رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۶ اسفند ۱۳۸۷
نگاهی به فيلم «استراليا» ساخته باز لرمن

لالايی سفيدپوست خوب

پرویز جاهد
jahed@radiozamaneh.com

فيلم «استراليا» ساخته کارگردان استراليايی «باز لرمن» با بازی نيکول کيدمن و هيو جکمن، می‌خواهد يک فيلم پسا استعماری (پست کلنياليستی) و يک عذرخواهی رسمی دولت استراليا از بوميان اين کشور باشد. بوميانی که با هجوم سفيدپوست‌های انگليسی به اين قاره، قتل‌عام شده يا از سرزمين خود رانده شده‌اند.

Download it Here!

داستان فيلم در فاصله بين سال‌های ۱۹۳۴ و ۱۹۴۲ اتفاق می‌افتد. در منطقه‌ای به نام داروين در شمال استراليا که بعد از ماجرای پرل هاربر، به وسيله هواپيماهای ژاپنی بمباران می‌شود.


پوستر فیلم «استرالیا»

استراليا با رويکرد پسا استعماری‌اش در لوای داستانی حماسی – رمانتيک، به موضوعاتی چون نژاد، فرهنگ بومی، هويت ملی و اختلاط فرهنگی می‌پردازد اما سبک حماسی، داستان عاشقانه پررنگ و شيفتگی‌اش به چشم‌اندازهای طبيعی اين قاره، مانع از پرداختن فيلم به گفتمان جدی و عميق سينمای پسااستعماری مثل رابطه «خودی»self- / «ديگری»other-، ارباب/برده و سلطه‌گر/سلطه‌پذير می‌شود.

باز لرمن با قرار دادن يک کودک بومی و پدربزرگ شمن او، کينگ جرج در مرکز روايت فيلم، ظاهرا خواسته است به ساکنان اصلی اين قاره ادای احترام کرده باشد. اما آيا اين کافی است و فيلم او توانسته بومی استراليايی را از موقعيت «ديگری بودن» (otherness) درآورده و به جايگاه «خودی بودن» (selfness) ارتقا دهد؟

بدون شک پاسخ اين سوال منفی است. چرا که فيلم لرمن عليرغم ظاهر پسا استعماری‌اش، در مسير ديگری گام برمی‌دارد و عکس اين عمل را انجام می‌دهد.


نيکول کيدمن و هيو جکمن در فیلم «استرالیا»

استراليا در صدد القای ايده تفاوت بين استعمارگر سفيدپوست خوب و استعمارگر سفيد بد است. خانم سارا اشلی (نيکول کيدمن) و سرکارگر جذاب و قهرمانش، آقای دروور (هيو جکمن)، نمونه‌های سفيدپوست خوب‌اند که با سفيدپوست‌های خبيث و بدجنس و ظالمی چون فلچر و لسلی کينگ کارنی می‌جنگند و از حقوق بومیان سرخ‌پوست مظلوم دفاع می‌کنند.

نولا کودکی است که خود ثمره سوءاستفاده مرد سفيدپوست (فلچر) از يک زن بومی است (در فيلم کودکان ديگری را هم می‌بينيم که وضعيت مشابهی با او دارند و ظاهرا در تاريخ استعماری استراليا اين کودکان را«نسل ربوده شده»-Stolen Generation- می‌خوانند).

خانم اشلی مهربان، نولا، کودک بومی يتيم و بی‌سرپرست را زير بال و پر خود می‌گيرد. او سفيدپوست خوبی است که می‌خواهد جای مادر نولا را که در منبع آب غرق شده بگيرد و برای دلداری او برايش آواز فيلم جادوگر شهر اوز را می‌خواند (رابطه و رفتار خانم اشلی با نولا، بيننده را ياد گرايش جديد ستارگان سينمای هاليوود به انتخاب بچه از ميان کودکان يتيم آفريقايی و آسيايی می‌اندازد).

با اينکه راوی فيلم در ظاهر، نولا، کودک بومی برده است اما زاويه ديد فيلم در واقع زاويه ديد ارباب سفيدپوست برتر و خوب است يعنی سارا اشلی، اشراف‌زاده متکبر انگليسی که با دستکش‌های سفيد و چتر و کلاه پردار از راه می‌رسد.

از سوی ديگر درونمايه فمينيستی فيلم نيز فريبنده است. خانم سارا اشلی زيبا و نرم و نازک که جز يک چتر در زندگی‌اش چيز سنگين‌تری را حمل نکرده و حتی چمدان لباس‌های زيرش را نيز بردگان حمل می‌کنند، قرار است در محيطی به شدت مردسالار که زنان آشکارا تحقير شده و حق ورود به ميکده‌ها را از در اصلی ندارند، بعد از مرگ مشکوک شوهرش، اداره امور گله‌داری او را به عهده بگيرد و در يک چشم به هم زدن از يک بانوی محترم انگليسی به يک گاوچران قابل تبديل شود که می‌تواند گله بزرگ گاو را در يک مسير طولانی و دشوار، دوشادوش کارگران مردش به داروين هدايت کند.

