رادیو زمانه > خارج از سیاست > کلاکت > عقده بادرماینهوف | ||
عقده بادرماینهوفپرویز جاهدjahed@radiozamaneh.comساخته شدن فیلمهایی چون «سقوط» و «زندگی دیگران» در سینمای آلمان، نشاندهنده گرایشی آگاهانه در میان سینماگران آلمانی به بازخوانی تاریخ گذشته، خصوصاً دوران سیاه و تلخ سیطره فاشیسم بر این کشور است.
این نگاه انتقادی به تاریخ و گذشته، تنها به دوران تسلط فاشیسم هیتلری بر این کشور، محدود نشده و دوران معاصرتر را نیز دربر میگیرد. «عقده بادرماینهوف» (The Baader Meinhof Complex) ساخته اولی ادل (که در فستیوال لندن به نمایش درآمد)، نام فیلمی است که قصد مطالعه و بررسی جنبش آنارشیستی و تروریستی بادرماینهوف موسوم به جبهه گارد سرخ (RAF) را دارد. گروه مسلح رادیکال و چپگرایی که در دهه ۷۰، برای پیشبرد اهداف و خواستههای سیاسیاش و مبارزه با امپریالیسم آمریکا، مشی مسلحانه و ترور را انتخاب کرد و با عملیات تروریستیاش، موجب رشد ترس، اضطراب و بیاعتمادی همگانی در جامعه آلمان شد. فیلمساز نشان میدهد که چگونه عدهای جوان معترض و آرمانخواه که مدعی برقراری دمکراسی و عدالت اجتماعی بودند، به گروهی چریکی تبدیل شدند و با نظامیگری، عملکرد خشن و رویکرد غیردمکراتیکشان، نه تنها موجب مرگ بسیاری از دانشجویان جوان و افراد تحصیلکرده و آرمانگرای آلمانی شدند بلکه تعداد بیشماری از مردم عادی و بیگناه، در عملیات آنها جان باختند.
این فیلم بر اساس کتاب اشتفان آوست، روزنامهنگار و مورخ آلمانی ساخته شده و برند آیشینگر، فیلمنامهنویس و تهیهکننده فیلم «سقوط» و «عطر»، فیلمنامه آن را نوشته و آن را تهیه کرده است. فیلم ۱۰ سال از تاریخ این جنبش، از زمان شکلگیری آن در ۱۹۶۷ تا خودکشی دسته جمعی رهبران آن در زندان در پائیز ۱۹۷۷ را در بر میگیرد. فیلم شروع بسیار خوبی دارد. اولریکه ماینهوف، روزنامهنگار چپگرا را میبینیم که نامه سرگشادهای را خطاب به فرح پهلوی در آستانه سفر او و شاه به آلمان تهیه کرده و میخواهد در روزنامهاش منتشر کند. آنگاه تظاهرات دانشجویان مارکسیست و نیروهای مخالف شاه را میبینیم که با ورود شاه و فرح به آلمان، شعارهایی علیه او میدهند اما با درگیری بین آنها و نیروهای هوادار شاه و خانواده سلطنتی، این تظاهرات به خون کشیده شده و به وسیله پلیس سرکوب میشود و یک دانشجوی آلمانی نیز به قتل میرسد. این صحنهها به کمک دوربین روی دست متحرک و برشهای سریع، خیلی واقعی و مستند به نظر میرسند. به علاوه نوع نگاتیوی که فیلمساز از آن استفاده کرده، و استفاده از تیترهای خبری روزنامهها حال و هوای مستندی به فیلم بخشیده است. تصاویر مربوط به برلین و شهرهای دیگر آلمان در دهه ۷۰، خیلی خوب از کار درآمده و همه چیز ار نوع لباس آدمها گرفته تا مدل اتومبیلها و رنگ و بافت شهر، القاکننده فضای مستندگونه فیلم است.
