رادیو زمانه > خارج از سیاست > نقد فيلم > حماسه چه گوارا | ||
حماسه چه گواراپرویز جاهدjahed@radiozamaneh.comدر صحنهای از قسمت اول فيلم «چه» ساخته استيون سودربرگ، زمانی که چه گوارا و همرزمان او از جنگل وارد شهر شده و جنگ چريکی شهری را آغاز میکنند، دخترهمرزم چه گوارا به او میگويد تو شبيه کمونيستها نيستی. چه گوارا میپرسد مگر کمونيستها چه شکلیاند و دختر جواب میدهد شبيه تو نيستند.
اين ديالوگ کليدی در فيلم سودربرگ، در واقع تم اصلی فيلم اوست که میخواهد نشان دهد، ارنستو چه گوارا انقلابی مارکسيست آرژانتينی و تئوريسين جنگهای چريکی که در سرزمينهای مختلف از کوبا تا کنگو و بوليوی برای برقراری سوسياليسم و عدالت اجتماعی جنگيد و سرانجام جانش را نيز برای اين کار گذاشت، چه ويژگی بارزی داشت که او را از کمونيستها و انقلابيون ديگر متمايز کرد و به چهره اسطورهای و شمايل انقلابی بزرگ قرن بيستم بدل ساخت.
چه گوارا همان کسی است که ژان پل سارتر او را اين گونه توصيف میکند: «چه نه تنها يک روشنفکر است، بلکه کاملترين انسان عصر ماست.» و نلسون ماندلا نيز درباره او گفته است: «زندگی چه گوارا الهام بخش هر انسانی است که عاشق آزادی است. ما هميشه خاطره او را گرامی خواهيم داشت.» اما چه گوارای استيون سودربرگ، عليرغم پارهای ضعفها، تصويری واقعیتر و باورپذيرتر از تصوير هاليوودی از چه گوارايی است که ريچارد فلايشر در سال ١٩٦٩ با بازی عمر شريف در نقش چه گوارا خلق کرد.فيلمی که حاصل چندين سال مطالعه و تحقيق بنيسيو دل تورو (بازيگر نقش چه گوارا)، لورا بيکفورد تهيه کننده فيلم و استيون سودربرگ، کارگردان آن است. جستجو در لابلای صدها کتاب درباره چه گوارا، مطالعه خاطرات او از کوبا و بوليوی و اسناد و منابع آرشيوی سيا و سازمان ملل درباره ديدار چه گوارا از نيويورک و سخنرانیاش در سازمان ملل، و ملاقات و گفتوگو با هری پومبو ويلگاس، اورابانو و بنيگنو از همرزمان چه گوارا در کوبا، بخشی از مطالعات و تحقيقاتی است که سودربرگ، دل تورو و تهيه کننده فيلم پيش از ساختن آن، انجام دادند.
دولت آمريکا به سودربرگ اجازه نداد که در خاک کوبا فيلمبرداری کند. به همين دليل او مجبور شد که بخشهای مربوط به کوبا را در اسپانيا، آرژانتين و بوليوی بسازد. نخستين قسمت از فيلم دوقسمتی «چه»، اثر حماسی بلند استيون سودربرگ (هر قسمت ١٣١ دقيقه طول میکشد)، به پيروزی انقلاب کوبا و نقش چه گوارا در اين پيروزی مربوط است و قسمت دوم آن به جنگهای پارتيزانی چه گوارا در بوليوی و قتل تراژيک او به دست ارتش بوليوی با هماهنگی سازمان سيا در ١٩٦٧ میپردازد. فيلم با تصاوير آرشيوی و خبری مربوط به کوبای زمان باتيستا در 1952 و بعد سفر چه گوارا به نيويورک در دسامبر ١٩٦٤ برای سخنرانی در سازمان ملل به عنوان نماينده دولت انقلابی کوبا شروع میشود. به دنبال آن، مصاحبه چه گوارا با يک خبرنگار آمريکايی، تمهيدی میشود که سودربرگ به روزهای قبل از پيروزی انقلاب کوبا و به صحنه نخستين ديدار فيدل و چه گوارا در خانه فيدل در مکزيکوسيتی و مهمانی شام او فلاش بک بزند. صحنهای که فيدل و «چه» روی تراس خانه نشستهاند و نقشه انقلاب کوبا را با هم میريزند. ارنستو از فيدل میپرسد که آيا برای آغاز عمليات، قايق، نيرو و اسلحه به اندازه کافی در اختيار دارد و پاسخ فيدل تقريبا نوميد کننده است. به همين دليل ارنستو میگويد که تو ديوانهای.
