گفتوگو با سپيده فارسی
دنيا خانه من است
پرويز جاهد
شنیدن فایل صوتی
سپيده فارسی فيلمسازی است که ۲۲ سال است در پاريس زندگی میکند اما رابطهاش را با ايران قطع نکرده و دائما بين تهران و پاريس در حرکت است.
او با اينکه تبعيدی نيست اما موضوع تعدادی از فيلمهايش مربوط به مهاجران و تبعيدیهای دور از وطن است. او تعدادی از فيلمهايش را با سرمايه فرانسویها در فرانسه و چند تایی را نيز در ايران ساخته است. اما هيچکدام از فيلمهايش تاکنون در ايران امکان نمايش نداشته است.
سپیده فارسی کارگردان ایرانی مقیم پاریس
فيلم داستانی نگاه آخرين ساخته او در ايران هم اينک بر پرده سينماهای پاريس است. داستان مردی که دارد بيناییاش را بهتدريج از دست میدهد و بعد از ۲۰ سال زندگی در تبعيد سرانجام به وطناش باز میگردد تا پدر بيمارش را قبل از مرگ ببيند. سپيده با فيلم مستند دنيا خانه من است در فستيوال بينالمللی زنان در کلن شرکت داشت. فيلمی زيبا و شاعرانه که در آن تعدادی از مهاجران که عموما افرادی تحصيل کرده و برخی نيز نويسندهاند درباره تجربههای خود از زندگی در غربت و احساس دوربودن از وطن، حفظ هويت ملی و ايرانی ماندن حرف میزنند.
با سپيده فارسی در روز های برگزاری فستيوال کلن درباره فيلمهايش گفتگوئی انجام دادهام که میخوانيد.
عنوان فيلمت، شعری از نيماست. آيا ارتباطی هم با دنيای نيما دارد؟
شايد داشته باشد. به هر صورت نگاهی که من به هويت و هويت در تبعيد در اين فيلم دارم، ريزهکاریها و فضای ذهنی آدمهایی را که خارج از ايران زندگی میکنند و جز يک نفر هيچکدامشان به ايران برنگشتند، تصوير کردهام. شايد به اين معنا ارتباط داشته باشد. به علاوه تيتر فيلم گويای اين است که دنيا هم میتواند خانه ما باشد و میتوان از بحث غربت فراتر رفت و به آرامش رسيد.
ظاهرا فيلمهايت بيشتر مربوط به مهاجرت و ايرانیهای مهاجر است، چه داستانی و چه مستند. آدمهایی که به فکر بازگشتاند. به نظر تو فيلمسازان ايرانی مقيم خارج تا چه اندازه در پرداخت اين موضوع موفق بودهاند.
من ۲۲ سال پيش به فرانسه آمدم و از آن زمان در خارج از ايران زندگی کردم اگرچه ارتباطم با ايران قطع نشده و دائم در رفت و آمد بودم. البته من فيلمهای ديگری هم دارم که موضوعشان چيزهای ديگر است ولی حرفتان درست است. تم مهاجرت در فيلمهای من وجود دارد. در سينمای بچههای خارج از کشور قطعا در اين مورد زياد کار شده اما من سعی کردم نگاه شخصیتر و درونیتری داشته باشم. مثلا در دنيا خانه من است به دلايل مهاجرت آدمها و اينکه اين دلايل سياسی است يا اجتماعی، نمیپردازم بلکه بيشتر به شيوه اخت شدنشان با زندگی جديد میپردازم.
يعنی اينکه چطور خودشان را با دنيا و فرهنگ جديد تطبيق میدهند.
بله و اينکه چه رنگ و بويی از ايران در زندگی فعلیشان باقی مانده است. من در پاريس با آنها گفتگو کردم غير از يک نفر که او هم ساکن دانمارک است و فقط صدايش در فيلم هست و من تصويرش را نشان نمیدهم. بعد من با دوربينم به ايران رفتم و به جای آنها و از ديد آنها فيلمبرداری کردم. آن فضاهائی را که برايم توصيف کرده بودند. رفتم توی محلههای زندگی گذشته آنها و هر جايی را که به من آدرس داده بودند. حتی خانههايشان را هم فيلمبرداری کردم.