اولی ادل در قسمتهای آغازین فیلم به روانشناسی شخصیتهای اصلی جنبش دست زده و سعی کرده ریشهها و زمینههای روحی و روانی گرایش آنها به خشونت و آنارشی را نشان دهد. عصبیت، خشونت، جنون، کمبود عاطفی و وابستگی شدید آندریاس بادر به گودرون انسلین دوست دخترش، عامل اصلی بیشتر تصمیمگیریها و حرکات خشونتآمیز و تروریستی او نشان داده میشود تا روحیه انقلابی و عدالتخواهانه او. گودرون انسلین نیز دختری حسود، بیمار جنسی، خشونتطلب و آشفته از نظر روحی نشان داده میشود. شخصیتی خودخواه و کینهتوز که آشکارا به اولریکه ماینهوف حسادت میورزد. از آن طرف اولریکه ماینهوف را میبینیم که روحیه کاملاً محافظهکارانهای دارد و به شدت به زندگی و دختران خردسالش وابسته است. تحول او از یک ژورنالیست موفق و مورد احترام جامعه (علیرغم گرایشات مارکسیستیاش) به یک تروریست، نیز بیشتر از سر جبر و ناگزیری است تا تصمیمی آگاهانه و از روی خرد انقلابی. او بیشتر اهل تئوری و نظریهپردازی به نظر میرسد تا اهل جنگ چریکی و مبارزه مسلحانه. برای همین بارها از سوی بادر و دوست دخترش تحقیر میشود. آنها نظریهپردازی او را استمنا تئوریک میخوانند. فیلمساز، شخصیتهای اصلی جنبش را طوری ترسیم کرده و روایت را به گونهای پیش برده که کمترین حس همدردی و همذاتپنداری را در تماشاگر برمیانگیزد.
شاید اولریکه ماینهوف، به واسطه پسزمینه حرفهای معتبر، شخصیت محجوب و آرام و جذاب مادرانهاش، تنها شخصیتی باشد که تماشاگر با او همذاتپنداری نشان میدهد. زنی که علیرغم شهرت و افسون اسمش، شخصیتی متزلزل، تا حدی ترسو و زیر سایه قدرتمند آندریاس بادر و دوست دخترش نشان داده میشود. او تنها کسی است که وقتی به وسیله پلیس دستگیر میشود، به شدت میگرید. بازی مارتینا گدک (که او را مریل استریپ سینمای آلمان میخوانند) در نقش اولریک ماینهوف بسیار متقاعدکننده است. او با چهره باریک و استخوانی و نگاه سرد و غمزدهاش، بیننده را به شدت تحت تاثیر قرار میدهد. موریتس بلایب تروی نیز در نقش آندریاس بادر، بازی درخشانی ارائه میکند. او ذاتاً یک بازیگر خوب و از بهترین بازیگران سینمای امروز آلمان است. برونو گانز نیز در نقش رییس پلیس آلمان، انتخاب بسیار مناسبی است. او میداند که چه واکنشی در مقابل خشونتهای پی در پی گروه بادر ماینهوف نشان دهد. مردی که خواستها و انگیزههای آنها را به درستی میشناسد اما به نحو طعنهآمیزی، همان کسی است که همه آنها را به دام میاندازد. فیلمساز برای رساندن بیننده به یک قضاوت درست درباره این دوره، نیروی مقابل گروه بادرماینهوف یعنی پلیس آلمان را نیز به موازات حرکت آنها تصویر کرده است. رفتار پلیس، دستگاه قضایی و به طور کلی حکومت آلمان با گروهی که در یک سیستم دمکراتیک، میخواهد با اسلحه و ترور، حرف خودش را به کرسی بنشاند، کاملاً معقولانه و قابل توجیه است و در مقایسه با رفتاری که اکنون جوامع غربی خصوصاً آمریکا در جنگ با تروریسم در پیش گرفتهاند، بسیار روادارانه و انسانی است.
