رادیو زمانه > خارج از سیاست > انديشه اجتماعی > جست و جوی خرد ایرانی ـ ۱۶ | ||
جست و جوی خرد ایرانی ـ ۱۶منصور کوشانایرانیان که بودند؟ خرد ایرانیان چه بود؟ خاستگاه این خرد کجا بود و چه بود؟ ایرانیان چه گونه از یک جامعهی چند فرهنگی و چند عقیدتی به یک جامعهی تک فرهنگی و تک عقیدتی رسیدند؟ خاستگاه اهورا و اهریمن کجا ست؟ دیوها چه کسانی بودند؟ ایزدهای ایرانی که بودند، چه میخواستند و چه شدند؟ زرتشت که بود، چه میخواست و چه کرد؟ محمد که بود، چه میخواست و چه کرد؟ فراز و فرودهای تمدن ایرانیان کی بود، چه بود و چه شد؟ و ... جستارهایی که از این پس در زیر عنوان جست و جوی خرد ایرانی، منتشر میشود، بر آن است تا در گذر از متنهای کهن ایرانی - آیینی و ادبی - و متنهای معتبر تاریخی، پرسشهای بالا و دهها پرسش دیگر را به چالش بگیرد و نشان بدهد که چرا و چه گونه خردزمینی، تأملپذیر و مستقل ایرانی ضعیف و محو میشود، چه گونه عقیدهی تکخدایی، آسمانی و وابسته جایگزین آن میشود و به دنبال خود نظامهای خودکامه و سرانجام حکومت اسلامی را بر ایران و ایرانی حاکم میکند. پیام مانی، صلح و وحدت عالم مانی پیامبر پیروزمندی است که با وجود این که خود را فرستادهی نیرویی لایزال میداند و کلام خود را قدسی مینامد، سرنوشت تهدیدآمیزی برای دیگران تعیین نمیکند و موقعیت و وضعیت انسانها را متمایز از یک دیگر نمیداند. در واقع بودا، مانی و عیسا تنها پیامبرهاییاند که در راه تبلیغ و گسترش آیین خود متوسل به زور نمیشوند. مانی در تمام مرحلههای سخت زندگیِ خود لحظهای از تأمل و مدارا بازنمیماند. هر گونه ستیز و نبردی را مانع میشود و مترود میداند. به همین خاطر نیز به رغم مخالفت دولتها و مغها و کشیشها میتواند در زمان حیات خود از موفقیتی چشمگیر برخوردار گردد و چونان بنیاد آیین خود را استوار گرداند که با همهی سدها و دشمنیها و مصیبتها بیش از دوازده قرن، آن هم در بیشتر سرزمینهای بزرگ و متمدن، دوام میآورد. نشانههای نفوذ تفکر او و حضور پیروانش را پژوهشگران تا سدهی پانزدهم میلادی در اروپا دنبال کردهاند.1 به بیان دیگر، اگر تنها به گفتهها و نوشتههای خود مانی توجه شود، او کسی است که در کودکی دارای گونهای کشف و شهود است و میتواند با کسی که خود آن را فارقلیط یا همزاد مینامد، به گفت و شنود بنشیند و بعد با کسب آموزش، تربیت در فضای عارفانه، مطالعهی بسیار و آگاهی از فرهنگ و خرد گذشتهی خود، شناخت محیط پیرامونش و آن چه در سرزمینهای همسایه میگذرد، به معرفتی برسد که یگانه است. معرفتی که هم برآمدهی همهی ایزدها و دینهای گذشته و حال است و هم انکارکنندهی آنها. معرفتی که بشارت دهندهی رهاییِ نور از ماده یا تاریکی است. بشارتی که خود معتقد است شهودی است و در کتاب کفالایا به آن اشاره میکند: «به این ترتیب، هر آن چه پیش آمده بود و پیش خواهد آمد به وسیلهی فارقلیط بر من آشکار شد. ... هر آن چه چشم میبیند و گوش میشنود و شعور درمییابد ... همه را توسط او شناختم، توسط او همه را دیدم و یکی شدم در تن و در روان با او.»2 خاستگاه خرد مانی تا پیش از مانی این تفکر در هیچ ساختار شکیلی شکل نگرفته است. در واقع مانی با توجه به خرد و فرهنگ گذشتهای که در میان بابلیها و ایرانیها، به ویژه قومهای ماد و پارس و پارت و سکا رواج داشته است، به فلسفهای از دو جوهر (بن) نور و تاریکی، خیر و شر یا دو اصل سپندمینو و انگرمینو میرسد که پیش از او هیچ کس حتا سپتمان زرتشت نیز به آن نرسیده است. دریافتها و تأویلهای او ویژه است.
