رادیو زمانه > خارج از سیاست > کارگردانها > شاعرِ فيلمساز | ||
شاعرِ فيلمسازبه دنبال مرگ اينگمار برگمن در روز گذشته، سينمای هنری و روشنفکرانهی اروپا و جهان يکی ديگر از چهرههای برجستهی خود را از دست داد. مايکلآنجلو آنتونيونی، از پيشگامان سينمای مدرن و آوانگارد جهان، شب گذشته در سن 94سالگی ديده از جهان فروبست. فيلمسازی صاحب سبک که به همراه برگمن، بونوئل، فلينی، آلن ربگريه، آلن رنه، گدار، و بسياری ديگر تحولات و گرايشهای تازهای را در سينمای اروپای دههی شصت به وجود آوردند و تأثير عميقی بر فيلمسازان نسل خود و نسلهای بعدی نهادند.
ويژگی فيلمسازان مهمی چون برگمن و آنتونيونی در شخصی بودن سينمای آنهاست. سينمای آنها بيش از هر چيز بيانگر دلمشغولیها و دغدغههای فردی و تجربههای شخصی آنها بود و ديدگاههای هستیشناسانهی آنها را منعکس میکرد. ازخودبيگانگی، تنهايی، و سرگشتگی انسان مدرن درونمايهی آثار آنتونيونی بود که همين مضامين را به شکل ديگری میتوان در آثار برگمن جستجو کرد. رولان بارت، فيلسوف فرانسوی، آنتونيونی را نمونهی کامل هنر مدرن خواند که شعارش فرزانگی، هوشياری، و شکنندگی است. بارت کيفيت و دقت هنری آنتونيونی را در ثبت لحظات گذرای زندگی و تعريف خويشتن در بحبوحه ميان عدم قطعيت و ثبات، ستايش کرده است. فيلم های آنتونيونی عمداً ريتم کند و آرام، لحنی سرد، و فضای تلخی دارند. حرکتهای طولانی و نرم دوربين، کمپوزيسيونهای دقيق و استيليزه، ميزانسنهای پيچيده و نماهای بلند (پلان سکانس) از ويژگیهای فيلمهای آنتونيونی است. خصوصياتی که لحن شاعرانهای به فيلمهای او بخشيده است. مارتين اسکورسيزی او را شاعری ناميد که با دوربين شعر میگفت. پوستر فيلم "ماجرا" آنتونيونی در 1912 در شهر کوچک فررا در شمال ايتاليا زاده شد. فعاليت فيلمسازی او نزديک به 6 دهه را در بر میگيرد. و از 1950 با فيلم "داستان يک عشق" شروع میشود و با فيلم "اروس" (2004) به پايان میرسد. آنتونيونی در سال 1957 با ساختن فيلم درخشان و فراموش نشدنی "فرياد" (Il Grido) در فستيوال کن مطرح شد اما اين فيلم "ماجرا" بود که نام او را در جهان پرآوازه ساخت؛ بخش اول تريلوژی او که با فيلمهای "شب" و "کسوف" تکميل شد. وقتی فيلم "ماجرا" در 1960 در فستيوال کن به نمايش درآمد از سوی تماشاگران هو شد اما برخی از منتقدان سينما مدرنيسم جسورانه و نگاه شاعرانه و عميقاً انسانی آن را دريافتند و ستودند. فيلمی که به همراه "شب" و "کسوف" به سرگشتگی اخلاقی انسان در دنيای آشفته و پرهرجومرج امروز میپرداخت. با "ماجرا" بود که مونيکا ويتی، بازيگر ناشناس سينمای ايتاليا، به ستارهای مشهور بدل شد و نقش زنهای عصبی، تندخو، و پرشور فيلمهای ديگر او مثل "کسوف" و "صحرای سرخ" را به عهده گرفت. آنتونيونی و مونيکا ويتی با موفقيت جهانی فيلم "ماجرا"، موقعيت سينمايی و هنری آنتونيونی در سينمای ايتاليا تحکيم شد و او با کمک تهيهکنندهی بزرگی مثل کارلو پونتی توانست فيلمهای مشترک بينالمللی مثل "آگرانديسمان"، "قله زابريسکی"، و "مسافر" (حرفه: خبرنگار) را در کشورهای ديگر بسازد. "آگرانديسمان" فيلمی دربارهی قطعیت يا عدم قطعيت واقعيت بود با بازی ديويد همينگز و ونسا ردگريو که در دههی شصت در لندن پرنوسان میگذشت و آنتونيونی آن را بر اساس فيلمنامهای از تونينو گوئرا و داستان کوتاهی از خوليو کورتازار، نويسندهی مشهور آرژانتينی، ساخته بود. ماجرای عکاس مدی که بهطور اتفاقی تصوير يک جسد را در پارک ثبت میکند. "آگرانديسمان" جايزهی بزرگ فستيوال کن را به دست آورد. "قله زابريسکی" را آنتونيونی دربارهی عصيان