دومین داستان از مجموعه داستانهای اروتیک
مردی در خانه
اولا هان ترجمهی میترا داودی
اولا هان، نویسنده و شاعر آلمانی، متولد ۱۹۶۴. دومین رمانی که در سال ۲۰۰۱ میلادی با نام «کلامِ پنهان» منتشر کرد، با اقبال گسترده خوانندگان آلمانیزبان مواجه شد. خانم هان در رمانهایش به زندگی اجتماعی و خانوادگی آلمانیهای کاتولیک بعد از جنگ جهانی دوم میپردازد و سلطهی مذهب و اخلاق را در زندگی آنها نشان میدهد و پیامدهای آن را به طرز روشنگرانهای برملا میکند. داستانی که میخوانید، پارهای از نخستین رمان این نویسنده، «مردی در خانه» است که در سال ۱۹۹۹ در آلمان انتشار یافت.
این داستان دومین داستان از مجموعه داستانهای اروتیک است که در دفتر «خاک» منتشر میشود. خوانندگان توجه داشته باشند که زبان این داستان برهنه و با هنجارهای اخلاقی در فرهنگ رسمی ناهمخوان است.
اولا هان، نویسنده آلمانی، در ضدیت با اخلاق مذهبی
از جمعه تا یکشنبه آمده بودند آنجا. ماریا در اتاقش با خودش تنها بود و کاری میکرد که به چشم نیاید، و در همان حال مردش با عدهای از آوازهخوانان گروه کُر مشغول کار بود. ماریا شهر را ندیده بود و حتی خودش را از چشم خدمهی هتل پنهان میکرد. شوهرش، کوسترمن میرفت بیرون که به کارهاش برسد و ظاهراً سرش هم شلوغ بود و او وقتش را در اتاق گرم و خفقانآور هتل که کرکرههاش شعاعهای سرگردان نور را قطع میکردند به بطالت میگذراند. گاهی کوسترمن به او سر میزد و برایش نان و شراب و میوه میآورد و توقع داشت که ماریا سپاسگزار این محبتها باشد و در فاصلهی بین دو قرار ملاقات کاری، اگر تنگش گرفته بود، با او میخوابید. هنوز کوسترمن از در بیرون نرفته بود که ماریا با کُساش ور میرفت، با سرانگشت به نوازش دست میکشید به برجستگیهای سینههاش که کوسترمن دقیقهای پیش، آنها را سخت در مشت فشرده بود و در همان حال تا دسته تپانده بود به او و گلایهمند هم بود که چرا اینقدر کساش خشک است. ماریا با محبت کرم میمالید به دکمهی پستانهایش تا آن که کم کم احساس و اعتماد و لذت به جسماش بازمیگشت.
یک بار قبل از آن که ارگاسم بشود، در ناگهان باز شد و شوهرش سرزده آمد توی اتاق. ماریا همینقدر وقت داشت که انگشتهای خیسش را از زیر لحاف بیرون بیاورد، دست بگذارد زیر سرش و خودش را به خواب بزند.
کوسترمن که با صدای بلند داشت میگفت: «سلام، من برگشتم»، این جمله را نیمهتمام گذاشت و بیسر و صدا کیف دستیاش را گوشهای گذاشت و به رختخواب خزید. ماریا صدای باز و بسته شدن جاعینکی شوهرش را شنید. کوسترمن عینکش را به چشم زده بود و حالا با احتیاط، جوری که تا آنجا که ممکن است تناش به تن او نخورد، خودش را لای پاهای او جا داد. از بیرون صدای زرز زر چند بچه میآمد و زنی هم مدام جیغ و دادکنان میگفت:
«Massimo, Massimo, vieni qua, vieni qua»
نخستین تماس انگشت شوهرش با تن او آنقدر سبک بود که لرزه به تنش انداخت و نزدیک بود خود را لو بدهد. هر دو نفسهاشان را یک لحظه در سینه حبس کردند. کوسترمن بلند شد و او صدای پایین کشیده شدن کرکرهها را شنید. بعد صدای خشاخش به هم ساییده شدن چوب و فلز آمد. چیزی دراز کشید روی تشک، و اندکی بعد لای پاهای او ناگهان گر گرفت و تا وسطهای شکمش داغ شد. کوسترمن چراغ مطالعه را روشن کرده بود و نور آن را درست انداخته بود روی کس او و مثل کسی که میخواهد دیگری را هیپنوتیزم کند و اطمینان دارد که آن شخص به خواب عمیقی فرومیرود، گونهاش را نوازش داد. ماریا از جاش تکان نمیخورد. کوسترمن بعد از دقیقهای شروع کرد به بررسی لای پای زنش.
لبهای خارجی مهبل را که کنار زد، چاچول و مجاری ادرار نمایان شدند. وقتی یک چیز پشمالو رفت توی سوراخ کساش، لرزه به تنش افتاد. بعداً متوجه شد که آن چیز پشمالو در واقع پیپپاک کن شوهرش بوده.
