رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۱۶ دی ۱۳۸۸
بخش اول

گفت‌وگو با بهمن شعله‌ور

«دفتر خاک»

«سفر شب و ظهور حضرت» نوشته‌ی دکتر بهمن شعله‌ور اولین بار در سال ١٣٤٥ با نام مثله‌شده‌ی «سفر شب» منتشر شد.

اما بعد از چند ماه نسخه­های آن از بازار کتاب جمع شد و نویسنده­اش از ترس جان، مجبور شد از ایران فرار کند. از آن زمان تاکنون نسخه‌های زیراکس­شده­ی این کتاب به‌طور غیرقانونی توسط دست‌فروشان و کهنه‌فروشان در اختیار جوانان کتاب­خوان قرار گرفته و دست‌به‌دست گشته است.

از آقای شعله‌ور رمان «بی‌لنگر» هم در آمریکا منتشر شده، اما در ایران فعلاً امکان انتشار آن نیست. دفتر خاک با دکتر بهمن شعله‌ور گفت‌وگویی کرده است که بخش اول آن‌را امروز در این صفحه منتشر می‌کنیم:


آقای دکتر شعله‌ور! هومر، شخصیت سرکشِ رمان شما (سفر شب و ظهور حضرت) دانشجوی طب بود، به ادبیات علاقه داشت، از بی‌معنایی زندگی رنج می‌برد و با این حال با گنده‌لات‌ها هم‌پیاله بود. او حالا دیگر پنجاه سالش شده. در این نیم‌قرن چه تحوالاتی را از سر گذرانده است؟


در دیداری که دو سال پیش از دانشگاه تهران کردم چند چیز نظرم را جلب کرد. چهره‌ی دانشگاه مثل تمام جاهای دیگر تهران و ایران تا اندازه‌ای رنگ «مسجد» و «حوزه» به خودش گرفته بود. ترس برم داشت که نکند دیر یا زود آرزوی مصباح یزدی و ایل و تبارش برآورده شود و دانشگاه­ها و مدارس به «حوزه‌های علمیه» تبدیل شوند که می‌بینیم ترسم بی‌جهت نبود.

چیز دیگری که نظرم را جلب کرد این بود که اکثریت دانشجویان خانم بودند و این جنبه‌ی کاملاً تازه و مثبتی بود. در دوره‌ی من در تمام دانشکده‌ی پزشکی تهران بیش از سی چهل تا دختر پیدا نمی‌‌شد و در تمام دانشکده‌ی فنی تنها یک دانشجوی دختر بود.

نکته­ی مثبت دیگر آن بود که اکثریت دانشجویان زن با وجود همه‌ی «حجاب اسلامی‌شان» به‌نظر خیلی آزاد می‌آمدند. روسری‌هایشان را خیلی «سرسری» سرشان کرده بودند و با خنده‌ها و شوخی‌های‌شان نشان می‌دادند که «جمهوری اسلامی» با تمام محدودیت‌هائی که برای زنان ایجاد کرده بود و ظلم و خشونتی که در مورد ایشان به کار می‌برد نتوانسته بود روحیه‌ی آن‌ها را تضعیف کند.

این نکته را در کوهنوردی خانم‌ها هم دیده بودم. و در خیابان‌ها هم دیده بودم که اکثریت راننده‌ها خانم بودند و در رانندگی از آقایان تعرض بیشتری نشان می‌دادند.

ولی احساس خفقانی را که در دانشگاه تهران احساس کردم بیشتر از خفقانی بود که پنجاه سال پیش احساس کرده بودم. خفقان دوره‌ی شاه «سیاسی» بود.

تا زمانی که کسی به شاه و دار و دسته‌اش چیزی نمی‌گفت و برعلیه خفقان سیاسی به صراحت سخنی نمی‌گفت آدم درامان بود. و دانشجوها برای نشان دادن سرخوردگی‌های‌شان هنوز امکاناتی داشتند.

در ماه رمضان وقتی کافه تریای دانشکده‌ی پزشکی را می‌بستند دانشجویان با لگد به درهای بسته می‌کوبیدند و ناسزا می‌گفتند و سر فراش دانشکده که همه می­دانستند مأمور سازمان امنیت است با آن‌ها می­خندید و خوش‌وبش می­کرد.

ولی خفقانی که حالا احساس می­کردم بیش ازخفقان سیاسی خفقان فرهنگی بود. گاهی احساس می‌کردم به مجلس ختم کسی آمده‌ام. در دفتر دانشکده با من با کمال ادب رفتار کردند ولی همان کارشکنی‌های پیشین در کار بود.


