رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۱ آذر ۱۳۸۹
در نقد آرامش دوستدار − ۱۶

مسیحیت، اسلام و شناخت جهان

محمدرضا نیکفر

۵۴. دوستدار فرهنگی را که می‌پندارد جهان را پیشاپیش می‌شناسد در سیطره‌ی بینش دینی می‌داند. چنین فرهنگی از نظر دوستدار به شناسایی جهان به صورت در-خود-اندر-باش آن، که جهان در ناوابستگی آن به هر گونه تصوری از یک فراسوی جهان است، رو نمی‌کند، زیرا پیشاپیش پاسخ پرسش‌هایش را در کلام دینی یافته است.

به این خاطر ما پرسش از پی حقیقت‌جویی در فرهنگ را نخست به این پرسش محدود می‌کنیم که آیا در جهان‌بینیِ دینِ تأثیرگذار بر آن فرهنگ، این امکان وجود دارد که طبیعت، در جایی و به شکلی مستقل از ماوراء طبیعت در نظر گرفته شود.

در این رابطه ابتدا ذکر این نکته لازم است که هر دینی، هر قدر هم که خدا یا خدایانش در امور دنیوی دخالتگر باشند، باز می‌تواند وجود حوزه‌هایی را تحمل کند که در نظر گرفتن آنها مستلزم دخالت دادن یک عامل خدایی نباشد. در دینهای متکامل، یعنی در دین‌های فراتر از سطح تصورهای ابتدایی، تفکیک حوزه‌ها بارزتر است و حد و چگونگی دخالت ماورای طبیعت در طبیعت کمابیش مشخص و تثبیت شده است.

دین و مسئله‌ی استقلال جهان

در مورد درخوداندرباشی جهان در این گونه دین‌ها ، یعنی استقلال طبیعت از آنچه در ورای آن پنداشته می‌شود، مسئله به امکان‌های تفسیری خاصی برگرداندنی است که مستقل‌بینی طبیعت و جهان را تا حد امکان ایجاد علمی مستقل از دین برای شناخت جهان فراهم می‌کند.

در هیچ یک از سنت‌های شناخته‌شده‌ی دینی (یا کلا فرهنگی)، جهان درخوداندرباشِ مطلق تصور نمی‌شود. امکان‌های تفسیری خاص نقض این قاعده کلی نیست. تصور از جهان به عنوان نظامی مادی که بر آن قانون‌هایی حاکم است که به هیچ اراده‌‌ی مرموزی برخاسته از جایگاهی ورای پدیده‌های مادی این-جهانی وابسته نیستند، خاص عصر جدید است. نهایت درکی که انسان دوره‌های پیشین از حقیقت جهان به صورت این-جهانی دیدن پدیده‌هایش داشته‌، تصور از جهان به عنوان مجموعه‌ای منتظم و قانون‌مند است. در فلسفه‌ی یونان به بهترین نمونه‌ی این تصور از نظر ژرفش اندیششی آن برمی‌خوریم. در چین و هند نیز تصورهایی از این دست وجود داشته‌اند.1

مسیحیت و اسلام، هر دو به خانواده‌ی دینهای سامی توحیدی تعلق دارند. درک آنها از جهان و خدا تفاوتی اساسی با یکدیگر ندارد. شاخص منش‌هایی که این دو دین در آنها به صورت هدایت عملی زندگی درمی‌آیند، اراده‌ی مستقیمی به حقیقت نیست. در هردو بینش دینی هستی به اعتبار هستندگی نابش مطرح نیست و اگر وجودی هست، به اعتبار یک قوه‌ی نهایی ایجادگر است.

استقلال جهان و تعالی الاهی

درخودباشندگی جهان در جهان‌بینی هر دو دین تنها در صورت به افراط کشاندن تراگذرندگی (ترانسندنس) خدایی متحقق می‌شود، به سخن دیگر چاره‌ی آنکه جهان در جهان‌بودگی‌ واقعی‌اش مطرح باشد، آن است که خدا را از آن دور ساخت. در هر دو دین امکانی برای دورسازی محترمانه‌ی خدا از زمین وجود دارد و آن باور به تعالی الاهی است. خدا را می‌توان چنان بالا برد و عالی‌مقام کرد که از دخالت در امور پست زمینی بپرهیزد.