ماریا نمیدانست، مردش چند تا از انگشتهایش را توی کس او فروکرده. مثل این بود که مردش قصد داشت با دستهای هنرمندانهاش که به ظرافتش مینازید، مانند آشپزی که دست میبرد توی امعاء احشاء مرغ، اندرونش را به چنگ بیاورد.
ده سالش بود که مادربزرگش را در آشپزخانه غافلگیر کرد. مادربزرگ با صدای شکنندهاش داشت «آوه وروم» موتسارت را میخواند و در همان حال دستش را تا آرنج فروکرده بود توی دل و رودهی یک بوقلمون و میخواست آن را تمیز کند. مادربزرگ او را ندیده بود و او هم که در گرمای تابستان آن سال تشنهاش شده بود و به هوای یک لیوان آب تمشک آمده بود توی آشپزخانه، کاری کرد که مادربزرگ متوجهاش نشود. گونههای پیرزن که مثل یک سیب سرخ همیشه گل انداخته بود، این بار مثل گچ سفید بود. پیرزن رنگ به رو نداشت و با حسرت غریبی چشم دوخته بود به کاشیهای کرم – قهوهای آشپزخانه. با صدایی تعلیم دیده هنوز هم خوب آواز میخواند و با این حال هرگز روی صحنه نرفته بود. میگفتند، چند روز پیش از برگزاری اولین کنسرتاش، همین که مادربزرگ ازدواج کرد، مردش قدغن کرده بود که او روی صحنه برود و آواز بخواند.
مادربزرگ بیحرکت ایستاده بود همانجا، روی پاهایی که از هم فاصله داشتند و با همان دمپایی پارچهای با پاشنهی حلبی که همیشهی خدا، زمستان و تابستان پاش بود، با ساق پاهایی پوشیده از موهای سیاه، در لباسی که همیشه یک برش و یک دوخت داشت و مثل مانتو از بالا تا پائین دگمه میخورد و از کمر به پایین برجستگیهای بدن را اندکی نمایان میکرد. سینههایش با آهنگ نفسهاش بالا و پایین میرفت و در همان حال سیب آدماش زیر پوست گلوی چروکیدهاش تکان میخورد و لبهاش که در اثر سالخوردگی تحلیل رفته بود، از حرکت فک پیروی میکرد و باز و بسته میشد.
مثل این بود که زندگی پیرزن، یکسر در دستهاش که توی دل و رودهی بوقلمون تا آرنج فرورفته بود جمع شده بود. ماریای ده ساله پیش خودش فکر کرده بود: دستها و انگشتهای مادربزرگ که همیشه سرد است و آدم چندشش میشود، حالا حتماً دیگر گرم شده. وقتی که مادربزرگ بالاخره موفق شد دل و رودهی بوقلمون را بیرون بکشد و در همان حال که آواز میخواند آب دهنش توی گلویش پرید و سرفهاش گرفت، ماریا به خود آمد و از آشپزخانه به یک جست خود را به بیرون رساند و پای بوتههای تمشک عُق زد.
انگشتهای کوسترمن را توی کساش حس میکرد. حس میکرد کوسترمن تلاش میکند با سرانگشت دهانهی رحماش را نوازش بدهد. دستهای مردش توی آب کساش شناور بود. بعد دستش را بیرون آورد، نور چراغ مطالعه را انداخت روی صورت او. ماریا اما هیچ از جاش تکان نخورد.
دستش را به آب کس او تر کرد و آب کساش را مالید به دهانهی مقعد که حالا به طرز دردناکی منقبض شده بود. دست کوسترمن بیهیچ ملاحظهای در تن او فرومیرفت.
جیغ زد.
وقتی به هوش آمد، چراغ مطالعه سر جایش قرار داشت. کوسترمن گفت: «سلام، عزیزم. حالت چطوره؟ من برگشتم. داشتی خواب میدیدی؟»
مأخذ ترجمه:
Ulla Hahn Ein Mann im Haus Stuttgart, DVD, 1991
این داستان توسط تحریریهی خاک بازنویسی و ویرایش شده است
|
نظرهای خوانندگان
آخه این داستان چه ربطی داره به فرهنگ ماها؟ زن ایرونی یعنی اینجوری فکر می کنه؟
-- ناهید ، Apr 21, 2010 در ساعت 10:18 PMمن با یک پسر آلمانی هم خانه هستم که هر روز کلی با هم حرف می زنیم. کلی هم دوستان آلمانی دارم که هر هفته آنان را می بینم. این متن نه تنها به فرهنگ ایرانی ارتباطی ندارد بلکه نماینده فرهنگ آلمانی نیز نیست.
