از گراناز موسوی بخوانیم.

تمام

Share/Save/Bookmark

نظرهای خوانندگان

بدون سطرهای نمونه از شاعر و دو بند اولیه، این مقاله یک صفحۀ آ4 با اندازۀ حروف 10 است! نصف آن هم تئوریهای نقد ادبی است و کلیات. سه دفتر یک شاعر را در نصف صفحه ...؟ تاملهایی چنین کوتاه را همان نکردن بهتر.
بخندیم یا مجلۀ اینترنتی با کمبود کاغذ روبروست؟
تازه چرا یک شاعر حق ندارد دخترانه بنویسد؟ دخترانه "باشد"؟ سپهری مجرم بود چرا سیاسی نیست! بنام دمکراسی و حقوق شهروندی هم که شده؛ اجازه دهیم شاعر یا نویسنده خودش باشد! جُب؟

-- اورینب ، Jul 22, 2010 در ساعت 05:30 PM

آقای نوش آذر عزیز شما به خدا فکر اساسی برای نقد شعر کنید.اینها نقد نیست. حتی معرفی نیست. شما اسم پنج نفر را به ما بگوئید که در نقد شعر قبولشان دارید که ما سلیقه واقعی شما بدانیم وبرویم آثار آنها را بخوانیم وآثارآقای رحیمی را به علاقه مندان وی واگذاریم.ارادتمند واقعی شما

-- مهدی ، Jul 23, 2010 در ساعت 05:30 PM

بیائیم یکبار دیگر این تکه از حرف های منتقد را با هم بخوانیم، البته با کمی بردباری و نم نم.> زبان عادی استوار است بر «نشانه‌ها»، یعنی برابر کردن و تشبیه کردن و «قرارداد» به معنای دستورالعمل‌های قراردادی در زبان. اما زبان ادبی، استوار است بر «دلالت فراقاموسی» یعنی برتر از طبیعت و ذهن و ذات واژه، سخن گفتن و «هنجارگریزی و هنجارشکنی» یعنی گریز از روش‌ها و قواعد و قوانین مرسوم و عادت یافته. زبان عادی بر بنیاد «معنای سرراست» یا دلالت و نشانگری‌ست؛ اما زبان ادبی بر بسترِ « معنای نهفته» جاری‌ست: به نظر من> یا>من اینطور فکر می کنمخواننده ی آموزش ندیده و تربیت نشده برای غور در چیزی که می خواند< و خود را مجازی در مقابل خواننده ی تربیت شده ی غربی قراردادن، پیشنهاد می کنم همین متن فارسی شان را، برای خودشان، به زبان غیرفارسی اروپایی ای که می دانند ترجمه کنند و آن را دوباره بخوانند، حدس می زنم آنگاه متوجهِ نارسایی هایی که من در متن و اندیشه ی خوابیده در پشت اینگونه متن های فارسی می بینم بشوند.
این دوستان را از کارهای شان می شناسم و برای شان احترام قائلم و دوستِ شان دارم. این چند سطر را هم از سرِ دوستی نوشتم و چون نمی خواهم به دوستی ام با این آقایان خللی وارد شود، نامم را نمی آورم.

-- یک دوست ، Jul 23, 2010 در ساعت 05:30 PM