رادیو زمانه > خارج از سیاست > کلاکت > بازگشت هری کثیف | ||
بازگشت هری کثیفپرویز جاهدjahed@radiozamaneh.comکلینت ایستوود، فیلمسازی کلاسیک، محافظهکار و اخلاقگراست. او در تمام فیلمهایی که در سالهای اخیر ساخته از «دخترک میلیون دلاری» گرفته تا «بچه عوضی» تا همین «گرن تورینو»، نگاه کلاسیک، محافظهکار و اخلاقیاش را حفظ کرده است. نگاه او به آدمها و جامعه مطلقنگر است و این مطلقگرایی از ویژگیهای سینمای کلاسیک است.
آدمهای او مثل آدمهای دنیای فیلمهای کلاسیک، دو دستهاند: خوب و بد، خیر و شر، خبیث یا شریف. آدمهایی که ظلم میکنند، شرارت میآفرینند، حق آدمهای مظلوم را زیر پا میگذارند و بویی از انسانیت و شرافت نبردهاند و دنیا را مکانی جهنمی میخواهند که کسی در آن جز خودشان آرامش و آسایش نداشته باشد. در مقابل آنها مردمانی نیز هستند با خصوصیات متعالی برجسته که به شرافت انسانی و اخلاقی هنوز پایبندند. هنوز عاطفه و خوی انسانی در آنها نمرده است و هنوز زندگی مدرن آنها را نسبت به هم بیگانه نساخته است. آنها هنوز ظلم ستیزند و از اینکه میبینند نیروهای شر، در این جهان وجود دارند رنج میبرند. والت کوالسکی در فیلم «گرن تورینو» از دسته چنین آدمهایی است. او نیز از اینکه میبینند روز روشن در مقابل چشم او به دختر همسایه تجاوز میکنند، از اینکه میبیند صورت پسرک بیگناهی را با آتش سیگار میسوزانند، به خشم میآید و علیرغم نفرت نژادپرستانهاش نسبت به نژاد غیرسفید، نمیتواند بیتفاوت و خاموش بماند و کناری بایستد و تماشا کند یا راهش را بکشد و برود.
والت، آشکارا یک نژادپرست است و از همسایگان غیر سفیدپوستش نفرت دارد و این نفرت را با تمام وجودش ابراز میکند. او اینگونه تربیت شده. سالها در ارتش آمریکا خدمت کرده و در جنگ کره شرکت داشته و دهها سرباز کرهای را کشته است. او یک آمریکایی خالص و تمام عیار و وطنپرست است. پرچم آمریکا را بر سر در خانهاش نصب کرده و به آمریکایی بودن خود افتخار میکند. اما بافت جمعیتی همسایگی او دیگر تغییر کرده و خانوادهای از اقلیتهای آسیایی موسوم به مونگ در مجاورت او زندگی میکنند. برای والت فرقی نمیکند که آنها چینیاند یا کرهای یا مونگ. مهم این است که آمریکایی نیستند و از نژادی دیگرند. برای او، آنها یادآور جنگ کره و سربازانیاند که در آنجا کشته و هنوز با افتخار از آن یاد میکند. رفتار نژادپرستانه و توهینآمیز والت با همسایگان مهاجرش، ابتدا بسیار آزاردهنده است اما به تدریج با پیشرفت داستان و با تغییر وضعیت والت و رویدادهایی که پیش میآید، او نیز تغییر میکند و خوی انسانی و نرم و ملایمش را نشان میدهد. تحول والت از یک مرد نژادپرست و خودخواه آمریکایی به انسانی ایثارگر که جان خود را فدای یک خانواده مهاجر میکند و مهمترین دارایی زندگیاش یعنی اتومبیل گرن تورینویش را به تائو پسر همسایه میبخشد، بسیار منطقی و باورپذیر است چرا که کلینت ایستوود، تحول تدریجی او را در طول فیلم به ما نشان میدهد.
او با اینکه پیر است اما وقتی تفنگ دست میگیرد هنوز تماشاگر قدیمی سینما را یاد هری کالاهان (هری کثیف) و جوزی ولز یاغی میاندازد. او در واقع ادامه هری کالاهان است که اینبار به جای اسلحه مگنوم، تفنگ امیک، در دست میگیرد و گاهی نیز به جای کشیدن اسلحه به طعنه، تنها با انگشتانش ادای شلیک کردن را در میآورد. در آغاز فیلم میبینیم که او زنش را از دست داده و برایش مراسم ختم گرفته که در آن فرزندان و نوههایش هم شرکت دارند. اما به نظر میرسد که آنها بیشتر از آنکه به فکر این پیرمرد تنها باشند به فکر داراییهای او هستند از خانهاش گرفته تا اتومبیل فورد گرن تورینوی او. او فاصله بسیاری با نسل نوهها و حتی فرزندانش دارد. از اینکه میبیند نوهاش به نافش حلقه آویزان کرده، حرص میخورد و یا وقتی میبیند که آنها هیچ احترامی برای مادربزرگشان که تازه از دنیا رفته قائل نبوده و در هنگام مراسم دعا در کلیسا با موبایلشان حرف میزنند، خونش به جوش میآید. او دلبستگیهای خاصی دارد که برای فردی آمریکایی به سن او و سوابق او، عجیب نیست. او فقط اتومبیل فورد سوار میشود، یک پیک آپ قدیمی. و یک گرن تورینوی تقریباً نو و دست نخورده در گاراژ خانهاش دارد که مدل ۱۹۷۲ است، یعنی مربوط به دوران اوج و شکوه این سرباز کهنه کار جنگ کره، مهندس سابق کارخانه اتومبیلسازی فورد و مرد بیوه و تنهای امروز: والت کوالسکی. او نه تنها از خارجیها نفرت دارد بلکه از اتومبیلهایی که آنها و حتی پسران او سوار میشوند و ساخت کشورهای دیگر است، نیز بیزار است. والت مجموعهای از خصایل متضاد است. او یک نژادپرست متعصب و مرتجع است اما این ویژگیهای او دال بر این نیست که او ذاتاً آدم بدی است بلکه خصلتهای بسیار خوبی هم دارد. شجاعت، جوانمردی و ایستادگی در برابرظلم.
وقتی پای ظلم به میان میآید او خود را موظف میداند که در برابر آن بایستد حتی اگر مظلوم، از نژاد دیگری باشد که او از آنها نفرت تاریخی دارد. والت آدم عبوس، بداخلاق، ناراحت، یک دنده و لجوجی است. تقریباً حوصله هیچکس را ندارد. اهل بیرون رفتن هم نیست. در تمام طول فیلم فقط یک بار او را در بار همراه دوستانش سرگرم نوشیدن میبینیم. او بیشتر دوست دارد روی تراس خانهاش در کمال آرامش بر صندلی بنشیند و آبجوی خنکش را بخورد، اما این آرامش او پایدار نیست، چرا که وجود گانگسترهای آسیایی و مزاحمتهای پی درپی آنها، آرامش او را برهم میزند. سو، دختر جوان و آسیایی همسایه، که قربانی خشونت گانگسترهای همنژاد خودش هست، نقش بسیار مهمی در تغییر نگرش والت به جهان پیرامونش دارد. او که شیفته شخصیت باوقار، خاموش و سرد والت شده است، سعی زیادی میکند که به دنیای بسته او نفوذ کرده و با مدارا و حوصله بسیار، گارد او را شکسته و او را وادار به عقبنشینی کند. به تدریج رابطه بین والت و سو از یک طرف و والت و تائو برادر سو (که ایستوود هرگز نمیتواند نام درستش را تلفظ کند و انگار از قصد هم این کار را نمیکند)، متحول شده و به جایی میرسد که او خود را موظف به حفظ جان آنها در مقابل دار و دسته گانگسترها احساس میکند و زمانی که باند گانگسترهای مونگ به سو تجاوز کرده و به خانوادهاش حمله میکنند، دیگر صبرش لبریز شده و تصمیم میگیرد تنها به سراغ آنها برود. ایستوود با رفتن به سراغ گانگسترها، دو هدف دارد. هدف ظاهری او حمایت از سو و برادرش و خانواده آنها در برابر گانگسترهاست اما او در واقع با این کار مرگ را انتخاب میکند. او میداند که نمیتواند حریف یک مشت گانگستر تا دندان مسلح شود بنابراین وقتی بدون اسلحه به سراغ آنها میرود، میتوانیم عمل او را به نوعی خودکشی تعبیر کنیم.