-- حسین ، Apr 22, 2010 در ساعت 10:18 PMعبور از خط قرمزهای اجتماعی (و نه دولتی) نشانهی آوانگارد بودن نیست دوستان. روشنفکری گونهای همراهی با توده و عامه است برای اصلاح ارزشها و دانستهگی. این که شما چنین متن ضعیفی را با این ادبیات سخیف در اینجا آوردهاید، نه عبور از محدودیتهای دولتی که عبور از باورها و ارزشهای مردم است. مردم دوست ندارند در یک سایت عمومی به نام رادیو زمانه چنین مطالبی منتشر شود. بروید و چنین مطلبی را در سایتهای بسیاری از این دست منتشر کنید و اعتبار حرفهای رادیو زمانه را بیش از این زیر سئوال نبرید. این سایت خوانندگان زیر هجده سال و باورمند به اخلاق هم دارد.
-- یک نویسنده ، Apr 22, 2010 در ساعت 10:18 PM-----------------------
خواننده ی نویسنده گرامی
کجای این داستان بیاخلاقی است؟
داستان ساده است: زنی با مردش ارتباط درونی ندارد. رابطهی آنها یک رابطه مبتنی بر آزارکامی است. نویسنده این آزارکامی در رابطه را به خوبی در داستانی که ارزشهای زیباشناختی انکارناپذیری دارد نشان میدهد. آیا وقتش نرسیده که گاهی به جای نشان دادن دنیای قشنگ مادربزرگ و پدربزرگ، از پرتگاههای روحی و عاطفی انسان معاصر هم سخن بگوییم؟ آیا نشان دادن این پرتگاهها و نام بردن از اعضای جنسی بدون احساس شرم و گناه بی اخلاقی است؟ آیا باید در ذهن ما همیشه یک ادارهی ممیزی وجود داشته باشد و عنان ما را در اختیار بگیرد و به ما بگوید که چه چیزی اخلاقی و چه چیزی غیراخلاقی است؟
ما این داستان را در دفتر خاک منتشر کردیم صرفاً به دو دلیل:
ارزش آن به عنوان یک داستان
و توانایی نویسنده در نشان دادن پیچیدگی برخی روابط پنهان زناشویی
این بی اخلاقی است؟
چه چیزی در این داستان سخیف است؟ نام بردن از آلت تناسلی زن در فرهنگ شما که خود را «نویسنده» می خوانید سخیف است؟ آن هم به آن شکلی که هزار بار در روز مردان ایرانی در کوچه و بازار به هر مناسبتی به زبان می آورند؟
دفتر خاک
آقا یا خانم نویسنده، شما چگونه به خودتان اجازه می دهید به نمایندگی از طرف "مردم" حرف بزنید؟ از "باورها و ارزش های مردم " بگویید. آیا چون می ترسید بگویید: "من"؟ آیا میلان کوندرا، گونتر گراس، بوکوفسکی و بسیاری دیگر "ادبیات سخیف" می نویسند؟ من به عنوان یکی از آن مردمی که شما مدعی نمایندگی آن ها هستید، اعلام می کنم، دوست دارم و می خواهم با ادبیات اروتیک آشنا بشوم. سایت های دیگری که شما به آن ها حواله داده اید و از قرار خوب می شناسید، سایت های پورنوگرافیک هستند و ربطی به ادبیات ندارند. من ضمن تشکر و خسته نباشید به دست اندرکاران خاک از این دوستان می خواهم به این پروژه ادامه بدهند تا باب آشنایی ما با این نوع ادبیات باز بشود.
-- خواننده ، Apr 22, 2010 در ساعت 10:18 PMازنظر من هیچ ایرادی به نام بردن بی پرده از الت تناسلی زن یا مرد وجود ندارد وهرکس هم دوست ندارد میتواند در اولین برخورد صفحه کامپیوترش را ببندد.ایراد کوچکی دارم که نمیدانم از نویسنده است یا ازمترجم.مثلاً آنجا که مینویسد:«لب های خارجی مهبل را کنار زد،چاچول و مجاری ادرار نمایان شدند.وقتی یک چیز پشمالو رفت توی سوراخ کس اش، لرزه به تنش افتاد.» کی لب های خارجی مهبل را کنارزد؟ چاچول ومجاری ادرار به کی نمایان شد؟چیز پشمالو توی سوراخ کس کی رفت؟ همان که لب های خارجی مهبل را کنارزد؟ و ادرار یک مجرا دارد یا بیشتر؟
-- پرویز ، Apr 22, 2010 در ساعت 10:18 PMاز این ناهمواری ها بازهم هست که با اندک سواد فارسی میشود آنها را یافت
-----------------------
از خوانندگان پوزش میخواهیم از این دخالتهای شاید نابهجا. با اینحال چون ایراد بسیار خوبی گرفتهاند، لازم میدانیم یک توضیح کوتاه پیرامون این موضوع بدهیم: توجه داشته باشید که داستان از منظر محدود به ذهن راوی روایت میشود.