اين فيلم گويا در ۱۹۹۸ ساخته شده اما چرا اين قدر دير به نمايش درمیآید؟.
اين فيلم قبلا در خيلی از جشنوارهها بوده و وقتی اينها (برگزارکنندگان فستيوال) در فستيوال رتردام فيلم نگاه را ديدند آن را پسنديدند و ابتدا میخواستند آن را انتخاب کنند اما بعد که نام اين فيلم را در فيلموگرافی من ديدند گفتند بحث تبعيد برای ما جالب است و اين را انتخاب کردند.
تو هم در فرانسه فيلم میسازی هم در ايران. ابتدا بگو که در فرانسه چطور فيلم میسازی و بودجهاش از کجا میآيد.
فرانسه خوشبختانه يکی از معدود کشورهایی است که مقدار زيادی کمکهای فرهنگی میتوان از وزارت فرهنگ و وزارت امور خارجه گرفت چه برای فيلمسازان فرانسوی و چه فيلمسازان غير فرانسوی جنوب که فيلمسازان ايرانی را هم دربر میگيرد. من تنها کسی نيستم که با بودجهای که بخشی از آن از فرانسه میآيد کار میکنم. خيلی از همکاران ايرانی هم که در ايران زندگی میکنند از اين بودجه استفاده میکنند. بنابراين بيشتر بودجه فيلمهای من اينجوری تامين میشود و يک مقداری هم شخصی است. مثلا در فيلم نگاه، بخش کمی از بودجه را از فارابی گرفتيم ولی بقيهاش سرمايهگذاری شخصی بود.
تو سه فيلم داستانی بلند و يک فيلم مستند در ايران ساختی. چطور فيلمنامههايت را تصويب میکنی . چطور مجوز ساخت میگيری و آيا فيلمهايت در ايران هم نمايش داده میشوند؟
متاسفانه اين سه تا فيلم هيچکدام در ايران نمايش داده نشد. سفر مريم يک فيلم تجربی بود و برای آن پروانه ويدوئی نيمه بلند گرفتم اما در حين ساخت کم کم تبديل شد به يک فيلم بلند. نوع داستان جوری بود که فکر نمیکردم اين فيلم جايی برای نمايش در ايران داشته باشد اما به هر حال آن را به جشنواره فجر فرستادم که نگرفتند. بعد من از قيد نمايش آن در ايران گذشتم. اين فيلم در سال ۲۰۰۳ در فرانسه اکران شد.
استقبال از آن چطور بود؟
خوب بود. برای منتقدان فرانسوی بحث مرز بين داستانی و مستند جالب بود که خوب در سينمای ايران زياد کار شده اما اين فيلم تماما سوبژکتيو است و از ديد مريم ساخته شده. دختری است که از خارج برمیإگردد و دنبال پدرش میگردد و دوربين فقط دست او را نشان میدهد که عکس پدرش را به همه نشان میدهد و هيچوقت خودش را نمیبينيم و فقط صدايش را میشنويم. فيلم کاملا داستانی است اما به شکل مستند فيلمبرداری شده با بازيگران غير حرفهای. در خواب خاک که اولين کار سينمائی رسمی من در ايران حساب میشود از خدمات بنياد فارابی برخوردار نشديم. اولين بار بود که با يک گروه فيلمبرداری حرفهای در کوير کار میکرديم. يک فيلم جادهای بود و دغدغههای مالی و تجهيزاتی داشتيم. پروانه ساخت دادند اما نوبت اکران ندادند و همچنان معلق مانده است اما در سال ۲۰۰۵ در فرانسه اکران شد.
