رادیو زمانه > خارج از سیاست > نقد فيلم > ما از بچههایمان میترسیم | ||
ما از بچههایمان میترسیمپرویز جاهدjahed@radiozamaneh.comEden Lake (دریاچه بهشت)، واقعگرایانهترین فیلم ژانر وحشت است که تاکنون دیدهام. فیلمی که علیرغم داشتن بسیاری از عناصر ژانر وحشت از جمله ترس، تعلیق، شوک، خون، شکنجه و لحظات دلخراش، باز هم به سختی می توان آن را در این ژانر قرار داد چرا که رئالیستی بودن عناصر، فضاها، آدمها و رویدادها، نداشتن عناصر متافیزیکی و قدرتهای ماورالطبیعی، آن را از فیلمهای متعارف ژانر وحشت متمایز میسازد.
در آن از ارواح، زامبیها، جن و پری، شیطان و نیروهای ماورالطبیعه دیگر در آن خبری نیست بلکه داستان آدمهایی واقعی است که رفتاری غیرعادی دارند. جیمز واتکینز، کارگردان جوان انگلیسی در نخستین فیلم داستانی بلند خود، دست روی موضوعی مهم و حساس گذاشته: خشونت جوانان و نوجوانان و گسترش فرهنگ چاقوکشی در بریتانیا که مساله اساسی و روز این جامعه است و یکی از نگرانیهای عمده مردم. تنها کافی است که به آمار قربانیانی که با چاقو در ظرف یک سال گذشته در بریتانیا به قتل رسیدند توجه کنید (که بیشتر آنها نوجوان و دانشآموز بودند) تا به ابعاد فاجعه پی ببرید.
هنوز مردم بریتانیا خاطره تلخ و وحشتناک قتل فیلیپ لورنس، مدیر مدرسه انگلیسی را پشت درهای مدرسه از یاد نبردهاند یا خاطره کشته شدن پسربچه سیاه پوست، استیون لورنس به وسیله همکلاسیهایش را. از این نظر ایدن لیک، فیلمی است که به شدت به واقعیتهای امروز جامعه بریتانیا و گسترش روزافزون فرهنگ خشونت، گانگستریسم، چاقوکشی و رفتار ضداجتماعی و ضدقانونی در میان جوانان و نوجوانان بریتانیایی نزدیک است و احساس ترس و ناامنی همگانی در میان مردم را به خوبی منتقل میکند. درونمایه و فضای خشن و سادیستی فیلم و نوجوانان بیمار و روانپریش آن، یادآور فیلمهایی مثل پرتقال کوکی کوبریک، بازی خندهدار میشل هاناکه، و سگهای پوشالی سم پکینپاست. جنی که معلم مدرسه است به همراه دوست پسرش استیو برای تعطیلات آخر هفته، به ساحل دریاچهای در میان یک پارک جنگلی پرت و دورافتاده میروند. همه چیز به خوبی و خوشی پیش میرود. زوج جوان با خیال داشتن لحظاتی خوش در سکوت جنگل و در کنار آب، سوار بر اتومبیل خود در دل تاریکی میرانند. آنها حتی فکر کمترین حادثه ناگواری را به ذهن راه نمیدهند، اما تماشاگر از همان آغاز نشانههای فاجعه را حس میکند و هر لحظه حادثه وحشتناکی را انتظار میکشد.
هنگامی که آنها در راه برای اولین بار با دسته دوچرخهسواران بیترمز مواجه میشوند، هرگز فکر نمیکنند که این بچهها قرار است تعطیلات آخر هفته آنها را به کامشان زهر کرده و به کابوسی شوم برای آنها بدل سازند. وقتی آنها به جنگل مورد نظرشان میرسند، میفهمند که یک بنگاه املاک آنجا را خریداری کرده، دورش سیم خاردار کشیده و نام ایدن لیک (دریاچه بهشت) را بر آن نهاده است. زوج جوان بیاعتنا به تابلوها و سیم خاردار، وارد جنگل شده و کنار آب خیمه میزنند و به عشقبازی مشغول میشوند، اما ورود ناگهانی دسته نوجوانان شرور که سردسته آنها پسر شریر و بیرحمی است به نام برت، آرامش آنها را تباه میکند. آنها با دوربینشان، به چشمچرانی مشغول میشوند، سگ درندهشان را به سراغشان میفرستند و با موزیک بلند و آزاردهندهشان، وضعیت ناراحتکننده و غیرقابلتحملی برای آنها به وجود میآورند. استیو و جنی ابتدا سعی میکنند آنها را نادیده بگیرند، اما با شدت گرفتن آزارها و شرارتها، استیو ناچار میشود واکنش نشان دهد و به رفتارشان اعتراض کند اما در مقابل با رفتار توهینآمیز و تحقیرکننده آنها مواجه میشود.
