رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۱۵ فروردین ۱۳۸۸
نگاهی به فیلم «در شهر سیلویا» ساخته خوزه لوئیس

در جست‌وجوی جوهر ناب سینما

پرویز جاهد
jahed@radiozamaneh.com

خوزه لوئیس گوئرین، سینماگر اسپانیایی، شاعری است که با سینما شعر می‌گوید و نقاشی است که با دوربین نقاشی می‌کشد. سینمای او یکی از تصویری‌ترین و تجربی‌ترین سینماهای معاصر جهان است اما بسیار مهجور و ناشناس مانده است.

Download it Here!

برنامه مرور بر آثار او که به تازگی در مرکز بی‌آف‌آی لندن برگزار شد، کوششی برای شناساندن این سینماگر خلاق و فرمالیست اسپانیایی بود. گوئرین استاد فیلمبرداری در دانشگاه بارسلوناست و همین شاید علت اصلی دلبستگی او به تصویر و دید تصویری غنی او باشد.

تأثیر سینمای بصری و ناب روبر برسون، ژان ماری اشتراب و آنتونیونی از یک سو و سینمای روایتی هیچکاک، فورد و هاوکز از سوی دیگر را می‌توان بر فیلم‌های گوئرین مشاهده کرد.

دقت صوتی و تصویری، شاعرانگی نماها و روایت مینی مالیستی در کارهای او خصوصاً در شهر سیلویا، یادآور، آثار برسون و تعلیق و رمز و راز نهفته در فیلم و افشاگری تدریجی اطلاعات، یادآور آثار هیچکاک است.

گوئرین نه تنها سینماگری شاعر و خیال‌پرداز، بلکه داستان‌گویی ابداع‌گر، فیلسوفی شکاک و کارآگاهی تجسس‌گر است که در جست‌وجوی کشف رازهای پیرامون خود است.


پوستر فیلم «در شهر سیلویا»

او علی‌رغم فیلم‌های اندکی که ساخته‌، بدون تردید یکی از مولفان واقعی سینمای امروز به شمار می‌رود. سینماگری وسواسی و کم‌کار که در طول بیست سال تنها شش فیلم ساخته است.

فیلم‌های گوئرین بیشتر از آدم‌ها و شخصیت‌ها، بر مکان‌ها متمرکز است. همین توجه به مکان، خصلتی مستندگونه و اتنوگرافیک به فیلم‌های او بخشیده، خواه این مکان روستایی کوچک در اطراف بارسلونای اسپانیا باشد یا استراسبورگ فرانسه در فیلم «‌در شهر سیلویا».

اما این فرم سینماست که دغدغه اصلی گوئرین به شمار می‌رود، فرمی که جلوه‌های چشمگیرش را در تدوین صداها و تصاویر، هم‌جواری نماها و حرکت سیال دوربین، نشان می‌‌دهد و نتایج شگفت‌انگیز می‌آفریند. گوئرین به طور مستمر در فیلم‌هایش در صدد کشف رابطه بین جهان مرئی و جهان نامرئی، بین واقعیت و سایه‌های آن بوده است.

«در شهر سیلویا» (In the City of Sylvia) فیلمی رمانتیک و عاشقانه است اما نه از نوع هالیوودی آن بلکه از آن نوع فیلم‌هایی است که با انگیزه‌های ناب هنری و سینمایی ساخته شده‌اند و فیلمساز با بهره‌گیری از تمام تجربیات صوتی و تصویری فیلمسازان ماقبل خود مثل برسون، آنتونیونی، کیشلوفسکی، هیچکاک و جان کسه ویتس، دست به تجربه‌ای نو و تازه در عرصه سینما و فرم بیانی آن زده است.

دیوید بوردول، منتقد و نظریه‌پرداز نئوفرمالیست سینما نیز این فیلم را با فیلم «‌چهار شب یک رویابین» روبر برسون مقایسه کرده است. این فیلم، بیان رابطه پیچیده و متغیر بین خاطره و خیال، بین گذشته و امروز، بین عینیت و ذهنیت و بین واقعیت سینمایی و واقعیت فیلم شده است و این همان جوهر زیبا و خیال‌انگیز سینمای گوئرین است.

