رادیو زمانه > خارج از سیاست > برنامه رادیویی خاک > این چراغ هم که نمیسوزد برای ما | ||
این چراغ هم که نمیسوزد برای ماحسین نوش آذرامروز برنامه رادیویی خاک را به معرفی سهند آقایی و شعرخوانی او اختصاص دادهایم. در واقع برنامهی امروز هم یکی از چهرهنگاریهای دفتر خاک است و هم شعرخوانی.
سهند آقایی نخستین اشعارش را در ماهنامهی کارنامه که در خرداد ۱۳۷۰ بدون هیچ دلیلی توقیف شد انتشار داد. نخستین دفتر شعرش را نشر ثالث سه سال پیش با نام «شبان سرزمینهای زخم» در تهران منتشر کرد. این کتاب چندان مورد توجه قرار نگرفت. اما دفتر شعری که سهند آقایی اخیراً با نام «عبدالقادری از جنگل آمده بود» انتشار داده، مورد توجه بسیاری از شعردوستان و اهل ادبیات قرار گرفته. سهند آقايي متولد سال ۱۳۶۶ است. او در نامهای به ما نوشت: «در تهران متولد شدهام. طبیعتن دلبستگیِ خاصی به در و دیوارش ندارم. فکر میکنم در عین بزرگی و ترسناکیاش خیلی خیلی کوچک است و من در عین کوچکی، بزرگی و هولش را قورت میدهم. فرهنگ بی در و پیکرش برای من منظرهی دروغینی رقم زده و در پاسخ کسانی که میگویند از این جا برو! گفتهام: من هم دروغ بزرگی شدهام، کجا غریبتر از اینجا ...»
حسین جاوید، روزنامهنگار و منتقد ادبی مینویسد: «سهند آقايی دانشآموختهی ادبيات فارسی در دانشگاه تهران است و با توجه به تسلط و شناختی که نسبت به ادبيات کلاسيک فارسی دارد، شعرهای او يک سر و گردن بالاتر از شعرهای شاعران همنسلش قرار میگيرد. زبان شعر سهند زبانیست بسيار غنی، آهنگين و مملو از صور خيال.» سهند آقایی در مورد شعر، درک و دریافتش از شعر به ما مینویسد: «همینقدر بگویم که کلام شعر به نظر من باید حیرتآور و مجنون باشد. دستکم برای من چنین است. شعری را نمیپسندم که جنون ذاتیِ مرا بیدار نکند و به اصطلاح، سماعی از پسش به وجود من عارض نشود و در نهایت خنثی و منفعل باشد. شاید به همین خاطر است که اصولن شعر بیموسیقی را درنمی یابم. خواه این موسیقی درونی و آرام باشد، خواه بیرونی و مطنطن. لحظات ناب و حکایاتِ نغزِ شاعرانه را دوست دارم اما این لحظات(به گفتهی قدما: [لحظاتِ] مخیل) را تنها دلیل شعریت یک شعر نمیدانم.» شعری که در برنامه رادیویی خاک با صدای سهند آقایی میشنویم و در این صفحه آن را میتوانیم بخوانیم، به یک معنا یک شعر عاشقانه است. منتهی با این تفاوت که در شعر سهند عاشق به پای معشوق نمیافتد و برای دست یافتن به عشق یا به تن او، خودش را خوار و خفیف جلوه نمیدهد. مثل این است که نسل جوان به شکل دیگری به عشق و تنکامیهای عاشقانه فکر میکند. سهند آقایی دربارهی این موضوع نظرش را برای ما نوشت. او اعتقاد دارد: «تن کامی و کامجوییِ عاشقانه با تنکامی و کامجویی غیرعاشقانه کاملن متفاوت است. تنکامی و عشق دو چیز متفاوتاند و هر کدام جداجدا امکانپذیر است اما عشق توأمان با تنکامی؛ یعنی عشقی که تنکامی را همراه کند، باز هم دنیایی متفاوت دارد از هر کدام آنها جداجدا.» از سهند پرسیدیم آخرین باری که عاشق شدی کی بود؟ و او در پاسخ به ما نوشت: «با اینکه خیلی زودتر از اینها شاید در کودکی، جملهی «هیچ چیز مقدس نیست» ورد زبانم بوده و طفلانه این جملهی مهلک را هجی کردهام؛ اما یک چیزی حالا مدام در گوشم زمزمهای آسمانی سرداده و عشق، با آنکه برای من عنصری آسمانی نیست، اما عنصری زمینی و زیرزمینی هم محسوب نمیشود. کمی معلقم! به ظاهر عشق را نمیفهمم، اما هیئت انکار نشدنیاش را گاه و بیگاه مقرم. آخرین باری که به عشق اقرار کردم و در ترقیِ معکوسِ زمانه بالیدم؛ اردیبهشتِ امسال بود. شعری از پس این عشق مانده است به نام:« به ترتیب: از/ با/ تا/ به «نازلی اختری» در اصفهان/ تهران/ کیش/ کانادا» که در صفحهی شعر جن و پری آمده است و در فصلنامهی پایاب هم چاپ شده.»