در فيلم نگاه دوباره به موضوع مهاجرت پرداختهای. بازگشت يک پناهنده سياسی بعد از ۲۰ سال به ايران.
نگاه در واقع نسبيت نگاه است و تفاوت بين نگاه آدمهائی که در ايران ماندند و نرفتند و آدمهائی که رفتند و بعد از سالها برگشتند و نسبيت در قضاوت. اسفنديار در اوايل دهه شصت از ايران میرود و بعد از ۲۰ سال زندگی در پاريس به ايران بر میگردد و داستان ما از آنجا شروع میشود. من رجوع گذرايی به گذشته میدهم چون داستان اصلی يک عشق است بين اسفنديار و فروغ. اما حرف من در اين فيلم اين است که ما در ايران در مورد همه چيز زود قضاوت میکنيم و همه چيز را سياه و سفيد میبينيم.
بيشتر ساختن فيلم مستند برايت مهمتر است يا داستانی؟
نمیدانم. فيلمهای اخيرم بيشتر داستانی بوده اما طرح مستند هم دارم. هر دوش برايم جذاب است.
برگرديم به فستيوال فيلمسازان زن در کلن که ظاهرا يک فستيوال فمينيستی است و فيلمهايی که انتخاب شده بيشتر با اين ديد و گرايش ساخته شدهاند. فيلم تو تنها فيلمی است که ربطی به فمينيسم ندارد. به عنوان يک فيلمساز زن آيا با مردانه و زنانه کردن فستيوالها اعتقاد داری؟
من خيلی معتقد نيستم. من نه به زنانه مردانه کردن مجالس ختم و عروسی اعتقاد دارم و نه به فستيوالهای زنانه و مردانه.
ولی فستيوالهای زنان امروز در دنيا برگزار میشوند.
البته اين گرايش از قبل وجود داشته. بايد نقطه مبدا اين گرايش را ديد. از زمانی که تعداد فيلمسازان زن خيلی کم بود که حالا خوشبختانه اصلا اينطور نيست.
يعنی دورانی که سينما خيلی مردانه و در تسلط مردان بود.
بله محيط سينما محيط مردانهتری بود و اين گردهماییهای اين چنينی برای باز کردن فضا برای زنان بود ولی الان شايد زمينه اين کار وجود ندارد و موضوع اين قدر حاد نيست.
آيا خودت را يک فيلمساز فمينيست میدانی؟
من نمیدانم تعريف شما از فمينيسم چيه؟ بستگی به اين دارد که فمينيسم را چگونه تعريف کنيد.
من تعريف نمیکنم بلکه فقط سوال میکنم. آيا با برچسب فيلمساز فمينيست موافقی؟
نه من فکر نمیکنم کارهای من خيلی به شخصيتهای زن مربوط باشد. بلکه برعکس بيشتر شخصيتهای محوری فيلمهايم مردها هستند. نمیشود با اتيکت آدمها فيلمهای مرا سنجيد. سعی میکنم بيشتر به زير پوست آدمها بروم.
حالا نظرت در مورد فيلمهائی که ازفيلمسازان زن ايرانی در اين فستيوال شرکت کرده چيست. فيلمسازانی که آنها را به عنوان فمينيست میشناسند؟
البته اين فستيوال اسمش فمينيستی نيست بلکه فستيوال زنان است.
ولی در کاتالوگ ها و بحث های حاشيه ای جشنواره روی نگاه فمينيستی تاکيد شده. ضمن اينکه برگزارکنندگان اين فستيوال بيشتر متعلق به جريانهای فمينيستی هستند.
از اين نظر بله. خوب طبعا آنها بيشتر میروند دنبال فيلمهايی که به مسائل زنان میپردازند.