و بعد که در پايان فيلم، سودربرگ دوباره ما را به همين صحنه برمیگرداند، شرايط آنها ديگر کاملا تغيير کرده. آنها به کمک هم انقلاب کوبا را سازماندهی کرده و به پيروزی رساندند اما انقلاب برای ارنستو تمام نشده و او انقلابهای رهايیبخش ديگری درسر دارد (او به خبرنگار آمريکايی نيز میگويد که قصد ندارد خود را بازنشسته اعلام کند). به همين دليل از همان اول با کاسترو طی میکند که بعد از پيروزی انقلاب کوبا به او اجازه دهد که به گسترش انقلاب در قاره آمريکای لاتين بپردازد و اينجاست که کاسترو به او میگويد تو هم يک ديوانهای. برای کاسترو، چه گوارا قابل اعتمادترين فرماندهای است که در اختيار دارد. او نه تنها چه گوارای آرژانتينی را بيگانه نمیداند، بلکه از هر کوبايی ديگری به خود و انقلاب کوبا نزديکتر میداند. حرکت فيلم بين زمان حال و گذشته و بين نيويورک و جنگل های کوبا، ابعاد مختلف شخصيت چه گوارا را در بستر واقعيت تاريخی انقلاب کوبا برای بيننده افشا میکند. در جنگلهای کوبا، چه گوارا نه تنها چريکی مبارز و فرماندهای زيرک است بلکه پزشکی انسان دوست است که نه تنها چريکهای زخمی را مداوا میکند، بلکه به مداوای دهقانان و روستائيان فقير نيز میپردازد. به علاوه او خود بيمار است و به شدت از ناراحتی آسم رنج میبرد (برای من هميشه اين سوال مطرح است که چرا چه گوارا با داشتن بيماری آسم، سيگار برگ میکشيد).
چه گوارای سودربرگ، چريکی قهرمان، مبارزی خستگی ناپذير، فرماندهای جسور و باتدبير، پزشکی مهربان و انسان دوست، مردی پای بند خانواده و ارزشهای والای اخلاقی و انسانی است. او تاب تحمل سوءاستفاده نيروهايش از نام انقلاب را ندارد. هنگامی که تعدادی از چريکها از گروه او جدا شده و به غارت روستائيان پرداخته و به دختران آنها تجاوز میکنند، بعد از محاکمهای صحرايی، آنها را تيرباران میکند. و بعد از پيروزی انقلاب نيز، وقتی گروهی از انقلابيون را میبيند که سوار يکی از اتومبيلهای نيروهای باتيسا شده و در جاده میرانند، آنها را مجبور به بازگشت کرده و به آنها دستور میدهد که با اتوبوس يا پای پياده سفر کنند. برای چه گوارا، آموزش و سواد آموزی، جزئی از مبارزه انقلابی و چريکی است. در جنگل او را در زمان استراحت، اغلب در حال مطالعه میبينيم و در نيويورک سرگرم تايپ کردن. حرف کاسترو در سر ميز شام همچنان در گوش اوست که گفته بود ٦٧ درصد مردم کوبا بیسوادند. او خطاب به روستائيان میگويد: «ما اينجا نيامديم که تنها با اسلحه شليک کنيم. ملتی که نتواند بخواند و بنويسد به آسانی فريب میخورد.» و محو بیسوادی، يکی از مهمترين اهداف و دستاوردهای انقلاب کوبا و وعده های کاسترو بود که تحقق يافت. در نيويورک و سازمان ملل نيز چه گوارا نشان میدهد که تنها يک چريک انقلابی نيست، بلکه سياستمداری زيرک و سخنرانی قهار است و هوشمندانه از پس پرسشهای خبرنگاران و سياستمداران آمريکايی در مهمانیهای رسمی شبانه برمیآيد. خبرنگار از او میپرسد که مهمترين چيزی که برای يک انقلابی لازم است چيست و چه گوارا پاسخ می دهد عشق، عشق به انسانيت، عدالت و حقيقت. و هنگامی که از او میپرسد سمبل انقلاب چيست، میگويد ما پيامآور اميد بوديم.
