رادیو زمانه > خارج از سیاست > گفتوگو > «جلاد تاجدار رفت؛ بر مسندش دستاربند جلاد» | ||
«جلاد تاجدار رفت؛ بر مسندش دستاربند جلاد»دفتر «خاک»چندی پیش قسمت اول گفت و گو با دکتر بهمن شعلهور در دفتر «خاک» منتشر شد. آقای شعلهور در این گفت و گو به فرهنگ عیاری در ایران پرداخته بود و به تفصیل دربارهی چگونگی انتشار نخستین رمانش که با نام «سفر شب» در ایران منتشر شد، (این رمان اخیراً بعد از بیش چهل سال که از انتشارش میگذرد با نام واقعی آن، «سفر شب و ظهور حضرت» در آمریکا تجدید چاپ شده) و دربارهی چگونگی اعمال سانسور در ایران و مشکلاتی که به خاطر انتشار این کتاب برای او به وجود آورده بودند سخن گفت. اکنون قسمت دوم این گفت و گو از نظر خوانندگان دفتر «خاک» میگذرد:
با توجه به سانسور در ایران، هستند نویسندگانی که کتابهاشان را در غرب منتشر میکنند. شما سالیان دراز است که در آمریکا و به یک معنا در آتنِ امروز جهان زندگی میکنید. نظرتان درباره بنگاههای نشر و بازار کتاب آمریکا چیست؟ به نظر شما از نویسنده ایرانی چه انتظاری دارند؟ در آمریکا سانسور رسمی دولتی وجود ندارد. سانسور بیشتر از طریق بخش خصوصی و «گروه های فشار» صورت میگیرد. «کرپریشن»های بزرگ به همراه ماشین عظیم تبلیغاتی سیستم کاپیتالیستی امریکا انتشار و توزیع کتابها را در کنترل خود دارند. ولی هر کسی یا هر گروه کوچکی میتواند کتابهای خودش را چاپ کند حتی اگر نتواند آنها را توزیع کند. کتابهای بیشماری در آمریکا چاپ میشوند که مطلقاً ارزش خواندن ندارند ولی به تعداد کثیری چاپ میشوند و به زور تبلیغات به حلقوم مردم چپانده می شوند. کتابهای این ناشرین بزرگ در تمام رسانههای جمعی از روزنامهها گرفته تا رادیوها و تلویزیون ها به اصطلاح «نقد» میشوند چونکه یا این رسانهها با بودجهی تبلیغاتی این «کرپوریشن»ها میگردند و یا همهشان بخشی از «کرپوریشن»های بزرگتری هستند. گاهی مهم نیست که در این باصطلاح «نقد»ها چه گفته میشود. مهم این است که نیمی از یک صفحهی یک روزنامه با عنوان دهن پرکنی به کتابی اختصاص داده شود. مثلا دو روزنامهی مهم امریکا، نیویورک تایمز و واشنگتن پست، هر یک نیم صفحه از روزنامه را به کتابی به اسم Princess Daisy اختصاص دادند. عنوان مقالهها به خط درشت می گفت «کتاب پرنسس دیزی با حقالتالیف هفت ملیون دلار فروخته شد.» در خود مقاله میگفت که این کتاب چیزی بیشتر از یک نوشتهی شهوتانگیز (soft pornography) نیست. ولی متن مقاله مهم نبود. عنوان درشت مقاله نتیجهی لازم را میداد چون اغلب مردم متن مقاله را نمیخوانند. البته نقدهای جدیتری هم هست که به اصل مطلب میپردازند. من خودم نقاد برخی روزنامههای مهم مانند «فیلادلفیا اینکوایرر» و غیره بودهام. در این نقدها اگر نقدتان کم و بیش منفی باشد یا آن را چاپ نمیکنند یا به شما یادآور میشوند که این ناشر سالی نیم یا یک ملیون دلار به روزنامه آگهی میدهد و شما بهتر است نقد بهتری بنویسید و تا حدی از کتاب تعریف کنید. روزنامهی «نیویورک تایمز» بخشی دارد به اسم «کتابهای پرفروش». جمع کثیری از خوانندگان به اصلاح «جدی» امریکا فقط کتابهائی را میخوانند که در این