حق دفاع از خود در دادگاه در حضور رسانهها، تمسخر رییس دادگاه و توهین به او، حق داشتن رادیو و تلویزیون در زندان، حق اجتماع دسته جمعی رهبران جنبش در زندان و همفکری برای اتخاذ تصمیمهای سازمانی، از جمله نشانههای رواداری حکومت آلمان در مواجهه با یک گروه انقلابی تروریستی و هرج و مرج طلب است که در شرایط امروز اصلاً قابل تصور نیست. ضمن اینکه آگاهی و اشراف رییس پلیس یعنی برونو گانز به ریشههای سیاسی واقعی این جنبش و رادیکالیزه شدن آن یعنی جنایتهای آمریکا در ویتنام و دخالت این کشور در امور کشورهای جهان سوم و جنایتهای اسراییل در فلسطین، قابل توجه است. بازخوانی جنبش گارد سرخ آلمان و دار و دسته تروریستی بادرماینهوف، به جامعه آلمان و دولتمردان آن این امکان را میدهد که از منظری تازه به این جنبش، خواستهها و عملکرد آنها بنگرند و از بازتولید خشونت و ترور در جامعه جلوگیری کنند. هرچند موج فزاینده تروریسم اسلامی در جهان امروز هیچ شباهت و نزدیکی به تروریسم انقلابی و چپگرایانه دهه ۷۰ ندارد، اما می توان گفت منشا سیاسی ایدئولوژیک هر دو دسته، گفتمان غربستیزانه و ضد امپریالیستی در میان بنیادگرایان اسلامی و مارکسیست است. شاید زمان آن رسیده باشد که فیلمسازان ایرانی نیز با چنین رویکرد انتقادی به بازخوانی جنبش های سیاسی و اجتماعی و سازمانها و گروههای مسلح چریکی در ایران بپردازند. اگرچه فضای بسته و غیردمکراتیک سیاسی در ایران، امکان پرداختن به همه ابعاد موضوع را به فیلمسازان ایرانی نمیدهد. |
نظرهای خوانندگان
از نظر من این فیلم اگرچه بسیار جالب بود ولی کاملا مغرضانه ساخته شده بود. البته قصد ندارم ادعا کنم که اعضای گروه بادر- ماینهوف افراد بزرگ و انقلابی و قهرمانان بودند چون توسل به تروریسم در هر حال محکوم است، ولی روایت فیلم ساز از این افراد بطور کاملا واضح قصد دارد از اینها یک مشت افراد دیوانه و سردرگم را ترسیم کند و بخشهایی که مربوط به زندگی شخصی اینهاست (و کاملا تخیلی هستند) صرفا در جهت القا یک نوع احساس نفرت در تماشاچی اضافه شده اند. روی هم رفته به نظر من این فیلم یک نوع پروپاگاندا بود برای القای نوعی بینش و موضع گیری در بیننده ای که اطلاعی از جنبش بادر-ماینهوف ندارد، تا آنچه در فیلم می بیند را، مخصوصا به دلیل حال و هوای مستند گونه فیلم، واقعیت تاریخی تلقی کند
-- شبیر ، Nov 8, 2008 در ساعت 02:45 PMآقای جاهد، ممنون از نوشتههای خوب شما. به نظر من اسم فیلم را غلط ترجمه کردهاید. کمپلکس، فقط عقده نیست، در درجه اول امر غامض و پیچیده است. بهترین ترجمه برای آن "همتافته" است.