زمانی که او سیگارش را درآورده و برای بیرون کشیدن فندک، دستش را به طرف جیبش میبرد، تعلیق نفسگیری ایجاد میشود. هیچکس نمیداند که او واقعاً چه قصدی دارد. اطلاعاتی که در سکانس قبلی فیلم به تماشاگر ارائه شده، این تعلیق را ایجاد کرده است. بیننده دیده است که والت تفنگها و اسلحههای کمریاش را از مخفیگاه بیرون کشیده و سرگرم نظافت آنهاست و میداند که قرار است آن شب به سراغ گانگسترها برود. اما وقتی میبیند که والت به جای اسلحه فندک از جیب کتش بیرون میآورد غافلگیر میشود. والت با این کار و قبول مرگ خود، باعث دستگیری مجرمان (گروه گانگسترها) میشود اما این حرکت او در واقع نشان دهنده بیانگیزگی او برای بقا و ادامه زندگی است. او آدمی است که نمیتواند با دنیای اطرافش و آدمهای آن کنار بیاید و از این بابت رنج میبرد. زن جادوگر همسایه، وضعیت روحی و روانی او را به خوبی تشریح میکند وقتی به او میگوید که تو هیچوقت آسوده و شاد زندگی نکردی. اما مشکل فیلم این است که ایستوود همه آدمهای بد را خارجی گرفته است. این سیاهان هستند که مزاحم سو، دختر مونگ همسایه میشوند. دوست پسر سفیدپوست «سو» نیز خود قربانی زورگوییهای سیاهان است و کسانی که بار اول برای برادرش تائو مزاحمت ایجاد میکنند، گانگسترهای مکزیکیاند و در نهایت پسر عموی تائو و دار و دسته گانگستر او که مزاحم تائو و خواهرش شده و آنها را مورد آزار و شکنجه قرار میدهند، همه آسیاییاند.
و در نهایت فیلمساز، والت را در برابر همین آسیاییها قرار میدهد و او باید به وسیله همانها کشته شود نه یک مرد سفید پوست. به این ترتیب، میتوان گفت روحیه نژادپرستانه والت کوالسکی تا حدی از دنیای خارج از فیلم و باورهای کارگردان آن یعنی کلینت ایستوود میآید. در فیلم کشیش جوانی هست که همسر والت قبل از مرگ از او خواسته است تا از والت اعتراف بگیرد اما والت که اعتقاد مذهبی ندارد، کشیش را با تحقیر از خود میراند. اما در پایان فیلم او قبل از رفتن به سراغ گانگسترها تصمیم به اعتراف میگیرد چرا که مرگ خود را نزدیک میبیند و میخواهد خود را از همه گناهان پا ک کند. این نیز تحول دیگری در شخصیت والت است. او نزد کشیش میرود اما گناهان او بسیار ناچیزند اینکه مثلاً یکبار زنی دیگر غیر از زن خود را بوسیده و یا مالیات خود را پرداخت نکرده اما اگر این کارها را گناه فرض کنیم، این همه گناهان او نیست بلکه او گناهان مهمتری مرتکب شده مثل کشتن ۱۳ سرباز کرهای در جنگ و یا تهدید مردم با تفنگ در کوچه و خیابان و یا نفرت از همسایگان زردپوستش. اما والت به این گناهان خود اعتراف نمیکند چرا که در نظر والت اینها گناه محسوب نمیشود. شخصیت والت در این فیلم از یک نظر شبیه شخصیت رندی رابینسون در فیلم «کشتیگیر» است. هر دو آدمهایی از روزگاری سپری شدهاند و نمیتوانند با گذشت زمان و تغییراتی که در پیرامون آنها صورت گرفته کنار بیایند. هر دو آدمهایی سرسخت، لجوج، یکدنده، سازشناپذیر و به شدت تنها و بیکسند.
