رادیو زمانه > خارج از سیاست > کلاکت > ذات تراژیک زندگی زناشویی | ||
ذات تراژیک زندگی زناشوییپرویز جاهدjahed@radiozamaneh.comفیلم «راه انقلابی» ساخته سم مندز اقتباسی است از رمان ریچارد ییتز، نویسنده آمریکایی که داستان آن در اواسط دهه پنجاه در حومه شهری ایالت کنه تیکات آمریکا میگذرد و تصویری از اختلال در زندگی آدمهای طبقه متوسط حومه شهری و رویای آمریکایی است.
رمانی که کورت وونهگات آن را «گتسبی بزرگ» زمان خود خواند و تنسی ویلیامز آن را شاهکار ادبیات مدرن آمریکایی توصیف کرد. رمان ییتز در سال ۱۹۶۱ نوشته شد. در دورهای که جامعه شیک، اخلاقگرا و به ظاهر مودب و پاستوریزه آمریکایی، ادبیاتی از این نوع را برنمیتافت و حاضر نبود، تصویر خللها و فروپاشی و گسست درونی در ارکان نهادهای به ظاهر مستحکم آن مثل خانواده را باور کند. سم مندز قبلاً این نوع زندگی حومه شهری و شکست رویای آمریکایی را در فیلم «زیبایی آمریکایی» تصویر کرده بود و حالا با اقتباس از رمان ییتز، همین نوع زندگی را در دهه پنجاه آمریکا دنبال میکند. در دورانی که طلیعه عصر انقلابی، رهاییبخش و پرهیجان دهه شصت است که بسیاری از تابوها و ارزشهای حاکم بر زندگی آمریکایی را به باد پرسش میگیرد. چگونگی اقتباس مندز از رمان ییتز موضوع این نوشته نیست. شاید فیلم مندز طرفداران کتاب ییتز را راضی نکند و این موضوع تازهای نیست. کمتر پیش آمده که خوانندگان و دوستداران یک رمان از فیلمی که بر اساس آن ساخته شده، رضایت داشته باشند. مهم این است که مندز به روح رمان ییتز و دلمردگی، پوچی و سردی حاکم بر روابط شخصیتهای آن وفادار مانده و توانسته اختلال در زندگی طبقه متوسط شهری در آمریکای دهه پنجاه را به خوبی بازسازی کند. «راه انقلابی» داستان شکست ازدواج هفت ساله زن و شوهر جوانی به نام ایپریل و فرانک ویلر است (با بازی کیت وینسلت و لئوناردو دی کاپریو) که با دو فرزندشان در حومه شهری کوچک در ایالت کنه تیکات آمریکا، در منطقهای زیبا و آرامبخش و در خانهای بزرگ و ویلایی زندگی میکنند. آنها زوجیاند که زندگی آنها در ظاهر و از بیرون بسیار فریبنده و جذاب و مورد حسادت همسایگان آنهاست. اما واقعیت آنگونه نیست که ظاهر زندگی آنها میگوید. فرانک از شغلش ناراضی است و دور از چشم همسر با منشی اداره رابطه دارد و ایپریل که بازیگر تئاتر است پس از تجربه ناموفق بازیاش در یک تئاتر آماتوری، به شدت دچار افسردگی است و احساس پوچی و دلمردگی میکند و از زندگیاش در آن شهر راضی نیست و در سودای مهاجرت به پاریس است.