-- سعید ، Nov 8, 2008 در ساعت 02:45 PMدوست گرامی آقای جاهد، با سپاس از نوشته جامع و سودمند شما. همان طور که دوستان هم اشاره کرده اند شام نام فیلم را دقیق نیاورده اید. واژه کمپلکس در آلمانی سه معنی اصلی دارد و بی تردید سازندگان فیلم تمام این مفاهیم را در نظر داشته اند. معنای اول و اصلی گروهه یا مجموعه است. در آلمانی به مجموعه ساختمان یا مجموعه آثار هم کمپلکس می گویند. معنای دیگر آن امر بغرنج یا معضل و معماگونه است. سومین معنای آن هم البته عقده است. از آنجا که جمع کردن این همه مفهوم در زبان فارسی نشدنی است، بهتر است عنوانی ساده و کلی انتخاب کنیم. من در نقدم برای سایت بی بی سی خیلی ساده گذاشتم: گروه بادرماینهوف، هرچند می دانستم که این عنوان تمام بار معنایی تیتر اصلی را القا نمی کند. موفق باشید
-- امینی ، Nov 9, 2008 در ساعت 02:45 PMعلی امينی عزيز
کاملا با تو موافقم. من واقعا برای ترجمه عنوان اين فيلم مشکل داشتم برای همين منظور با خانم فهيمه فرسايی که آلمانی را خوب می داند مشورت کردم. نظر ايشان هم عقده بادرماينهوف بود. واقعا اين ترجمه عنوان فيلم ها معضلی شده. کاش يک توافقی بين منتقدان و نويسندگان سينمايی از قبل در اين مورد صورت می گرفت. بايد فکری به حالش کرد.
الان همه بر سر ترجمه اسم فيلم جيمزباند مشکل دارند:Quantum of Solace
به اميد ديدار
-- پرويز جاهد ، Nov 9, 2008 در ساعت 02:45 PMطبیعی است که نظم موجود هرگونه کنش رادیکال و دگرگون خواهانه ای را از بستر عینی آن، ریشه های نظری آن و وضعیت جهانی برکند و آن را به کنش هایی برآمده از مسائل بیمارگونه ی کنشگران فردی آن تقلیل دهد. طبیعی است که در قلعه های سرمایه داری اسلحه در دست پلیس هلهله شود و اسلحه در دست فعال اجتماعی تقبیح شود. اما آنچه غیر طبیعی است دعوت از فیلم سازان ایران برای ساخت فیلم هایی با "همین رویکرد" در رابطه با سازمان های سیاسی ایرانی در دوران اوجگیری مبارزه مسلحانه است. عملکرد عجیب البته کهنی است. از دهه ها پیش کاپیتالیست ها با انگشت نشان می دادند و فاشیست ها شلیک می کردند. حالا هم روشنفکری لیبرال هوادار سرمایه داری آزاد غرب سناریو می نویسد تا ماشین فرهنگی جمهوری اسلامی به تصویر کشد.
-- وحید ولی زاده ، Nov 10, 2008 در ساعت 02:45 PMمن با اين نظر كه فيلم مغرضانه و فقط در جهت كوبيدن گروه بادر-مينهوف ساخته شده مخالف هستم. از روي اتفاق اين فيلم را بسيار خوش ساخت و هوشمندانه مي پندارم كه به هر 2 طرف مخمصه حق مي دهد. مردم را هم طرفدار يكي و دشمن ديگري نمي پندارد. قهرمانان و بزرگترين بازيگرهاي فيلم اعضاي گروه بادر-مينهوف هستند پس نقش همه آنها نمي تواند منفي باشد. طرفداري آنها از فلسطين و جنبش پان عربيسم و عريان گرايي افسار گسيخته اعضاي گروه هم نقطه منفي به نظر نمي رسد بلكه از الزامات تفكرات آنارشيستي نسل جوان و دانشجوي آن روزها نشات مي گيرد. بازيگريها و كارگرداني فيلم بسيار قوي و برجسته است.اگر با دقت چهره ها را بخوانيم پوچي و سردرگمي را در همه مي بينيم چه اعضاي گروه و چه نيروهاي امنيتي. همه به نوعي مستاصل و خسته هستند و صد البته فيلم چهره صلح دوست و برجسته اي هم از دولت فدرال آلمان به نمايش نمي گذارد. پس فيلم در نكوهش پديده تروريسم نيست، به نظر بيشتر در واكاوي و تحليل آن موفق است ودر انتها تماشاچي را ترغيب مي كند كه عصيان را ريشه يابي كند.
-- سعيد صادقي ، Oct 7, 2009 در ساعت 02:45 PM