من با کامنت گذارانی که این داستان را انعکاسی از فرهنگ آلمانی یا این داستان را یک داستان اروتیک برداشت کرده اند موافق نیستم. این داستان بشکلی شاید نه معمول و رمانتیک یک رابطه جنسی یک طرفه را بیان کرده.و این موضوع بقدری خشن و بی رحمانه است که نویسنده ناگزیر به انتخاب چنین لحن صریح و غیر معمولی بوده. از این گذشته فضا و لحن داستان بقدری استعاری است که شباهتی به فضا ی اروتیکی ندارد . بر عکس فضا بشدت ضد اروتیکی غیر رمانتیک و نفرت انگیز است . و از این بابت نویسنده بسیار بسیار موفق بوده که عمق فاجعه را نشان دهد.
-- بدون نام ، Apr 22, 2010 در ساعت 10:18 PMبا سپاس فراوان از زمانه برای انتشار این داستان و امید به ادامه انتشار این نوع ادبیات برای آگاهی بیشتر از ابعاد این موضوع یعنی رابطه جنسی.
آمدم نظری بگذارم و از شهامت سایت زمانه بابت نوشتن چنین داستان اروتیک مینیمالی تشکر کنم که چشمانم گیر کرد به نظرات برخی دوستان ایرانی که متن داستان رو خواندهاند و انگار از بابت به کار بردن کلمات واقعی و نزدیک به فرهنگ کوچهیمان دلگیر. بنابراین انگیزهی نگاشتن این کامنت بیشتر برای عرض دو چیز است:
یک. چرا انسانِ وطنی در رابطههایش مرزهایی دارد بسیار، با دیوارهایی بسیار بسیار بلند که هر وقت که میخواهد با گذشت روزها نگاهی بر آن بیندازد از انجام آن ناتوان است؟ مرزهایی که در بعضی از قسمتهایش بوی نا و فسادش دارد دیگر قسمتها را نیز فاسد میکند؟ انسان وطنی را چه نیاز به دیوارهایی اینسان بلند که آشنایی نمیبیند برای حرف زدن؟ انسان وطنی تا به کی اسیر تابوهای خویش خواهد ماند؟ آیا میزان زیاد ذهن استبدادزدهی و سنتگرای انسان وطنی، بر نگاه انتقادیش به این مرز تاثیر دارد؟
اگر انسان وطنی (آن هم از نوع زمانهخوانش!) نتواند جلوی احساساتش نسبت به یک متن ادبی را بگیرد، و نداند که برای نظر دادن دربارهی یک متن ادبی (هر چند سخیف از دید او) نباید آنرا تمام و کمال به خود بگیرد، دیگر چه امیدی به دیگران.
کوندرا در پانویسی (در یکی از صفحات برای توضیح نوشتهاش در همان صفحه) در اثر ارزشمند خود، «بار هستی»، عنوان میکند که در نوشتن رمان نه تنها دوست دارد به مرزهای حساس رابطهها نزدیک میشود، بلکه در پارهای از مواقع از آنها گذر میکند و همچون فقط یک نظارهگر بیرون گود میایستد و واکنشهای شخصیتهایش را مینگرد و مینویسد و گاهی آنها را تحلیل میکند. این نوع رد شدن از مرزها و دیدن آنها از زاویهای دیگر و آشنائیزدایی از آنها هزینهای دارد گران. بنابراین انسان وطنی نزدیک شدن به مرزهایش را برنمیتابد چه رسد به عبور از آنها!
شاهد این مدعا در ادبیات وطنی بسیار است: از جمالزاده که شروع کنیم، میرسیم تا همین اواخر به نویسندگانی همچون رضا قاسمی. انسان وطنی از نهانگاه خود به شدت مراقبت میکند. آنرا گنجینهای میپندارد که باید با هزاران قفل در گوشهای بنهد و رویش را بپوشاند. شاید چون میداند اگر بر ملا شود ممکن است چیزی برای تکیه دادن نداشته باشد. معیار اخلاقیات انسان وطنی پشت دیوار همین مرزهاست و از پشت همین مرزهاست که عرف را میسازد و با بستهبندی و نامی جدید (فرهنگ؟) شاید، به خورد خود میدهد. و در این عرف مثلا برادر کوچکتر سالهاست که دارد سیگار میکشد اما به برادر بزرگتر که میرسد «جانماز آب میکشد» و به اصطلاح «حرمت» او را نگاه میدارد و برای کشیدنش در صورت نیاز به گوشهای پناه میبرد!
انسان وطنی را چه میشود که در کوچه و بازار و در روابط گوناگونش، به خاطر چند مشت اسکناس بیشتر دروغ پشت دروغ بر زبان میراند اما زمانی که کار به ادبیات میرسد و ادبیات میخواهد چهرهی پر از ریا او را در آینهی تمام قدیاش در معرض نمایشِ خودش بگذارد، آنرا تکفیر میکند؟
انسان وطنی سابقهی تاریخیِ عظیمی در مقاومت نشان دادن به تغییر سنتهای گاه پوسیدهی خود داشته و دارد.