نظرت درباره سينمای زنان در ايران چيست. سينمائی که از طريق زن ها به دنيا معرفی می شود. آيا اصولا فرقی بين سينمای زنان و سينمای مردان در ايران هست؟
گمان می کنم آره. به عنوان نمونه فيلمهائی که اينجا داريم يکی دوتا روی مسائل زنان متمرکز شده و شخصيتهای محوری زن هستند و اين در کارهای کارگردان های زن ايرانی به چشم می خورد تا کارگردان های مرد. حالا از کارهای خانم ميلانی بگير تا خانم بنی اعتماد و خانم زندی. به اين معنا فکر می کنم مسايل زنان ايران بيشتر از طريق کارگردانهای زن دارد مطرح میشود ولی فکر نمیکنم بشود اين مرزبندی را کرد. مثل مرزبندی بين فيلم داستانی و فيلم مستند که من خيلی به آن اعتقاد ندارم.
خوب سينما خيلی متحول شده. قبلا مرزها تفکيک شده تر بود اما الان فرم ها و قالب های سينمايی درهم ادغام می شوند. بحث من تفاوت نگاه زنانه و نگاه مردانه است. اينکه آيا نگاه زنانه ويژگی خاصی دارد و تا چه حد اين نگاه در فيلم های فيلمسازان زن ايرانی منعکس است. اين نگاه چه تفاوتی با نگاه فيلمسازان مردی مثل بيضايی و مهرجويی که در باره زنان فيلم می سازند و کاراکتر محوری فيلم هايشان زنان هستند، دارد. اينکه آيا نگاه مهرجويی مثلا نسبت به نگاه خانم ميلانی يا بنی اعتماد خيلی مردانه است؟
نه شايد. البته کارهای خانم بنی اعتماد بيشتر مسايل اجتماعی زنان است. حقوق اجتماعی زنان در کارهای کارگردان های زن ايرانی خودش را نشان می دهد. در کارهايی که از مهرجويی ديده ام غير از بمانی که نديدم کمتر به حقوق زن ها می پردازد.
ولی بمانی در باره حقوق زن هاست. يعنی يک فيلمساز مرد در باره حقوق زنان فيلم می سازد.
دقيقا.
ولی فيلمش را در اين فستيوال نشان نمی دهند.
خوب نقض غرض می شود چون فستيوال فيلمسازان زن است.
حرف من هم همين است. اگر فقط فستيوال فيلمسازان زن نبود فيلمهای مهرجويی و بيضايی هم میتوانست باشد.
فکر می کنم آنها در پرداخت دراماتيک و داستانی با شخصيت زن کار میکنند و کمتر به مسائل اجتماعی زنان می پردازند شايد غير از بمانی البته. در کارهای بيضايی میتوانم بگويم آره ولی در کارهای مهرجويی کمتر است.
ولی مهرجويی هم فيلمهای زيادی ساخته که درباره مسايل زنان است مثل ليلا، سارا و پری.
بله اما در کارهای فيلمسازان زن يک ذره مسائل داغترند. مثلا زندان زنان را در نظر بگير.
يعنی يک مقدار شعاری تر است؟
حالا میتوانيم بگوييم شعاری تر.
به نظر تو توجه بيش از حد به موضوع آيا باعث نشده که فرم در اين فيلمها فدا شود.
اين اتفاق در مورد کارهای فيلمسازان مرد هم میافتد. اينکه موضوع بر محتوی غالب میشود.
در اين فستيوال دو دسته از فيلمسازان زن از ايران شرکت کردهاند. کسانی که در داخل ايران فيلم میسازند و آنهائی که خارج از ايران اند و با مسائل زنان مهاجر در غربت سروکار دارند. به نظر تو چه تفاوت عمده ای بين کارهای اين دو دسته از فيلمسازان وجود دارد؟
من يک جوری بين اين دو دسته قرار میگيرم. چون هم در خارج از ايران فيلم ساختهام و هم در داخل ايران. قطعا وقتی آدم میرود ايران و میخواهد آنجا مجوز بگيرد و فيلم بسازد بايد يک سری مسائل را رعايت کند. نمی تواند همه چيز را ناديده بگيرد و بگويد من هر کاری دلم خواست میکنم. بچههايی که کاملا خارج از ايران کار میکنند و اصلا دغدغه گرفتن مجوز و يا نشان دادن فيلمشان را در ايران ندارند قطعا روی موضوعهايی میتوانند دست بگذارند که بچههای داخل ايران نمیتوانند. يا اينکه میتوانند خيلی بیپرواتر، رکتر و بیپردهتر کار کنند. حالا آيا اين بیپروايی يا رکگويی میتواند به بهتر شدن فيلم کمک کند يا نه بحث جدايی است.
