رادیو زمانه > خارج از سیاست > برنامه رادیویی خاک > داستان تکراری تجاوز جنسی | ||
داستان تکراری تجاوز جنسیحسین نوشآذرشب هول اثر ماندگار هرمز شهدادی در آستانهی انقلاب منتشر شد و متأسفانه تا سالها ناشناخته ماند.
این رمان، ساختاری پیچیده دارد و زندگی و فردیت روشنفکران و بحران روشنفکری در آستانهی انقلاب ضدسلطنتی را در لایههای درهم تنیده به شکلی هنرمندانه و استادانه نشان میدهد. قهرمان، یا بهتر بگوییم: روایتگر این داستان، هدایت اسماعیلی روشنفکری است که به جستوجوی هویت و پیشینهی خود برمیآید و به زودی درمییابد که او قربانی است: قربانی خانواده، جامعه، فرهنگ، سیاست و تاریخ؛ و قربانی تجاوز جنسی. او به عنوان روشنفکر قربانی میشود تا «نظام» موجود حفظ گردد. جمعه، چهارم جون را در تقویم میلادی روز جهانی کودکان قربانی تجاوز نامیدهاند. برنامهی رادیویی این هفتهی خاک به این مناسبت به شب هول، نوشتهی هرمز شهدادی و قهرمان روشنفکرش که در همان حال قربانی تجاوز جنسی است اختصاص دارد. روشنفکران ترسخورده و تجاوزدیده شهدادی در «شب هول» به زندگی روشنفکران دههی پنجاه میپردازد. روشنفکر در این داستان هولخورده و وحشتزده است، به وحشت خودش احترام میگذارد و با این حال از شدت ترس فلج شده. این نه تنها خصوصیت یک روشنفکر بحرانزده است، بلکه آنهایی که در مراکز رواندرمانی کار میکنند میدانند که کودکان تجاوزدیده و کتکخورده، همه، در هر مقام و موقعیتی که باشند تا آخر زندگانی خود ترسخورده و وحشتزده و از برخی لحاظ درونگرا و رؤیازدهاند.
در یکی از صحنههای فوقالعاده زیبا این رمان که با مرکب خشم نوشته شده، در میان گویهها و واگویههای روایتگر داستان واقعیتی افشاء میشود: واقعیت تجاوز جنسی. به صدای این کودک آزاردیده گوش بدهیم: «دم دکان میرزا سلیمان پادویی میکردم. در دهانهی بازار. این بیتنبان هم جاکشی از آب درآمد. هنوز یک هفته در دکانش نوکری نکرده بودم که صدایم زد. [...] بیهمه چیز. عتیقهفروش بیهمه چیز. صدایم زد. روی دشکچهاش نشسته بود. گفت در دکان را از تو قفل کن. بعد از ظهری از مشتری خبری نیست. گفت بیا بنشین این روغن هندی را به پشت و روی کمرم بمال. پیراهنش را درآورد. سرتاسر هیکل گنده و خپلهاش پر از پشم بود. به رو دراز کشید. گفت بمال. مالیدم. زیرشلوارش را درآورد. گفت به پنجهی پا و ساق و زانویش بمالم. مالیدم. شورتش پاچهگشاد و سیاه بود. مثل زیرشلواری تا زیر زانویش. گفت دستم را از پاچهی گشاد تو ببرم و بمالم. هر چه به دستم میآید را بمالم. و گرفت. بند لیفهام را گرفت. باز کرد. لختم کرد. گریه میکردم. گفت. بیپدر خواهر مادر جنده گفت: نترس. من جای پدر تو هستم. تو جای پسر من هستی. فقط میخواهم تن تو را هم چرب کنم. و مالید روغن هندی را به سر تا پایم میمالید. [...] ترس و کنجکاوی تا مغز استخوانم نفوذ کرده بود. بله. بعله. کنجکاوی. بچه هم تحریک میشود. بچه هم خوشش میآید. دیگر نفهمیدم. وقتی کندهام را کشید درد نفسم را بند آورد. اول، دفعهی اول و دوم سخت بود. بعد عادی شد. هر هفته یکی دو بار. در عوض پول اضافه میداد.» که شاید؟ که شاید چه؟ شهدای در جایی دیگری ازین داستان به نکتهی مهمی اشاره میکند. مینویسد: «از رویدادهایی حرف بزنم که. ترس از برملا شدن حقیقت، همراه با احساس گناهی که با اختلال در هویتیابی و شکل گیری شخصیت توأم است، همه از پیامدهای سوءاستفادهی جنسی است. کسی قربانی میشود که نظام پابرجا بماند. اگر قربانی حقیقت را افشاء کند، ستونهای اخلاقی نظام فرومیپاشد. پس قربانی دم فرومیبندد و از خودش میپرسد: حرف بزنم از رویدادهایی که شاید؟ که شاید؟ که شاید چه؟ حرف بزنم تا حقیقت آشکار شود. حرف بزنم تا رنج از هستی کاهش بیابد. این مهمترین وظیفهی ادبیات است. نوشتن یعنی واقعیت بخشیدن به واقعیتها شهدادی مینویسد: «چیزهایی هست که ذهن فراموش میکند. چیزهایی هست که آدم سالیان بسیار کوشیده است نداند، باور نکند. نوشتن آنها یعنی واقعیت بخشیدن به آنها.»
