رادیو زمانه > خارج از سیاست > نقد فيلم > ايدئولوژی در برابر عواطف خانوادگی | ||
ايدئولوژی در برابر عواطف خانوادگیسينمای ايتاليا سينمايی بهشدت سياسی است و از زمان نئورئاليسم تا امروز، تنشها و کشمکشهای سياسی در سطح جامعه و بازتاب آن بر خانوادهها همواره موضوعی جذاب برای سينماگران ايتاليايی و دلمشغولی آنها بوده و هست: از "روبرتو روسلينی" گرفته تا "فرانچسکو رزی"، "برناردو برتولوچی"، برادران "تاويانی"، "اليوپتری"، "داميانو داميانی" و در سالهای اخير "نانی مورتی" و "دنيل لوکتی".
"برادر من يکی يکدانه است" (My Brother is an Only Child) ساخته دنيل لوکتی نيز اثری کمدی- تراژيک با درونمايهای سياسی است که رويدادهای آن در دهه شصت ايتاليا میگذرد. اين فيلم اقتباسی از رمان پرفروش "فاشيستو کمونيستو" نوشته "آنتونيو پناچ" رماننويس معاصر ايتاليايی است. داستان دو برادر به نام "اچيو" و "مانريکو" از يک خانواده کارگری با دو طرز فکر و اعتقاد سياسی متفاوت که در شهر کوچکی به نام لاتينا که به دستور موسولينی در حومه رم ساختهشد، زندگی میکنند. اچيو برادر کوچکتر، تمايلات فاشيستی دارد و برادر بزرگتر، کمونيست است. در آغاز فيلم اچيو را میبينيم که در يک مدرسه شبانهروزی مذهبی زندگی میکند و میخواهد کشيش شود، اما بعد از بازگشت به خانه، تصميمش عوض میشود. دو برادر رابطه خوبی با هم ندارند. در صحنههای آغازين فيلم آنها را میبينيم که به هم فحش میدهند يا همديگر را زير مشت و لگد میگيرند. رفتار مانريکو (برادر بزرگتر) با او پدرسالارانه و سلطهجويانه است. اچيو به او حسادت میکند چرا که او نه تنها در بيرون از خانه شخصيت مقتدر و محبوبی است، بلکه درون خانه نيز عزيزدردانه و مورد علاقه پدر و مادر است که هر دو به خاطر وابستگیهای طبقاتی، گرايش به کمونيستها دارند. اچيو به واسطه آشنايی و دوستی با دستفروش دورهگردی به نام آنتونيو که عضو گروهی دستراستی و فاشيست است، وارد دارودسته فاشيستها میشود.
مانريکو نيز در کارخانهای که پدرش کارگر آنجاست، استخدام شده و رهبری اتحاديه کارگران را در دست میگيرد. به دنبال آن تنش و کشمکش دراماتيک نيرومندی بين دو برادر به وجود میآيد که نيروی محرکه فيلمنامه و عنصر پيشبرنده آن میشود. دنيل لوکتی بهخوبی نشان میدهد که چگونه وابستگیها و تعصبات ايدئولوژيک میتواند مناسبات خانوادگی و رابطه برادری را متزلزل کرده و افراد يک خانواده را در برابر هم قرار دهد اما پايان فيلم نشان میدهد که اين تضاد دائمی نيست و ايئولوژی نمیتواند بر احساسات و عواطف انسانی و پيوندهای خانوادگی غلبه کند. اچيو به زودی پی میبرد که او ذاتا فاشيست نيست و نمیتواند فاشيست باقی بماند. اين چرخش اعتقادی زمانی اتفاق میافتد که فاشيستها به سرکردگی آنتونيو میخواهند اتومبيل برادر او را آتش بزنند و او سعی میکند جلوی آنها را بگيرد، اما وقتی میبيند که آنها بدون اعتنا به درخواست او کارشان را انجام میدهند، کارت عضويتش درحزب را پاره کرده و دور میريزد.
