رادیو زمانه > خارج از سیاست > برنامه رادیویی خاک > چنین گفت بامداد خسته | ||
چنین گفت بامداد خستهسمیه دهبان و حسین نوشآذرده سال پیش در مرداد ماه مرگ، سرانجام سر در پی احمد شاملو گذاشت و او را با خود برد و چنین بود که از آن زمان شعر ایران یتیم ماند. تا احمد شاملو بود، شعر ایران شعری بود به غایت متعهد، آزادیخواه و عدالتجو. پربیراه نرفتهایم، اگر بگوییم احمد شاملو در طی چهار دهه، وجدان شعری ایران بود. انسانیتباوری، یقین توأم با ناباوری، مرگاندیشی و استبدادستیزی و اسطورهاندیشی و اسطورهسازی از مبارزان سیاسی همراه با نوآوری در کلام و پویایی و هستیاندیشی از مهمترین ویژگیهای شعر شاملوست. در آستانه، از آخرین اشعار احمد شاملو را با صدای همکارم خانم سمبه دهبان میشنویم:
برنامهی این هفتهی رادیویی خاک در دهمین سالگرد درگذشت بزرگترین شاعر معاصر ایران بعد از نیما به احمد شاملو اختصاص دارد.
دشواری وظیفه احمد شاملو میگوید: «انسان دشواری وظیفه است.» او در «آستانه» که به راستی نوعی وصیتنامهی شعری به شمار میآید، مرگ را به سادگی میپذیرد که به معنای زندگی برسد و زندگی را در آستانهی مرگ معنی کند. «انسان دشواری وظیفه است» شاملو هم مانند گلشیری به «منظر»، به چشمانداز محدودی که فراروی ما قرار دادهاند میاندیشد و افسوس میخورد که دست و زبانش را بسته بودند و آن چشمانداز هم سخت محدود بود. این محدودیت و آن زبانبستگی تاریخی، وظیفهی انسان بودن را دشوارتر جلوه میدهد. شاملو در این شعر غریب مانند هدایت مرگ را باور میکند و آماده است که خود را به او تسلیم کند. شاملو در سراسر زندگانی پربار خویش به مرگ اندیشید و تلاش کرد مرگ را فریب دهد. در «آستانه» اما سرانجام به این حقیقت پی میبرد که او نیز در آستانهی خاموشی ابدی قرار گرفته است. شاملو برای انسان وظیفهای قائل است. اگر انسان در راه وظیفهاش جان بسپرد، مرگ قابل تحمل است. در بسیاری از اشعار سیاسی و اجتماعی شاملو، برای مثال در سرودهی خفتگان (1341، آیدا در آینه) انسان مرگ را میپذیرد تا به خودکامگان بگوید «نع» و آنها را به وحشت بیندازد.
سرودی که هنگام وداع خوانده میشود مرگ گاهی در نظر شاملو مانند جلای وطن است. او چنان دلبستهی ایران بود، که دوری از ایران برای او مانند مردن بود. «مرگ من سفری نیست با وجود آنکه شاعر مثل هر شاعر جدی دیگری تا این حد با مرگ آشناست، اما فقط در «در آستانه» است که مرگ را یکسر باور میکند. او در این شعر با همهی عزم و ارادهای که دارد به هدایت و گلشیری میپیوندد و در برابر مرگ تعظیم میکند. «در آستانه» مانند سرودی است که انسان هنگام وداع میخواند. زمزمهی بامداد خسته است در برهوت زندگی اجتماعی ما. گاهی یک زمزمه، تأثیرگذارتر از همهی فریادهاست. در آستانه چنین شعری است: شعر احمد شاملو که انسان بودن را در توان دوست داشتن و دوست داشته شدن میدانست و در «ما» بودنها (یا به گفتهی گلشیری در «مجموعشدن«ها)، آن هم در این فرصت کوتاه و سفر جانکاهی که زندگی نام دارد. |
نظرهای خوانندگان
احمد شاملو در 2 مرداد 79 چشم بست. من نمی دانم چرا تاریخ درگذشت او را خرداد اعلام کرده اید.
-- مسعود سفیری ، Jun 21, 2010 در ساعت 03:53 PM----------------------------
زنده یاد احمد شاملو در ٢ مرداد ١٣٧٩درگذشت
راستی در جهان سوم به شعرهای شاعری مانند شاملوبیشتر نیاز داریم یا شاعران بی خطر ی که مسوولیت انسانی خود باور ندارند وهریکی ذو هفته یکی دو تن از انها با آب وتاب مخصوص در زمانه معرفی می شوند انهایی که حتی وسواس زبان هم ندارند وتنها وسواسشان عجیب گویی برای جلب نظر آنی خواننده است وبس.از شما می پرسم آقای نوش آذر واز شما ای خواننده زمانه .لطفا پاسخم را بدهید
-- بدون نام ، Jun 21, 2010 در ساعت 03:53 PM-------------------------------------------
خواننده گرامی. به شما چه می توانم بگویم؟ اگر شاملوی دیگری وجود دارد و ما غافل مانده ایم حق با شماست. ما در زمانه تلاش می كنیم معاصر زمان و زمانه مان باشیم. اگر شعر این دوران با شعر شاملو تفاوت دارد ما نمی توانیم روی آن قلم بكشیم. ما تنها می توانیم یاد و خاطره شاعر بزرگی مانند شاملو را زنده نگه داریم و در حد امكان به این وظیفه عمل می كنیم
«... و هیچ کم نداشت.» در آستانه.