سهند گاهی در برخی عاشقانههایش مثل «هزار و یک شب خیمهبازی» گذر و گریزی هم به جهان افسانهها دارد. برای مثال در یکی از بندهای این شعر مینویسد: ملوسکم! افسانه برای دیو شاخ میگذارد از سهند نظرش را دربارهی دنیای افسانهها و اسطورهها پرسیدیم. نوشت: «اسطورهها و افسانهها همگی پیوند بیگسستی با ادبیات همهی ادوار داشتهاند. و این به آن خاطر است که ادبیات در طول تاریخ، حرکتِ مسلسلواری از عینیت به ذهنیت داشته است. ادبیات گاهی عینیت را کنار مینهد و ذهنی میشود، و این ذهنیات همگی بر پایهی سنتها و فرهنگها بنا شدهاند؛ لاجرم گاهی هم با اسطورهها پیوند میخورند و این رفتارِ دریاوارِ ادبیات است که به ظاهر، امواج، تکراری و پشتِ هم جا عوض میکنند و با باد میروند. اما چنین نیست! هیچ موجی نیست که زاییدهی موجی دیگر نباشد. خواه آرام و خواه طوفانی، حرکت ادامه دارد... فرهنگهای بزرگ پیوستهاند و با تمامِ اوج و فرودهاشان، گسست ندارند؛ دور نیفتیم دنبالهی این مثال در بحث ما چنین میشود: زمانی این رفتار دریاوار طبیعی به نظر میآید، که آن اسطورهها یا افسانهها یا هر چیز دیگر، در فرهنگ ملتی حل شده باشند. (بررسی دلایل ناکام ماندن آثاری چون شهنشاهنامهی صبا در مقابل شاهنامهی فردوسی(از منظر تاریخِ ادواری ادبیات)، انعکاس اسطورههای اعراب در تنها منابعِ ادبی-حماسیِ ایشان: قصاید، و حتا بررسیِ تقدم و تاخرِ زمانی میانِ حماسه و غنا و مثالهایی دیگر، جملگی به این رفتارِ دریاوارِ ادبیات مربوط میشوند و ورود به این مباحث ید طولی میخواهد.) برخی بر این باورند که اسطورهسازی، با تثبیتِ استعارهای که برساختهی ذهن شاعر است به دست میآید و اگر این حکمِ کلی را پذیرا باشیم، جایش در ادبیاتِ امروزِ ما خالیست.» سهند در سطرهای پایانی شعری با نام «۱۳۸۶ شمسی» مینویسد: دلم برای دل کندن از دوباره ندیدنها تنگ شده این سطرها از شعری کاملاً شخصی نشان دارند که در همان حال ممکن است کاملاً اجتماعی باشد. از سهند پرسیدیم به نظر او مهمترین ویژگی جامعهی ما چیست. سهند در پاسخ نوشت: «باور کنید قید مهمترین در این سوال دستم را در پاسخ دادن بست. و حالا این خودکارِ وامانده، در دستم گره خورده، خودش دارد مینگارد هر چه میخواهد... ولی واقعن خودمانیم! چه میدانم. جالب آنکه بسامد کلمهی جامعه در کتاب من کم نیست و اصلن زیاد هم آمده، اما حالا که نگاه میکنم، این جامعهی پیچیده و زمخت و درندشت، به زبان نمیآید.» حسین شرنگ، از شاعران شوریده، و نامآشنای تبعیدی، پس از خواندن شعر سهند به ما گفت: «در سهند زبان تند پرتسخری زبانه میکشد. افسوس شوخ گردبادانهاش در سان دیدن از ایستها و ایستادگان روزگار تماشائی است. در اسم این جوان، شاعری شدید نفس میکشد.» اجازه بدهید با هم به شعر سهند آقایی گوش بدهیم و شعر او را بخوانیم: تمی در استحالهی آیا/ اینجا/ صخره، سهند آقایی، از دفتر «عبدالقادری از جنگل آمده بود» تمی در استحالهی آیا اینجا هر روز من که سرم به ساحلم تو بگو که پرنده نپاشد به روی کوچ من اینجا: از لای پیراهنی که باد برده بودی از شکافِ کوهِ من سپر من ماهیام تمی در استحالهی صخره پهلو به باد تو از من گرفته بود قایق رفت پهلو گرفته را تو بگو نشسته را اصلن رفت نگفتمت مرو آنجا که باد میآیم؟ توجه: متن طولانیتر از گفتار رادیویی است |