آنها تنها زوج ناراضی آن منطقه نیستند بلکه فقط عمق نارضایتی آنها بیشتر است و شهامت بیان آن را هم دارند. دیگران مثل میلی و شپ، زن و شوهر همسایه آنها حتی جرأت فکر کردن در این باره را ندارند و سعی دارند وانمود کنند که خیلی خوشبختاند. در این فیلم زوج دی کاپریو و وینسلت، از تصویر سانتیمانتال و رمانتیک و کارت پستالی زوج عاشق تایتانیک فاصله گرفته و به تصویر رئالیستی، خشن، تلخ و نومید کننده زوج ویلر میرسند که پس از هفت سال زندگی در کنار هم و داشتن دو بچه، انگیزههای کافی برای ادامه زندگی با وضعیت موجود را ندارند و خواهان تغییر آنند. ایپریل و فرانک در فیلم دائماً از تغییر حرف میزنند. از زندگی متفاوت، از فرارشان از پوچی، نا امیدی، ملال و یکنواختیای که زندگی آنها را در برگرفته و خورنده روح و فرساینده جان آنهاست. ایپریل در صحنهای از فیلم به یکی از همسایگانش میگوید: «ما نمیخوایم زندگیمون همینطوری الکی بگذره. ما دنبال یک زندگی متفاوتیم.» برای ایپریل ایدهآلیست، پاریس شهری آرمانی و رویایی است که تمام آرزوهایش در آن تحقق پیدا میکند؛ کار در یک شرکت متعلق به ناتو، ادامه تحصیل فرانک و فکر کردن آزادانه درباره تواناییها وبرنامههای آیندهاش، سعادت و رفاه بیشتر و شاید ادامه کار بازیگری در تئاتر برای ایپریل. فرانک اما در نقطه مقابل شخصیت ساده و وفادار ایپریل قرار دارد. او همسری خودخواه و بیقید است و با اینکه از شغلش ناراضی است اما برخلاف ایپریل، چندان مایل به تغییر وضعیت نیست چون به هر حال سرگرمیهای بیرون از خانه خود را دارد. اما زمانی که ایپریل پیشنهاد فروش خانه و رفتن به پاریس را به عنوان هدیه روز تولد او مطرح میکند، به نظر او پیشنهاد وسوسه کنندهای میرسد و از آن استقبال میکند. فکر مهاجرت به پاریس، گرما و هیجانی هر چند موقت به زندگی بینشاط آنها میبخشد اما با حامله شدن ایپریل و ارتقای شغلی فرانک، ورق برمیگردد و زندگی دوباره به کام آنها زهر میشود. پس از آن است که به تدریج تنش میان آنها بالا میگیرد و و شکافهای زندگی آنها روز به روز عمیقتر میشود و به نقطه بحرانی خود میرسد. حس تراژیک و شومی در فیلم وجود دارد که از همان آغاز و سکانس دعوای اولیه فرانک و ایپریل در جاده خارج از شهر، به تماشاگر منتقل میشود. از همین سکانس میتوان فهمید که این دو تا چه حد از هم متنفرند و عشقی در بینشان نیست بلکه عوامل دیگری آنها را به هم پیوند داده و به ادامه زندگی در زیر یک سقف وادار کرده است. لحن فیلم با اینکه تلخ و غمگین است اما بههیچوجه سوزناک و سانتیمانتال نیست و سردی روشنفکرانه خود را تا آخر حفظ می کند. آنها در میانه دعواست که احساسات واقعی خود را برملا میکنند و پرده از روی حقایق زندگیشان برمیدارند.