بومی استراليايی در اين فيلم همچنان برده وفادار سفيدپوست خوب است. نولا ازهمان بدو ورود خانم اشلی به منطقه، به او وفادار است و وظيفه حفظ املاک و گله او را بر خود واجب می‌داند.


نمایی از فیلم «استرالیا»

همين‌طور کينگ جرج، پدربزرگ شمن او که متهم به قتل همسر خانم اشلی است، تمام قدرت جادويی‌اش را به کار می‌گيرد تا خانم اشلی بتواند گله‌اش را صحيح و سالم از دره و بيابان عبور داده و به داروين برساند.

باز لرمن فيلمساز رمانتيک و افسانه‌سرای خوبی است. او می‌تواند قصه‌های پريان شيرينی به سبک جادوگر شهر اوز يا موزيکال‌های باشکوهی مثل مولن روژ بسازد.

استراليا هم فيلم حماسی عاشقانه باشکوهی است که به سبک فيلم‌هايی چون «بربادرفته» و «از اينجا تا ابديت» ساخته شده.


نمایی از فیلم «استرالیا»

زوج نيکول کيدمن و هيوجکمن قرار است، خاطره ويويان لی و کلارگ گيبل جاودانی در بربادرفته را در ذهن تماشاگر زنده کنند، اما لرمن مورخ صادقی نيست. او قادر نيست از ريشه استعماری‌اش فاصله گرفته و تاريخ واقعی قاره استراليا و آنچه را که سفيدپوست‌های انگليسی بر سر بوميان اين سرزمين آورده‌اند، به درستی بيان کند.

استراليا اسم پرطمطراقی برای اين فيلم است. برای لرمن استراليا سرزمين شگفتی و جادوست. اين جادو شايد بتواند مانع از سقوط گله گاوهای خانم سارا اشلی به دره شود، اما نمی‌تواند از سقوط فيلم آقای لرمن جلوگيری کند. به همين دليل، استراليا تنها به عنوان نمونه ديگری از تلاش‌های پسا استعماری هاليوود برای اعاده حيثيت از گذشته استعماری نژاد سفيد در ياد می‌ماند.

درک نادرست لرمن از تئوری پسا استعماری (پست کلنياليستی) باعث می‌شود که او نقشی غيرواقعی به سلطه‌گر (اشرافيت انگليسی در ده سی) بخشيده و او را در مقام ناجی معرفی کند. به اين ترتيب لرمن آگاهانه به مخدوش کردن رابطه «‌خود» و «ديگری» در اين فيلم می‌پردازد.


او از بومی استراليايی می‌خواهد که استعمارگر سفيدپوست خوب را به عنوان «خودی» بپذيرد. تم اصلی فيلم در واقع وحدت و سازش بين بوميان و سفيدپوستان است و لرمن با رمانتيزه کردن رابطه بين استعمارگر و استعمار شونده، اين شعار استعماری را فرياد می‌زند. از اين زاويه فيلم لرمن، فيلمی به شدت محافظه کار و فرصت‌طلبانه است.


زن سفیدپوست انگلیسی و پسرک بومی استرالیایی

فيلمساز مثل همه ملودرام‌های رمانتيک هاليوودی، احساسات تماشاگر را به بازی می‌گيرد و نسخه اخلاقی استعماری خود را در زرورق يک اثر باشکوه حماسی و عاشقانه می‌پيچد. او مرد بومی استراليايی (پدربزرگ نولا) را وامی‌دارد تا با سفيدپوستان متجاوز هم صدا شده و شعار «وطن مشترک» و «سرزمين مشترک» را سر دهد.

در پايان فيلم نولا به پدربزرگ شمن خويش ملحق شده و با او سر به بيابان می‌گذارد تا خانم سارا اشلی و آقای دروور بتوانند راحت در سرزمين‌های اشغالی به زندگی عاشقانه خود ادامه دهند و تمدن مدرن خود را بنا کنند.

برخلاف فيلمسازان استراليايی چون «فرد شيپسی» و «پيتر وير» که در فيلم‌هايشان رابطه بين سفيدپوستان استراليايی با اين سرزمين جديد و اسرارآميز را به درستی تصوير کرده و احساس گناه نژاد سفيد را نسبت به بوميانی که سرزمين‌شان را به زور صاحب شده، نشان داده‌اند، باز لرمن از پس اين کار برنمی‌آيد.

تنها نوستالژی فيلمساز و لحن ستايش‌آميز او در اين فيلم نسبت به آثار حماسی و رمانتيک بزرگ هاليوود مثل برباد رفته و داشتن ونداشتن و يا وسترن های هواردهاوکز مثل رود سرخ، قابل احترام است.

