رادیو زمانه > خارج از سیاست > نقد > از تهران مخوف | ||
از تهران مخوفقاضی ربیحاویکتاب دُزد نوشته شاهرخ تندرو صالح را که شروع میکنم به خواندن، اولین حسی که به من می دهد لذت است، لذت خواندن و ادامه دادن سطور. هر کتاب با ترفندی تو را در صفحات اول مسحور میکند و وامیدوارت که سطور نخستین آن را دنبال بکنی و ادامه بدهی. بعضیها با روش ایجاد حوادث هولناک و بعضیها با تعلیقهای کنجکاوانه برای کشف اتفاقات اصلی. کتاب شاهرخ اما با روش یا ترفند دیگری شروع میکند که اجرای آن به عهدهی راوی سطور است ، ترفندی ساده و معمول اما همچنان لذتبخش(البته در شکل و شمایل حرفهای که باشد لذتبخش میشود)و چون در این ترفند قرار نیست که حادثهای رخ بدهد و چیزی در تعلیق بماند بنابراین اصل این عهده میافتد بر شانهی(همچنان که گفتم)راوی که چگونه و از چه گپ بزند که خواننده کتاب را از خود دور نکند. و شاهرخ یک راوی ساده و بیغل و غش را انتخاب کرده است، یک نوجوان فقیر با قلبی ساده که اطلاعات چندانی هم از دور و بر دنیای خود ندارد (اگرچه با همین بیان ساده بی آن که خود بخواهد آن دنیا را بر ما برملا میکند) پسرکی که گفتاری ذهنی دارد با عزیزی که فعلاٌ در اینجا نیست و همه منتظر بازگشت او هستند. محور قصه البته آن جزیرهای است که محل اقامت راوی است، سرزمینی که او در آن زاده شده رشد کرده و از قرار معلوم باقی عمر خود را هم در همان سپری خواهد کرد، جزیرهای که پوستهی زیبایی آن را پوشانده اما چون راوی یکی از اهالی زیر این پوسته زیبا است پس از آن زیر هم سخن میگوید و برملا میکند که چه گندی پنهان است در آن زیر. تجمع مردمی فقیر و فعال با قلبهای زیبا در زیر پوستهای فریبنده و زشت. از این گونه روایتها در ادبیات معاصر ایران کم نبوده است، خلق یک شخص بومی معصوم در میان بیگانگانی که اکنون مالک آن آب و خاک هستند و با بومیان رابطهای از جنس بردهداری دارند، اما آنچه روایت شاهرخ را متمایز با دیگر روایتهای هم نوع خود میکند این هست که قبلا برای نشان دادن این مناسبات نویسنده داستانی با طرح و توطئه انتخاب میکرد و یکجوری این موضوع را در لابلای آن داستان میگنجاند در حالیکه روایت شاهرخ نیازی به ایجاد طرح و توطئه نمییابد چون او ستون روایت را بنا گذاشته است بر نحوهی روایت راوی از این جزیره با زبان شیرین یک نوجوان محلی، و چون در وقت خواندن سطور اولیه به تدریج درمییابم که پشت این روایت ساده اطلاعات و آگاهی هم درباره این جزیره به من داده میشود پس با لذت سطور را پشت سر میگذارم و ادامه میدهم و صفحات را طی میکنم و از قصهای به قصهای سفر میکنم و پی میبرم که آن حس لذت حالا تبدیل شده به حس کنجکاوی.
