رادیو زمانه > خارج از سیاست > نقد فيلم > چه کسی میخواهد يک ميليونر باشد | ||
چه کسی میخواهد يک ميليونر باشدپرویز جاهدjahed@radiozamaneh.comفيلم «ميليونر زاغهنشين» در طول هفتههای گذشته يکی از بحثبرانگيزترين فيلمهای به نمايش درآمده در آمريکا و بريتانيا بوده. فيلمی که تا کنون چندين جايزه معتبر از جمله چهار جايزه گلدن گلوب، جايزه انجمن منتقدان آمريکا و جايزه «کريتيکز چويس اوردز» ( Critics' Choice Awards) را به عنوان بهترين فيلم سال ٢٠٠٨ به دست آورد و نامزد دريافت ده جايزه اسکار نيز هست.
کمتر فيلمساز غربی بوده که توانسته فيلمی در کشورهای آسيايی يا آفريقايی بسازد و متهم به داشتن نگاه توريستی نشده باشد. دنی بويل فيلمساز نوگرای انگليسی در «ميليونر زاغه نشين» تمام تلاشاش را کرده که فيلمی پشت ديوارهای باليوود بسازد اما متهم به داشتن نگاه توريستی و سطحی نشود اما تلاش او چندان موثر نبوده است.
فيلم او با وجود همه صحنههای خشن، زشت، و تهوعآور (مثل صحنه شيرجهزدن جمال در چاه توالت)، جز در صحنههای مربوط به زاغههای ممبئی، در کل تصويری رمانتيک و فانتزی به سبک افسانههای پريان از هندوستان است که از ديد يک فيلمساز غربی به نمايش درآمده (فيلمساز حتی از نمايش جذابيتهای توريستی مکانهايی چون تاج محل نيز غافل نمیماند).
«ميليونر زاغه نشين» اگرچه برخی عناصر آشنای سينمای باليوود را به خدمت میگيرد اما نه به لحاظ ساختار و نه درونمايه، شباهت زيادی به محصولات باليوود ندارد. روايت ميليونر زاغهنشين بر اساس رمان پرفروش پرسش و پاسخ (Q&A) نوشته ويکاس سواروپ سياستمدار سابق هندی ساخته شده و فيلمنامه آن را سايمن بيوفوی نويسنده فيلمنامه «فول مانتی» نوشته است. من چون رمان آقای سواروپ را نخواندهام طبعا در مورد چگونگی اقتباس دنی بويل از اين رمان نمیتوانم اظهار نظر کنم، بلکه ترجيح میدهم درباره ساختار روايتی فيلم و عناصر سبکی آن حرف بزنم. دنی بويل فرم روايتی فيلم را بر اساس تمهيد سينمايی/داستانی فلاش بک چيده است و فيلم دائما بين زمان حال و گذشته در حرکت است. از اين نظر اين فيلم از الگوی روايتی فيلم «مظنونين هميشگی» برايان سينگر دنبالهروی میکند. جمال که فرد تقريبا بیسوادی است، به تقلب در مسابقه تلويزيونی «چه کسی میخواهد يک ميليونر باشد»، متهم است. او موفق شده پاسخ همه سوالهای مجری برنامه را به درستی بدهد و تا مرز جايزه بيست ميليونی اين برنامه پيش برود اما قبل از پاسخگويی به آخرين پرسش، مجری تلويزيون به اطلاعات او شک کرده و به اتهام تقلب در مسابقه او را تحويل پليس میدهد.