بهمن شعله‌ور نویسنده‌ی «سفر شب و ظهور حضرت»

پیش از انقلاب، چه در ادبیات و چه در سینما این تصور وجود داشت که اگر روشنفکر در کنار لات­ها قرار بگیرد، می­تواند منشأ تحول اجتماعی باشد. در «سفر شب»، در «از گور تا گهواره»‌ی ساعدی، در «قیصر» کیمیایی این اندیشه وجود دارد.

اما بعداً دیدیدم که لات‌ها مقابل هومرها ایستادند و در واقع به او خیانت کردند. آیا فکر نمی­کنید هومر با وجود هوش غریبی که دارد، حداقل از این نظر اشتباه کرد؟

در «سفر شب» به «اکبر شیراز» باید از دو جنبه نگاه کرد. از یک سو او آخرین باز مانده­ی آن گروه از لات‌هاست که اصل و نسبشان به «فرهنگ صوفی‌گری» باز می‌گردد.

این­ها را گاهی لوتی می‌نامیدیم و کیش آن‌ها را با کلماتی مانند «لوتی‌گری»، «جوان‌مردی»، «بزن‌بهادری» «آزادمنشی»، «پهلوانی»، «دست‌ و دل ‌بازی»، «مهمان‌دوستی»، «فروتنی»، و غیره توصیف می­کردیم.

این­ها در محله‌های خودشان نوعی معتمد محل و مدافع حقوق ضعفا و زنان و اطفال و پیرمردان و پیرزنان بودند. کاسبکارهای محل کمی از سر ترس و کمی برای بر خوردارشدن از حمایت آن‌ها بهشان باج می­دادند.

در دوره‌ی طفولیت من هنوز دوران «پهلوانی» از میان نرفته بود و هنوز در ایران هفت هشت تا «پهلوان» وجود داشت که در تمامی کشور شناخته شده بودند. یکی از نشانه‌های «پهلوانی» آن بود که وقتی وارد گود زورخانه می‌شدند مرشد برای‌شان «زنگ می‌زد»، تا همه بدانند که یک پهلوان وارد گود شده است.

وقتی آل احمد در اولین نقدی که از «سفر شب» در مجله‌ی «آرش» شد نوشت «و زنگ را بزنیم که یکی دیگر به این گود وارد شده‌است. که گر چه دامن فراچیده و دست‌ها را به بی‌اعتنائی شسته، اما به‌معنی اخص سالکی است در این وادی هرج و مرج.» داشت به همین زبان «پهلوانی» سخن می‌گفت و هم‌چنین با برابر کردن پهلوان و سالک فرهنگ پهلوانی را به فرهنگ صوفی‌گری ربط می­داد.

«پهلوان اکبر» در نمایشنامه‌ی «پهلوان اکبر می­میرد» بهرام بیضائی، که جان خودش را به خاطر قولی که به پیرزنی داده بود فدا می‌کند، نمونه‌ای از چنین «لات» و «لوتی» و «پهلوانی» است. (نام اکبر میان لات‌ها و «جاهل‌ها» نام محبوبی بود.)

از بحث دور می­شویم. اما عیبی ندارد. چون جالب است. خصوصیت این لات‌ها چی بود؟

از خصوصیات لاتها یکی آن بود که در «عالم رفاقت» و «مهمان‌دوستی» سر از خودشان نبود. که بلافاصله اشعار مولانا را به یاد می‌آورد که: «مهمان اگر در خانه‌ام یک گوشه‌ی نان بشکند
برخیزم و دست و سر اعدای مهمان بشکنم.»

یا حکایت بهرام گور را که در پی شکار گوزنی بود و گوزن به خانه‌ی پیرمردی بیابانی وارد شد و پیرمرد حاضر نشد گوزن را تحویل بهرام بدهد چون که «گوزن» مهمان او بود. کلمات «مرشد»، «پیر» «پیر دیر» و مانند آن‌ها آن‌ها آن‌ها از فرهنگ تصوف به فرهنک «لاتی» راه یافته بود.

به‌نظر من حتی لقب «جاهل» که لات‌های مهم‌تر به خودشان می‌دادند نوعی تسمیه‌ی «رندانه» به شیوه‌ی حافظ بود که «جهالت» و «نادانی» آن‌ها را در برابر «دانائی»ی «اهل تمدن» و «شیخ» و «مفتی» و «قاضی» و «گزمه» قرار می‌داد.

خصوصیت دیگرشان آن بود که زیر بار حرف زور نمی‌رفتند وبه گونه‌ای مدافع ستمدیدگان و دشمن قلدران و زورگویان بودند.

غلامرضا تختی در زمانی که به پشتیبانی دکتر مصدق به مخالفت ضمنی با شاه برخاست و شایع بود که شکستش در آخرین مسابقه‌ی کشتی جهانیش با تبانی و به دستور شاه انجام گرفته بود تا محبوبیت او را از بین ببرند چنین سمبلی بود.