معرفت او، با تکیه به فرهنگ و خرد ایرانی، هم زمینههای فرهنگ گنوسیان را دارد، هم فرهنگ مانداییان، هم فرهنگ مغتسلیان و هم فرهنگ خزاییان را. این حقیقت انکار نشدنی است که عرفان مانی با فرهنگ و خرد آرمانیِ آیینهای بابلی و ایرانی چنان در ساختاری شکیل و منسجم درهم تنیده میشود که تفکیک آنها از یک دیگر سخت و گاه ناممکن میشود. از همین رو نیز، پرورش اندیشهی او در سرودها، نوشتهها و نقاشیهایش، بیش از آن که به شکل "تو باید"ها دربیاید و شعارگونه گردد، ساختاری ادبی و هنری مییابد. این واقعیت را میتوان در ساختار جهان تکوینیِ او نیز دید. در فلسفهی تکوین گیتیانهی او از دو جهان نور و ظلمت و سه گاهِ زمان آغازین (قدیم)، زمان کنونی (میانی) و زمان فرارو (آینده)، میتوان برای هر موضوعی، اعم از مینوی یا مادی، پاسخی دریافت. صرف نظر از این که تا چه اندازه این پاسخهای گیتیانهی او میتواند برای پرسشهای پیروان او و کنجکاوان خرد و فرهنگ ایرانی اغناکننده باشد، هر موضوعی چنان در تار و پود خود سامان گرفته پیش میرود که کمترین واکنش خوانندهی امروز، شگفتی و تحسین است. شگفتی و تحسین برای تخیلی سرشار و سیّال که در متنهای او و پیروانش موج میزند. همچون روایتش از دو جوهر روشنایی و تاریکی که به دو درخت تشبیه شده است، وصف پنج سرشت قلمرو طاعون در رسالهی دو بُن: «از آغاز دو جوهر به تمامی متمایز [از یک دیگر]وجود داشت. از یک سو خدا – پدر حاکم بر امپراتوری روشنی، جاودان در اصلی مقدس، شکوهمند از توانایی، حقیقتی در سرشت، همیشه شادمان از ابدیت، دارندهی حکمت و اسباب حیات که به وسیلهی اینها دروازده عضو روشنیِ خود یعنی ثروتهای سرشار قلمرو خویش را نیز در بردارد (...) قلمرو به غایت با شکوه او چنان در جهان نیکبختی نیکو برپا شده که هرگز کسی را یارای تزلزل یا واژگونیِ آن نیست. هم جوار با بخش و گوشهای از این قلمرو مقدس درخشان از روشنی، تودهای بیپایان و ژرف قلمرو تاریکی، بود که بدنهای آتشین نسلی طاعونزده در آن بود. آن جا، تاریکیهای بیپایانی بود همه از یک سرشت با زاد و رود بسیار. در آن سو، آبهای گلآلود و سهمگین بود با ساکنانش و، در مرکز آن، باد – که برای خود شهریاری و تولیدکنندگانی داشت – با شدتی هولناک میوزید. سپس بخش تباهیِ آتش بود با رییسان و مردمانش. درون این بخش نیز تباری یک سره از دود تیره و تار بود؛ و شهریاری درندهخو، که سلطان همه بود و شاهزادهگان بیشمار دورهاش کرده بودند و او روان تمامیِ آنها بود و همه از تخمهی او بودند، آن جا اقامت داشت. این چنین بود پنج سرشت قلمرو طاعون.»3 مانی با توجه به تخیل سرشارش، اشراقهای مداومی که در آنها رویاهای بسیار دارد، استعداد شگرفش در خط و نقاشی، نبوغش در طرح و برنامهریزی، چیرهگی و تجربهاش در سرودن و نوشتن، تواناییاش در بهره بردن از زبانهای گوناگون، میراثی از خود میگذارد هزارتو، که گاه غامض و نامفهوم و سرشار از تأویل و تفسیرهای بسیار است. بدون این که بتوان تأثیر فرهنگهای زمانه را در شکلگیریِ شخصیت مانی و تفکر او انکار کرد یا بتوان گفت نسبت به آرمانها و اندیشههای کسانی چون زرتشت و بودا و عیسا بیتوجه بوده است، این نکته حایز اهمیت است که چند عامل در هم تنیده شده باعث و بانیِ ییچیدگی و گاه دو گانگی و ناهمخوانیِ متنهای بازمانده از او و همراهان و پیروانش میشوند. مهمترین این عاملها میتواند مهاجرتهای مداوم مانی باشد و اصرار او برای تلفیق و ترکیب آرمانهایش با فرهنگ ویژهی مخاطبان یا نیوشندهگانش در سرزمینهای گوناگون. سرزمینهایی با کهنکنشهای متفاوت، خاستگاههای گوناگون و ایزدهای محتلف. سرودها و متنهای بازمانده از مانی و مانویان با توجه به این که در کجا، در چه زمانی و با کدام زبان و خط نوشته میشوند، دارای اختلافهایی است که شاخصترین آنها را در تفاوت فرهنگها و زبانها میتوان دید. این حادثه بسیاری از پژوهشگران را گاه به اشتباه میاندازد و گاه دچار سردرگمی و تفسیر و تعبیرهای ناشایست میگرداند. به ویژه که در این درهمسازیها و همراهیهایِ عنصرهای مانویت با آیینها و دینهای زرتشتی، بودایی و مسیحی، گاه یگانگیها و هممرزیهای بسیار به وجود میآورد. زمان زندگیِ مانی همراه است با آغاز رشد و گسترش بوداییان و مسیحیان در ایران که مهد آیینهای گوناگون مزدیسنی، به ویژه زرتشتی و زروانی است. از اینرو، او که از همان دوران آموزش و پرورشش در میشان نزد فرقهی خزایی، معتقدان به آیین غسل تعمید یحیا، هوشیاری و تبحرش را در بحثها و مجادلهها نشان داده است، خیلی خوب میداند وقتی میتواند آرمانها، اندیشهها و رسالتش را پیروزمندانه پیش ببرد و به آنها جامهی عمل بپوشاند که از دلبستگیها و خواستهای این نیروهای تازه نیز بهره ببرد. از این رو، هنگام که در محیط و فضای هند و چین است، سخنها یا سرودهایش مملو از عنصرها و نمادهایی است که قابل درک و فهم برای برهمنها و بوداهاییها است. هنگام که در سرزمین سامیها به سر میبرد، از ویژگیهای فرهنگ آنها، به ویژه آیین نو آنها، از مسیحیتی بهره میبرد که بسیاری از عنصرها و نمادهایش از آیین کهن ایزد مهر یا میترا گرفته شده است. به بیان دیگر، هر گاه پژوهشگری آگاه بر استورهها و ایزدها و فرهنگ کهن آریاییها، به ویژه ایرانیها باشد و بر چهگونگی آنها اشراف داشته باشد، به راحتی میتواند ریشه و خاستگاه بسیاری از این نمادهای به ظاهر برهمنی، بودایی و مسیحی را در فرهنگ و خرد گذشتهی مانی بجوید. چنان که تصور مانی از عیسا، و تصویرهایی که از او ارایه میدهد، بیش از این که به عیسای ناصری، فرزند مصلوب مریم شباهت داشته باشد، همانند گیومرث است. گیومرث، انسان سپهر مینویی یا روشناییِ بیکران، که در استورههای ایران و آیینهای مزدیسنی تجلیِ تن انسان است. گیومرث، کسی است که به گاه بیدار شدنش بعد از خوابی هزار ساله، در دورهی سه هزار سالهی نخستین، پس از بازگشت اهریمن از دوزخ به یاریِ جُهی (تجسم زن و ناراستی)، کشته میشود و از ممزوج شدن نطفهی او با سپندارمذ (زمین ) موجودیت انسان شکل میگیرد. روایت ابن ندیم از تکوین و آفرینش انسان در استورهی مانوی این واقعیت را آشکارا نشان میدهد: «یکی از ارکونها (اراکنه) [یعنی] آرخونتها و نجمها [با] زجر و حرص و شهوت و گناه ازدواج کردند و از تناکح آنها انسان اولی که آدم باشد به وجود آمد و مباشر این کار دو ارکون بود. بعد تناکح یعنی جفت شدن دیگری واقع شد و از آن زن زیبایی پیدا شد که حوّا باشد. وقتی که ملایکهی پنجگانه نور خدا و عطر او را دیدند که حرص ربوده و در این دو مولود اسیر کرده است از بشیر و مادر حیات و انسان قدیم و روح حیات خواهش کردند که به این دو مولود قدیم