پس آنهمه شکایت و گلایه و آه و افسوس و حسرت و ... چه بود؟
-- بدون نام ، Jun 21, 2010 در ساعت 03:53 PMدرود بر شما . این یکی ار عادات فرهنگی ماست که همیشه باید نق بزنیم و. ما اصولا ملت طلبکاری هستیم
-- مسعود ، Jun 21, 2010 در ساعت 03:53 PMدر باره ی هر موضوعی اظهار نظر میکنیم بدون اینکه واقعا باندازه کافی بدانیم.
.
از مهتابی به کوچه تاریک خم میشوم و به جای همه نومیدان میگریم..
-- مصطفی آخوندی ، Jun 21, 2010 در ساعت 03:53 PMلطفا گلشیری را با شاملو مقایسه نكنید. آقای شاملو مذهبی است از آسمان صحبت میكند و از معنویات یعنی مذهب اما گلشیری نویسنده رئالیست است و مدرن می نویسد
-- ebad ، Jun 21, 2010 در ساعت 03:53 PMكی گفته شاملو مذهبی یه؟ شاملو توی شعرهاش و اصلن در همین زمینه مرگ كه موضوع این برنامه ست و توی همین شعر در آستانه اش از مرگ اسطوره زدایی می كنه و می گه كه دنیایی غیر از همین دنیای مادی وجود نداره. بعد شما همینجوری ادعا می كنین كه شاملو مذهبی یه؟ از این گذشته اینطور كه من متوجه شدم قصد نداشتن شاملو رو با كسی مقایسه كنن. فقط با كنایه تز مساله سانسور كه هم مساله گلشیری و هم مساله شاملو بود صحبت شده بود. واقعن بی انصافیه اگر كسی شاملو رو مذهبی معرفی كنه
-- محمد اكرمی فر ، Jun 22, 2010 در ساعت 03:53 PMعجب جوکی بود!"شاملو مذهبیه!"
-- سامان ، Jun 22, 2010 در ساعت 03:53 PMاز کی تا حالا >اسطورهاندیشی و اسطورهسازی از مبارزان سیاسیآزادیخواه< می دهد. انگاری نوش آذر عزیز واژه ها را درهم می خرد و درهم هم می فروشد. در بزرگی شاملو، چندوجهی بودنش و تاثیر بیشتر مثبت تا منفی بودنش در پهنه ی ادبی و اجتماعی ایرانِ پیش از انقلاب شکی ندارم، اما کیلویی هزینه کردنِ صفات عالی را از نوش آذز به او نه تنها نمی پسندم، بل آن را مضر برای اندیشیدن می دانم. زبان آرکائیک شاملو ختا در زمان خودش هم نه تنها نو نبود، بل کهنه و مندرس بود و به دردِ اندیشه های سنتی/مذهبی می خورد.
دوست عزیز، نوش آذر، لطفا زبان و کاربردِ بجای واژه ها را پاس بدار.
موید باشی.
-- رمضانی ، Jun 22, 2010 در ساعت 03:53 PMرمضانی
شاملو خرداد فوت کرد!!! به نظرم مرداد بود
-- شاهرخ ، Jun 22, 2010 در ساعت 03:53 PMصدای خودشو می گذاشتید بهتر نبود؟
دکلمه ی خوبی نبود .اشکال در تفهیم مفهوم داشت.
-- بهنام ، Jun 22, 2010 در ساعت 03:53 PMداوری را به عنوان یک فاعل دکلمه می کند. مثل اینکه منظور اینه که یک داور پشت درب ایستاده در صورتی که منظور عمل و فعل داوریست...
نامت سپيده دمی ست که بر پيشانی اسمان ميگذرد. -متبرک باد نام تو
-- محمود . آلمان ، Jun 22, 2010 در ساعت 03:53 PMمن نمی فهمم اول نوشته شده ( او چنان دلبستهی ایران بود، که دوری از ایران برای او مانند مردن بود.) بعد پائین تر اینو نوشته («مرگ من سفری نیست
-- kia ، Jun 22, 2010 در ساعت 03:53 PMهجرتی است
از وطنی که دوستش نمیداشتم
به خاطر نامردمانش
منکه این را میخوانم این بمن میگه شاملو ایران و مردمانش را دوست نداشته یکی توضیح بدهد لطفأ.
-----------------
دوست گرامی: گاهی عواطف انسان دوگانه است.ممكن است از یك طرف به چیزی عشق بورزیم و در همان حال از آن نفرت داشته باشیم. به گمانم رابطه شاملو با مفهوم وطن چنین رابطه ای بود. از یك طرف به ایران و ایرانی عشق می ورزید و از طرف دیگر وقتی می دید در تاریخ ایران چه جنایت هایی اتفاق می افتد از این كشور و شاید حتی از مردمانش هم بیزار می شد. اتفاقاً از دل همین دوگانگی هاست كه شعر می تراود. با این حال جا دارد در روزهای آینده به این موضوع بیشتر بپردازیم و در ویژه نامه شاملو این پرسش را با كارشناسان و پژوهشگرانی كه با شعر شاملو آشنا هستند در میان بگذاریم.
خود شاملو شعر در آستانه رو به زیبایی تمام خوانده است چرا از صدای خود شاعر استفاده نکردید؟؟؟؟خیلی هنر می خواهد که شعری با این عظمت اینقدر اشتباه و خنثی خوانده شود آنهم وقتی بدیل کاملی وجود دارد.خوانش شعر علاوه بر نداشتن حس گمراه کننده و غلط بود.یعنی واقعا کس دیگری نبود که درست تر و بهتر بخواند؟
-- مریم از تهران ، Jun 23, 2010 در ساعت 03:53 PM