وقتی مردم از او با عنوان «جهان پهلوان» یاد می‌کردند او را با «رستم دستان» فردوسی برابر می‌کردند.

از مرحوم تختی شما خاطره‌ای دارید؟

من از تختی دو خاطره دارم. یکی در زمانی که برای کمک به دکتر مصدق پول جمع می‌کرد و مردم از طبقه‌های دوم و سوم ساختمان‌ها با مشت‌های اسکناس دنبالش می‌دویدند و داد میزدند «آقای تختی صبر کن!»

روز دیگری با او در سالن انتظار یک سینما برخورد کردم و چند دقیقه‌ای بعد از آن که همه وارد تالار سینما شده بودند با او گفت‌وگو کردم، تا این‌که مأمور بلیط سینما آمد و گفت «آقای تختی سرود تمام شد.»

آن‌وقت ما دو نفر به تالار سینما رفتیم. می‌دانستم تختی با خودش عهد کرده بود که هیچ‌گاه هنگام نواختن سرود شاهنشاهی وارد تالار نشود تا مجبور نباشد هنگام نواختن سرود سر پا بایستد.

البته عقوبت سر پا نایستادن هنگام نواختن سرود شاهنشاهی دستگیری و رفتن به زندان و کتک خوردن و شکنجه بود.

اما گویا بعد از کودتای ۲۸ مرداد حکومت موفق شد، از لات‌ها در جهت منافع خودش استفاده کند و از این‌جا بود که فرهنگ عیاری و پهلوانی ما به کل مسخ شد و به اتفاق رسیدیم به امروز و پدیده‌ی «لباس‌شخصی‌ها».

البته لات‌ها و «جاهل»ها را می‌شد در مسیر دیگری هم وارد کرد و از آن‌ها سؤاستفاده کرد. این کاری بود که محمدرضا شاه با آن‌ها کرد.

در «انقلاب مردمی ۲۸ مرداد» (بخوانید کودتای نظامی بیست و هشت مرداد) شاه و «سیا» یک ملیون و نیم دلار بین لات‌ها و جاهل‌های تهران پخش کردند تا آن‌ها هنگام ورود تانک‌ها و زره پوش‌ها در خیابان‌های تهران تظاهرات کنند و همراه یک مشت فاحشه رادیو تهران را اشغال کنند و «انقلاب مردمی» به‌وجود بیاورند.

سه دار و دسته مهمی که در خیابان‌ها به‌راه افتادند عبارت بودند از دارودسته­ی «جاهل»های میدان بارفروش­ها به رهبری «تیّب» رضائی، دارودسته‌ی رقیب او «حسین حاج رمضون یخی»، و دار و دسته­ی «شعبان بی‌مخ».

«شعبان بی‌مخ» همیشه یک «لات سیاسی» (مانند «امیر موبور» پان‌ایرانیست) و آلت دست رژیم بود و به‌خصوص از او در حمله و تهاجم به تظاهرات طرف‌داران حزب توده استفاده می­شد.

شعبان بی‌مخ به‌عنوان یک «ورزشکار» هم همیشه در مراسم چهارم آبان (روز تولد شاه) در امجدیه ورزش باستانی اجرا می‌کرد و از دست شاه مدال می‌گرفت.

تا زمانی که بازار و آیت‌الله کاشانی از مصدق پشتیبانی می‌کردند شعبان بی‌مخ به اصطلاح طرف‌دار مصدق هم بود. زمانی که آیت‌الله کاشانی و به تبعیت از او بازار به مصدق پشت کردند شعبان بی­مخ فدائی بی‌چون و چرای شاه شد.

ولی ورود تیّب و حسین حاج رمضون یخی به معرکه در کودتای بیست و هشت مرداد صرفاً به خاطر دلارهائی بود که «کرمیت روزولت» و سازمان «سیا» به آن‌ها داده بود. (بعدها «سیا» و «کرمیت روزولت» لاف زدند که با «فقط یک ملیون و نیم دلار» مصدق را از کار انداخته بودند.

(در «سفر شب» «اصغر حاج آقا» نمونه‌ی لات «سیاست‌مدار» و پول‌داری مثل «تیّب» است ولی نامش شباهتی با نام «حسین حاج رمضون یخی» دارد و «امیر موسرخ» اشاره‌ای است به «امیرموبور» که بعد از پان‌ایرانیست بودن «شاهی» و بعد «هروئینی» شد.)

خصوصیت دیگر این لات‌ها و جاهل‌ها این بود که ریشه در فرهنگ اسلامی شیعه داشتند. به مانند دراویش و صوفیان، «علی ابن ابیطالب»، «امیرالمؤمنین»، «مولای متقیان» و «شوهر بیوه زنان» رهبرمعنوی این گروه‌ها بود و آن‌ها از او به‌عنوان والاترین نمونه‌ی شجاعت و جوان‌مردی و انصاف و سخاوت یاد می‌کردند.