سه لايه روايتی در فيلم به طور موازی هم پيش میروند. از خلال اين روايتها ماجرای اصلی فيلم و شخصيتهای محوری آن يعنی جمال، برادر او سليم و لاتيکا دختری که جمال دوستش دارد، به بيننده معرفی میشوند. لايه روايتی اول مربوط است به زمان حال و صحنههای بازجويی و شکنجه جمال به وسيله پليس محلی. لايه دوم مربوط است به مسابقه تلويزيونی که جمال در آن شرکت دارد. دنی بويل با تمهيدی سينمايی با استفاده از تصوير ضبط شده اين مسابقه و نمايش آن در اتاق بازجويی، روايت دوم را که به گذشته نه چندان دور مربوط است، به زمان حال پيوند داده و دو روايت را در کنار هم پيش میبرد. روايت سوم مربوط به گذشته دور است که جمال آن را در قالب بازجويی، روايت میکند. از خلال پاسخهای او به پرسشهای بازجو، گذشته تلخ و دردناک زندگی جمال و دوشخصيت اصلی ديگر برای تماشاگر افشا میشود. يادآوری خاطرات گذشته که به صورت فلاش بک در فيلم نشان داده میشود، در واقع توضيحات جمال برای توجيه پاسخگويی درست او به پرسشهای مسابقه تلويزيونی و اثبات بیگناهیاش است. شخصيتپردازی شخصيتهای ميليونر زاغه نشين، شخصيتهايی تخت و دوبعدیاند؛ يا سياه مطلقاند يا سفيد مطلق. در يک سو جمال و لاتيکا قرار دارند که نمونه خير مطلقاند. از آنها هيچ بدی سر نمیزند مگر اينکه به زور از آنها خواسته شود. مثل صحنه خوابيدن لاتيکا با سليم برادر جمال به زور اسلحه سليم. در جبهه ديگر، باند رئيس گدايان و جاويد و دارو دسته مافيايی او قرار دارند که از جمال، برادرش سليم و لاتيکا بهرهکشی میکنند. سليم تنها شخصيت فيلم است که در طول فيلم متحول میشود اما علت تحول او نشان داده نمیشود، بلکه ناگهان او را میبينيم که از يک آدم خشن و هوسباز به يک مسلمان عابد و زاهد تبديل شده و سر نماز برای بخشيدهشدن گناهانش از خداوند طلب مغفرت میکند. بازجوهای محلی نيز تا حد زيادی تصوير کليشهای اين گونه پليسهای خشن، بیرحم، ساديست و بینزاکت جهان سومی در فيلمهای هاليوودیاند. اما مجری مسابقه تلويزيونی، تنها کاراکتر پيچيده و غيرقابل پيشبينی فيلم است که نقش او را انيل کاپور بازيگر سرشناس سينمای باليوود به خوبی بازی میکند. ژانر ميليونر زاغهنشين ترکيبی است از ژانر فيلمهای ملودراماتيک هاليوودی و ژانر فيلمهای عاشقانه و رمانتيک سينمای باليوود.به علاوه فيلم از عناصر ژانر افسانههای پريان نيز بهره میگيرد. ماجرای عاشقانه (رومنس) پسر و دختر فقيری که سرنوشت، آنها را از هم دور میکند (فيلم بر نقش تقدير و سرنوشت در زندگی قهرمانان فيلم تاکيد زيادی دارد که تم اصلی بسياری از فيلمهای باليوودی است)، تضاد بين نيروهای خير و شر (تضاد جمال و برادرش بر سر لاتيکا- تضاد هابيل و قابيل- از يک سو و تضاد بين جمال و برادرش با جاويد رئيس مافيای محلی از سوی ديگر) و تضاد بين فقير و غنی، جملگی عناصر افسانههای پريان است که دنی بويل آنها را در هندوستان امروز با سبک سينمايی مدرن خود روايت می کند. جمال میداند که در نظام طبقاتی هندوستان راهی برای پيشرفت امثال او وجود ندارد از اين رو به يک راه حل شبه فانتزی يعنی شرکت در مسابقه ميليونر شدن، متوسل میشود. او حاضر نيست سرنوشت نکبتبار خود را بپذيرد و درصدد تغيير آن است. مسابقه تلويزيونی برای جمال راهی برای رهايی او از اين وضعيت نااميد کننده و غلبه بر محروميتهای اجتماعی است.
اما دنی بويل ظاهرا میخواهد بگويد که هدف جمال از شرکت در اين برنامه ميليونر شدن نبوده، بلکه وی خواسته از اين برنامه به عنوان وسيلهای برای يافتن محبوبش لاتيکا (از بييندگان پروپاقرص اين برنامه است) که نيروهای جاويد او را به جای نامعلومی بردهاند، استفاده کند. اما اگر چنين باشد، رفتار هيجانزده جمال در شوی تلويزيونی و شور و شوق او برای پاسخ دادن به سوالهای مسابقه و برنده شدن با اين هدف او مغايرت دارد. سبک سبک رئاليستی فيلم با رويکرد مستندگونه دنی بويل همخوان است. بويل در بيشتر صحنهها خصوصا در قسمتهای فلاش بک مربوط به دوران کودکی جمال و برادرش و پرسهزدن آنها در زاغهها و خيابانها از دوربين روی دست استفاده کرده است. شيوه کار دنی بويل با دوربين در اين صحنهها يادآور رويکرد مستندگونه الخاندرو ايناريتو گونزالس در اپيزود اول فيلم «امورس پروس» و فرناندو ميرلس در فيلم «شهر خدا»ست. نور صحنههای داخلی نيز غالبا طبيعی است يا از نورپردازی رئاليستی دنباله روی میکند. ضرباهنگ سريع نماها، ريتم تند، ديناميک و پرتحرکی به فيلم داده. بويل حتی در صحنههای مربوط به مسابقه تلويزيونی، با فيلمبرداری از زوايای مختلف، قطع به عوامل پشت صحنه و قطع به مردم کوچه و خيابان که مشتاقانه و با هيجان نظاره گر مبارزه جمال برای برندهشدناند، تحرک و انرژی زيادی به اين صحنهها داده و از سبک رايج و کسالتآور اين نوع مسابقههای تلويزيونی فاصله گرفته است.