کسی را بفرستد که او را آزاد کرده و خلاص کند و به او علم و نیکوکاری را توضیح نماید و او را از شیاطین نجات بدهد. پس عیسا را فرستادند با خدا و آنها رو به سوی آرکونها نهادند و آنان را حبس کردند و دو مولود را رها کردند. آن وقت عیسا به آدم سخن گفت و به او بهشت خدایان و جهنم و شیطانها و زمین و آسمان و آفتاب و ماه را واضح گردانید و وی را از حوّا ترسانید و زجر او را به وی نمایاند و آدم را از حوّا منع کرده از نزدیکی به او ترسانید و آدم پذیرفت. بعد آرکون نزد خود حوا برگشته و با او جفت شد و فرزندی زشت صورت و اشقر زایید که اسم او قاین اشقر بود. پس این پسر با مادرش جفت شد و از وی پسری سپید چهره زایید که او را هابیل مرد سپید نامید. بعد قاین برگشت و باز با مادرش جفت شد و دو دختر از آن نکاح پدید آمد که اسم یکی حکیمة الدهر [آگاه بر زمان] و دیگر ابنة الحرص [دختر آز] بود. پس قاین ابنةالحرص را بهزنی گرفت و حکیمة الدهر را به هابیل داد که زن او بود. در حکیمة الدهر چیزی از نور و حکمت خدا [زروان] بود. ولی در ابنة الحرص هیچ چیز از این قبیل نبود. بعد فرشتهای از ملایکه نزدیک حکیمة الدهر رفته به او گفت خود را محفوظ بدار که از تو دو دختر زاییده خواهد شد که مسرت خدا را تکمیل خواهند کرد. پس با او جفت شد و دو دختر زاییده شد که یکی را روفریاد و دیگری را برفریاد نامید. وقتی که هابیل آن را شنید پر از غیظ شده و محزون گردید و به حکیمة الدهر گفت این فرزند را از کی آوردهای، گمان میکنم از قاین است و او به تو نزدیکی کرده. وی به هابیل صورت فرشتهای را شرح داد. پس هابیل او را ترک کرده به مادرش حوّا رفت و از آن چه قاین کرده شکایت نمود و گفت لابد شنیدهای آن چه را که او با خواهر من و زن من کرد. پس قاین این را شنید و رو به هابیل [گذاشت] و با سنگی او را فروکوفت و کشت و بعد حکیمة الدهر را زوجهی خود کرد. پس آرکونها و این صندید و حوا محزون شدند برای آن چه از قاین دیدند و آن صندید به حوا سحری تعلیم داد تا آدم را سحور نماید و حوا رفت و این کار را کرد و تاجی از شکوفهی درخت برای او برد. و وقتی که آدم حوا را دید شهوتش جنبید و با او جفت شد و وی حامله شده پسری زیبا و خوش صورت زایید. وقتی که صندید از این کار مطلع شد محزون و معتل [بیمار] شد و به حوا گفت این مولود از ما نیست و غریب است و خواست او را بکشد. پس آدم آن پسر را گرفته و گفت من او را با شیر گاو و میوهی درخت تغذیه میکنم. پس پسر را گرفته رفت. ولی صندید آرکونها را فرستاد تا گاو و درخت را برداشته از آدم دور کنند. وقتی که آدم این را دید پس آدم ... به خدا تضرع کرد و او را نجات دادند ... بعد درختی به اسم لوطیس به آدم ظاهر شد و شیری از آن درخت پیدا شد که بچه را با آن تغذیه کرد و او را به اسم همان درخت نامید و بعد به اسم شاثل نامید ... آدم مرد و به بهشت رفت و شاثل و روفریاد و برفریاد و حکیمة الدهر مادر آنها با صدیقین [برگزدیدهگان] همراه شده و راه آنها را پیش گرفتند تا موقع وفاتشان و حوّا و قاین و ابنة الحرص به جهنم رفتند.»4 ادامه دارد پینوشتها: ۱ – نگاه کنید به همین مفهوم در "مانی و سنت مانوی، فرانسوا دکره، ترجمهی دکتر عباس باقری، نشر و پژوهش فرزان، چاپ دوم، ۱۳۸۳" ۲ - همان، ص ۹۸ ۳ - همان. ۴ - مانیشناسی، سید حسن تقیزاده، به کوشش ایرج افشار، انتشارات توس، چاپ نخست ۱۳۸۳، ص ۱۷۳ |