گروه «کتابهای پرفروش» ذکر شده باشد. چند سال پیش عدهای تحقیقی کردند. در این تحقیق کارت پستالی چاپ کردند که در آن میگفت «اگر شما این کتاب را خریدهاید و میخوانید این کارت پستال را به فلان آدرس بفرستید و ۱۰ دلار دریافت کنید.» این کارت پستالها را در هزارها کتاب و در صدها کتابفروشی در لای صفحات این «کتابهای پرفروش» جای دادند. یک دانه از این کارت پستالها برای دریافت 10 دلار به آدرس ذکر شده فرستاده نشد. هیچکس نمیداند این «پرفروشی» کتابها را چطور حساب میکنند. احتمالاً ناشرهای بزرگ مبلغ زیادی به روزنامه میدهند تا کتابشان از پیش در این لیست قرار بگیرد. بودن دراین لیست فروش تعداد کثیری کتاب را تضمین میکند که جبران رشوهی داده شده را میکند. کلک دیگر آن است که گروههای سیاسی یا مذهبی معمولاً افراطی تعداد کثیری از کتابها را «پیشخرید» میکنند و برای مقاصد شخصی یا سیاسیشان بطور رایگان برای هزاران نفر میفرستند. و این خود از پیش کتابها را در لیست «کتابهای پرفروش» جا میدهد و هزارها خریدار جدید ایجاد میکند. عکس این جریان آن است که به تشویق دولت یا همین «گروههای فشار» کتابهای ارزندهای توسط ناشران و توزیعکنندگان و رسانههای جمعی تحریم میشوند و اگر شانس داشته باشند توسط ناشر کوچکی منتشر میشوند و توزیع محدودی پیدا میکنند. پس از انقلاب ۱۳۵۷ ایران و تأسیس «جمهوری اسلامی» و گروگانگیری محال بود بتوان کتابی در بارهی ایران در امریکا منتشر کرد که جامعه و فرهنگ ایران را به مبتذلترین شکل تصویر نکرده باشد. کتاب ارزندهای از یک نویسنده ایرلندی از طرف ناشران رد شد چون «به اندازه کافی ضد ایرانی نبود.» آنچه ناشران و «گروه های فشار» امریکا میخواستند کتابی مانند «بدون دخترم هرگز» بود که هالیوود هم بلافاصله از آن فیلمی بسازد و در هر دو جامعه و فرهنگ ایران را به لجن بکشند. چند ناشر عمدهی امریکا مدت نزدیک به دو سال روی کتاب Dead Reckoning (متن انگلیسی «بیلنگر») نشستند تا چاپ آن را به عقب بیندازند. بالاخره یکیشان با زبان بیزبانی به نمایندهی من فهماند که شرط چاپ کتاب آن است که من فصلی را که در آن یک شاعر فلسطینی به عنوان اعتراض به همهی جهان خودکشی می کند حذف کنم. و به او همچنین فهماندند که با وجود آن فصل در کتاب هیچ رسانهی جمعی کتاب را نقد نخواهد کرد. وقتی من حاضر به این کار نشدم در رد کتاب نوشتند که «با وجود آن که کتاب بسیار خوبی است ترس آن داریم که در بازار فروش موفق نباشد.» پیشبینیشان در مورد رسانههای جمعی درست بود. کتاب تنها در یک رسانه جمعی (به اختصار) و چند رسانهی کوچک (به تفصیل) نقد شد. در یکی از نقدها شاعر فلسطینی را تبدیل کردند به «شاعر ایرانی» و در یکی دیگر به «شاعر سرگردان عرب»، تا حتی نام فلسطین هم برده نشود. یک استودیوی هالیوود هم لاسی با فکر فیلم کردن آن زد ولی در آخرین تحلیل به این نتیجه رسید که «متأسفانه این کتاب برای ما زیادی جدی است. ما کتابی میخواهیم که سرگرم کننده باشد.» نامزد شدن کتاب برای جوائز پولیتزر و نشنال بوک اوارد صرفاً در اثر کوشش یکی دو تا نویسنده با نفوذ بود که با کتاب آشنائی داشتند. شما از «گروههای فشار» صحبت