هنگامی که استیو میخواهد به سراغ بچههای شرور برود، جنی مانع او میشود و میگوید ارزش درگیر شدن ندارد، اما استیو پاسخ معقولانهای میدهد: «اگر همه این حرف را میزدند ما الان کجا بودیم.» حرفی که نشان از تعهد و مسوولیت شهروندی او دارد و اعتراض او و در واقع فیلمساز به بی تفاوتی جمعی در برابر ناهنجاریهای اجتماعی و رفتارهای خشن ضداخلاقی و آنارشیستی است. بعد از آنکه بچههای شرور، اتومبیل آنها را میدزدند، کشمکش بین آنها و استیو بالا میگیرد و پس از کشته شدن سگ آنها به دست استیو در میانه دعوا، این کشمکش به اوج خود میرسد. بچهها که به دنبال عاملی برای ایجاد شر بودند، کشتن سگ را بهانه کرده و در صدد انتقام برمیآیند. از اینجا به بعد، شاهد خشنترین، بیرحمانهترین، سادیستیترین و غیرانسانیترین رفتاری میشویم که از یک مشت نوجوان بین ۱۴ تا ۱۶ ساله میتواند برآید. آنها استیو را با سیم خاردار به بند کشیده و با چاقو به شکنجه او میپردازند. میزان خشونت این صحنهها بسیار بالا و خارج از حد تحمل تماشاگر عادی است. الکساندر واکر، منتقد فقید انگلیسی درباره پرتقال کوکی نوشت که ما از بچههای خود میترسیم و از آنها متنفریم، چرا که آنها میخواهند ما را بکشند. وضعیتی که فیلمساز درایدن لیک ترسیم میکند بسیار مشابه وضعیتی است که کوبریک در دهه شصت در پرتقال کوکی ترسیم کرده بود. جوان شرور و بیرحم پرتقال کوکی، با لذت آدم میکشت، به زنها تجاوز میکرد و با رفتار آنارشیستیاش، نظم جامعه را برهم میزد. کوبریک در آن فیلم نشان داد که مدعیان نظم عمومی برای اصلاح جوانانی از این دست، خود نیز دقیقاً به همان شیوه متوسل میشوند.
رفتار خشن و ناهنجار آنها، نشان میداد که آنها نیز به همان اندازه بیمار و خطرناکند. از سوی دیگر، محیط خانوادگی جوان شرور در آن فیلم نیز، کاملاً ناهنجار و غیرانسانی بود. به این ترتیب کوبریک، با رد سیستم پداکوژیکی در جامعه انگلیس، آینده تاریکی را برای آن پیشبینی میکرد. فیلم کوبریک در آن زمان، فیلم پیشگویانهای بود و امروز که بیش از چهل سال از ساخته شدن آن فیلم میگذرد، میبینیم که چگونه جوانان و نوجوانان انگلیسی در کوچه و خیابان یا مدرسه، با چاقوی دوستان و همکلاسیهای خود لت و پار میشوند. ایدن لیک، چهل سال پس از ساخته شدن فیلم کوبریک، دوباره همان ایده را دنبال کرده و جوانان انگلیسی را در شکل هیولاهایی درنده و خون ریز نشان میدهد. هیولاهایی که دستپرورده پدران و مادرانیاند که در خشونت، بیرحمی، فساد اخلاقی و ابتذال دست کمی از آنها ندارند. فیلمساز همانند کوبریک بدبینتر (بهتر است بگویم واقع بین تر) از آن است که همانند فیلمهای فریبکار هالیوودی، راه نجاتهای کاذب در برابر قهرمانان گرفتارش بگذارد. آنها قربانیان خشونتیاند که تنها محدود به جوانان نمیشود، بلکه جنبهای فراگیرتر و عمومیتر دارد. هنگامی که جنی، بعد از تحمل شکنجههای جسمی و روحی بسیار، از جنگل و از دست این آدمکشهای جوان میگریزد و به منطقهای مسکونی میرسد، از بخت بد، اولین خانهای که وارد آن میشود، خانه پدر و مادر برت است. موجوداتی که همانند شیطانپرستان فیلم بچه رزمری، دور جنی را میگیرند و به زور می خواهند به او نشان دهند که آنجا امن است و لازم نیست نگران باشد.