در مراسم عاشورا و تاسوعا بزرگ‌ترین دسته‌های سینه زنی و قمه‌زنی را به رقابت از یکدیگر به راه می‌ا‌نداختند و همه‌ی آن‌هائی که امروز با نام‌های «حزب اللهی» و «بسیجی» و غیره شناخته می‌شوند در میانشان برمی‌خوردند تا چند روزی در محل خودنمائی کنند و در ضمن در مساجد و «تکیه»ها پلو خورشت قیمه‌ی مجانی بخورند.

در میان این گروه‌ها که آشنائی‌شان با زن‌ها تنها از طریق «شهر نو» و فاحشه‌خانه‌ها بود «بچه‌بازی» هم رواج زیادی داشت که معمولاً در مدارس شروع می‌شد و در آن‌جا نوعی رنگ جنگ طبقاتی هم داشت.

آل‌احمد در «مدیر مدرسه»‌اش اشاره‌ای به این مسئله دارد. این دوگانگی شناخت این طبقات را می‌توان در تضّاد بعضی کلمات مترادف جستجو کرد. عامه­ی مردم، به‌خصوص در طبقات بالای جامعه ، اصطلاح «لات و لوت» را در هجو هم کلمه‌ی «لات» و هم کلمه «لوتی» به‌کار می­برند.

در حالی که لاف اکبر شیراز به «بچّه لات» بودن مانند لاف حافظ است به «رند» و «عیار» و «خراب» و «پاک باخته» بودن. و «مزه‌ی لوتی خاکه» یکی از گفته‌های آن‌ها هنگام عرق­خوری بود.

بعدها کلمه‌ی «لوتی» یا «لوتی» به «عنتری» یا «صاحب عنتر» بودن تنزل کرد. (نگاه کنید به کتاب «عنتری که لوطیش مرده بود» از صادق چوبک. معنای کلمه‌ی «مرشد» (و هجو بیشترآن به گونه‌ی «بچه مرشد») هم از «پیردیر» بودن به «استاد کار معرکه» و «نقال» و «دنبک زن زورخانه» و «معرکه‌دار خیمه شب‌بازی» بودن تنزل کرد.

اجازه بدهید برگردیم به کتاب شما و به معاشرت هومر با لات‌ها و نمود لات‌بازی در ادبیات ما در یک معنای وسیع­تر.

خواننده­ی «سفر شب» در همان حال که به بزرگداشت اکبر شیراز به‌عنوان یک لات لوتی مسلک جوانمرد توجه می­کند باید به گفته هومر قهرمان کتاب در فصل پیشش (فصل هفتم) هم توجه کند. لات لوتی مسلک ایرانی در ادبیات ما تقریباً همان نقشی را دارد که «سمورائی»‌ها در ادبیات ژاپن داشتند و «شوالیه»ها در ادبیات قرون وسطای اروپا.

و گفته­ی هومر در باره‌ی «شوالیه»ها و «شوالیه‌گری» را می‌توان به «لوتی‌ها» و «لوتیگری» نسبت داد. در این گفته هومر به فاصله‌ی زیادی که بین تصور یک نقش در عالم ایده‌آل و تجسم آن در عالم واقعیات وجود دارد اشاره می‌کند.

اگه می‌خوای یک قدیس باشی یک شوالیه باشی این گوی و این میدان تازه میدونی شوالیه‌گری مال چه قرنی بوده تاریخ و ادبیات قرون وسطی رو بخون می‌فهمی از قرن چهاردهم که به عقب برگردی تا قرن نهم می‌بینی همه دارن داد سخن می‌دن که شوالیه‌گری از بین رفته که دیگه یک شوالیه‌ی درست و حسابی باقی نمونده و از قرن نهم به قبل کسی نمی‌دونه شوالیه‌گری یعنی چی چون که از اولشم یک شوالیه‌ی درست و حسابی نبوده که اون‌طور که برای ما گفتن مدافع حقیقت باشه مدافع آدمای ضعیف باشه مدافع پیرزنا و بچه ها باشه چرا فقط یکی بوده دون کیشوت اون‌هم چون آدم احمقی بوده یا اگرم یک شوالیه‌ی درست و حسابی بوده پیش از این‌که خبرش به کسی برسه بی‌سر و صدا سرشو زیر آب کرده‌ن

و درباره قدیس بودن هم در همان فصل می‌گوید:

فکرم اگر شمشیر یوشع نبود آن موسای ارقه ی پیر زیرک میتوانست قوم را با آن دو تا لوح سنگی که به‌خاطرش چهل روز بالای کوه عرق ریخته بود رهبری کند و پشت قرآن مجید هم شمشیر علی ابن ابیطالب ایستاده بود و بعد هم نیزه ی عمر بود که آن را شیوع داد و طفلک عیسی مسیح بجای آن‌که برای خودش یک شمشیرزن پیدا کند هی رفت ماهیگیرها را جمع کرد که صیاد آدمیان باشند و وقتی مصلوبش کردند یکی‌شان حاضر نشد بگوید من با این آدم سلام و علیک داشته‌ام

جان کلام آن که «لوتی»‌ها و «سمورائی»ها و «شوالیه»ها در طول تاریخ، بیش از آن‌که «مدافع پیرزنان و بچه­ها» باشند آلت‌دست مستبدان و صاحبان قدرت بوده‌اند.

در «سفر شب» اکبر شیراز به عنوان یکی از آخرین نمادهای استقامت در برابر استبداد رقم زده شده است. و دار زدن او تجسم بر چیده شدن این آخرین نماد استقامت در برابر استبداد است. «تیّب» رضائی، «جاهلی» که در میدان بارفروش‌ها برای خودش یک پا شاه بود و در بازگرداندن محمد رضا شاه به تاج و تختش نقشی بازی کرده بود وبعد از کودتای بیست و هشتم مرداد از طرف شاه اجازه‌ی حمل سلاح کمری هم داشت بالاخره به فرمان شاه اعدام شد.

چون شاه نمی خواست به هیچ کس که نوکر سرسپرده‌ی او نبود اجازه بدهد که برای خودش قدرت یا محبوبیتی داشته باشد. تختی را نام برده ایم.

شما اعدام تیب خاطرتان هست؟

بله. کاملا. «تیّب» در به اصطلاح «محاکمه»‌ی فرمایشیش غرور خودش را حفظ کرد و به لابه و التماس نیفتاد. روزنامه‌های اطلاعات و کیهان در چاپ مفصل محاکمه عکس‌هائی از «تیّب» نشان دادند که در آن‌ها انگشت سبّابه‌اش را به نحو تهدید‌آمیزی تکان می‌داد و بوضوح نشانه‌ی اعتراض و مبارزطلبی بود ولی درهیچ بخشی از متن محاکمه کلماتی که تیّب همراه با آن مبارز طلبی گفته بود ذکر نشده بود.

دو ستوان دومی که در لشگر زرهی تیّب و خویشاوندش «حاجی رضائی» (نام کوچکش را به‌یاد ندارم) تیرباران کردند از هم‌کلاس‌های دوره‌ی دبیرستان من بودند و آخرین لحظات زندگی تیّب را برای من شرح دادند.

به گفته‌ی آن‌ها وقتی به میدان تیر رسیدند تیّب با وقار کامل از پشت کامیونی که آن دو را حمل کرده بود پیاده شد. «حاج رضائی» (که اتهامش آن بود که به تیّب برای سازمان دادن مبارزه با شاه کمک مالی کرده بود) دچار هیستری و حمله‌ی عصبی شد و پشت کامیون ایستاد و با لحنی گریان گفت «منو همین جا بزنین بکشین! منو همین جا تیربارون کنین!»

تیّب که داشت به طرف میدان تیر می‌رفت به طرف کامیون برگشت و به آرامی گفت «حاجی مسخره کرده‌ی. بیا پائین مث بچه‌ی آدم بریم کار تموم بشه بره.» تیّب نگذاشته بود چشمش را ببندند و با چشم باز تیرباران شده بود.

ما با شعبان جعفری از طریق خاطراتش بیشتر آشنا هستیم. آیا او را هم می‌شناختید؟

شعبان جعفری ملقب به «شعبان بی­مخ» مسیر دیگری را طی کرد. من چون همراه تیم ملی بکس ایران در باشگاه جعفری تمرین بکس می‌کردم و با مهندس جمشید آبادی مربی بکسم که مدیر باشگاهش بود هم دوست بودم شعبان جعفری را از نزدیک شناختم.

یکی از نخستین کارهایش بعد از بیست و هشتم مرداد آن بود که کوشید نام خانوادگیش را از «جعفری» به «تاج‌بخش» تغییر دهد که کوشش او با یک تودهنی از طرف سازمان امنیت مواجه شد.

شایع بود که از شاه درجه و حقوق «هم‌ردیف سرهنگ دوم» گرفته است و شاه به او پول داد که باشگاه مجللش را در حسن آباد بسازد. خود شاه آن را افتتاح کرد و بعد از آن غلامرضا پهلوی (رئیس عالی تربیت بدنی) و اشرف پهلوی آن‌را مجدداً «افتتاح» کردند. (شایع بود که شعبان با اشرف پهلوی هم رابطه دارد.)