راوی دیگر آن جوان سادهدل نیست بلکه مردیست قاتی شده در اوضاعی که دارد آنرا بیان میکند و این بیان آنقدر از درون وقایع انجام میشود که نمیتوانم تصمیم بگیرم که آیا این راوی است که دارد موقعیتی را برای من بازمیگوید و یا یک موقعیتی است که دارد مردی را برایم توصیف میکند، مردی که در شبکهی این موقعیت افتاده و راهی هم جز تحمل ندارد مثل آدمهای اطرافش که تا مغزاستخوان قاتی هستند در لجنی که اگر به وجود آن پی ببرند مسلما از آن بیزار خواهند شد ، اما آیا آنان هم مثل راوی(فقط در پارهای از کتاب)بوی گُه را از سوراخ چاه به بالا میخزد به مشام خود دریافتهاند هنوز؟ و یا اینکه به واقع آن مردم آن بو را دریافته اند اما حساسیت راوی را نداشته اند که به آن اعتراف بکنند؟ گفتم کنجکاوی زیرا حالا برای من مهم این است که در لابلای این داستانهای ساده که من نامشان را روایت میگذارم مکانی تصویر و توصیف میشود که در دنیای امروز مکان عجیب و اسرارآمیزی به نظر میرسد، جایی شلوغ و درهم که نه مردمش ارزشی برای قانون قایل هستند و نه قانون وقعی به مردمش می گذارد. حالا فکر میکنم دارم میفهمم که چرا نویسنده مرا این چنین از خیابانی به خیابان دیگر میکشاند و از یک تاکسی به تاکسی دیگری پرتاب میکند؟ فکر میکنم دلیلش این است هدف اصلی نویسنده نشان دادن همین سرگردانی است در لابلای آدمهایی که ریشه در یک خاک دارند و در یک جزیرهی مشترک میزیند اما نه تنها بهطرز مأیوسانهای با هم بیگانه هستند بلکه به طرز بیرحمانهای هم دشمنان یکدیگرند به طوری که عبارت تهران مخوف را یک بار دیگر در ذهن من معنی می کنند. من در این چند سالی که در غرب زندگی میکنم داستانها و روایت زیادی درباره داخل ایران و بهخصوص درباره موقعیت شهر تهران خواندهام که هرکدام کوشیدهاند تکهای از اوضاع نا به سامان آن شهر را در زمان اکنون توصیف و تشریح بکنند ، و کتاب شاهرخ تندرو صالح جایگاه بهخصوصی در میان این نوشتهها دارد، شاید دلیل آن این هست که او انگار قصد توصیف این فضا را ندارد یعنی اینطور نیست که او تصمیم گرفته باشد موقعیتی را برای خواننده توصیف بکند بلکه او فقط دارد موقعیت زندگی شخصی خود را توصیف و تشریح میکند و در این میان ناچار است توصیفاتی هم از اطراف زندگی خود بیان بکند که همانها به نظر من میشوند اصل ماجرای کتاب یا حداقل برای من ایرانی که سالهاست دور از آن وطن زندگی میکنم این توصیفات میشوند اصل مطلب و این که چگونه شد که آن ملت کارش به اینجا کشیده شد که همه در خیابانها اینطور به هم بیاحترامی بکنند و همدیگر را هل بدهند و به هم اینچنین اتهام بزنند. و آنگاه انتشار بوی ماندگی فحشا در خیابانها و زنانی که از ماشین مردی به درون ماشین مرد دیگری هل داده میشوند در ضمن که محرومیت همچنان بر جای خود استوار ایستاده و فرونمیریزد چون حتی فحشا در این سطح نازلش هم همچنان در اختیار آن دسته مردانی است که ماشینهای گرانقیمت سوار میشوند، مردانی با شغلهایی در پشت پرده که به خیابانها میآیند تا لذتشان سوءاستفاده از فقر و محرومیت زنان محروم جامعه باشد در میان آدمهایی که در آن شلوغی هر کاری میکنند تا زنده بمانند. کتاب را که تمام میکنم متوجه میشوم سالها بود که چنین تصویر خوفناک و شوم اما دقیقی از تهران امروز ندیده بودم و فکر کردم به اینکه یک نویسندهی انساندوست حتی در زیر سیاهترین سایهی سانسور و محدودیت قلمزنی باز هم راهی مییابد که حرفهای نگفته ملتی را بگوید و حرف اعتراض جامعهی آگاه آن شهر را علیه موقعیت کنونی چنین فریاد بزند. درود بر او و بر قلمش. شناسنامه کتاب: در همین زمینه: • داستان دزد، شاهرخ تندرو صالح در اینترنت |
نظرهای خوانندگان
مقاله نوشتن درباره داستان راه و شیوه خودش را دارد آقای ربیحاوی اینها را می توانست نامه کند و برای تندرو صالح بفرستد نه آآنکه آن نامه جای مقاله به خورد خلایق بدهد
-- رضا اثباتی ، May 1, 2010 در ساعت 11:51 PMتندرو صالح از نویسنده های خیلی خوب ماست. من داستانهاش را دوست دارم. قلم شیرینی داره و چقدر خوب كه خاك نقدی رو به كار تندرو صالح اختصاص داد
-- نوشین ، May 1, 2010 در ساعت 11:51 PM