میکنید. در حالیکه دنیای تجارت کتاب را به یک کالا تبدیل کرده تا وقتی که کتاب کالاست و باید در بازار عرضه شود، خواه ناخواه تولیدکنندگان کتاب تلاش خواهند کرد نظر خواننده کتاب را به طرف کالایی که تولید کردهاند جلب کنند. در غرب ادارهی سانسور وجود ندارد. ولی، با این حال تجارت کتاب به شکلیست که اگر خواست و پسند خوانندهتان را ارضاء نکنید، در حاشیه خواهید ماند. غربیها به نویسندهای که سی سال یا چهل سال است در غرب زندگی میکند، به چشم یک نویسندهی خودی نگاه میکنند که در همان حال چندان خودی هم نیست. خودیست چون که تکیهگاههای مطمئن دارد مثل جواز اقامت، و امکان کسب درآمد و از نعمت آزادی برخوردار است. خودی نیست، به خاطر اینکه از یک فرهنگ دیگر آمده، و دل در گرو جای دیگری دارد. نویسندهای که برای مثال از چین یا ایران میآید و کتابش را برای اولین بار در اینجا منتشر میکند به یک تکیهگاه احتیاج دارد در مقابل دیکتاتوری که چیستی و کیستی او را به مخاطره انداخته. میبینیم از او خوشبختانه به شکلهای مختلف حمایت میشود. من الان یادم آمد که در ایران شما را برای شعرخوانی دعوت کرده بودند، اما ارشاد به شما اجازه شعرخوانی نداد. خب، این دردناک است. یک شاعر و نویسنده بعد از چهل سال به ایران برمیگردد، او را روی صحنه میبرند ولی به او اجازه نمیدهند شعرش را بخواند. نشر چشمه و انتشارات گوهران برای من و چند نفر دیگر یک برنامهی شعرخوانی در خانهی هنر ترتیب داده بودند. دو سه روز پس از ورودم به تهران و در شب شعرخوانی من و دو سه نفر از گردانندگان برنامه با تاکسی عازم خانهی هنر بودیم که تلفن همراه آنها زنگ زد و خبر رسید که رئیس خانه ی هنر شرکت من در برنامهی شعرخوانی، حضورم را در روی صحنه، و حتی ذکر نامم را منع کرده است. من راستش از این خبر هم خوشحال و هم نگران شدم. خوشحالیم از آن بود که از چند شعر فارسی که به همراه داشتم دو تاش را مطلقا نمیشد در آنجا خواند و آن دو شعری است که در 1360 در نفی انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی گفته بودم وابتدا در روزنامه ی «ایرانشهر» و بعد در مقدمهی «بی لنگر» چاپ شد. این شعر که میگویید: پیمانهها و پیمانها اینک شکستهاند،/ بر خاک ریخته است خون شهیدان برای هیچ/صدها امید خام بر باد رفته است/این دیو نیک صورت بار دگر پس از هزار ما را فریفته است. ... بله وگفته بودم «جلاد تاجدار رفت/ بر مسندش دستاربند جلاد» در حقیقت اعلان جنگ من با جمهوری اسلامی بود. یکی دو شعر دیگر را همان شب و باعجله از اشعار انگلیسیام ترجمه کرده بودم که یکی از آنها بعد در مجله «زنده رود» اصفهان چاپ شد. خیال داشتم چندین شعر به زبان انگلیسی بخوانم و مطمئن نبودم شنوندگان تا چه اندازه آنها را برداشت خواهند کرد. امیدوار بودم دستکم از موسیقی آنها خوششان بیاید. نگرانیام از آن بود که شاید تحریم حضور من در محفل پیشدرآمد منع بازگشت من به امریکا یا سفری به اوین باشد. ما سفرمان را به خانهی هنر ادامه دادیم و من با محمود دولتآبادی وگروهی از نویسندگان و شعرا در میان جماعت نشستم. گردانندگان برنامه از یک قسمت از دستور دریافت شده سرپیچی