مجله‌ی تربیت بدنی عکس او را با شاه در داخل مجله چاپ کرد و عکس او را با غلامرضا در روی جلد مجله. به یاد دارم که شعبان مجله را لوله کرده بود و همراه با کلمات رکیک در هوا تکان می‌داد و فریاد می‌زد که این عمل مجله‌ی تربیت بدنی «خیانت به شخص اول مملکت» است چون آن‌ها غلامرضا را از شاه مهم‌تر دانسته بودند.

روی کارت ویزیتش نوشته بود «شعبان جعفری، خدمتگذار مردم.» و لیست خدماتش به گفته‌ی خود او شامل آزاد کردن «خیلی توده‌ای»های هم‌محلش در حسن آباد و گرفتن نمره با فحش خواهر و مادر از مدیرکل فرهنگ برای محصل‌های مردود شده بود.

شاه به اوهم اجازه‌ی حمل اسلحه‌ی کمری داده بود ولی باوجود آن‌که برای همیشه فدائی سرسپرده‌ی شاه باقی ماند گاه و بی‌گاه سازمان امنیت دمش را قیچی می‌کرد که رویش زیاد نشود.

روزی در سفره‌ی سالیانه‌ای که برای حضرت ابوالفضل می‌داد (که در آن نوشابه‌ی او آب پرتقال دست افشار بود و نوشابه‌ی ما مدعوین، آب لوله) تعریف کرد که سازمان امنیت نامه‌ای برای او فرستاده بود به این مضمون که «آقای شعبان جعفری، شما یک اسلحه کمری کلت به شماره‌ی فلان و فلان دارید که جواز آن به فرمان مطاع اعلی‌حضرت همایونی به شما داده شده و در مورد آن اشکالی نیست.

ولی شما یک اسلحه­ی کمری کوچک هم حمل می‌کنید که برای آن جواز ندارید و لازم است آن را فوراً به سازمان امنیت تحویل دهید.» یکی از مدعوین دور سفره پرسید «شعبون خان، اونا از کجا فهمیدن که شما این اسلحه رو دارین؟»

شعبان در حالی که با انگشت سبّابه تمام مدعوین دور سفره را نشان می‌داد با صدای بلند و هیجان‌آمیزی گفت:

«یکی از این خوار مادر فلانائی که سر این سفره نشسته رفته گزارش داده.» تیّب تیرباران شد ولی شعبان جعفری از رژیم شاه و «جمهوری اسلامی» جان سالم بدر برد و یکی دو سال پیش در لوس‌آنجلس به خوبی و خوشی مرد.

معلوم است که شما به دنیای لات‌ها علاقه دارید. علاقه‌ی شما به عنوان یک روشنفکر و یک طبیب به لات‌ها از کجا می­آید؟

علاقه‌ی من در نوشته‌هایم به زندگی لات‌ها تا اندازه‌ای به زبان آن‌ها مربوط می‌شود. زبان فارسی رسمی زبانی است درباری.

در برابر کلمه‌ی «من» کلمات تو و شما و جناب‌عالی و حضرت‌عالی و سرکار علیه و غیره و غیره را داریم و در برابر کلمه‌ی «تو» کلمات من و بنده و این بنده و چاکر و چاکر شما و نوکر شما و غلام خانه‌زاد شما و غیره و غیره.

در عبارتی که در آن الفاظی چون فرمودن و فرمایش و به حضور پذیرفتن و شرف‌یاب شدن و افتخار دادن به کار می‌رود آدم نمی‌تواند احساس خلوص نیت و نزدیکی کند.

این خصوصیت در زبان‌های دیگری هم وجود دارد. مثلاً در زبان اسپانیائی برای گفتن مؤدبانه‌ی «شما چه می‌خواهید؟»

می‌گویند «حضرت‌عالی چه می‌خواهند؟» در حالی‌که در زبان انگلیسی چون فرق بین «تو» و «شما» از میان رفته است و برای هر دوی آن‌ها صیغه‌ی یک‌سانی از فعل به‌کار برده می‌شود تصنع کمتری در زبان وجود دارد.

زبان لات‌ها از خلوص نیت و صمیمیتی برخوردار است که زبان رسمی فارسی از آن برخوردار نیست. (البته این به این معنا نیست که خود آن‌ها از اشخاص مؤدب و متین خلوص نیت بیشتری دارند.) و در زبان روزمره­ی آن‌ها ریشه‌ی برخی کلمات را هنوز هم می­توان در فرهنگ صوفی‌گری جست و جو کرد.

مثلاً آن‌ها اغلب به جای کلمه‌ی «من» کلمه‌ی «ما» را به‌کار می‌برند که بلافاصله مرا به اشعار مولانا رجوع می‌دهد. (هم‌چنان که هنوز در مدارس بچه مدرسه‌ها می‌گفتند «آقا ما بگیم؟» و نه «آقا من بگم؟»)

گاهی لات‌ها سعی می­کردند که زبان را به نوعی به خود اختصاص بدهند که از یک جمله یا اصطلاح بتوان گوینده را شناسائی کرد.