دانشجويی در آمريکا ساخت و به خاطر ارائهی تصويری نادرست از آمريکا بهشدت مورد انتقاد واقع شد. وی بعد از ساختن مستند 220دقيقهای خود دربارهی چين (فيلمی که به سفارش تلويزيون ايتاليا و دعوت دولت چين و در اوج انقلاب فرهنگی ساخت) نيز بار ديگر بهخاطر ارائهی تصويری غيرواقعی از چين محکوم شد. در سال 1975 آنتونيونی فيلم مشهور "مسافر" (حرفه: خبرنگار) را با بازی جک نيکلسون و ماريا اشنايدر ساخت. فيلمی که به خاطر پلان-سکانس طولانی و پيچيدهی نهايی آن در تاريخ سينما بسيار مشهور است. سکانسی که با نمای جک نيکلسون که بر تخت دراز کشيده شروع میشود و دوربين با حرکت تراولينگ از او جدا شده و از پنجرهی اتاق عبور میکند و پس از گشت زدن در حياط دوباره به اتاق بازمیگردد و جک نيکلسون را میبينيم که همچنان بر تخت دراز کشيده و مرده است. پوستر فيلم "آگرانديسمان" پايان فيلمهای آنتونيونی اغلب باز است و به تماشاگر اجازه میدهد خود دربارهی آيندهی کاراکترهای او و سرنوشت آنها تخيل کند. به اعتقاد جفری ناول اسميت، با اينکه فيلمهايی چون "فرياد" و "مسافر" با مرگ شخصيت اصلی به پايان میرسند اما مرگ آنها پايان کار آنها نيست و اين احساس وجود دارد که آنها به حرکت خود ادامه میدهند و رسيدن به يک روشنگری اخلاقی غيرقطعی و نامطمئن جای پايان بستهی روايت را میگيرد. پوستر فيلم "مسافر" آنتونيونی شير طلايی ونيز را در سال 1983 به خاطر فيلم "تشخيص هويت يک زن" به دست آورد. فيلمی دربارهی يک کارگردان سينما که جستجويش برای يافتن قهرمان زن فيلم جديدش با جستجويش برای يافتن شريکی تازه برای زندگی پيوند میخورد. آنتونيونی در سن نود سالگی نيز بهرغم پيری و بيماری به فيلمسازی پرداخت و اپيزود "رشتهی خطرناک چيزها" از فيلم "اروس" (Eros) را ساخت. فيلمی در سه اپيزود که قسمتهای ديگر آن را وونگ کاروای، فيلمساز هنگکنگی، و استيون سودربرگ کارگردانی کردهاند. فيلم کوتاه آنتونيونی بر اساس قطعهای موسيقی از ساختههای خود او و با صدای کيتانو ولوسو، خواننده و نوازندهی بزرگ برزيلی، ساخته شد. شايد تماشاگران امروز سينما ريتم کند و آرام و درونمايههای تلخ و تراژيک فيلمهای آنتونيونی را دوست نداشته باشند اما تاريخ سينما از او بهعنوان يکی از پيشگامان سينمای مدرن و کسی که نقش مهمی در تحول بيانی سينما داشته، ياد خواهد کرد. ياد او و همتای بزرگش، اينگمار برگمن، گرامی باد. مرتبط: |
نظرهای خوانندگان
وقتی میگویید سینمای شخصی یعنی اینکه انگار تنها مخاطب فیلم ها خود کارگردان و اندکی دیگر هستند. در حالی که این سخن در مورد افرادی چون برگمان، فلینی و تا حدودی آنتونیونی به توهین شبیه است.
سینمای شخصی در مورد پاراجانفو کیارستمی و مخملباف و حتی تارکوفسکی صدق می کند که حتی شاید خودشان هم تحمل فیلم هایشان را نداشته باشند.
حتی آوردن نام امثال فلینی و برگمان در کنار گدار و روب گریه هم از اون حرفاس.
روب گریه که اصلا این کاره نبود، گدار هم که خیلی تا قسمتی این کاره نبود.
سینمای مدرن را ملغمه کردن و اسامی هر کار نابلدی را آوردن البته منتهی به کار یاد نگرفتن کارگردانهای وطنی و بیماری مخاطبان می شود. بیماری ای که شبیه بیماری سینمایی ماست؛ بیماری اروس
از بابت کتاب نوشتن با دوربین هم تشکر می کنم.
-- عمید ، Aug 21, 2007 در ساعت 06:33 PMنیاز داشتم تا بدانم که بزرگ کردن گلستان چقدرش مقرون به صحت است، دیدم که خوشبختانه خیلیش باد کردن خود اوست و این هم البته کمکی نه به سینما که به ادبیات هم نمی کند. با توپیدنش به شاملو خیلی موافقم و البت خاطرات آن سالها هم برایم بسی جالب بود.