کردند و با ذکر نام از حضور من در محفل سپاسگزاری کردند. یکی دو روز بعد را من همچنان نگران در خانهی میزبانم در تهران ماندم و انتطار مهمانان ناخوانده را کشیدم. خبری نشد ولی از دوست خبرنگاری شنیدم که مصاحبهای که با روزنامه ی «شرق» کرده بودم و بعد از توقیف «شرق» در روزنامهی «روزگار» چاپ شده بود به من کمک کرده بود و یکی از «مقامات بالا» گفته بود این بابا نویسندهی مطرحی است و مزاحمش نشوید. بخصوص که صحبت از آن بود که ممکن است من تصمیم بگیرم در ایران بمانم. بعد از آن ناگهان گوئی که در باغ را باز کرده باشند پای تعداد زیادی خبرنگار و فیلم داکومنتریساز و غیره به خانهی ما باز شد و روزنامهها هر روز مشتی عکس و تفصیلات چاپ کردند و رادیوی خود دولت در برنامه ی فرهنگیش مصاحبهای ترتیب داد که در سه شب پخش شد و «تیوی پرس» به دنبال مصاحبه آمد. از دانشگاه تهران با من تماس گرفتند و دعوت کردند که در مراسمی که برای بزرگداشت نویسندگان و مترجمان ترتیب داده میشد شرکت کنم ولی دیگر ازشان خبری نشد. با «تیوی پرس» مصاحبه برای سایت آنها به شرطی کردم که بتوانم در بارهی سانسور در ایران صحبت کنم و آنها حتی یک کلمهی مصاحبه را تغییر ندهند. آنها هم موافقت کردند. تنها تغییری که از من خواستند بدهم آن بود که کلمهی «رومی» را که نام مرسوم شده در غرب برای «مولوی» است به «مولوی» تبدیل کنم. یکی دو تا «غلط» هم از انگلیسی بنده گرفتند که بخاطر ابتدائی بودن سواد آنها بود که با توضیح من قانع شدند. با این وجود تا لحظهای که هواپیمای لوفتانزا از فرودگاه امام خمینی بلند نشده بود من کاملاً اطمینان نداشتم که خطر از سرم جسته است. شما ظاهراً یک سفر دیگر به ایران کردید... در سفر سال بعد که همزمان با انتشار چاپ جدید ترجمهی من از «سرزمین هرز» تی. اس. الیوت و معرفی آن در نمایشگاه کتاب بود من سری هم به مؤسسهی علمی عملی (که وارث مؤسسهی فرانکلین شدهاند) زدم تا توصیه کنم که چاپ بعدی کتاب «خشم و هیاهو»ی فاکنر را به انتشارات چشمه واگذار کنند. از من استقبال گرمی کردند و بزرگانشان هر کدام اصرار کردند که عکسی با من بگیرند و کتابچهای به من دادند که نظریاتم را در آن بنویسم. به من تذکر دادند که «مقامات بالا» نظرات نوشته شده در آن کتابچه را به دقت خواهند خواند. من به نیمه شوخی گفتم که اگر من نظرات واقعیم را بنویسم سر و کارم به زندان اوین خواهد افتاد. آنها کمی به من اطمینان خاطر دادند. من نظراتم را بیپرده در بارهی سانسور وزارت ارشاد نوشتم و بطور خلاصه گفتم که «شما دیگر کاملا بر خر مراد سوارید و سپاه پاسداران کاملاً مسلط است و خطر این که کسی جمهوری اسلامیتان را ساقط کند بسیار کم است. دستکم بگذارید نویسندهها کتابهایشان را چاپ کنند و ناشرهای بیچاره را با مجوز بعد از چاپتان ورشکست نکنید چون آنهائی که این کتابها را میخوانند آن کسانی نیستند که بخواهند شما را به زور براندازند.» باز هم اذعان میکنم که با هر کلمهای که مینوشتم پشتم تیر میکشید و در گوشم کلمهی اوین طنین می انداخت. در خبرها آمده بود که شما ظاهراً قصد دارید کتب ممنوعه را در آمریکا چاپ و توزیع کنید. قصد اول ما