تلاش برای فراموش کردن و به یاد نیاوردن، کودک را کم کم، خرده خرده از پا میاندازد. به سی سالگی که برسد، مثل روایتگر شب هول دیگر از پا افتاده است. اگر حقیقت آشکار نشود، دور باطل خشونت و تجاوز شکل میگیرد. باید گفت، باید نوشت، باید به یاد آورد تا این دور باطل شکل نگیرد؛ تا «نظام»، نظامی که دروغ را به حقیقت، پردهپوشی را به پردهدری، راز را به حقیقت ترجیح میدهد پابرجا نماند. یک داستان تکراری در گسترهی تاریخ تمدن شهدادی با این دینامیسم به خوبی آشناست. راوی تجاوزدیدهاش به مکتبخانه میرود. ملای مکتب هم به او تجاوز میکند. او حالا استاد دانشگاه است. ترسخورده و روشنفکر و عصیانزده است. مینویسد: «ملا فقط اشاره میکرد. بلند میشدم. [...] پای بچه را میگذاشتم لای دو چوب. با ریسمان میبستم. سر چوبها را میدادم دست دو نفر دیگر. و میزدم. از دل و جان میزدم. وقتی صدای جیغ بچه بلند میشد دلم میخواست بیشتر بزنم. محکمتر بکوبم. [...] وای به وقتی که از کف پا خون راه میافتاد. آن وقت خون جلو چشم مرا هم میگرفت. [...] کیف کار وقتی بود که ملا به حساب بچهخوشگلها هم میرسید. میرفتیم توی پستو. پرده را میانداختیم. ملا مینشست. من تنبان بچه را میکندم. دمرو میانداختمش. کونش را هوا میکردم. ترکهی خیس یا چرب را بر کفل بچه میکوبیدم. آن قدر میکوبیدم که کونش میشد مثل تربچهی نقلی. سرخ. گاهی خونچکان.» همین شخص بعدها زنش را هم آزار میدهد. همین شخص بعدها ممکن است شلاق به دست بگیرد و بر پا یا بر کمر و گردهی یک زندانی سیاسی بکوبد تا نظام در کلیتش پابرجا بماند. میزند تا حقیقت آشکار نشود. محکمتر میزند تا از رویدادهایی که بر او گذشته حرفی به میان نیاید. او حالا با نظام یکی شده است. قربانیکننده و قربانی حالا با هم همدست هستند. اصلاً یک نفر و یک شخص هستند با یک پیشینه و با یک داستان. یک داستان تکراری در گسترهی تاریخ تمدن. |
نظرهای خوانندگان
خواندني ست ...
-- Moh3n ، Jun 7, 2010 در ساعت 03:12 PMآیا این کتاب در ایران مجوز گرفته و چاپ شده؟
-- سارا ، Jun 7, 2010 در ساعت 03:12 PMیا در خارج از کشور؟
------------------------
سارا خانم عزیز، شب هول، در ایران توسط کتاب زمان منتشر شده، در همان سالی که انقلاب اتفاق افتاد
شب هول
the book can be downloaded here:
http://www.4shared.com/dir/18755760/ce1da091/sharing.html
-- reza ، Jun 8, 2010 در ساعت 03:12 PMمتشکرم .
-- سارا ، Jun 8, 2010 در ساعت 03:12 PMسلام رضا جان، واقعا ممنون از لینک کتاب.
همیشه پیروز باشید
-- بدون نام ، Jun 9, 2010 در ساعت 03:12 PM