«در شهر سیلویا» فیلمی بدون دیالوگ، بدون اکشن و حتی بدون طرح داستانی قوی و شخصیت‌پردازی متعارف است.‌ این‌ها بخشی از ویژگی‌ها و قواعد سینمای گوئرین است و سینمای او با این مشخصات تعریف می‌شود.


نمایی از فیلم «در شهر سیلویا»

اما این دلیل نمی‌‌شود که هنگام تماشای فیلم او به پرده چشم ندوخت و از زیبایی تصاویر گوئرین و سبک بصری خیره کننده او لذت نبرد بلکه برعکس، سینمای او نیازمند توجه و دقتی بیش از حد است. از آن نوع دقتی که برای شنیدن موسیقی باخ یا موتزارت یا تماشای تابلوهای ولاسکوئز یا پیروسمانی لازم است.

تنها در این صورت است که می‌توان از زیبایی‌های موجود در فیلم‌های او لذت برد. لی مارشال، منتقد فیلم آمریکایی در‌باره فیلم «‌در شهر سیلویا» می‌نویسد:

«گوئرین بدون توسل به داستان، یک درام ناب و خالص ساخته است. همیشه به ما گفته شده که داستان موتور درام است. اما در این فیلم، این‌طور نیست: فیلمی بدون پلات که تنش دراماتیک بهترین کارهای هیچکاک را دارد.»

خط داستانی فیلم بسیار ساده و کم‌رنگ است:

نویسنده یا نقاش جوانی (که حتی نامش را هم نمی‌دانیم و تا آخر فیلم به ما گفته نمی‌شود) یک روز وارد شهر استراسبورگ می‌شود و در هتلی اقامت می‌کند. ما هیچ چیزی در‌باره انگیزه او از ورود به این شهر نمی‌دانیم و یا هیچ اطلاعاتی در‌باره گذشته او نداریم تا این‌که به تدریج پی می‌بریم که او در جست‌وجوی دختری به نام سیلویا به این شهر آمده است. دختری که سال‌ها پیش او را دیده و بعد ناپدید شده است.

به نظر دیوید بوردول: اگرچه موقعیت داستانی در این فیلم اندک است اما تنشی که ما احساس می‌کنیم تا حد زیادی مدیون الگوهای سبکی آن است. به عبارت دیگر: کنش داستانی مینیمال و غیر قطعی به وسیله روایت بصری تقویت شده است. به جای آن این روایت قدرتش را از یکی از سنتی‌ترین تمهیدهای داستان‌گویی سینمایی می‌گیرد (منظور بوردول در اینجا زاویه دید سینمایی است یا همان پوینت آو ویوست.)


نمایی از فیلم «در شهر سیلویا»

مرد جوان وارد کافه‌ای می‌شود و بیرون کافه می‌نشیند و دستور یک قهوه می‌دهد. در همان حال شروع می‌کند به نگاه کردن به آدم‌های اطرافش و دقیق شدن در چهره و حالات آن‌ها. اما این بیشتر، زن‌ها آن هم زن‌های زیبا هستند که توجه او را به خود جلب می‌کنند.

آنگاه او دفترچه یادداشتش را باز کرده و شروع می‌کند به طراحی صورت زن‌ها در حالت‌های مختلف. بوردول این سکانس از فیلم را «‌لذت تماشا» خوانده است و معتقد است که این استفاده مستمر گوئرین از نمای نقطه نظر(P.O.V) است که در این صحنه کنجکاوی و تعلیق ایجاد می‌کند.

به نظر او تنها از طریق زاویه دید بصری شخصیت اصلی فیلم هست که ما یک فضای سینمایی را بدون اتکا به دیالوگ کشف می‌کنیم. حتی صورت مرد نیز هیچ اطلاعاتی در‌باره حس واقعی او از کشیدن این طرح‌ها و نگاه کردن به صورت زن‌ها به ما نمی‌دهد. در نگاه‌های او هیچ حس بیانی‌‌ای وجود ندارد.