Share/Save/Bookmark

نظرهای خوانندگان

نقد خیلی خیلی متفاوتی بود از سوی شما! تبریک می گویم.
......................

ممنون ميم عزيز
پرويز

-- میم ، Jan 9, 2009 در ساعت 04:00 PM

حقوق بومیان سرخ‌پوست؟
در ضمن من با اين نگاه انتقادي استعماري و احساس گناه نژاد سفيد چندان موافق نيستم. از كجا معلوم كه خود اين بوميها در هنگام آمدن به سرزمين استراليا مردم پيشين آنجا را قتل عام نكرده باشند؟

-- SS ، Jan 9, 2009 در ساعت 04:00 PM

من فکر کردم که دیگر شما نمی‌خواهید در زمانه مطلب بنویسید. اگر همکاری با زمانه را ادامه می‌دهید که خوب است بخش موسیقی فیلم را هم داشته باشیم.

-- سعید ، Jan 10, 2009 در ساعت 04:00 PM

خیلی خوب بود.ممنون

-- Zoya ، Jan 10, 2009 در ساعت 04:00 PM

نقد فيلم بايد نقد ارزش هاي هنري وساختاري فيلم باشد نه نقد سياسي و فلسفي داستان آن.آيا هرفيلمي با هر مقدار ارزش يا ابتذال سينمايي در باره انقلاب اسلامي يا نهضت ملي شدن نفت يا انقلاب مشروطيت، در بست خوب است يا بد است؟

-- جيم ، Jan 10, 2009 در ساعت 04:00 PM

گاهی اوقات دیدن ادله ارایه شده توسط خوانندگان دود یا هوش از کله میپراند.
لابد چون نمیدانیم که بومیان استرالیا ادمهای فرضی قبل از خود که معلوم نیست وجود داشته اند را با اتهام فرضی جنایاتی که انجامش معلوم نیست به قتل رسانده اند پس سفید پوستان نباید از جنایاتی که انجام داده اند و تاریخ بر ان گواه است و اسنادش موجود ناراحت باشند و احساس گناه کنند.
من یکی که از فرط قوت ادله دوستان کم اوردم...........

-- Ali ، Jan 10, 2009 در ساعت 04:00 PM

هموطنان ایرانی بعضا بیشتر از غربی ها سنگ غربی بودن را به سینه می زنند! فکر کنم این استدلال که شاید بومی های استرالیا قبلی‌‌ها رو قتل عام کردند به ذهن راست گرا‌ترین سفید پوست‌ها نرسیده! دست حکومت دینی تو ایران درد نکنه، ملت رو تبدیل کرده به پرستندگان غرب! من به این س. س. پیشنهاد می‌کنم بره تو دولت نئوکان بعدی شغل بگیره!

-- kayhan ، Jan 10, 2009 در ساعت 04:00 PM

فيلمها مستندات تاريخي نيستند دوستان عزيز!
اين خيلي عجيبه كه ما ايرانيها معتقديم فيلمها بايد آينه اي از حقايق باشند!
اين فيلم قبل از اونكه بخواد از بوميها عذرخواهي كنه يا به قول دوست منتقدمون اهداف استعمارگرانه خودش رو القا كنه هدف اصليش سرگرمي و فروش بيشتر هست!

-- ميم ، Jan 11, 2009 در ساعت 04:00 PM

زيبا و قابل تامل!
اما اي كاش همچون نقدهاي پيشين، بيش از اين به متن فيلم و فضاي آن اشاره مي‌كرديد.
در ضمن با وجود اعتقاد به آزادي بيان، معتقدم برخي از دوستان بدون داشتن ايده و عقيده مشخصي، صرفن مخالفند، با هر نظري مخالفند، همانند آقا يا خانم SS.
باز لورمن به همان نسبتي كه در ساخت فيلم‌هاي موزيكال و عاشقانه چيره دست است(معتقدم فيلم مولن روژ در ژانر خود موفق است)، در ارايه دارمي جدي و تا حدودي سياسي ناموفق است انگار مرحوم پونته كوروو بخواهد فيلم تايتانيك را خلق كند.

-- علي جولا ، Jan 11, 2009 در ساعت 04:00 PM

نقد بسیار خوبی بود.

-- پدرام ، Jan 11, 2009 در ساعت 04:00 PM

آقای جاهد دستتون درد نکنه. کلی از این نقد لذت بردم. می خواستم ببینم قصد دارید که نوشته ای هم درباره ی فیلم The Readerبنویسید؟

-- آیدین ، Jan 12, 2009 در ساعت 04:00 PM

ُ سلام
متشکرم از نقد قوی شما استفاده کردم
ارادتمند

-- آرش خراط ، Feb 24, 2009 در ساعت 04:00 PM