در قرون وسطا تا جایی که بتوانیم فلسفه را مبنای مقایسه بگذاریم، در نگاه به جهان به لحاظ حد مستقل دیدن هستی آن، میان اسلام و مسیحیت هیچ تفاوت کیفی‌ای نمی‌بینیم. دو دین و دو فلسفه‌ی دینی در این مورد که هیچ حالت و گردش حالی در جهان بدون نیروی الهی رخ نمی‌دهد، توافق کامل دارند. با وجود این در جهان‌بینیِ هر دو دین گرایش به این حد از عقلانیت بسی قوی است که هستی را منتظم ببینید و دخالت الهی در کار جهان را قاعده‌مند.

هر دو دین با جادوگری مخالف‌اند و این مخالفت باری هستی‌شناسانه دارد: هستی عرصه‌ی جادو نیست و هر که جادوگری ‌کند یعنی بکوشد که حالتی خلاف قاعده پدید آورد، با ناموس خلقت که همان ناموس الهی است، درمی‌افتد. هر دو دین در برابر جادو، معجزه را قرار می‌دهند و سخت اصرار دارند که مبادا معجزه به عنوان جادو تعبیر شود. معجزه را با توسل به قدرت و اراده‌ی الهی درهماهنگی با ناموس خلقت می‌بینند.

مشابهت اسلام و مسیحیت در نگاه به جهان

هر دو دینِ اسلام و مسیحیت در نگاه به جهان، رابطه‌ی آن با مرجعی که خالق هستی‌اش می‌دانند و حد روا بودنِ اندیشه‌ورزی در کارِ جهان، در برابر مسئله‌های مشابهی قرار داشته‌اند و به پاسخ‌های کمابیش مشابهی رسیده‌اند.

در هر دو دین، هم این گرایش وجود دارد که به جهان هیچ گونه استقلالی داده نشود و هم این گرایش که با وجود مقدر دانستن گردش جهان، آن را قاعده‌مند، یعنی گردنده بر پایه‌ی قاعده‌هایی که در مورد آنها می‌توان تعقل ورزید و فهمشان کرد، ببینند. این موضوع را دوستدار مطلقاً در نظر نگرفته است.

در آنچه دوستدار فرهنگ دینی‌اش می‌نامد همه چیز به دین تقلیل می‌یابد و هیچ عرصه‌ای نمی‌تواند در برابر تمامیت‌خواهی دین مقاومت کند و استقلالی حتّا در حدی نسبی و اعتباری داشته باشد.

پانویس‌:

[۱] دقیقتر آن است که بگوییم به صورتی این چنین تفسیر شدنی هستند. این تذکر از این نظر لازم است که جهان‌بینی ما متأثر از دینهای سامی است، یعنی ما موضوع را به صورت خدا(یان)−جهان می‌بینیم.
اندیشه‌های چینی و هندی را نبایستی در قالب کلیشه‌هایی ریخت که از تصور خدایی خالق در برابر دنیایی مخلوق حاصل شده‌اند. عنوان‌هایی چون مونوتئیسم (توحید)، پلی‌تئیسم (چندخدایی) و حتّا آتئیسم (بی‌خدایی) بر زمینه‌ی جهان‌بینی خاصی شکل گرفته‌اند که دینهای سامی تکامل‌یافته‌ی یهودی و مسیحی و اسلام مظهر بارز آن‌اند. توضیح جهان‌بینی‌های چینی و هندی، و نیز آفریقایی کهن و سرخپوستی، با مفهوم‌هایی از این دست، ممکن است به شدت تحریف‌کننده باشند. نمونه‌ی مشهور این تحریف نام بردن از کنفوسیوس و بودا به عنوان پیغمبر است. پیغمبر، به احتمال بسیار اختراع مصری‌هاست. این تصور در ادیان مدون سامی پرداخته شد و تثبیت گشت. چینینان و هندیان چیزی را زیر عنوان پیغمبر نمی‌شناسند.
ما امروزه جهان‌بینی‌های دینی یونانی کهن و ایرانی کهن را هم متأثر از دینهای موسوم به ابراهیمی توضیح می‌دهیم. این کاری ناشایست است که ما را از فهم آن جهان‌بینی‌ها وامی‌دارد. کاری ناشایسته به عنوان نمونه اسم بردن از زرتشت به عنوان پیامبر دین زرتشتی است. مفهوم پیامبر را اسلام به تصور ما از آیین زرتشتی و توان گفت که حتّا به خود این آیین در نحوه‌ی معرفی خویش، تحمیل کرده است.
شرط رفتن به سوی فهم درست، درک موقعیت هرمنوتیکی فهم مسائل است، یعنی درک اینکه خودمان از چه دیدگاهی به موضوع می‌نگریم و با چه مفهوم‌هایی آن را به فهم درمی‌آوریم.