برخلاف فیلمهای معاصر انگلیسی (به ویژه آثار دنی بویل و شین میدوز)، مساله این فیلم، نژادپرستی یا اختلاف طبقاتی نیست. جوانان شرور فیلم از طبقه محروم و فقیر جامعه نیستند، بلکه فرزندان طبقه متوسطاند که در خانههای نسبتاً لوکس زندگی میکنند که دارای جکوزی و استخر است. آنها برای نیاز مادی دست به سرقت اتومبیل استیو و آزار و شکنجه او و دوست دخترش نمیزنند. این کودکان، افرادی خیابانی و بیپدر و مادر نیستند، بلکه آنها صاحب خانه و زندگی و پدر و مادرند. اما پدر و مادری که اگر معلم مدرسه، بچه آنها را به خاطر بیادبی تنبیه کند و از کلاس بیرون اندازد، به سراغش رفته و جوابش را با مشت میدهند. اینها همان پدر و مادریاند که در یک دعوای خیابانی با آچار ماشین به سراغ شما می آیند. آنها همین آدم های دور وبر ما در این جامعهاند که تا سروکارت به آنها نیفتد، هرگز نمیتوانی فکر کنی که تا چه حد میتوانند خشن و بیرحم و آکنده از نفرت باشند. این بچهها ذاتاً شرور و تبهکار نیستند. آنها دستپرورده چنین پدران و مادرانیاند. این کودکان قطعاً ثمره آموزههای محیط اجتماعی و خانوادگیاند. آنها محصول بیتفاوتی، بیمسوولیتی و غفلت پدران و مادرانی هستند که حساسیتهای اخلاقی خود را از دست دادهاند. از این زاویه این فیلم به درونمایه رمان سالار مگسهای ویلیام گلدینگ (و فیلم پیتر بروک که بر اساس این رمان ساخته) بسیار نزدیک است.
از سوی دیگر رفتار این بچهها ناشی از نژادپرستی نیست. استیو و جنی از نژاد خودشاناند. آنها حتی پسربچه آسیایی شکل فیلم را به خاطر نژادش به آتش نمیکشند، بلکه تنها به خاطر لذت و سرگرمی این کار را میکنند. با این حال فیلمساز (برخلاف آثار متعارف ژانر وحشت مثل طالع نحس) قصد ندارد آنها را ذاتاً شیطان نشان دهد، بلکه دارد هشدار میدهد که آنها پتانسیل و ظرفیت شیطان شدن را دارند. شخصیتهای فیلم عمق دارند و یک بعدی نیستند. آنها نه شر مطلقاند و نه خیر مطلق و در طول فیلم به تدریج متحول میشوند. با گسترش ابعاد جنایت، برخی از یاران برت به مخالفت با او برمیخیزند و یکی یکی راهشان را از او جدا میکنند. از سوی دیگر استیو و جنی در کشمکش و جدال خونبارشان با آنها، به تدریج از شکل انسانیشان خارج شده و لحظه لحظه به دشمنانشان شبیهتر میشوند. تحول جنی از یک خانم معلم ظریف، آرام، خونسرد و خوشبین و در عین حال ترسو به زنی بیباک، خشن و بیرحم کاملاً باورپذیر است. او به موجود بیرحمی تبدیل می شود که میتواند با تکهای شیشه، گلوی یکی از بچهای شرور را ببرد یا بدون نمایش کمترین ترحمی، دختر وقیح گروه را که تمام مدت با موبایل اش خونسردانه از اعمال هم پالکیهایش فیلم میگیرد، با اتومبیل زیر کند. برخلاف بیشتر قهرمانان شوربخت فیلم های ترسناک که آنها را قربانیان سادهلوح و احمقی نشان میدهد که حماقتشان آنها را به سمت فاجعه میبرد، جنی و استیو آدمهای احمقی نیستند. آنها ممکن است خوشبین باشند