در صحنه ديگری نيز که چماقداران فاشيست به کنسرت بتهوون که کمونيستها برگزار کردهاند، حمله میکنند، او در مقابلشان میايستد و به سردسته فاشيستها میگويد که شما حتی برای بتهوون نيز ارزشی قائل نيستيد. از سوی ديگر میبينيم که مانريکو و رفقای کمونيستاش نيز درکی محدود و ايدئولوژيک از بتهوون و هنر دارند، چرا که آنها نسخهای کمونيستی از يکی از قطعات بتهوون را با اشعاری حزبی در باره مارکس، لنين، مائو و طبقه کارگر، اجرا میکنند. تضاد دو برادر تنها محدود به سياست و ايئولوژی نمیشود، بلکه با وارد شدن دختر زيبايی به نام فرانچسکا به داستان که دوستدختر مانريکوست، بعد عاشقانهای میيابد. در فضايی که انقلابیگری و راديکاليسم سياسی، روش خوبی برای جذب دختران و دلربايی از آنهاست، فرانچسکای بورژوا، پشتپا به ارزشهای خانوادگی زده و به دنبال مانريکو راه میافتد. شور و انرژی جوانی موجود در فيلم متاثر از فضای سياسی هيستريک دهه شصت و فيلمهای سياسی ايتاليايی آن دوره خصوصا آثار مارکوبلوکيو (مشت در جيب) است. همينطور رويکرد فيلم نسبت به آن دهه و ارزشهای اخلاقی آن، تا حدی نوستالژيک و غمخوارانه است چرا که لوچتی خوب میداند که اين نوستالژی جذاب است و هنوز کار میکند.
طرح داستانی فيلم شباهت زيادی به فيلم 1900 برتولوچی و سه برادر فرانجسکو رزی دارد. در آن دو فيلم نيز ديدگاههای سياسی متضاد، عامل نفاق و گسست رابطههای دوستانه و خانوادگی بود، اما در اينجا لحن کمدی و طنز اين فيلم که در تضاد با درونمايه تلخ و تراژيک آن است، يکی از عوامل مهم تمايز آن با دو فيلم ديگر است. يکی از صحنههای طنزآميز فيلم، صحنهای است که اچيو برای نخستينبار در زندگیاش با همسر آنتونيو، دوست هم مسلکاش، به رختخواب میرود، در حالی که روی لحاف آنها تصويری از موسولينی نقش بستهاست. فيلمساز به انگيزههای روانی کاراکترها در پس عملکرد و رفتار سياسی آنها توجه دارد. شخصيتها (با بازی خوب بازيگران جوانی چون اليو جرمانو در نقش اچيو و ريکاردو اسکامارسيو در نقش مانريکو)، بسيار متقاعدکننده و باورپذيرند و همذاتپنداری تماشاگران را برمیانگيزند. صحنه ملاقات دو برادر در کافه، بعد از مدتها دوری و جدايی، صحنهای زيبا و فراموشنشدنی است. آنها از گذشته پرتنشی که داشتهاند حرف میزنند و سربهسر هم میگذارند. آنگاه مانريکو، اچيو را در آغوش گرفته و به او میگويد که دلش برايش تنگ شدهاست. بعد از اين صحنه است که لحن کمدی فيلم به تراژدی تبديل میشود و تماشاگر را غافلگير میکند. دنيل لوکتی بدون اغراق و بدون درغلطيدن به ورطه شعارهای سياسی يا اخلاقی، توازن شکننده بين زندگی فردی و زندگی سياسی را در فضايی ملتهب تصوير کردهاست. "برادرم يکی يکدانه است"، فيلم بزرگی نيست اما ملودرام زيبايی است که دوستداران سينمای ايتاليا و همه کسانی را که از فيلمهای ملودرام آمريکايی خسته شدهاند، راضی میکند. |
نظرهای خوانندگان
سلام آقای جاهد.خیلی ممنون ازاین معرفی این فیلم.کنجکاو شدم فیلم را حتما ببینم. راستی اسم کارگردان دراصل « دانیله لوکه تی» است(با تشدید حرف ت)، چون درایتالیایی وقتی بین c و i یا c و e حرف h که درایتالیایی تلفظ نمیشه وفقط به عنوان یک علامت استفاده میشه قرار بگیره حرف « ک» به وجود میاد و این دوتا « کی» و« که» تلفظ میشن.
-- بدون نام ، Apr 14, 2008 در ساعت 07:30 PMlمثل همیشه از پست های شما لذت بردم
-- سبال م ، Apr 14, 2008 در ساعت 07:30 PMمثل همیشه از پست های شما لذت بردم
-- سبال م ، Apr 14, 2008 در ساعت 07:30 PMتلفظ درست نام کارگردان "لوکتی" است. لطفاً تصحیح کنید.
-- علی ، Apr 15, 2008 در ساعت 07:30 PMدوست عزيز
-- پرويز جاهد ، Apr 15, 2008 در ساعت 07:30 PMممنون از تذکر شما. اصلاح می شود.