رندی در «کشتیگیر» رابطه خوبی با دخترش ندارد. رابطه والت نیز با فرزندانش، سرد و بیروح است. آنها فاصله زیادی با دنیا و متن زندگی او دارند. والت نیز همانند رندی در «کشتیگیر» در پایان دست به عملی انتحاری میزند. در نقد فیلم «کشتیگیر» نوشتم که این حرکت انتحاری رندی مرا یاد مانوئل آرتیگز، چریک پیر و سازشناپذیر فیلم «اسب کهر را بنگر» میاندازد. حالا بعد از دیدن «گرن تورینو» باید بگویم، که علیرغم دیدگاههای متفاوت سیاسی، والت کوالسکی دقیقاً خود مانوئل آرتیگز است و پایان تراژیک زندگی او و عمل انتحاری او، بسیار شبیه پایان زندگی آرتیگز و اقدام انتحاری او در آن فیلم است. بازی کلینت ایستوود نیز در بسیاری از لحظهها، یادآور بازی درخشان گریگوری پک در آن فیلم است. او نیز همانقدر با وقار و کاریزماتیک است که گریگوری پک در «اسب کهر را بنگر». بازی ایستوود کاملاً بیرونی است. خشم و نفرت را به روشنی میتوان در چهرهاش دید. همینطور، آرامش، وقار و رضایت را در صحنههایی که رفتار احترامآمیز همسایگان مهاجرش، او را تحت تأثیر قرار میدهد و باورهای نژادپرستانه او را به چالش میگیرد. گویا قرار است این آخرین بازی کلینت ایستوود در سینما باشد. وقتی سال گذشته در جلسه مطبوعاتی فیلم «بچه عوضی» در فستیوال کن از او پرسیدم که چرا دیگر خودش در فیلمها بازی نمیکند، پاسخ داد که نقش مناسب خود را هنوز پیدا نکرده و حالا با گرن تورینو باید گفت که والت کوالسکی، مناسبترین نقشی است که ایستوود بعد از بازی در فیلمهای درخشانی چون «پلهای مدیسن کانتی» و «دخترک میلیون دلاری» بازی کرد. |
نظرهای خوانندگان
دست مریزاد. با خواندن نوشتهتان به دیدن فیلم علاقه پیدا کردم.
سپاس
-- بدون نام ، Mar 14, 2009 در ساعت 12:24 PMببین ! با نظرت موافق نیستم فیلم رو دوبار دیده ام .داستان خوبی داره و کارگردان می توانست یک فیلم داستانی - تلویزیونی بسازه نه فیلم سینمایی . سکانس های خوبی داره ولی بازی ها به شدت ضعیف و مصنوعی .
-- هادی ، Mar 14, 2009 در ساعت 12:24 PMمن فیلم رو دیدم . خیلی از اون لذت بردم و شما دقیقن چیزی که من از فیلم برداشت کردم نوشتید.
-- کیا ، Mar 15, 2009 در ساعت 12:24 PMجناب جاهد نمی توانستید پایان شکوهمند فیلم را به همین سادگی در نقد خوب تان «افشا» نکنید. فدوی
-- فدوی ، Mar 16, 2009 در ساعت 12:24 PM