دو. داستان خانم هان زبان روایتی بسیار سادهای دارد و از زاویهی دانای کل روایت میشود. دوربین خانم هان در اتاق هتلی است که زن و شوهری در آنجا برای مدت محدودی اقامت دارند. خانم هان در این داستان به شخصیت پردازی اهمیت نمیدهد و به نظرم بیشتر به طرح مسئله میپردازد. شاید از این رو که نویسنده میاندیشد با شخصیتپردازی، طرح مسئلهی خود را در نظر خواننده محدود میکند. طرح مسئلهای که بیشتر در پایان اثر خودنمائی میکند. آنجا که شوهر با اینکه میداند امکان ندارد زنش از کارهایی که او انجام میدهد بیدار نشده باشد باز با دو روئی تمام میگوید: «سلام، عزیزم حالت چطوره؟ من برگشتم. داشتی خواب میدیدی؟»
-- ن. بیدار ، Apr 22, 2010 در ساعت 10:18 PMزبان راوی داستان خانم هان بیپرواست و یکراست به سراغ اصل مطلب میرود. این زبان در اختیار طرح مسئلهی خانم هان قرار میگیرد. شاید رنجیده شدن خوانندهی ایرانی این متن به همین دلیل باشد. خوانندهای که لاسزدن برای رسیدن به مقصود و هدف را عرف میداند.
خانم هان با برگزیدن نام اثرش بر هرچه غریبهتر بودن این زوج تاکید میکند: «مردی در خانه». مردی در اتاق زنی که فقط او را وسیلهی ارضای نیاز جنسیاش ميبیند: «گاهی کوسترمن به او سر میزد و برایش نان و شراب و میوه میآورد و توقع داشت که ماریا سپاسگزار این محبتها باشد و در فاصلهی بین دو قرار ملاقات کاری، اگر تنگش گرفته بود، با او میخوابید.» پس این مرد برای زن غریبه است! و زن چه میکند: «ماریا [بعد از رفتن مرد] با محبت کرم میمالید به دکمهی پستانهایش تا آن که کم کم احساس و اعتماد و لذت به جسماش بازمیگشت.»
بعد از آن خانم هان شرحی کوتاه از واقعهای را میدهد که بر زن میرود و او را به یاد مادربزرگاش میاندازد که دستش را تا آرنج در مقعد بوقلومون کرده بود. این خاطره برای همیشه در ذهن زن مانده و خواهد ماند. همانطور که خاطرهی دست شوهرش خواهد ماند.
خانم هان با تکنیک سادهی خلق دوباره در روایت داستان، فلاشبکی موثر به خاطرهای میزند که اگر شوهری دوستدار زنش باشد و خواهان روابط درک متقابل، هیچگاه سعی در تداعی آن ندارد چه رسد به اینکه بخواهد آن عمل را بر روی زنش تکرار کند (این فلاشبک مرا به یاد فلاشبک ذهنی فیلم "پنهان" هانکه انداخت، آنجا که پسربچهی عرب به دستور ارباب مجبور میشود سر از تن خروس جدا کند و این خاطره خشن تا پایان عمر او را آزار میداد)!
داستان خانم هان از جهات بسیاری روست. چیز پنهان کمی دارد و خواننده خیلی سریع با متن دست و پنجه نرم میکند. البته مسلم است که برخورد خوانندهی آلمانی اثر با برخورد خوانندهی ایرانی متفاوت است. امیدوارم ترجمههای بیشتر چنین اثرهائی در آشتی خوانندههای ایرانی با نگاه منتقدانه به تابوهای بیاساس خود راهگشا باشد.
در پایان با تشکر از مترجم اثر، میخواستم بگویم در بعضی از قسمتها جای ویرایش بهتر و روانتر شدن اثر به فارسی وجود داشت. چون ما در ادبیات امروزی فارسی قاعدهی خاصی را در چیدمان کلمهها به کار نمیبریم (طرفدارن فرم گوشهایشان را بگیرند!) مانند اینجا: «هنوز کوسترمن از در بیرون نرفته بود که ماریا با کُساش ور میرفت، با سرانگشت به نوازش دست میکشید به برجستگیهای سینههاش که کوسترمن دقیقهای پیش، آنها را سخت در مشت فشرده بود و در همان حال تا دسته تپانده بود به او و گلایهمند هم بود که چرا اینقدر کساش خشک است. ماریا با محبت کرم میمالید به دکمهی پستانهایش تا آن که کم کم احساس و اعتماد و لذت به جسماش بازمیگشت.» که به نظرم میشد نوشت: «هنوز کوسترمن از در بیرون نرفته بود که ماریا شروع کرد با کُساش وررفتن، با سرانگشتانش به نوازش برجستگیهای سینههائی دست میکشید که لحظاتی پیش کوسترمن آنها را سخت در مشتاش فشرده بود و در همان حال تا دسته تپانده بود به او و سخت گلایهمند که چرا کساش اینقدر خشک است. و حالا ماریا با محبت کرم میمالید به دکمهی پستانهایش تا که کم کم احساس و اعتماد و لذت به جسماش بازگردد.»