گوئرین با استفاده از برخی تمهیدات سینمایی مثل استفاده از لنز زوم بلند و تدوین مبتکرانه‌اش، ما را غرق در نظربازی مرد جوان یا به تعبیر بوردول، «رویابین» می‌سازد. اما نمای نقطه نظر مرد جوان، نمای تمیز و خالصی نیست بلکه گاهی دست زن بغل دستی وارد کادر می‌شود و صورت او را می‌پوشاند.

به نظر بوردول این نوع ایجاد مزاحمت، یکی از مهم‌ترین استراتژی‌های فرم گوئرین در این سکانس است. یعنی بخشی از آنچه مرد جوان به آن نگاه می‌کند، پشت لایه‌هایی از صورت‌ها و اعضای بدن افراد دیگر پنهان شده است.

به اعتقاد بوردول، گوئرین با این رویکرد، عطش ما را برای دیدن کامل یک چهره، بیشتر می‌کند. تدوین بازیگوشانه گوئرین در این سکانس با رفتار شیطنت‌آمیز مرد جوان و نظربازی او کاملاً همخوان است.


خوزه لوئیس گوئرین، سینماگر اسپانیایی

تقطیع نماها ما را نیز در کنجکاوی بصری مرد جوان شریک می‌‌سازد. ما بدون این‌که چیزی از واقعیت ماجرا و انگیزه‌های او بدانیم، سعی می‌کنیم بین مرد جوان و زنان پیرامون او رابطه‌ای خیالی ایجاد کنیم.

همان‌طور که بوردول در تحلیل فرمالیستی و کالبدشکافانه‌اش از این سکانس یادآور می‌شود، ما واقعاً نمی‌دانیم که این مرد جوان با چه هدفی این کار را می‌کند. آیا او صرفاً یک هنرمند است که در جست‌وجوی زیبایی و حظ بصری است یا یک آدم‌کش زنجیره‌ای (سریال کیلر) است که دارد قربانیانش را انتخاب می‌کند؟

غالب طرح‌هایی که مرد از صورت زن‌ها می‌کشد ناقص است چرا که او به دلیل مزاحمتی که صورت و اعضای بدن زن‌‌های دیگر در نمای نقطه نظر او ایجاد می‌‌کنند قادر نیست تمام صورت آن‌ها را به طور کامل ببیند و طراحی کند از این رو وقتی او موفق می‌شود صورت یکی از زن‌ها را به صورت کامل طراحی کند آنگاه ما احساس می‌کنیم که حالا باید چیزی اتفاق بیفتد و این همان داستانی است که ظاهراً فیلم فاقد آن بود و حالا به کمک روایت بصری، صاحب آن شده است.

در اینجاست که نگاه مرد معطوف دختری در داخل کافه می‌شود. بوردول این صحنه را نقطه اوج کوبیستی تمام موانع تصویری‌ای می‌خواند که ما تا آن زمان با آن‌ها مواجه بوده‌ایم. مرد جوان ناگهان با دیدن دختر، همچون برق گرفته‌ها از جا می‌جهد و به دنبال او روانه می‌شود و او را سایه به سایه در خیابان‌ها و کوچه‌های شهر تعقیب می‌کند، و سرانجام وقتی سوار تراموا می‌شوند تازه پی می‌بریم که او برای چه به این شهر آمده و چرا این دختر را تعقیب می‌کند.

او می‌گوید به دنبال دختری به نام سیلویا آمده که شش سال قبل در این شهر با او مواجه شده و برخورد آن‌ها اگرچه بسیار کوتاه بود اما تأثیر عمیقی بر مرد جوان گذاشته به گونه‌ای که هنوز بعد از شش سال از خاطرش نرفته و او را دوباره به آن شهر کشانده است.