حقایقی که بیننده بخشی از آن را در صحنههای قبل دیده است اما شنیدن آن از زبان ایپریل، فرانک را به وحشت میاندازد. او نمیتواند باور کند که ایپریل دیگر او را دوست ندارد و از او متنفر است و عاجزانه میگوید: «اگر از من متنفری چرا با من در این خانه زندگی میکنی؟ چرا با من ازدواج کردی؟ چرا بچه مرا توی شکمت حمل میکنی؟» وقتی در سکانس دعوای نهایی آنها، فرانک به داشتن رابطه جنسی با منشی اداره اعتراف میکند، دیگر برای ایپریل هیچ اهمیتی ندارد. چون فرانک دیگر برای او مرده و زندگی مشترک و عاشقانه آنها به ته خط خود رسیده است، ضمن آنکه ایپریل، خود نیز بعد از منصرف شدن فرانک از رفتن به پاریس و شکست رویاهایش، خود را از قید و بند زندگی زناشویی رها کرده و آزادانه تسلیم شپ، مرد همسایه شده است. یکی از شخصیتهای فرعی و غافلگیرکننده فیلم، جان پسر دیوانه خانم و آقای گیوینگز همسایه آنهاست (خانم گیوینگز کسی است که این خانه را به فرانک و ایپریل فروخته است.) جان دو بار به دیدار آنها میآید. یک بار زمانی که آنها تصمیم گرفتهاند به پاریس بروند و بار دیگر زمانی که فرانک از این تصمیم منصرف شده است و بحران زندگی آنها به اوج خود رسیده است. بار اول جان از تصمیم انقلابی آنها برای رفتن و دل کندن از آن محیط کسالتآور، به وجد میآید. به نظر او فرانک و ایپریل تنها انقلابیون ساکن در خیابان انقلابیاند. وقتی فرانک به او میگوید برای فرار از پوچی و ناامیدی میخواهند به پاریس بروند، میگوید: «خیلی از مردم توی پوچی زندگی میکنند ولی خیلی شجاعت میخواهد که از ناامیدی حرف بزنی.» جان گیوینگز با بازی درخشان مایکل شانن، دیوانهای حقیقت گوست و جنون او ویرانگر است. او آینهای در برابر فرانک و ایپریل است و حقایقی را بر زبان میراند که آنها از بیان آن عاجزند. او حرفهای دل ایپریل را میزند و صورت هیجانی، برافروخته و طغیانگر این زن خاموش، خانهدار و آرزومند است و دست روی تمام نقطه ضعفهای شخصیتی او و همسرش میگذارد. زمانی که در ملاقات دوم پی میبرد آنها دیگر قصد رفتن به پاریس را ندارند و تصمیم گرفتهاند آنجا بمانند، فریاد برمیآورد و آنها را به باد سرزنش میگیرد. حرفی که او موقع رفتن از خانه به ایپریل میزند بسیار تکان دهنده است: «میدانی از چی خوشحالم. خوشحالم که اون بچه توی شکمت نیستم.»
جان گیوینگز در واقع صدای برجسته و خودآگاه راوی (نویسنده و فیلمساز) است که با لحن هشدار دهندهاش فرانک و ایپریل را نسبت به موقعیتی که در آن گرفتار آمدهاند، آگاه میکند. تو گویی که تنها دیوانگان میتوانند در این جهان سرکوب شده و خفقان زده، از حقیقت سخن بگویند. «راه انقلابی» بیانیهای علیه زندگی زناشویی است. اینکه تا چه حد فردیت آدمها و استقلال آنها فدای تعهد و وابستگیشان به یکدیگر و حفظ خانواده به هر قیمت میشود. سوزان سونتاگ در کتاب «تولدی دیگر» که یادداشتهای روزمره اوست که پس از مرگش، پسرش آنها را منتشر کرده، در انتقاد از ایده ازدواج مینویسد: «هر کس ازدواج را اختراع کرده، یک شکنجهگر خلاق بوده. ازدواج نهادی است متعهد به بطالت احساسات. نکته اصلی ازدواج، تکرار است و والاترین هدفش، ایجاد وابستگیهای نیرومند متقابل. دعواها سرانجام به جایی میرسند که دیگر بیفایده می شوند ـ تا وقتی که یک نفر آماده باشد که کاری بکند و این پایان ازدواج است.» ادوارد آلبی نیز در «چه کسی از ویرجینیا وولف میترسد»، تصویری هولناک از یک زندگی زناشویی ترسیم کرده بود و از آن هولناکتر و تکان دهندهتر، اینگمار برگمن در «شش صحنه از یک ازدواج». حال سم مندز در راه انقلابی نشان میدهد که خواستههای فردی آدمها، چگونه قربانی تعهداتشان به خانواده و زندگی زناشویی میشود. اینکه ازدواج در ذات خود امری تراژیک است و نمیتواند الزاماً خوشبختی واقعی آدمها را تأمین کند. اینکه چگونه نارضایتیهای کوچک و پیش پا افتاده و روزمره میتواند روز به روز جدیتر شده، شکافها را عمیقتر کرده و به بحران دامن زده و هر دو نفر را به سمت فاجعه براند. تمایلات فردی ایپریل در این فیلم سرکوب میشود و رویاهایش به شکست میانجامد و همین باعث میشود دست به عملی خطرناک بزند که در واقع نوعی خودکشی است. در نمایی تکان دهنده از فیلم، ایپریل را از پشت میبینیم که بعد از عمل کورتاژ کنار پنجره ایستاده و به منظره زیبای روبهرو نگاه میکند.