لاتی که برای من الگوی اکبر شیراز بود می­گفت «حرف صاحاب داره.» و هم او بود که به‌جای «ده پونزده نفر» می‌گفت «ده شونزده نفر». و وقتی او به جای «لازم و ملزوم» می‌گفت «لازم و منظور» من نمی‌دانستم این خطای لفظی قصدی است یا سهوی.

ولی آدم نمی‌توانست زیبائی کلام او را به هیچ وجه با تصنع مشمئزکننده‌ی نثر روزنامه‌های درباری و رادیوی سلطنتی (و صدا و سیمای اسلامی) مقایسه کند.

Share/Save/Bookmark

نظرهای خوانندگان

سلام،ممنون از مصاحبه که البته کمی طولانی است. در ضمن طیب رضایی صحیح است و نه تیب رضایی
-------------------------
با سپاس از راهنمایی شما. این مصاحبه به صورت کتبی انجام شد و ما به خواست آقای شعله ور رسم الخط
ایشان را در همه موارد رعایت کردیم
دفتر خاک

-- پیرزاد ، Jan 6, 2010 در ساعت 10:00 PM

اقای شعله ور در باره خودش دچار توهم است.استعدادخوب دهه 40 که از زبان فارسی دور شده است ومی خواهد برای خودش در ایران موقعیت ادبی کسب کند وهمکاری اش را با حکومت شاه توجیه کند.اومیان مبارزه با رزیم شاه و مسخره کردن مذهب وفراموش کردن زبان فارسی وتسلط بر زبان انگلیسی ونوشتن اثاری به زبان که درجه توفیقش را باید منتقدان امریکایی و انگلیسی نظر بدهند و چند اشنای قدیمی و چند روزنامه نگار جدید نمی تواند تکلیف خودش را معلوم کند....................
از کسی با تحصیلات عالی ایشان تقاضای اکید این است که تمام اثارشان را به فارسی منتشر کند ومنتظر رای خوانندگان و منتقدان ادبیات ایران بمانندوبدانند که اگر کسی زبان مادری اش را فراموش کندبه خصوص اگر نویسنده باشد سرنوشت تلخی را برای خود رقم خواهد زد

-- امید ، Jan 6, 2010 در ساعت 10:00 PM

This might interest you.

-- Reza ، Jan 7, 2010 در ساعت 10:00 PM

ایشان داستانسرا هستند و یک داستانسرا آزاد است که هرچه میخواهذ سر هم کند و نوشته و داستانش را پر هیجان و دراز تر بنویسد . راست و دروغ و کج و معوج تویسی هم در داستان نویسی و شاید در گفتار و گفتمان داستانسراهم گناه یا خطا نیست . زت زیاد

-- جهانگیر آرشید ، Jan 7, 2010 در ساعت 10:00 PM

ببخشید مصاحبه کننده چه کسی است و مصاحبه چه زمانی انجام شده است؟
------------------------------------
مصاحبه کننده: حسین نوش آذر
زمان انجام مصاحبه: 1 ژانویه
دفتر خاک

-- بدون نام ، Jan 7, 2010 در ساعت 10:00 PM

عجب ملت باحالی هستیم. کسانی مثل آقای امید که آخرشن. عوض اینکه از داشتن نویسنده هایی مثل آقای شعله ور خوشحال باشیم که بعد از چهل سال هنوز حرفی برای گفتن دارند، مثل سازمان اطلاعات عمل کنیم و با متهم کردن و اشکال تراشی سعی در تخریب و تضعیف نویسنده هامون داریم.

-- بدون نام ، Jan 7, 2010 در ساعت 10:00 PM

عجب ملت باحالی هستیم. کسانی مثل آقای امید که آخرشن. عوض اینکه از داشتن نویسنده هایی مثل آقای شعله ور خوشحال باشیم که بعد از چهل سال هنوز حرفی برای گفتن دارند، مثل سازمان اطلاعات عمل کنیم و با متهم کردن و اشکال تراشی سعی در تخریب و تضعیف نویسنده هامون داریم.