نظرهای خوانندگان
ایکاش این اشعار سر و ته ای هم داشتند
-- seyed40 ، Mar 9, 2010 در ساعت 09:10 PMصدای شاعر بسیار دلنشین بود. و اینطور بنظر میرسید که خودش شعرش را می فهمد اما من هم متاسفانه نه فقط از این شعر سر در نیاوردم حتی کوچکترین حس مشترک یا قابل فهمی در آن بیدا نکردم. و تعجبم از اینجا است که چطور نویسنده این مقاله این شعر را تحلیل کرده بود یا دوست شاعر دیگر در تایید او نوشته بود.یعنی چطور آنها فهمیده بودند و من نه. ولی از آنجایی که من همیشه مشکل را در خودم میبینم فکر کردم شاید این زبان جدید شعر است که برای من غیر قابل فهم است.
-- س.ر ، Mar 9, 2010 در ساعت 09:10 PMمجله کارنامه در زمستان 1383 توقيف شد نه خرداد 80!
-- بدون نام ، Mar 9, 2010 در ساعت 09:10 PMخواننده گرامی، مشکل شما را درک میکنم. گاهی داستان یا شعری به دستم رسیده و هر چه سعی کردم با آن ارتباط بگیرم نتوانستم. هنر و ادبیات مدرن و پست مدرن بسیار شخصی است و با پنهانترین لایههای شخصیتی هنرمند، نویسنده و شاعر در ارتباط است. هنرمند ممکن است سادهترین رویدادها و سخنها را به پیچیدهترین شکل، و پیچیدهترین رویدادها و سخنها را به سادهترین شکل بیان کند. برای همین هنر و ادبیات مدرن همگانی تر از هنر و ادب کهن است. شما اگر بگویید من منوچهری، دامغانی، حافظ یا سعدی را نمی فهمم، می گویند برو ادبیات فارسی بیاموز. اما خیلی راحت می توانید بگویید این شعر از فلان شاعر را نفهمیدم. یکی از مشکلات ما در ارتباط با هنر مدرن این است که چیزی به نام مرجعیت و ولایت ادبی وجود ندارد. کسی نیست که بتوانیم به او اقتداء کنیم و بگوییم استاد! تو این شعر را برایم معنی کن. ارتباط ما با شعر یک رخداد است. اگر اتفاق بیفتد و اگر آن اتصال برقرار شود، ممکن است لذت ببریم. وگرنه بینصیب میمانیم. اما در هر حال هیچگونه اجباری وجود ندارد و هیچکس نمیتواند به من بگوید حتماً تو باید این شعر یا آن داستان را بفهمی. هنر مدرن عرصهی اختیار است. برای همین هم زیبا و ارزشمند است. من شخصاً از شعر سهند واقعاً لذت بردم و میتوانم بگویم بارها و بارها آن را «شنیدم». شعرهایی هم هستند با همین زیباشناسی و نتوانستم حتی یک بار آنها را از اول تا آخر بخوانم.
يک با اين شعرخوانی را بدون موسيقی متن پخش کنيد و بشنويد! هيچ چيز از آن نمی ماند جز کلماتی بريده بريده و بی معنا. پست مدرنيسم زورکی.
-- کمال ، Mar 10, 2010 در ساعت 09:10 PMاین شعر دیوانه کننده بود
-- نارون ، Jul 25, 2010 در ساعت 09:10 PMپر از تصویر بریده بود و هر چه گوش کردم تمام نمی شد. نمی شود... برای نظر دیگران احترام قایلم و اصلا نمی دانم پست مدرن یعنی چی اما این شعر هر چه بود زیبا بود