ظاهراً همه چیز متعادل و آرام است و کمپوزیسیونی که راجر دیکینز، فیلمبردار مندز بسته، نیز این تعادل و آرامش فریبنده و کاذب را القا میکند اما ناگهان دوربین آرام عقب میکشد و با نشان دادن لکه خون روی دامن ایپریل و جنین مردهای که کف اتاق افتاده، این تعادل تصویری برهم میخورد. کیت وینسلت در نقش ایپریل در این فیلم عالی ظاهر میشود. با اعتماد به نفسی شگفتانگیز نسبت به نقش و با مهارتی کمنظیر در کنترل احساسات درونیاش مثل خشم و نفرت. بازی درخشان او باعث ایجاد همذاتپنداری بیننده با شخصیت او میشود. او همانقدر تروماتیک، افسرده، تنها و غمگین است که اینگرید برگمن در استرومبولی. اگرچه کنه تیکات سرسبز و زیبا هیچ شباهتی به استرومبولی خشک و دلگیر ندارد. بازی درونی و زیر پوستی وینسلت در مقابل بازی بیرونی و تا حدی اغراقآمیز لئوناردو دی کاپریو قرار دارد. دی کاپریو علیرغم تلاشی که میکند، صورت کودکانهاش مانع از آن میشود که او را در نقش یک شوهر و پدر بالغ باور کنیم. با این حال بازی او خصوصاً در صحنه بعد از سکانس دعوای نهایی فیلم زمانی که با رفتار آرام و غیر طبیعی ایپریل مواجه میشود، بسیار دیدنی است. او که انتظار چنین رفتاری را از ایپریل بعد از آن درگیری سخت نداشته است، غافلگیر میشود و با بهت و حیرت کودکانهای به او نگاه میکند و نمیداند به دعوت او برای خوردن صبحانه چه جواب دهد. سم مندز با کارگردانی هوشمندانه خود و تنظیم ریتم فیلم بر اساس ضربان زندگی خانواده ویلر و بالا و پایین رفتن تنشهای موجود بین آنها، «راه انقلابی» را به یکی از بهترین فیلمهای سال تبدیل کرده است. |
نظرهای خوانندگان
نقد خوبی بود. چندی پیش با یکی از دوستانم صحبت می کردم. غمگین از من پرسید، فیلم را دیده ام. وقتی گفتم نه، گفت، ببین. سرنوشت من است.
-- شهلا باورصاد ، Feb 21, 2009 در ساعت 05:05 PM.
اینکه آیا زندگی دونفره (با کاغذیا بی کاغذ) ذات تراژیک دارد جای بررسی دارد. مدل های ازدواج های موفق را هم البته کم ندیده ایم. در این نوع از ازدواج یکی از دو طرف تسلیم است، بی آرزو هست یا شده؛ در فکر تغییر نیست و آرزوهایش "ثابت" مانده اند. به نظر من آن چیزی که در زندگی دو نفره ویرانگر است این است که انسان در جوانی در حال شدن و تغییر است و بیشتر ازدواج ها در سنین جوانی صورت می گیرند. در یک خانواده طبیعتن هم زن و هم مرد در حال شدن هستند و به جهت استقلال شخصیتی هر دو بنا بر استعداد و ذات خودشان "می شوند". این تحول شخصیتی ست درواقع که زندگی زیر یک سقف را بعد از چند سال غیرممکن می کند و نه خود زندگی مشترک. میل به فعلیت بخشیدن به آرزوهای جدید، ایده هایی که حاصل تحول اند زندگی دونفره را تبدیل به یک مانع می کند. من آمار ندارم، اما با این ادعای من ازدواج ها و زندگی های دونفره بعد از 30 سالگی موفق تراز ازدواج های دوران خیلی جوانی باید باشند. البته طبیعی ست اولین شرطی که برای این موفق تر بودن لازم است این است که فرار از تنهایی محرک ازدواج کاغذی با غیرکاغذی نباشد.