چاپ کتاب های شناخته شدهای بود که در ایران ممنوعند و دسترسی به آنها مشکل است. یک نمونه از اینها «سفر شب و ظهور حضرت» بود که چاپ کردهایم. قصد دوم ما چاپ کتابهائی بود که مدت درازی در وزارت ارشاد در انتظار مجوز نشسته اند و امکان گرفتن مجوزشان نیست. یک نمونه از این کتابها «بیلنگر» بود که متن فارسی آن دو سه سالی در ارشاد گیرکرده بود و چند ماه پیش چاپش کردیم. حالا که کتاب در آمریکا چاپ شده، خوشحال نیستید که مجبور نشدید تن بدهید به حذف بخشهایی از این کتاب؟ از این که «بیلنگر» مجوز چاپ در ایران نگرفت خوشحالم چون من در متنی که به وزارت ارشاد فرستاده بودم برای آن که امکان چاپ کتاب باشد چند صفحهای را حذف کرده بودم که نشان میداد همان شکنجهگرهای زمان شاه در زیر عکس تمام قد خمینی به همان شکنجه های فجیعشان ادامه میدهند. ولی در متنی که در امریکا منتشر کردهایم آن صفحات دوباره گنجانده شدهاند. ظاهراً قصد داشتید برخی از کتب ممنوعه را به زبانهای دیگر هم ترجمه کنید قصد سوم ما ترجمهی بعضی از این کتابها به زبان انگلیسی و دیگر زبانهای اروپائی مانند اسپانیائی، فرانسه، آلمانی و ایتالیائی بود. نمونهی چنین کتابهائی باز «بیلنگر» است که آن را خود من به زبانهای اسپانیائی و ایتالیائی ترجمه کردم و به این زبانها منتشر کردیم. و فعلا هم من در کار ترجمه آن به فرانسه هستم و ما در جستجوی یک مترجم برای ترجمهی آن به آلمانی هستیم. قصد چهارم چاپ کتابهای ارزندهی تازهای از نویسندگان جوانتر و یا مجموعه هائی از این نویسندگان بود و هست. نویسندگان آیا استقبال کردند؟ تعداد متن های رسیده برای ما بیش از آن بوده است که انتظار داشتیم، تا اندازهای که فعلا خواهش کردهایم نویسندگان تا فراخوان بعدی کتابی برای ما نفرستند. به دلیل زیاد بودن آنها و همچنین به دلیل یکی دو هفته بیماری من، ما هنوز نتوانستهایم به خواندن همه ی متنهای رسیده بپردازیم. موضوع این متنها چیست که آنها را جزو کتب ممنوعه میکند؟ نثر هستند یا شعر؟ متنهای رسیده بیشتربه نقد صریح اجتماعی میپردازند و کمتر به اروتیسم. برخی از این متنها از نویسندگان و شعرای شناخته شده هستند که با دقت بیشتری بررسی خواهیم کرد. برخی کتابها خیلی طویل هستند که بررسی به آنها زمان زیادی میخواهد. بعضی کتابها در تشریح وقایع و جنایات اخیر رژیم ارزنده اند ولی بعنوان آثار ادبی ارزش کمتری دارند و یا به ویراستاری بسیاری نیاز دارند. کتابهائی هم دریافت کردهایم که به زبانهای فارسی یا انگلیسی در خارج از ایران چاپ شدهاند و ما امکان توزیع آنها را بررسی خواهیم کرد. تعداد زیادی تکههای کوتاه بصورت نثر یا شعر هم به ما رسیده که موضوع تعداد زیادی از آنها وقایع بعد از کودتای اخیر ایران است. اینها را در گروه بخصوصی گذاشتهایم تا بلکه آنها را بصورت مجموعههائی منتشر کنیم. کتاب ترجمهشده هم به دست شما میرسد؟ میدانید که ترجمهها هم به خاطر حضور برجستهی اروتیسم در ادبیات غرب و برخی وصفهای بیپرده یا اصلاً امکان انتشار پیدا نمیکند یا در اغلب مواقع به طور ابتر و با حذف صحنههای مورددار و حتی حذف بخشهایی از کتاب منتشر میشود. تعداد زیادی از مترجمین خواستار چاپ ترجمههای فارسی آنها از کتابهای اروپائی و انگلیسی شدهاند. برای این مترجمین توضیح دادهایم و میدهیم که در ایران چون قانون کپی رایت بینالمللی امضا نشده است هر کسی میتواند هر کتابی را ترجمه کند. در امریکا تنها با اجازهی نویسنده یا ناشر ما میتوانیم کتابی را منتشر کنیم. و انتشار ترجمهی متن فارسی کتابهائی که اصلشان به زبانهای خارجی است در امریکا برای خوانندگان محدود ایرانی که ترجمهی فارسی میخوانند فعلا در دستور کار ما نیست. استثناهائی در این قاعده هست : مانند کتاب «اولیس» جیمز جویس که بنا بر اطلاع من مترجمی در ایران ترجمه کرده است و سالهاست نمیتواند اجازهی چاپ آن را بگیرد. بنا بر آنچه من شنیدهام مترجم حتی حاضر شده است که برخی از فصول کتاب را که مورد ایراد ارشاد هستند به زبان اصلی انگلیسی در کتاب بگنجاند و ارشاد موافقت نکرده است. گویا به او گفتهاند میتواند آن فصول را به زبان اسپانیائی یا ایتالیائی در کتاب بگنجاند ولی نه به زبان انگلیسی. من مترجم را نمیشناسم و با کیفیت ترجمهی فارسی کتاب هم آشنائی ندارم. ولی چون خودم پیش از ترجمهی«خشم و هیاهو»ی فاکنر به فکر ترجمهی این کتاب بودم میتوانم حدس بزنم که هیچ مترجمی که تسلط کامل به زبان انگلیسی نداشته باشد به فکر ترجمهی «اولیس» جیمز جویس نمیافتد. و هیچ مترجمی که ارادت بیش از حد به ادبیات نداشته باشد رنج چنین کار عظیمی را به خود هموار نمی کند. ( البته در زمان شاه یک رذلی تمام دیوان حافظ را باصطلاح خودش به انگلیسی ترجمه کرده بود و عکس شاه و فرح را هم در صفحه اول کتاب گذاشته بود و شعر مضحکی هم به زبان فارسینگلیش در مدح اصول نهگانهی شاه در پیشدرآمد کتاب چاپ کرده بود. اما آن مقولهی دیگری است.) اگر مترجم «اولیس» به انتشار کتاب در امریکا علاقه نشان بدهد، با وجود هزینهی سنگینی که چاپ چنین کتاب قطوری در برخواهد داشت ما آن را بررسی خواهیم کرد و در مورد امکان و هزینه ی گرفتن اجازهی ترجمه از ناشر اقدام خواهیم کرد.در ضمن ما با کمال میل ترجمههای دقیق و خوب کتابهای ارزندهی فارسی را به انگلیسی استقبال خواهیم کرد و ویراستاری آنها را هم خواهیم پذیرفت. ما اخیرا چنین کتابی را با عنوان Angels’ Whisper منتشر کردیم. باید اذعان کنم که با زمان و کوششی که من در این ویراستاری (یا بهتر بگویم بازنویسی) صرف کردم میتوانستم دو سه تا از کتابهای ناتمام خودم را تمام کنم. ولی به دلیل یک تعهد شخصی که پیش از خواندن کتاب برای ویراستاری و چاپ آن کرده بودم کار را به پایان رساندم. آقای شعلهور عزیز. متشکرم که وقتتان را به ما بخشیدید. در همین زمینه • بخش اول گفت و گو با دکتر بهمن شعله ور • سفر شب و ظهور حضرت، فصل هفتم |
نظرهای خوانندگان
با این وجود غلط است وبا وجود این درست است.
-- رضا ، Feb 19, 2010 در ساعت 05:12 PMموسسه علمی وفرهنگی در ست است.
آیا آقای شعله ور در باره خطرهای سفرخود به ایران مبالغه نکرده است؟ تا جایی که من می دانم آثار وی در ایران فقط در بین عده ای از روشنفکران بسیار خاص شناخته شده وشهرت
زیادی ندارند. به هرحال نویسنده است ودوست دارند این طور درباره خود صحبت کنند.