سکانس نهايی مربوط به بخش پايانی مسابقه تلويزيونی واقعا نفسگير و تکان دهنده است. موقعيت دراماتيکی که جمال در آن قرار دارد، تضاد بين رفتار پرشور و شلوغ مجری برنامه و رفتار آرام و خونسرد جمال از يک سو و تعليق ذاتی نهفته در صحنه (به خاطر روح اين نوع مسابقه) که با زنگ موبايل لاتيکا که درون اتومبيلش جا گذاشته، تشديد میشود، اين سکانس را به يکی از بهترين سکانسهای فيلم «ميليونر زاغه نشين» تبديل کرده است. دنی بويل تلاش زيادی میکند که از سانتيمانتال شدن فيلم جلوگيری کند. تدوين سريع، ضرباهنگ تند نماها، پرهيز از موسيقی رمانتيک، احساساتی و سوزناک هندی ( آر.ای رحمان آهنگساز فيلم به جای اين نوع موسيقی از نوعی راک مدرن هندی وترکيب آن با مايههای سنتی هندی در ساختن موسيقی اين فيلم استفاده کرده است) تا حد زيادی اين خواسته بويل را عملی ساخته است. اما سکانسهای مربوط به حمله هندوها به زاغههای مسلماننشين و کشته شدن مادر جمال و يادآوری مکرر اين صحنهها در ذهن جمال و يا سکانس نهايی ديدار جمال و لاتيکا در ايستگاه راه آهن و نوع ميزانسن صحنه که با سبک کلی فيلم مغايرت دارد، و رقص هندی دسته جمعی پايان فيلم، بيش از هرچيز يادآور فيلمهای سانتيمانتال باليوودی است. بويل در ضمن خواسته تغييرات اجتماعی و توسعه شهری وسيع و روزافزون شهر ممبئی (بمبئی سابق) را به موازات رشد تدريجی قهرمانان خردسالش و از دريچه چشم آنها نشان دهد. زاغهها به سرعت محو شده و برجهای سربه فلک کشيده از زمين سر بيرون میآورند و زاغهنشينان يا به حاشيه شهر رانده شده يا در دل جامعه شهری حل میشوند. اما بار رمانتيک قوی فيلم، رئاليسم اجتماعی آن را رقيق و کمرنگ میسازد و اجازه نمیدهد دوربين دنی بويل به زير پوست شهر ممبئی نفوذ کند بلکه در سطح آن باقی میماند. با اين حال فيلم ميليونر زاغه نشين به مدد مونتاژ ديناميک و پرتحرک و بازیهای قوی بازيگران فيلم (خصوصا دو پتل در نقش جمال و انيل کاپور در نقش مجری مسابقه تلويزيونی) بيننده را جذب کرده و سمپاتی آنان را نسبت به شخصيت های فيلم و سرنوشت آنها برمیانگيزد. |
نظرهای خوانندگان
جا داشت به سازنده ی موزیک متن «رحمان» نیز اشاره می شد.
-- علی ، Jan 25, 2009 در ساعت 12:00 PMنقد ضعیفی بود. این جملهی کلیشهای همیشگی: «شخصيتها تخت و دوبعدیاند؛ يا سياه مطلقاند يا سفيد مطلق» به هیچ وجه در مورد فیلم مصداق نمییابد. غیر از سلیم که در طول فیلم چند بار بر خلاف انتظار رفتار میکند (مثلاً در زمان کودکی با فراری دادن جمال و لاتیکا) حتی پلیسهایی که میگویید سادیست و خشناند کاملاً همدلی نشان میدهند و رفتارشان خشونت برای خشونت (سادیسم) نیست و معطوف به هدف اعتراف گرفتن است. نمونه این که پلیس چاق از جمال کتک میخورد و واکنش نشان نمیدهد. لاتیکا و جمال هم شخصیتهایی کاملاً مثبت نیستند و از دزدی و کلاهبرداری رویگردان نیستند.