سناریوی این فیلم ، حکایت احوالات بسیاری از ازدواج هایی است که ناموفق از آب در می آیند و علت آن را هم خانم باورصاد چقدر پخته و دقیق تحلیل کرده اند و آن را ناشی از تغییر و تحول دائمی شخصیت آدم ها دانسته اند و بخشی از این تغییر و تحول در اثر دیدن و مشاهده نسل های جدید تر است که ضمن با هم بودن تا هر وقت که طرفین هر دو بخواهند . از ازدواج سر باز میزنند . البته شخصیت بسیاری از آدم ها طوری است که اساسا ضرورت عشق ورزی و حس و ضرورت وفاداری و اعتماد متقابل و صمیمیت خالصانه داشتن نسبت به همسر را از همان روز اول هم درک نمی کنند و فقط در اثر هوسی آتشین و یا هر انگیزه دیگری بدان تظاهر می کنند . ولی تلخی این زنندگی دائمی و عذاب آور ست طوری که انسان " در گریز از خویش چون موج دائم از خویشتن می کاهد و از درون چون شمع تدریجا می سوزد " .
-- ش ، Feb 22, 2009 در ساعت 05:05 PMدرود بر شما پرويز جاهد و خانم باورصاد . هر دوى شما به نكات دقيق و مهمى اشاره كرده ايد.
-- بختيار ، Feb 22, 2009 در ساعت 05:05 PM(«راه انقلابی» بیانیهای علیه زندگی زناشویی است. اینکه تا چه حد فردیت آدمها و استقلال آنها فدای تعهد و وابستگیشان به یکدیگر و حفظ خانواده به هر قیمت میشود.)
-- فریما مؤیدطلوع ، Feb 23, 2009 در ساعت 05:05 PMصدور چنین حکم مطلقی در مورد این فیلم ، به نظر کار چندان درستی نمی آید .
فیلم در مورد زنی است که به آرزویش نرسیده است ( تبدیل شدن به هنرپیشه ای بزرگ و مشهور ) و دچار سرخوردگی و افسردگی شده است . خانم گیوینز با صحبت در این مورد که او و شوهرش را زوج متفاوتی می داند در اپریل این امید را زنده می کند که هنوز امکان تغییر وجود دارد و می تواند این تغییر را شاید با مسافرت به جایی بسیار متفاوت که هرگز به آن سفر نکرده است ( مثلاً پاریس) ایجاد کند .
درصد زیادی از انسانها در زندگی به آرزوهایشان نمی رسند اما آنها را فراموش می کنند ، کسانی که دچار افسردگی می شوند تفاوتشان در عدم فراموشی این آرزوهاست .
پس این فیلم آن طور که شما فرمودید بیانیه ای بر علیه زندگی زناشویی نیست ، بلکه در مورد تکراری شدن ریتم زندگی و سرخوردگی انسانهاست به دلیل عدم تحقق رؤیاهایشان .
اینکه :
فرانک اما در نقطه مقابل شخصیت ساده و وفادار ایپریل قرار دارد. او همسری خودخواه و بیقید است و با اینکه از شغلش ناراضی است اما برخلاف ایپریل، چندان مایل به تغییر وضعیت نیست چون به هر حال سرگرمیهای بیرون از خانه خود را دارد، اظهارنظر شخصی شماست نه نقد شخصیتهای فیلم .