سودربرگ بخش مربوط به نيويورک را تماما سياه و سفيد و با نگاتيو حساسيت بالا گرفته که گرين زيادی ايجاد کرده و کيفيت فيلمهای خبری و نيوزريل به اين صحنهها داده. در صحنههای جنگل نيز دوربين، روی دست و دائما در حرکت است و چه گوارا و ياران او را در لابلای درختان دنبال میکند. به علاوه استفاده از نور طبيعی در صحنههای خارجی، خصوصا صحنههای جنگل و جنگهای چريکی، به باورپذيرتر کردن اين صحنهها کمک زيادی کرده است. ميزانسن و تقطيع نماهای مربوط به صحنههای نبرد در جنگل و جنگ چريکی خانه به خانه در شهر سانتاکلارا نيز با اينکه بسيار ساده است اما سهمناک بودن مبارزه و خشونت نهفته در آن را به خوبی ترسيم میکند. سکوت ترسناک جنگل را ناگهان شليک سراسيمه اسلحه دشمن برهم میزند و بيننده همزمان با چريکها احساس میکند که مورد حمله و شبيخون قرار گرفته. و از همه مهمتر موسيقی فيلم است (ساخته آلبرتو ايگلسياس) که کاملا خصلتی اتمسفريک دارد و فضای هول و هراس و تعليق صحنههای نبرد را تشديد میکند. زاويه دوربين در بيشتر صحنهها به گونه ای است که بيننده را با چه گوارا و همرزمان او همراه میسازد. اما متاسفانه سودربرگ در قسمت اول، موفق نمیشود به درون شخصيت چه گوارا نفوذ کند و به خاطر حجم عظيم حوادث تاريخی زندگیاش، مجبور شده که تنها به روايت گاه شمارانه (کرونولوژيک) اين زندگی بپردازد. تاکيد سودربرگ کمتر متمرکز بر شخصيت فردی چه گوارا و بيشتر متمرکز بر شخصيت اجتماعی او بوده است (برخلاف فيلم خاطرات موتورسيکلت والتر سالس که مربوط به دوران جوانی چه گوارا و پيش از انقلابیگری اوست). جز صحنههای مربوط به بيماری آسم او، از موجوديت فردی و تمايلات و احساسات درونی چه گوارا در اين فيلم نشانی نمیبينيم و اين اتفاقی است که غالبا در فيلمهای حماسی و اسطورهای میافتد. اين فرديت آدمهاست که معمولا در آثار حماسی بايد فدای اسطورهسازی، روحيه جمعی و سلحشوری قهرمان شود. اما اسطوره سازی و حماسه سودربرگ از نوع حماسهسازی ديويد لين يا رئاليسم سوسياليستی يا حتی از نوع آثار متقدمتر روسی مثل فيلمهای پودوفکين يا آيزنشتاين نيست، هرچند قهرمان فيلم، يک مبارز مارکسيست است. سودربرگ با پرهيز آگاهانه از نماهای کلوزآپ از چه گوارا (جز در صحنههای نيويورک) و قراردادن او در نماهای عمومی در کنار همرزمان ديگرش و مردم، از ايزوله کردن تصويری او امتناع کرده و از اين طريق بر وجهه مردمی شخصيت او و باورهای سوسياليستی و عدالتخواهانه او تاکيد بيشتری کرده است.
بنيسيو دل تورو در نقش چه گوارا، چهرهای واقعا کاريزماتيک، دوست داشتنی و بسيار نزديک به شمايلی است که از چه گوارا بعد از مرگ تراژيک او در جنگلهای بوليوی در ذهن مردم جهان نقش بسته است. تصوير سودربرگ از چه گوارا و انقلاب کوبا، تصويری رمانتيک، بسيار مثبت و سمپاتيک است. می توان سودربرگ را به خاطر حذف همه خشونتهايی که بعد از پيروزی انقلاب کوبا به وسيله چه گوارا و ياران و هم فکران او در محاکمه و اعدام انقلابی افسران ارتش کوبا و نيروهای خائن و ضد انقلاب، صورت گرفت، سرزنش کرد. شخصا فيلم را در کنار دختری کوبايی در فستيوال لندن تماشا کردم که پدر او از افسران ارتش باتيسا بود و بعد از پيروزی انقلاب، توانست از کوبا بگريزد و به ايالات متحده پناهنده شود. با اين حال چه گوارای سودربرگ، اثری حماسی، جذاب و به يادماندنی است و خاطره آثار حماسی و شکوهمندی چون اسب کهر را بنگر فرد زينه من را در خاطر زنده میکند. اما در پايان جا دارد که بپرسم چگونه است که در شرايط امروز جهان، سينما دوباره متوجه چهرههای انقلابی مثل چه گوارا، کاسترو، اولريک ماينهوف و بابی ساندز شده و به ارائه تصويری حماسی و شکوهمند از آنان تمايل نشان میدهد. بازسازی اسطورههای انقلابی قرن بيستم و تقديس خشونت انقلابی در سينمای امروز جهان واقعا بر اساس کدام ضرورت تاريخی يا سياسی يا زيبايی شناختی، صورت میگيرد؟ اين موضوعی است که بايد در نوشته ديگری به آن پرداخت. |
نظرهای خوانندگان
آنها (چه و کاسترو) مثل پدری مستبد تشخیص میدادند که فرزندانشان چه میخواهند و چه نمیخواهند و آن را با زور عملی میکردند.