و به بچهها احترام بگذارند، اما خیلی زود متوجه میشوند که آنها با یک عده بچه عادی و معمولی طرف نیستند. بنابراین رفتار آنها در برابر این بچهها و واکنشهایشان به اعمال آنها، کاملاً منطقی و پذیرفتنی است. خشونتی که در این فیلم به نمایش درمیآید، خشونتی تحمیلی نیست که برای سرگرمی و لذت طراحی شده باشد، بلکه خشونتی ذاتی و درونی است که اعتبارش را از بستر رئالیستی داستان و شخصیتهای مردمآزار آن میگیرد. فیلمساز اگرچه از چاقو و خشونت استفاده میکند، اما روشن است که قصد تجلیل از فرهنگ اسلحه و چاقوکشی و استفاده از آن به عنوان عنصری جذاب و هیجانانگیز در فیلم را ندارد. ایدن لیک، یک داستان تخیلی وحشتناک نیست که بتوان زود آن را فراموش کرد. بلکه ترسی واقعی و ملموس است که بعد از پایان فیلم و خارج شدن از سالن سینما در ما باقی میماند و همه جا، در کوچه و خیابان، در ایستگاه مترو، در پارکها، در اتوبوسها و ترنها در ساعات دیروقت شب ما را دنبال میکند. پیام فیلم، روشن و آشکار است. کارگردان با نمای نهایی ضربه اصلی را وارد میکند. پوزخند زهرآگین و فاتحانه برت در آینه با آن عینک تیره بعد از پاک کردن تمام تصاویر موبایل از صحنههای شکنجه و جنایت که تنها مدرک جرم او و دارودستهاش بود، بسیار ترسناکتر از تصویر هر هیولا و روح شیطانی در سینماست. او موجود درنده و خطرناکی است که تنها به ارضا تمایلات درونی خشن و سادیستی خود میاندیشد. ریتم درست، تعلیق و دلهره منطقی، باورپذیری، شخصیتهای سمپاتیک که تماشاگر نگران را نگران وضعیت خود میکنند و رویکرد هوشیارانه نسبت به خشونت و تلاش برای ریشهیابی آن و نفوذ به درون ذهنیت شخصیتهای شرور، از امتیازات برجسته این فیلم نسبت به دیگر فیلمهای ژانر وحشت است. و از همه مهمتر پایان تکاندهنده و غافلگیرکننده آن است که بهطور کل با معیارها و قواعد فیلمهای هالیوودی نمیخواند. به سختی میتوان در سینمای هالیوود، خصوصاً در ژانر وحشت فیلمی با چنین پایان یاسآوری پیدا کرد. ایدن لیک درس بزرگی برای مخاطبان غربی دارد. اینکه آنها نباید از موجودات خیالی و متافیزیکی فیلمهای علمی تخیلی و هیولاهای دروغین کرات دیگر بترسند، بلکه باید مراقب کودکان خود باشند که به راحتی میتوانند به هیولاهایی هولناکتر و درندهتر از هیولاهای فیلمهای علمی تخیلی تبدیل شوند. ایدن لیک ثابت میکند که سینمای جدی و واقعی انگلیس هنوز زنده است و نفس میکشد. |
نظرهای خوانندگان
ممنون آقای جاهد برای نقد این فیلم که به راستی هشداری هست برای همه و به نکات بسیار خوب و ظریفی اشاره کردید و به نظرم فقط برای مخاطبان غربی نیست. ( گرچه می دونم منظورتون از مخاطبان غربی به این دلیل می تونه باشه که اونها خودشون رو مهد تمدن می دونن و حالا فجایع گوناگونی در همین مناطق همه گیر شده!)
-- P. Salar ، Oct 6, 2008 در ساعت 02:41 PMسلام خیلی خیلی جالب بود
-- عابد ، Nov 9, 2008 در ساعت 02:41 PM