این که شخصیتی بعد از داشتن دو بچه ، هنوز توانایی تغییر را در خود حس کند ، هنوز زنده باشد و بتواند چیزی جدیدی را از نو آغاز نماید به شجاعت او ، به سرزندگی اش و به باورش به رؤیاهایش بستگی دارد نه به سادگی و وفادار بودن او و همین طور نیز اگر شخصی این توانایی ایجاد تغییر را نداشته باشد به عدم شجاعت او و یا عدم توانایی او در ایجاد تغییرات برمی گردد و نه به خودخواهی و غیر مقید بودن او . اگر اپریل در شب تولد فرانک شاد و سرزنده برای او جشن تولد گرفته در حالیکه فرانک از خانه ی معشوقه اش می آید دلیل اش وفاداری و سادگی اپریل نیست ، علت شادی و انرژی دوباره ای است که به دلیل گرفتن یک تصمیم جدید ( نقل مکان به پاریس ) ، به او دست داده است ، پس همین جا می توان فهمید این زندگی خوب و دوست داشتنی است اگر ، تک تک شخصیت های آن به تنهایی حال خوبی داشته باشند و از خودشان راضی باشند . جلوتر می بینیم که اپریل نیز در حالیکه امید هر گونه تغییر را از دست داده با مرد همسایه رابطه ی جنسی برقرار می کند ، هردو رابطه (فرانک با کارمند و اپریل با مرد همسایه ) به یک اندازه ترحم برانگیز هستند .
فرانک می خواهد به اپریل کمک کند اما نمی تواند چون به اندازه ی او انرژی و انگیزه برای تغییر ندارد و در ضمن رؤیای خاصی را دنبال نمی کند ، دلیل اش تنها داشتن سرگرمی های بیرون خانه نیست . در جایی که او هم مشتاق ایجاد این تغییر می شود می بینیم که حتی در زندگی شغلی اش نیز آدمی متفاوت می شود و همین تفاوت است که باعث ارتقا شغلی اش می شود .
این فیلم با زندگی زناشویی خصومتی ندارد ، بلکه می خواهد تخریبی را نشان دهد که یک انسان سرخورده و ناامید از به دست آوردن آنچه حق خود می داند ، می تواند در زندگی خود و اطرافیانش ایجاد کند .
با تشکر
فریما مؤیدطلوع
کامنت های همه دوستان از خانم باورصاد عزيز گرفته تا خانم فريما بسيار جالب و قابل توجه اند.
-- پرويز جاهد ، Feb 24, 2009 در ساعت 05:05 PMاما خانم فريمای عزيز
نقد فيلم همانند خود فيلم تاويل پذير است. برداشت شما از حرف های من برای خودم تازگی داشت. اگر قطعيتی در کلام من بود، ناشی از قطعيتی است که در روايت اين فيلم وجود دارد.
پايان تراژيک زندگی ايپريل راه را بر هر گونه خيال پردازی خوش بينانه در مورد زندگی اين شخصيت می بندد.
باز هم از توجهتان ممنونم.
آقای جاهد عزیز
-- فریما مؤیدطلوع ، Feb 25, 2009 در ساعت 05:05 PMمن از صحبتهای شما ، برداشت نکردم بلکه اونها رو عیناً نقل کردم . نگفتم که کلام شما قاطع بوده ، عرض کردم حکم صادره از جانب شما بسیار مطلق است .
با پرهیز از هر گونه خیال پردازی( خوش بینانه ، بدبینانه ، دخالت نظرات و تجربه های شخصی) در مورد شخصیتهای فیلم کاملاً موافق هستم .
از توجه شما بسیار متشکرم .
خانم مويد طلوع عزيز
تم اصلی اين فيلم همانند فيلم قبلی سم مندز، زيبايی آمريکايی، بن بست خانواده و زندگی زناشويی در آمريکاست.