Share/Save/Bookmark

بخش پیشین
اسلام بی‌فکر و مسیحیت فکور؟

نظرهای خوانندگان

در تفاوت مسیحیت با اسلام همین بس که بسیاری از اندیشمندان ازادی و دموکراسی در غرب، مسیحیت را به همراه حقوق رُم بنیاد دموکراسی دانسته اند.
آقای نیکفر حتا این را در نظر نمیگیرند که اصولا خدای ادیان ابراهیمی با همدیگر تفاوت دارند: خدای یهود چنان با زندگی آدمیان درآمیخته که با بندگانش حتا کشتی میگیرد. خدای مسیحیت به میانجی پسرش، یک پا در زمین و میان بندگانش دارد. اما خدای اسلام، این موجود قهار و جبار و انتقامجو، به کلی از دسترس انسانها به دور است و کاملا به موجودی انتزاعی و در نتیجه کاملا سلطه گر بدل میشود.
افزون بر این تفاوت بزرگ، توجه داشته باشید که خدای یهود و خدای مسیحی همۀ زبان ها را میفهمند، درست برخلاف خدای اسلام که جز زبان عرب، زبان دیگری حالی اش نمیشود. این هم تفاوت کمی نیست!
الیته تفاوتها بسیارند و اینجا جای ذکر همۀ آن موارد نیست، فقط کافی است به وضعیت کشورهای پیرو این ادیان نگاهی بیندازیم

-- رضا ، Nov 19, 2010 در ساعت 11:00 PM

من بر نوشته‌ی پیشین شما هم کامنتی نوشتم که متاسفانه از درج آن خودداری نمودند. این نوشته‌ی شما و هم‌چنین نوشته‌ی پیشین تنها تکرار یک ادعای همیشگی است و در همین حد نیز می‌ماند. این‌که مسیحیت و اسلام را تحت عنوان سامی یکسان تلقی کنیم و مدام این ادعا را در اشکال مختلفش تکرار کنیم چیزی را ثابت نمی‌کند. در یک کنکاش و مقایسه‌ی جامع می‌توان دید که این ادعا تا چه میزان درست است. اشتباهی که تقریبن همه‌ی روشنفکران ما مرتکب می‌شوند همین تقلیل‌گرایی در تحلیل‌شان از دین است. این نکته‌ی‌ ساده‌ای است که ببینیم هر فرهنگی در چه متنی پرورش یافته ولی این نکته در تمام تحلیل‌ها نادیده انگاشته می‌شود. فرهنگ غربی در متن میراث یونان و اندیشه‌ی مسیحی پرورش یافته و در این متن ارتقا پیدا کرده است. می‌توان به روشنی دید که بالقوه در این دو، ویژگی‌هایی بوده که قابلیت ارتقای آن‌ها را میسر ساخته. این در حالی است که این ویژگی‌های در اسلام نیست و حتا می‌توان گفت درست نقطه‌ی مقابل آن‌ها در این دین وجود دارد. وقتی از اسلام صحبت می‌شود باید به دو نکته‌ی بسیار مهم توجه داشت. متن قرآن و موسس اسلام. تاکید بر قرون وسطا به نظر من یک مسیر انحرافی است که ما را از شاکله‌ی اصلی مسیحیت دور می‌کند و باعث می‌شود اسلام و مسیحیت را به اشتباه یکسان تلقی کنیم. شما به هیچ شکل نمی‌توانید مسیح و محمد را یکی بدانید. از انصاف علمی به دور است که متن عهد جدید و حتا به نظر من متن عهد قدیم را با متن قرآن یکی بگیرید. این کار تکرار اشتباهی است که متاسفانه مدام صورت گرفته و می‌گیرد. بهتر است از کلیشه‌ها دست برداریم. این تضعیف مسیحیت و مخصوصن مسیحیتی که بالاخره توانسته ارتقا پیدا کند (چراکه می‌توانسته) تنها آب به آسیاب اسلام ریختن است. بدا به حال ما که خواسته یا ناخواسته این کار را انجام می‌دهیم. با این روند خیلی دور نیست روزی که جناب نیکفر در آلمان از خواب بیدار می‌شوید و می‌بینید در محاصره‌ی بنیادگرایان اسلامی هستید. تنها چیزی که در حال حاضر یارای ایستادگی در برابر این موج را دارد مسیحیت است.