-- بدون نام ، Jan 7, 2010 در ساعت 10:00 PM

هیچ دقت کرده اید آقای شعله ور معمولا به سئوال ها جواب نمی دهند و حرف خودشون را می زنند و کتاب شان را توضیح می دهند؟ آقای شعله ور در همان سال های قبل از انقلاب مانده و ادبیات برای ایشان هنوز سنگر است.
---------------------------------
اگر رمان های سفر شب و بی لنگر در ایران منتشر شده بود و در اختیار منتقدان قرار داشت، و مطبوعات اجازه داشت درباره آن صحبت کند نیازی به توضیح درونمایه اثر نبود. مسأله دردناک در مورد سفر شب به عنوان فقط یک نمونه از کتب ممنوعه این است که هنوز پس از 40 سال که از انتشار آن می گذرد در ایران امکان انتشارش وجود ندارد. با سپاس از همفکری شما
دفتر خاک

-- بدون نام ، Jan 7, 2010 در ساعت 10:00 PM

«پیش از انقلاب، چه در ادبیات و چه در سینما این تصور وجود داشت که اگر روشنفکر در کنار لات­ها قرار بگیرد، می­تواند منشأ تحول اجتماعی باشد. در «سفر شب»، در «از گور تا گهواره»‌ی ساعدی، در «قیصر» کیمیایی این اندیشه وجود دارد.»
. . . . .
گمانم منظور پرسشگر در نمونه سینمایی، فیلم «گوزنها» از مسعود کیمیایی بوده باشد.

«قدرت»، [فرامرز قریبیان] نمادی از «روشنفکر» در کنار «سید» [بهروز وثوقی] که لاتی قدیمی بود

برای مثال «در کنار گرفتن روشنفکر و لات» فیلم «قیصر» شاید نمونه درست یا دقیقی نباشد.
----------------------------------
حق با شماست. ممنون از راهنمایی
دفتر خاک

-- راوی ، Jan 7, 2010 در ساعت 10:00 PM

«جان کلام آن که «لوتی»‌ها و «سمورائی»ها و «شوالیه»ها در طول تاریخ، بیش از آن‌که «مدافع پیرزنان و بچه­ها» باشند آلت‌دست مستبدان و صاحبان قدرت بوده‌اند. »
١-ایشان «لات» به معنی «بی سر وپا» و «لوطی» به معنی «جوانمرد» را با هم قاطی کرده اند
٢- صدها بلکه هزاران کتاب درباره نظام شوالیه گری و سامورایی و..نوشته شده است.بهتر بود ایشان نگاهی به این آثار می انداختند و بعد درباره آلت دست بودن «لوتی»‌ها و «سمورائی»ها و «شوالیه»ها حکم می دادند
٣- تصور اینکه هر نظام سنّتی الزامأ آلت‌دست مستبدان و صاحبان قدرت بوده،نوعی بیماریِ روشنفکری در ایران است

-- بدون نام ، Jan 7, 2010 در ساعت 10:00 PM

چرا مطلب را سانسور وحذف کردید؟
--------------------------------
مطلبی حذف نشده است. اگر خواستید می توانید بنویسید تا منتشر شود
دفتر خاک

-- بدون نام ، Jan 7, 2010 در ساعت 10:00 PM

نام صحیح دو نفری که بعد از 15 خرداد اعدام شدند طیب حاج رضایی و حاج اسماعیل رضایی است.

-- مهرک ، Jan 7, 2010 در ساعت 10:00 PM

کلمه رسم الخط متاسفانه غلط و نابجا بکار برده می شود. اگر مثلاً را بنویسید مثلن یا خواهش را بنویسید خاهش یالات را بنویسید لاط، این بی سوادی است نه رسم الخط .رسم الخط یعنی این که نستعلیق بنویسید یا نسخ بنویسید یا ثلث بنویسید یا شکسته بنویسید. روشن شد؟
---------------------------------
رسم [ع] آیین، روش، قاعده، قانون. رسم‌الخط : قانون، قاعده و روش نگارش کلمات. شیوه‌ی کتابت و کتابت هم گفته‌اند. آن رسم که شما می‌فرمایید به معنای اثر و نشان و به معنای کشیدن شکل یا خط روی کاغذ است. با‌این حال ما با شما موافق‌ایم که نباید در ساختار کلمات دست برد و برای مثال تنوین را به شکل نون درآورد. آقای شعله‌ور در نگارش نام طیب، به لحن توجه داشته‌اند که اصولاً یکی از مهم‌ترین ویژگی‌های داستان‌های ایشان است و در ادبیات داستانی از آن به «اسکاز» [ Skazz] (واژه‌ی روسی) یا زبان کوچه یاد می‌شود و در ادبیات ما، فصل هشتم سفر شب از نمونه‌های موفق این نوع داستان‌نویسی به شمار می‌آید. تیب، با کسر اول و دوم در واقع اشاره به این لحن دارد. دفتر خاک

-- بدون نام ، Jan 9, 2010 در ساعت 10:00 PM

از خاک انتظار داریم وکیل مدافع نویسندگان نباشد وبگذارد خود ان ها اگر حرفی دارند بزنند.

-- بدون نام ، Jan 11, 2010 در ساعت 10:00 PM