-- امین ، Jan 25, 2009 در ساعت 12:00 PMحکمهایی که در مورد فیلم صادر کردهاید گمراهکنندهاند چون فیلم در سپهر اخلاق و نتیجهی اخلاقی نیست. ابتدای فیلم میپرسد جمال چطور میلیونر شد و انتهایش (قبل از تیتراژ پایانی) گزینهی آخر انتخاب میشود که «این تقدیر بود» و تقدیرگرایی در فیلم باعث میشود که احکام اخلاقی شما چندان در بستر آن معنا پیدا نکنند. در میان این روایت سرنوشتگونه، فیلمساز گاهی به سطح بالاتری میرود تا زشتیهایی را نشان دهد: تعصب مذهبی (حملهی هندوها به مسلمانان) فقر کودکان و بیگاری کشیدن از آنان (باند گدایان خیابانی) و خشونت (شکنجه شدن جمال، کشته شدن مادرش و در کل خشونت معلق در تمام فیلم به علت فقر و چندین تعقیب و فرار از دست پلیس یا باندهای تبهکار).
این که سلیم سر نماز برای گناهان خود استغفار میکند را به معنای خوب شدن و تغییر او گرفتهاید هم کاملاً اشتباه است چون بلافاصله بعد از نماز اسلحهاش را بر میدارد و به مأموریت بعدی میرود. این بخشی دیگر از تضادهایی است که دقیقاً بر خلاف نقد کلیشهای شما از شخصیتپردازی سیاه و سفید است.
یک سوال داشتم که خیلی ربطی به مطلب ندارد.
موسیقی انتهایی برنامه شما برای کدام فیلم است. خیلی مایلم بدانم.
..............
سعيد عزيز
قطعه ميراندا از موسيقی فيلم کتاب پراسپرو ساخته مايکل نايمن آهنگساز مينی ماليست بريتانيايی است.
-- saeed ، Jan 26, 2009 در ساعت 12:00 PMپرويز جاهد
آقای امين
برخی از عناصر داستانی و روايتی در سينما از قواعد مشخصی پيروی می کنند. شخصيت های سينمايی هم از اين قواعد مستثنی نيستند و به طور کلی دو دسته اند: يا تخت( flat characters)، ساده، غيرقابل تغيير و قابل پيش بينی اند يا چندبعدی، پيچيده، دارای پتانسيل متحول شدن و غير قابل پيش بينی و به اصطلاحround characters هستند.
-- پرويز جاهد ، Jan 26, 2009 در ساعت 12:00 PMاين ها قواعد فيلمنامه نويسی است و اگر تيپ های سينمايی را از اينها جدا کنيد همه شخصيت های فيلم ها از اين الگو پيروی می کنند.
بنابراين «کليشه »خواندن اين رويکرد بی معنی است.
اما در مورد سليم همانطور که نوشتم تنها شخصيتی است که در اين فيلم متحول می شود و برای جبران اعمال گذشته اش به لاتيکا کمک می کند تا از بند مافيای جاويد فرار کرده و خود را به جمال برساند و اين کار را به قيمت از دست دادن جان خود می کند. شما گويا پايان فيلم را فراموش کرده ايد.
در ضمن بررسی شخصيت ها فقط بخشی از اين نقد به قول شما «کليشه ای» بود که با رويکرد ماکرو آناليسز انجام گرفت.
قسمت فرار سلیم و جمال (در کودکی ) و تعقیب و گریزشان از دست پلیس خیلی شبیه کارتون علاءالدین بود ( اونقدر " خیلی " که میشه گفت کاملا :) ) . به نظرم آخر فیلم خیلی با عجله جمع شده بود . سلیم کشته شد ، دختر فرار کرد ، جمال پولدار شد - مثل همه داستانه ای هندی که عاشق باید پولدار باشه و گر نه به درد نمی خوره - من اصلا قسمت کشته شدن سلیم رو دوست نداشتم چون به نظرم اصلا بهش نپرداختند به خصوص صحنه وان حمام پر از پول .