آقا دو سه نفر این داستان رو اروتیک پنداشته اند. به نظرم این آقایان داستان های اروتیک نخوانده اند. فقط نام بردن کون و کس یک متن را اروتیک نمیسازد. این داستان خیلی هم ضد حال موثری بود که هدف اصلی داستان است.
-- یه خواننده ، Apr 23, 2010 در ساعت 10:18 PMبرای دفتر خاک
-- اسفندیار مغموم ، Apr 23, 2010 در ساعت 10:18 PMمقدمات تایید ارزشهای زیبایی شناسانه ی انکارناپذیر این داستان را از کجا آوردید؟
نسبت ((نشان دادن دنیای قشنگ پدربزرگ ومادربزرگ)) با ((پرتگاههای روحی و عاطفی انسان معاصر))، را چگونه تبیین می کنید؟
نام بردن از اعضای جنسی انسان بدون احساس شرم و گناه و همینطور، پرتگاه مورد نظر داستان فوق را با چه معیاری تعریف می کنید؟
چرا وجود اداره ممیزی دایر در ذهن با هدف تمییز حدود صفات اخلاقی و غیراخلاقی را، با شبهه در امکانش بیان می کنید؟ و با نگاهی دیگر، چرا نفی اش را طلب می کنید؟
ارزش متن فوق را به عنوان داستان!، توضیح دهید؟
توانایی نویسنده را در نشان دادن پیچیدگی برخی روابط پنهان زناشویی، تبیین کنید؟
نسبت میان ((به زبان آوردن هرروزه ی نام آلت تناسلی زنان توسط مردان ایرانی))با (( سخیف نبودن متن فوق)) را، به صراحت شرح دهید و روشن کنید و تبیین کنید و تعریف کنید و ....؟
دفتر خاک محترم، سوال های فوق دغدغه ی من است در باب مرام خشن و شیوه ی ((زورچپان)) اندیشه ها و ایده های دمکراسی -مرادم از واژه دمکراسی نه تنها ترمی سیاسی، که منظورم همین فضای دفتر خاک است که داستان های به اصطلاح اروتیک را به زبان فارسی به دید می گذارد و نظر بینندگان را پس از تایید دبیر وب سایت، منتشر می کند- شباهت کارکردشان، از این لحاظ، با همان شیوه های ((زورچپان)) حکومت های دارای دیکتاتوری دینی یا ایدئولوژیک.
از اقای حسین نوش اذر که خودشان یه لمپن بد دهن شماره یک هستندو مسئول این بخش چه انتظاری دارید.؟
-- علی دهقانی ، Apr 23, 2010 در ساعت 10:18 PMهموطن،
-- Karo ، Apr 23, 2010 در ساعت 10:18 PMماندن اين جنايتکاران به فرهنگ ما بستگی داشته. ما با ريا و تعارف زندگی ميکنيم. همرزم ما هرگز از ما مطمئن نيست. زنان ما به غير از گروه فعال بيش از نيمی از جمعيت را تشکيل ميدهد، ولی در برابر اين رژيم آنچنان تسليم شدند که خدا ميداند. اين فرهنگ ماست که ازدختری 17 يا 18 سال يک ماشين جوجه کشی ميسازد.و يعنی زن ايرانی اولين مبارزه اش فرزندانش است. در فرهنگ ماست که متجاوز راست ميگردد. تجاوز شده خجالت ميکشد بر عکس دنيای غرب که به کسی که تجاوز شده رحم ميکنند. در قفقاز که فرهنگی مانند ما دارند وقتی روسها به دختران جوان تجاوز ميکردند خانواده ها اين زنان جوان را به پرتگاه کوهستان ميبردند تا خودکشی کنند. اينها در زندانها به ما تجاوز کردند تا بجای اينکه بر عليه اشان برخيزيم خود را بکشيم. با نام خدا و بسم الله و تفنگ بر روی پيشانی به ما تجاوز کردند. زنها ناخودآگاه هرگز خود را در شرايطی قرار نميدهند که مورد تجاوز قرارگيرند و مورد سرشکستگی خانواده شدند. اين اجنبيان آنچه در فرهنگ ما ننگ بود بر عليه ما استفاده کردند. مردان برخيستن؛ جوانان عزيز اين مملکت را در زندانها به انسانهای لغمه ای تبديل کردند. آنها را بعد از مدتي بر روی پشت بامهای زندان صافی کردند با تير البته. و ميپرسند خواستت چيه؟ ميگفتن به صورتم تير نکشيد تا خانواده ام مرا بشناسد! در دورترين نقاط افريقا آنجائی که خدا را حتی نميشناسند زن و مرد با هم مبارزه ميکنند. هرگز اجازه نميدهند که فرزندانشان جلوی چشمشان اعدام شود همه با هم بلند ميشوند و با خانواده هائی را که فرزندانشان را از اين طريق از دست داده اند همدردی ميکنند ؛نه مث ما که اين خانواده ها را که فرزندانشان برای آزادی اين خاک جان سپردن انگشت نما کنند. کجاست فرهنگ ايراني؟ در غرب تعارف وجود ندارد و آنچه هست واقعيست. در غرب به اسلام معتقد نيستند و با دو رکعت نماز تجاوز نميکنند. ما در فرهنگی هستيم که در دنيا خيلی جلو بود حال خود در باتلاق اين فرهنگ فرو رفتيم. شکست مصريان قديم بخاطر پرستش سگ و گربه بود ؛ کامبيز وقتی به مصر حمله کرد هر سربازی گربه ای را در روی سينه اش گذاشته بود و مصريان حمله نکردند که مبادا گربه ها را بکشند. برای وطنم فرهنگی بالاتر آرزو ميکنم.