-- پرويز جاهد ، Feb 25, 2009 در ساعت 05:05 PMمندز علت از هم پاشیده شدن رابطهی فرانک و آپریل را نه فقط خیانت يا گرفتاری مالی یا نداشتن انگيزه کافی برای ادامه زندگی بلکه مهم تر از همه سقوط آنها در ورطه روزمرگی می داند که همان طور که سوزان سونتاگ می گويد، نتيجه طبيعی ازدواج و زندگی زناشويی است.
اين درونمايه رمان ييتز هم هست.
کافی است به تمام زندگی زوج های درون فيلم نگاه کنيد. از زوج بحران زده همسايه تا خانم و آقای گيوينگز که فيلم با نمای تکان دهنده زيبايی بر صورت بی تفاوت و سرد آقای گيوينگز تمام می شود که خسته از کلام تکراری و بی حاصل و ملال آور همسرش، سمعک را از گوش اش در می آورد تا صدايش را نشنود.
به يک معنا فيلم مندز فيلمی در باره ملال و روزمرگی زندگی زناشويی در جامعه مدرن شهری است که نتيجه آن ياس، پوچی و خودويرانگری است.
آقای جاهد عزیز و محترم
-- فریما مؤیدطلوع ، Feb 25, 2009 در ساعت 05:05 PMقبل از هر چیز از اینکه اینقدر با حوصله به نظرات پاسخ می دهید ازتون ممنونم ، واقعاً خوشحالم که می بینم نظرات خوانندگانتون براتون اهمیت دارد . از اون جایی که این صفحه ی کامنت در حال تبدیل شدنه به یک دیالوگ بین من و شما ، اینجا می خوام بگم که من به تجربه ی شما کاملاً احترام می گذارم و نمی خوام این شبهه پیش بیاد که سوء نیتی در کار هست .
من هم با شما کاملاً موافقم که سایر زندگی های مشترک نشان داده شده در فیلم نیز به سامان نیستند اما آنها به زندگی خود ادامه می دهند شاید خیلی شکل مطلوب، دوست داشتنی و زنده ای نداشته باشند اما به هر حال از هم پاشیده نمی شوند ، چیزی که در زندگی اپریل و فرانک متفاوت است و باعث پاشیده شدن زندگی اپریل و به تبع آن زندگی شوهر و فرزندانش می شود ، شخصیت اپریل ، خواسته ها و رؤیاهایش است .او در جایی که خودش را ناتوان از ایجاد هر نوع تغییری برای رسیدن به رؤیاهایش می یابد دست به نوعی خودکشی می زند و نه زمانیکه فکر می کند زندگی مشترکش به پایان رسیده .
به هر حال من باز هم از شما متشکرم .
...................
سرکار خانم طلوع عزيز
من هيچ سوء نيتی در نوشته های شما نديدم بلکه همان طور که قبلا نوشتم نظرات شما برايم جالب بود و تازگی داشت. خوشحالم که اين فيلم را اين چنين عميق ديده ايد و برداشتم از حرف های شما اين است که تاثير مهمی نيز بر شما گذاشته است همان طور که بر من گذاشته است.
من نيز متقابلا از مشارکت شما در اين بحث سپاسگذارم.
پرويز جاهد
آقای جاهد! وقتی که اپریل با مرد همسایه نزدیکی کرد تسلیمش نشد. چرا تصور می کنید که اگر زنی با مردی نزدیکی کند تسلیمش شده؟ اپریل فقط تصمیم گرفت که رابطه جنسی داشته باشد و در واقع این مرد همسایه بود که از خواسته های اپریل تبعیت می کرد.
-- شهره ، Apr 15, 2009 در ساعت 05:05 PMدر نقد این فیلم به خصوص باید عقاید مردسالارانه اتان را دوباره بینی کنید. به خاطر شخصیت کاملا مستقل و سالار اپریل.
ممنون
..............
شهره عزيز
نزديکی اپريل با مرد همسايه اصلا طبيعی نبود. در ضمن نقد فمينيستی اين فيلم بسيار گمراه کننده و دور از شخصيت واقعی اپريل و فرانک خواهد بود.
پرويز جاهد