-- آیدا ، Feb 23, 2009 در ساعت 12:00 PMبه نظرم نقد خوبی بود نه بدگویی و منفی نگری داشت نه تحسین بی دلیل که این روزها در مورد این فیلم به وفور یافت میشه . ممنون
در مورد نقد آقای جاهد چند نظر دارم
-- فریما مؤیدطلوع ، Feb 23, 2009 در ساعت 12:00 PMبه طور کلی فیلمهایی که برای جلو بردن قصه از ساختار فلاش بک استفاده کرده اند در دنیای سینما بسیار زیادند این می تواند در بعضی موارد ضعف فیلم یا فیلمنامه محسوب شود اما زمانیکه منطق خاصی وجود دارد برای قانع کردن تماشاچی که چرا باید روایت را به صورت فلاش بک دنبال کند ، دراین صورت نمی توان آن را یک نقطه ی ضعف تلقی نمود( کاملاً آگاه هستم که شما در جایی از نقد خود اشاره ای به نقطه ضعف بودن این موضوع نکردید ، این صرفاً برداشت من بوده از لحن نوشتار شما ).
قیاس این فیلم با ( مظنونین همیشگی ) صرفاً به دلیل استفاده ی هر دو فیلم از عنصر فلاش بک درست نیست زیرا تنها فیلم موجود در سینما که از این ساختار استفاده کرده است ، مظنونین همیشگی نیست .
باید عرض کنم که استفاده از یک صحنه ی (به قول شما ) تهوع آور اصلاً نکته ی منفی نیست برعکس بسیاری از اوقات به درک بهتر و عمیق تر موضوعی کمک می کند. برای مثال صحنه ای که به آن اشاره کردید ، شیرجه زدن جمال در چاه توالت ، نشان دهنده ی اوج میل و اشتیاق اوست و این که او هر کاری می کند برای اینکه به هدفش برسد، حتی در چاهی پر از کثافت شیرجه می زند، در نتیجه در ادامه ن ببننده به خاطر می سپارد که این پسری که عشقش را فراموش نمی کند و حاضر است برای بدست آوردن آن هر کاری بکند همانی است که در چاه توالت شیرجه زد ، پس بعید به نظر نمی رسد . اینکه نظرات شخصی ما در مورد عشق و زندگی چیست به فیلم و داستان مربوط نیست چیزی که مهم است این است که شخصیت قصه برای ببننده هر قدر که غیرقابل باور است ، باورپذیر به نظر برسد .
صحنه ی نماز خواندن سلیم نشانی از تحول او نیست ، بخشی است برای توضیح شخصیت او . همانطور که می بینیم بعد از نماز سوار ماشین شده و برای انجام کار خلافی می رود ( این تناقض به طور اتفاقی گنجانده نشده ) . شاید این تحول را به قول خودتان بتوان از پایان فیلم برداشت کرد ولی نه از صحنه ی نماز خواندن سلیم .
مقایسه ی هر فیلم با خودش درست است ، به هر حال تمامی فیلم ها با هم عناصر مشترک دارند ، مثال زدن از فیلم های دیگر کمکی به درک بهتر فیلم نمی کند . در مورد شخصیتهای مامان ( که توسط سلیم کشته می شود )و جاوید ، که منفی هستند ، موافقم که شاید بهتر بود بعدی دیگر از شخصیت آنها نیز نشان داده شود اما من صحنه ای را به یاد دارم در هنگام کور کردن پسر بچه که مامان (رئیس ) رویش را بر می گرداند ، در مقابل شقاوتی که در صحنه وجود دارد واکنش کمی است اما بیشتر هم نمی توان انتظار داشت اگر لطافت روح این آدم بیشتر باشد کهاصلاً مرتکب این جنایات نمی شود در ضمن در طول فیلم می بینیم که لطافت و ظرافتهای یک انسان چطور جای خودش را به خشونت می دهد و بعضی اوقات انسان ها برای نجات یافتن چطور راه دیگری را انتخاب می کنند (سلیم ) ، همانطور در صحنه ی قتل مامان ( رئیس بچه گداها ) به دست سلیم ، بیننده کاملاً با سلیم همراه است .
در پایان من هم با شما موافقم که یکی از عوامل موفقیت فیلم مونتاژ بسیار زیبا و پرتحرک آن بوده است .
با تشکر
فریما مؤیدطلوع
با سلام ! نقد فوق العاذه ضعیفی بود . بهتره کمی بیشتر در مورد شخصیت پردازی این فیلم تامل کنیم چون اصلا شخصیت ها بطور مطلق سیاه یا سفید نبودند .
-- ایمان ، Mar 10, 2009 در ساعت 12:00 PM