فرهنگ ایرونی؟ کدام فرهنگ ایرونی؟ مقصودتان همان فرهنگی است که لجن ترین و کثیف ترین وسرتاپایش زن و بدن او را خطاب می کند؟. یا مقصودخوانندگان معترض ازفرهنگی است که مذهبش کثیف ترین و لجن ترین برخورد را با جنس مونث دارد؟
-- ایرج ، Apr 23, 2010 در ساعت 10:18 PMتاکی می خواهید مقدس نمائی کنید؟ بس است .
در فرهنگ و زبان المانی شما براحتی از الت جنسی مرد و زن میتوانید سخن بگواید و تابویی وجود ندارد مثلن من خودم با پارتنرم با زبان المانی در این مورد حرف میزنم او هم همینطور ولی وقتی به زبان فارسی بخواهم از این موارد حرف بزنم انگار کوهی را بخواهم جابجا بکنم واقعن چه فرهنگ داره این ایران سرتاسر از تابوها و دورویی ها یک چیزی هم بگم به حسین که گفته خیلی دوست المانی داره و ووووو تو فکر کنم زبان المانی رو دست نمیفهمی و ٨٠ در صدحرفهای کسانی که گفتی با انها در ارتباط هستی رو متوجه نمیشوی.
-- بدون نام ، Apr 23, 2010 در ساعت 10:18 PMبرای چندمین بار:
-- بدون نام ، Apr 23, 2010 در ساعت 10:18 PMکسانی که این داستان را اروتیک پنداشته اند یا آن را عبور از خط قرمز چه از نظر زبان ادبی چه از نظر مورال قضیه دیده اند بهتر است چند بار دیگر این داستان را بخوانند. و سعی کنند که توجهشان نه فقط به آن کلماتی که حساسیت دارند باشد بلکه به کل فضای داستان و منظور داستان توجه کنند. داستان در مورد همخوابگی در یک زندگی زناشویی است که یکطرفه است و این یکطرفه بودن برای زن که فقط بعنوان سکس ابزه استفاده میشود زجر آور است و فاجعه ولی برای مرد نه. نویسنده زبان بسیار بسیار عالی برای بیان این فاجعه بکار برده. با زبان رمانتیک اروتیکی نمیتوان از این رابطه زجر آور داستانی پرداخت. میتوانم تصورش را بکنم چقدر برای خواننده ایرانی مشکل است که وجهی از واقعیت را آن هم واقعیتی از این نوع را این چنین صریح با آن روبرو شود. خانمها آقایون :کمی آستانه تحمل اتان را برای روبرو شدن با واقعیت و پذیرش آن بالا ببرید. چرا اینقدر در برابر این واقعیت که مطمئنا در جامعه ایران درصد بسیار بالایی هم وجود دارد وحشت دارید.
من امیدوارم جناب آقای نوش آذر از این انتقادات جا نزنند و همچنان با همکاران بسیار گرامی اشان دفتر خاک به انتشار این نوع ادبیات ادامه دهند تا شاید این نا خود آگاه معترض و خیال پرداز ما ایرانی ها تا حدی توهم اش و آن هم از نوع سکس شکسته شود. و از چند کلمه آشکار آلت جنسی که روزانه هر کس شاید صد ها بار توی کوچه و خیابان میشنود اینچنین غیرتی نشوند.
آقاي نوش آذر،
-- خشايار ، Apr 23, 2010 در ساعت 10:18 PMبا خواندن متن هاي دفتر خاك، هيچ وقت نمي توانستم حدس بزنم كه جناب عالي "یه لمپن بد دهن شماره یک "هستيد. شماره ي دو هم كه حتمن اولا هان است با اين داستان "اروتيك" ش. سومي هم مترجم است كه كلماتي را به كار برده كه "جوانان باورمند زير هژده سال" هرگز نشنيده اند.
من به عنوان نفر ذخيره تيم لمپن ها دو اشكال را قابل ذكر مي دانم. اول اين كه بسيار بعيد است كه داستان بالا را به توان اروتيك دانست. با دوستان هم عقيده ام كه فضاي داستان ضد اروتيك و هنجار شكني آن در خدمت حمله به اخلاقيات رياكارانه ي جامعه است.
دوم اين كه همان طور كه پرويز هم به درستي گفته است يك مجاري ادراري بشتر نداريم.