او تنها می‌داند که دختر، دانشجوی کنسرواتوار نمایش بوده از این رو به امید دیدن او در فضای بیرونی کافه روبه‌روی دانشگاه می‌نشیند و به مشتری‌ها و رهگذران زل می‌زند. دوربین گوئرین از دید او و در نماهای طولانی نظاره‌گر زندگی روزمره مردم عادی می‌شود و سعی می‌کند، نبض زندگی یک شهر و ضربان آن را ثبت کند.

جست‌وجوی مرد جوان و تعقیب سیلویا و مواجهه آن‌ها در تراموا و انکار سیلویا، شباهت نزدیکی به «سرگیجه‌» هیچکاک و جست‌وجوی اسکاتی برای یافتن مدلین در آن فیلم دارد با این تفاوت که «سرگیجه» در نهایت به گره‌گشایی و کشف همه رازهای فیلم می‌انجامد اما «در شهر سیلویا»، بیننده را تا آخر در ابهام و عدم قطعیت نگه می‌دارد. این وهم‌انگیزی و خیال‌گونگی، فیلم گوئرین را زیباتر کرده است.


نمایی از فیلم «در شهر سیلویا»

«در شهر سیلویا» دعوتی است به تماشای جهان پیرامون‌مان با دقت مینیاتوری و گوش سپردن به صداهای اطرافمان. دقت زیبایی‌شناسانه فیلمساز در کار با صدا و تصویر تحسین‌برانگیز است.

در سکانسی که مرد جوان دختر را در خیابان‌ها تعقیب می‌کند، صداهای گوناگونی به گوش می‌رسد، صدای حرف زدن عابران و رهگذران، صدای دست‌فروشانی که جنسشان را تبلیغ می‌کنند، صدای موبایلی که زنگ می‌خورد، صدای غلتیدن بطری خالی آبجو بر کف آسفالت خیابان و صدای چرخ‌های تراموا.

پرسپکتیو صدا به گونه‌ای است که ابتدا از دوردست شنیده می‌شود اما به تدریج واضح و واضح‌تر می‌شود. اما زیباترین صدایی که به گوش می‌رسد، صدای گام‌های مرد جوان و دختر است که همچون موسیقی گوش‌نوازی شنیده می‌شود.

رویکرد فیلمساز با موسیقی فیلم نیز تقربیاً همین‌‌گونه است. تمام قطعات موسیقی و آهنگ‌هایی که در طول فیلم شنیده می‌شود، متعلق به صحنه‌اند و از بیرون به آن تحمیل نشده‌اند. زیبایی کار گوئرین در این است که او جهان ذهنی و خیالی‌اش را بر بستر واقعیت روزمره و به شدت واقعی بنا می‌کند.

شهر در این فیلم کاملاً واقعی است. کافه‌‌ها، خیابان‌ها، ترامواها، گداها و رهگذران همه واقعی‌اند اما این جست‌وجوی مرد جوان و شخصیت پر‌رمز و راز سیلویاست که فانتزی شاعرانه فیلم را می‌سازد.

این مرد جوان و سیلویا هستند که همچون خواب‌گردها و ارواح سرگردان در کوچه‌ها و خیابان‌های شهر به دنبال هم روانند.
اما آیا این کنجکاوی بصری و نظربازی عاشقانه با دنیای پیرامونمان با معیارها و هنجارهای اخلاقی جوامع مدرن امروز که هر فردی (حتی در میان جمع) دوست دارد در لاک خود فرو رفته و نگاه خیره و کنجکاو فردی دیگر او را می‌آزارد، سازگار است؟

Share/Save/Bookmark

نظرهای خوانندگان

نام درست کارگردان «گرین» است، نه «گوئرین». لطفاً اصلاح کنید. gue در زبان‌های لاتین «گِ» تلفظ می‌شود.

-- علی ، Apr 4, 2009 در ساعت 12:24 PM

مرد جوان وارد کافه‌ای می‌شود و بیرون کافه می‌نشیند و دستور یک قهوه می‌دهد.

حتما منظورتان است و نه ؟!

reza

-- reza ، Apr 4, 2009 در ساعت 12:24 PM