جز موضوع آيا در ميان فيلم های ايرانی فيلمسازان زن خارج از کشور فيلمی بوده که از نظر فرم و بيان سينمايی غافلگير کننده باشد؟
نمی توانم بگويم. مورد خاصی در نظرم نيست. چون هنوز همه فيلمها را نديدم.
در تيتراژ فيلم دنيا خانه من است نام اردشير کامکار به عنوان آهنگساز فيلم به چشم میخورد. آيا معمولا از موسيقی ايرانی برای فيلمهايت استفاده میکنی؟
اولين بار که با اردشير کامکار آشنا شدم به خاطر فيلم دنيا خانه من است بود. دوست داشتم با کمانچه اين کار بشود. میخواستم به نوعی تلفيقی باشد بين شرق و غرب عين فضای فيلم که بين پاريس و تهران بود. يکی از سوئيتهای باخ را که خيلی دوست داشتم بردم پيشاش و ازش خواستم که با کمانچه بزند. بعد از آن برای سفر مريم و خواب خاک نيزبا ايشان کار کردم. در نگاه با کريستوف رضايی کار کردم که يک کوارتر زهی است که برای فيلم من ساختند و کار زيبائی است.
گويا فيلم بعدیات اقتباسی از قصههای بيژن نجدی است. چه شد که نجدی را انتخاب کردی؟
البته اقتباس از چند قصه نجدی است که درهم تلفيق میشوند و يک بخشاش را خودم نوشتم. فيلمنامه را هم به کمک دو نفر ديگر يعنی جواد جواهری و محمد رضايیراد نوشتيم. کارهای نجدی را خيلی دوست دارم. مجموعه يوزپلنگانی که [با من] دويدهاند و دوباره از همان خيابانها برای من کارهای نويی بودند در فضای داستان نويسی ايران چه قبل و چه بعد از انقلاب و فضای ذهنی غريب و تصويرهای قویای داشت. نزديک به سه سال است که با اين فيلم درگيرم. اولينبار که فيلمنامه را نوشتم يک فيلم ۶ اپيزودی بر اساس شش قصه بود اما باب طبعم نبود و الان تبديل به يک داستان واحد شده است.
به عنوان يک فيلمساز مهمترين مشکل تو چيست؟
اينکه با همه مشکلاتی که برای ما وجود دارد و در عين کار به وجود میآيد آدم هر چقدر میتواند به ايده اوليهاش وفادار بماند که وقتی فيلم تمام شد از خودش خجالت نکشد و بگويد چه کار میخواستم بکنم و چه کار کردم.
|
نظرهای خوانندگان
چه گفتگوی صمیمانه ای! دستتان درد نکند آقای جاهد. تهنیت صمیمانه من به خانم سپیده فارسی بخاطر گزینش "یوزپلنگانی که با من دویده اند" از نویسنده گران یاد، بیژن نجدی. برایتان در این کار سربلند ی آرزو میکنم
-- آرتا داوری ، Dec 10, 2006 در ساعت 02:45 PMعنوان فيلمت، شعری از نيماست. آيا ارتباطی هم با دنيای نيما دارد؟
«دنیا خانه من است» عنوان شعری از نیما نیست، بلکه عنوان کتابی از مجموعه نامه های اوست. این جمله از یکی از نامه های او گرفته شده است.
-- سعید ، Dec 11, 2006 در ساعت 02:45 PM