من در ذيل نوشته ديگري، " عکاس لحظههای بیحفاظ"، مجبور شدم يك تصحيح پزشكي بنويسم. شايد مترجمين زمانه احتياج دارند كه در مورد بيماري ها و آناتومي بدن كمي بيشتر مطالعه كنند.
با احترام
--------------------
خشایار عزیز
سپاسگزار از راهنمایی شما. مترجم هم نظر شما را خواهد خواند
سلام
-- Mahmud ، Apr 23, 2010 در ساعت 10:18 PMاین خانم بهتره بره داستان های پرنو بنویسه
گذشته از کامنتهایی که مشخص است هیچ گونه تمایزی بین یک داستان اروتیک پورنو و ضد اروتیک قائل نشده اند سئوالی که برای من پیش می آید این است: مخاطب و خوانندگان خاک در چه سطحی از سواد و آگاهی ادبیاتی هستند.
-- بدون نام ، Apr 23, 2010 در ساعت 10:18 PM-------------------------
نظرات خوانندگان اصولاً معیار قابل اتکایی برای قضاوت دربارهی همهی خوانندگان یک نوشتار نیست. علاوه بر این در همین صفحه پاره ای از نظرات یک نقد کامل محسوب می شود
دفتر خاک
هنوز داستان را نخوانده ام ولی از شما متشکرم که متنی را منتشر کرده اید که فرهنگ فسیل شده و اخلاقیات پوسیده ی ایرانی را به حدی می لرزاند که نظراتی مخالف شبیه نظرات بالا می گیرید. اگر این مدافعان فرهنگ «مردم» تا این حد عصبانی می شوند باید کار درستی کرده باشید.
مشکل ما در حکومت ها نیست. مشکل همین فرهنگ «مردم» است. در کشوری که در فرهنگ مردمش دختران و پسران حق دوستی با یکدیگر را ندارند، قتل ناموسی به راحتی توجیه اخلاقی می شود، و باکرگی و غیرت و لات منشی ارزش است جای تعجب نیست که گشت ارشاد به وجود بیاید و رئیس جمهورش لات منشانه صحبت کند. چنین فرهنگی و «ارزش ها» ی بر آمده از آن باید به زباله دان ریخته شوند.
-- پیام ، Apr 24, 2010 در ساعت 10:18 PMبعضی خوانندگان گویا به جز کلمه کس و آب کس چیز دیگه ای تو این داستان زیبا ندیدن..جای تاسف هستش واقعا
-- mina ، Apr 24, 2010 در ساعت 10:18 PMفکر کنید اگر جای سکس و آلت تناسلی و صحبت کردن راجع بهشون، غذا خوردن و دست و دهان و صحبت کردن راجع بهشون، در فرهنگ ما مباح بود چی می شد ؟؟؟؟؟؟؟
زندگی کردن بر اساس ارزشهای دوره نوح نبی در سال 2010 یا 1389 یا هرچی حوصله فکر آدمو سر می بره....
-- محمد ، Apr 25, 2010 در ساعت 10:18 PMداستان دردناکی است و بیلاخی است به آنها که آمدهاند تا یک داستان "اروتیک" بخوانند و لای پایشان داغ و آب از لک و لوچهاشان سرازیر شود. اگر این داستانها نباشد خیلی از مردها هرگز از برخورد خشن و غیر انسانی خودشان با زنان خجالت نخواهند کشید.
-- مسعود ، Apr 26, 2010 در ساعت 10:18 PMنظر علی دهقانی رو که خوندم جالب بود برام. سرچ کردم این صفحه رو دیدم. بخونید
-- خرمگس ، Apr 26, 2010 در ساعت 10:18 PMhttp://tabamdad.blogfa.com/
متشکر از لینک چون:
-- بدون نام ، Apr 26, 2010 در ساعت 10:18 PMخود من هم حدس زدم حساسیت و تعصب و ناموس پرستی ناشی از دیدی سادیستی و بیمار گونه مردانی است که خشن ترین و وحشتناک ترین رفتار جنسی را نه فقط در رختخواب که با ذهن تفکر ودیدشان به زن اعمال می کنند. و خود را موجود برتر حس میکنند و ادعای دفاع از ناموس زنان دارند.
خجالت خجالت !
علاقمندان به داستان های اروتیک به هزارو یک شب رجوع کنند تا تفاوت ادبیات را با غزعبلات در یابند. و مترحم این داستان نیز .
-- ربوبی ، Apr 26, 2010 در ساعت 10:18 PMاز اين نظر که قالب هاي ذهني فرهگ رسمي را مي شکند در خور اعتنا است. طبيعتا لزومي ندارد که داستان نماينده فرهنگي ايران، آلمان يا جاي خاصي باشد.
-- مهسا ، Jul 5, 2010 در ساعت 10:18 PMبه هر حال به نظرم داستان نسبتا متوسطي آمد. به نظرم زبان فارسي (چه از نظرترجمه چه داستان نويسي دست اول) در اين ژانر امکان گسترش فراواني دارد.