-- سعید ، Feb 8, 2009 در ساعت 12:00 PMآنها (چه و کاسترو) مثل پدری مستبد تشخیص میدادند که فرزندانشان چه میخواهند و چه نمیخواهند و آن را با زور عملی میکردند.
-- سعید ، Feb 8, 2009 در ساعت 12:00 PMعلاوه بر لذت بردن از نقد زیبای جنابعالی، شخصن به شدت تحت تاثیر پرسش پایانی نوشتار شما قرار گرفتن و امیدوارم به وعدهای که در خصوص تحلیل علت تقدس خشونت انقلابی در سینمای امروز، عمل کنید. پاسخ تند ایناریتو به توهمات این منادیان امید و آزادی جملهای تکان دهنده در پایان فیلم عشق سگی است: ما جنگیدیم تا همه را رها سازیم اما وقتی برگشتیم فهمیدیم خود در بندیم (نقل به مضمون).
جنگیدن برای آرمان و عقیده صرفن نشان دهنده اوج ایمان فرد به اعتقادات خویش است اما هرگز نمیتوان از آن به عنوان مهر تایید بر رفتار و کردار آن فرد استفاده کرد. چه گوارا مسلمن یک قهرمان است اما از این منظر تفاوت چندانی با امثال بن لادن ندارد. چه گوارا میگوید ملتی که نتواند بخواند و بنویسد به سادگی فریب میخورد در حالی که حقیقتن چنین نیست، ملتی که نتواند آزادانه بیندیشد فریب خواهد خورد، نمونه آشکار آن همین ملت کوباست در حالیکه بیسوادی در آنجا توسط کاستروی قهرمان ریشه کن شده است اما همانگونه که آرابال یادآوری میکند آنان توسط کاستروی شیاد فریفته شدهاند.
-- علی جولا ، Feb 8, 2009 در ساعت 12:00 PM........................
علی عزيز
ممنون از اين کامنت. حتما به آن عمل خواهم کرد.
پرويز جاهد
دوستي رو ميشناسم كه آسم داره، اون هميشه ميگه تنها چيزي كه آسم منو آروم ميكنه سيگار كشيدنه!
-- علي ، Feb 8, 2009 در ساعت 12:00 PMپرویز جان واقعا دستت درد نکنه، من مدتی است نوشتههای تو را دنبال میکنم، از نوشتههایت سود و لذت میبرم،. در دنیایی که میدیا دست حاکمان است و 24 ساعته به تحریف هر آنچه که بوده و هست مشغولند، وجود کسانی که پرده از گوشهای از حقیقت بردارند گرامی است. فیلم (چه) را حتما خواهم دید.
-- farzad ، Feb 10, 2009 در ساعت 12:00 PMDear Mr. Jahed
-- Aidin ، Feb 11, 2009 در ساعت 12:00 PMIt was a nice review , I enjoyed the film and also reading this review. I've really missed you here in Edinburgh. Hope you can come and visit me sometime soon
از نقد شما لذت بردم . ۴ سال پیش فیلم تولید شده در هالیوود با عنوان "The Lost City" رو با بازیگری اندی گارسیا دیدم که که داستان زندگی یک خانوده سرشناس و مرفه در زمان "باتیستا" و در جریان انقلاب کوبا را نشان میداد. هر چند در فیلم حکومت "باتیستا" هم مثبت نشان داد نشده، اما فیدل کسترو و خصوصا چگورا به صورت انسانهای فریبکار و حتا عیاش معرفی شددند که انقلاب آنها چیزی جز بدبختی برای مردم به ارمغان نیاورد. فکر میکنم این فیلم روایت متفاوتی است از چه گورا که در در نبود تحلیلهای غیر جانبدرانه کاملا ارزش دیدن رو داره.
-- mehrnoosh ، Feb 20, 2009 در ساعت 12:00 PMfreedom in your mind
-- جواد ، Mar 28, 2009 در ساعت 12:00 PMنوشته بالا روی یک تی شرت حک شده که عکس چه هم بزرگ روی اون خود نمایی میکنه و الان به دیوار اتاقم نصب شده و من از این جمله کوچک درسهای بزرگی گرفتم.
زنده باد چگوارا