-- حمید ، Nov 19, 2010 در ساعت 11:00 PM

آقای نیکفر
تاریخ نویس آلمانی:

Dan Diner
در کتاب خود :
Versiegelte Zeit. Über den Stillstand in der islamischen Welt . Berlin 2005

بطور مفصل توضیح داده است که چرا کشور های اسلامی راکت مانده اند.

-- ایراندخت ، Nov 19, 2010 در ساعت 11:00 PM

اگر تشابهی در اسلام و مسیحیت میبینیم بخاطر ریشه یهودی آنست. از پطروس یهودی،جمع کننده آموزه های عیسی ناصری و پرچمدار مسیحیت بمثابه دینی دگر،گرفته تا محمد، با الهام از الله (یکی‌ از نامهای عبری خدا)،داستانهای دستکاری شده یهودی، رسوم یهودی (قربانی کردن،سنت و...)، تاکیدش از ابراهیمی بودن خاندانش و تاثیر فکریی از طلبه مسیحی- آسوری بنام "بهیرا" در جنوب سوریه. این مقاله و چندتای قبل از آن، نقد اندیشه های"دوستدار"نیست بلکه بیان افکار نویسنده مقاله در لابلای چند خط از نوشتدار کوتاه و غیر تفضیلی دوستدار است که در جای خود آگاه کننده و منطقی‌ به نظر میرسد.

-- ایراندوست ، Nov 19, 2010 در ساعت 11:00 PM

کاملا با آقای نیکفر موافقم. چراکه اشاره ایشان به جهانبینی این ادیان است و نه به تفاوتهای ظاهری که نشات گرفته از بستر زاینده آنهاست. این تفاوتهای ظاهری نمی توانند ملاک برتری یکی بر دیگری پنداشته شوند. در مورد کامنتها باید بگم که؛ اتفاقا این سه دین خدای مشترکی را متوهمند. همان خداوند یهود که یک روز فرمان به کشتار کودکان مصری میدهد(مرگ پسران ارشد-عهد عتیق) یک روز دیگر فرمان به قتل عام ساکنان بومی سرزمین اسرائیل میدهد( لازم به ذکر است که من از دوستداران اسرائیل هستم. جهت رفع سوءتفاهم) و همین خدای اختصاصی بنی اسرائیل پس از تماس یهودیان با فرهنگ ایرانی(دوران تبعید و رهایی بدست کورش)، تازه جهان شمول بودن را می آموزد. این همان خدای مورد تایید مسیح بود که میگفت:"گمان مبرید که آمده ام صلح وآرامش را بر زمین بر قرار سازم، من آمده ام تا شمشیر را برقرار نمایم". و به واقع که این کار را کرد. شاهد این مدعا هم تاریخ قرون وسطی و دوران حکومت کلیسا بر اروپا است که اروپا را به آن روز(...) انداخت. به قول برتراند راسل :مسیحیت با آمادگی که در زجر و شکنجه داشت از سایر مذاهب مشخص گردید. بله دوستان این اروپایی که امروز میبینید اروپای مسیحی نیست، بلکه اروپای بریده ار بند دین است. واسلام هم که خودش به اندازه کافی خود زنی میکند و نیازی به قلم فرسایی چندانی ندارد
احسان گرمسیر