نظر دوستی که در باره ی خطر سفر من به ایران اظهار نظر کرده است تا حدی درست است. ,اماایشان ظاهرا از فعالیت های بعد از انقلاب من در امریکا اطلاعی ندارند. در دو شعری که من در روزنامه ی ایرانشهر (مؤسس روزنامه دوستم احمد شاملو بود) در اردیبهشت و تیر ماه 1360 چاپ کردم من شدید ترین حمله ها را به خونریزی های بعد از انقلاب کردم و با اشاره ی صریح به خود آیت الله خمینی گفتم "جلاد تاجدار رفته است/ بر مسندش دستاربند جلاد." در 1985 در دو مصاحبه که در امریکا و کانادا منتشر شد گفتم "این رژیم در عرض 4 سال به اندازه ی 400 سال دوران ستمشاهی به فرهنگ ایران لطمه زده است." نسخه ی اصلی انگلیسی "بی لنگر" بعد از 1992 در چند دانشگاه امریکائی از جمله دانشگاه تکزاس تدریس می شد و برخی از طرفداران رژیم می دانستند که در آن کتاب تصویری از شکنجه گران دوران ستمشاهی بود که با گذاشتن ریش "اسلامی" شده بودند و این بار زیر عکس تمام قد خمینی به شکنجه های کثیف و وحشتناک خود ادامه میدادند. در همان زمان خامنه ای در مصاحبه ای گفته بود "اگر در باره ی جمهوری اسلامی بد نگفته اید می توانید به ایران بر گردید. وگرنه بهتر است برگشتن را فراموش کنید." در زمان باز گشتم به ایران من چنان انزجاری از حکومت جرج بوش و دیک چینی در امریکا داشتم که مانند قهرمان "بی لنگر" تقریبا به قصد "نوعی خود کشی" داشتم به ایران بر می گشتم. باز گشت من به ایران در سن 66 سالگی نه ابراز شجاعت بود و نه ادعای قهرمانی؛ بلکه کوششی بود برای تجدید هویت خودم. در کفن و دفن پدرم در زمان شاه، و در کفن و دفن مادرم در دوران جمهوری اسلامی، از ترس زندان و شکتجه و یا حتی مرگ، شرکت نکرده بودم و این فرصتی بود تا بر سر گور آنها وگور اکثر دوستان شاعر و نویسنده ام که یا مرده بودند یا کشته شده بودند روئی نشان بدهم. و راستش را بخواهید با استنشاق هوای ایران در جو ترس و وحشتی که بر کشور حکمفرما بود هم با هموطنانم از نزدیک احساس همدردی میکردم و هم تا حدی شرمسار بودم که 40 سال از آنها دور مانده بودم. گو این که در آن 40 سال لحظه ای نبود که از راه دور با آنها احساس همدردی عمیق نکرده باشم. گواه این حرفم دو شعر سال 1360 است که اینک در صفحه ی اول کتاب "بی لنگر" چاپ کرده ام، چون محتوایشان امروز حتی بیش از آن زمان صدق دارد. چند بیتش را در این جا ذکر می کنم:
بر سنگفرش خیابان اگر شبی با هم
به خاک می افتادیم، با تیغ این حرامیان
(پاداش این امام به این امت!)
یک باره کارها یکسره میشد.
من نیز چون شما یک بار میمردم
/ فارغ ز میزبانی این دونان
یا از نمک حرامی آن دژخیمان.
افسوس لیک که مرگ من هر روز و هر شب است.
سهم من از شهادت این پاکان هذیان این تب است.
هر شامگاه من سوگوارم، هر شامگاه سیه پوش
یک شهید عزیز، یا دل در اضطراب عزیزی دیگر.
.........
آری عزیز، سنگفرش من اینجاست.
مانده ز شهر عشق در این غربت، مغلوب و بی پناه،
بالم شکسته، قلبم شکسته، فریا دنا رسایم بر آب نقش بسته
مصلوب این حرامیان، اما
چشم و دلم در اضطراب شما هر شب.
دوستدار و هم آوای شما در بیابان
بهمن شعله ور
-- بهمن شعله ور ، Feb 20, 2010 در ساعت 05:12 PMاستادشعله ور چرا برای خودتان پرونده ساخته اید.ایا مطمئنید که ساواما همه اینها را در پرونده شما طبقه بندی کرده بود.به هرحال برای من یکی گفتگو وپاسخ شما عجیب بودونمیدانم با وجود دهها منتقد ومخالف سیاسی این حکومت چه اصراری است که خود را مخالف صریح حکومت بشمرید یا چه نیازی...........
-- رضا ، Feb 21, 2010 در ساعت 05:12 PMبا احترام به آثارتان وپیشکسوتی شما در نویسندگی ومترجمی. رضا