-- احسان گرمسیر ، Nov 20, 2010 در ساعت 11:00 PM

من واقعا از این تفسیرهای شما که اسلام حقیقی را با یک مشت اباطیل اشتباه گرفتید افسوس می خورم اسلام از ریشه سلم است یعنی آیینی برای صلح و محبت و وفاق واین دین به علم و همبستگی ادیان دعوتمان میکند وبهترین نمونه تاریخی سده دوم تاششم هجری است که دانش دراین سرزمین پارسی درخشید اما پس از یورش مغولان این شعله فرو کشید اما خاموشی نگرفت شریعتی و سروش ومجتهد شبستری گواهان درست این اسلام نهان پشت ابر غلیظ حاکمان ظلم هستند وماهاتیر محمد و پروفسور عبدالسلام الگوهای خوب زمانه خاکسترین ما هستند

-- محمد جواد ، Nov 20, 2010 در ساعت 11:00 PM

اسلام ، یهودیت ، مسیحیت ، بهاییت ، بودیسم و یا ... تنها سلاحی هستند برای حکومت بر مردم و استفاده از آنهاست و تفاوت تنها در خدای ساخته ذهن مردم در مناطق مختلف دنیاست که یکی در عربستان زنان را در چادر میپیچد و دیگری الهه لخت و عور دارد

حضرت پاپ برای جذب بیشتر جوانان از هنرپیشه ها استفاده میکند همانگونه که امام امت هم موسیقی اس آنجلسی را آزاد میکند جالبترین نکته عدم وجود زن در واتیکان و حوزه است

-- علی ، Nov 21, 2010 در ساعت 11:00 PM

اولا در دنیا ادیان وجود ندارد بلکه فقط یک دین وجود دارد و ان دین خداوند است اما چندین پیامبر این دین را در زمانه و مکانه ی مختلف بیان کرده اند اما انسانها با تفسیر های که به نفع خود کرده اند ومی کنند ادیان را بوجود اورده اند در تمام کتب انبیاء اصول دین مشترک است و اصل اساسی تمام ان ها خدا است اما انسانها خدارا که مطلق فعال است نسبی و منفعل کرده اند و خداهای نسبی محدود و کوچک نیازمند است و نیاز عامل زور گوئی می شود و کسانی که خدا نسبی = مادی تصور می کنند خود را مشابه خدا می یابند و می خواهند بر مردم خدائی کنند و چون حقا خدا نیستند دیکتاتور می شوند گر وهی دیگر خدا را مطلق می دانند اما خود را هم مطلق تصور می کنند مبداء ثنویت و باز چون مطلق نیستند مجبورند مطلق بودن خود را بزور بر مردم تحمیل کنند و انها هم دیکتاتور می شوند تنها کسانی می توانند دمکرات باشند که خدا را مطلق فعال و خودشان را نسبی و فعال می دانند از این مبداء همه انسانها چون نسبی و فعال هستند رابط عدم زور با هم دیگر بر قرار می کنند و مبداء دموکراسی همین است و آنهائی که می گویند خدا وجود ندارد با همین سخن - خدا را اثبات می کنند که هست و آن همین هستی نسبی دنیا است که خود بخود با این بیان مطلق می شود و خدا می شود تنها فرق خدای اینها با خدای دیگران این است که خدای اینها بی شعور است جهان نسبی مطلق تصور می شود و خدا می شود و اینها از مبداء بی شعوری حرکت می کنند و چون خود را با شعور می یابند نمی توانند برای خود توجیه کنند جهان بی شعور چگونه من با شعور را بوجود آورده است در نتیجه خود را خدا می یابند و با مطلق کردن خود اساس را بر دیکتاتوری و ترو ریسم می گذارنذ تنها راه نجات انسان از استبدا این است که خدای مطلق فعال را مبدا ء هستی بدانیم و بدانیم که هیچ کس حق ندارد با مطلق کردن خود بر مردم خدائی کند در نتیجه ایمان به خدای مطلق فعال مبداء دموکراسی و حقوق بشر است


-- amir mohseni ، Nov 21, 2010 در ساعت 11:00 PM

Debate between Christian Biophysicist and Atheist Philosopher

دبات بسیار دیدنی‌!!
Part1
http://www.youtube.com/watch?v=NX5gtEGUbvc

Part 2
http://www.youtube.com/watch?v=zW6LyC-XXWI

Part 3
http://www.youtube.com/watch?v=4qzgLeHlDxA

-- حمید ، Nov 22, 2010 در ساعت 11:00 PM