رادیو زمانه > خارج از سیاست > مقالات > جست و جوی خرد ایرانی - ۱۷ | ||
جست و جوی خرد ایرانی - ۱۷منصور کوشانایرانیان که بودند؟ خرد ایرانیان چه بود؟ خاستگاه این خرد کجا بود و چه بود؟ ایرانیان چه گونه از یک جامعهی چند فرهنگی و چند عقیدتی به یک جامعهی تک فرهنگی و تک عقیدتی رسیدند؟ خاستگاه اهورا و اهریمن کجا ست؟ دیوها چه کسانی بودند؟ ایزدهای ایرانی که بودند، چه میخواستند و چه شدند؟ زرتشت که بود، چه میخواست و چه کرد؟ محمد که بود، چه میخواست و چه کرد؟ فراز و فرودهای تمدن ایرانیان کی بود، چه بود و چه شد؟ و ... جستارهایی که از این پس در زیر عنوان جست و جوی خرد ایرانی، منتشر میشود، بر آن است تا در گذر از متنهای کهن ایرانی - آیینی و ادبی - و متنهای معتبر تاریخی، پرسشهای بالا و دهها پرسش دیگر را به چالش بگیرد و نشان بدهد که چرا و چه گونه خردزمینی، تأملپذیر و مستقل ایرانی ضعیف و محو میشود، چه گونه عقیدهی تکخدایی، آسمانی و وابسته جایگزین آن میشود و به دنبال خود نظامهای خودکامه و سرانجام حکومت اسلامی را بر ایران و ایرانی حاکم میکند. ایزد زروان یا نور، محور تفکر مانی به باور مانی مبدأ نور، قدرت و حکمت از آنِ زروان، پادشاه سپهر مینوی یا بهشت است. زروان که پدر عظمت نیز نامیده میشود، دارای پنج مسکن و پنج صفت حس، عقل، فکر، خیال و اراده است. نور او در آفتاب و ماه تجلی مییابد. قدرت او در پنج فرشتهی هوا، باد، روشنایی، آب و آتش نهفته است. حکمت او برآمدهی دینهایی است که پیامبران آوردهاند. چنان که خود در کتاب شاپورگان مینویسد: «حکمت و اثرهای نیک همیشه توسط پیامبران خدا، به شکل دور تسلسلی کامل، از دورانی به دوران دیگر انتقال یافته، چنین است که در یک زمان توسط پیامبری به نام بودا در هند، در زمان دیگری به سیلهی زرتشت به سرزمین ایران، در یک زمان دیگر توسط عیسا (مسیح) به غرب آورده شده است. پس از آن، وحی بر من نازل شد و در این زمان پیامبری در من، مانی، پیامآورندهی خدای حقیقت در سرزمین بابل، تجلی یافت.»1 حقیقتی که مانی آن را در رسیدن به خدای خود، آن نیروی بیکران سپهر روشنایی، آن زمان بیرون از حرکت، زروان، شهریار مینوی یا پدر عظمت وصف میکند، در آن، آن معرفت بنیادی مانویت نشسته است که همهی هستی را دربرمیگیرد و از آغاز تا پایان را نمایان میکند. به روایت دیگر مانی وجود این دو بن یا دو اصل یا دو جوهر نور و ظلمت را در سیر درهم شدن و جداییِ نهاییِ آنها از هم یگر میداند. در سه دورهی آفرینش هستیِ مینوی و هستیِ استومند و هستیِ ساکن، یعنی در زمان آغازین یا قدیم، زمان کنونی یا میان و زمان فرارو یا پایان که در آینده حادث میشود. بدیهی است این سیر تکوینی از دید مانویان، تنها از راه معرفت شهودی و مکاشفه انجام میگیرد و شرح آن به صورت روایت استوره قابل تصور و درک است و نه تعقل و استدلال. به بیان دیگر، خواست مانی، به ویژه برای گروه برگزیدهگانش، از آن رو انزوای مطلق و ریاضت سخت است که امکان کشف و شناخت حقیقت، با شگرد جذبه، تأمل و مکاشفه در ذات و مبدأ حقیقت حاصل میشود و فرد مجذوب و مستحیل شده در وجود شهریار مینوی یا پدر هستی، به شهود میرسد و من فرشتهای خود را میبیند یا به آن نزدیک میشود. سه دورهی گیتیانهی خرد مانوی بخش ششم قطعهی پلیو، در فصل قانونهای تشرف به کیش، که متنی است برای چینیهای علاقهمند به گرویدن به آیین مانی، سه دوره یا زمانهای آغاز، میان و پایان را به اختصار، اما ساده بیان میکند: «نخست (باید) دو اصل را به خوبی شناخت. هر کس خواهان تشرف به این کیش است باید بداند که دو اصل روشنی و تاریکی طبایعی [طبیعتهایی، سرشتهایی] به تمامی متمایز [از یک دیگر] دارند: اگر [نیوشنده] این را تمیز ندهد چهگونه (خواهد توانست آیین را) اجرا کند؟ سپس (باید)، سه زمان را فهمید (که عبارتند از): ۱-زمان پیشین [پیش از آغاز – قدیم]. ۲-زمان میانی (حال) [کنونی]. ۳-زمان پسین [فرارو – پایانی – آینده]. در زمان پیشین هنوز زمینها [فلکها] و آسمانها وجود ندارند. تنها تاریکی و روشنی، جدای از هم، وجود دارند. طبیعت روشنی، حکمت است. طبیعت تاریکی، بلاهت است. در تمام جنب و جوشها و در تمام سکونها موردی نیست که این دو اصل رو در روی هم نباشند. در زمان میانی، تاریکی بر روشنی چیره میشود و به خود اجازهی مطلق میدهد که روشنی را براند. روشنی میآید و وارد تاریکی میشود و تمام نیروی خود را برای پس راندن آن به کار میبرد. انسان از مصیبت بزرگ (جسم) نفرتی دارد (که باعث میشود بخواهد) از جسم جدا شود. در خانهی شعلهور (= انسان در میان درد و رنج، در سه جهان همچون در خانهای زندگی میکند که در حال سوختن است و میخواهد از آن بگریزد) انسان آرزو میکند (و در آرزو) مترصد گریز است. انسان جسم خود را ریاضت میدهد تا طبیعتِ (روشن) را رهایی بخشد. آیین مقدس محکم و استوار است. اگر از خطا حقیقت برمیآید چه کسی جرئت داشت به فرمانهای (رسیده) گوش فرادهد؟ باید وسیلههای رهایی را به خوبی شناخت و در جست و جوی آن بود. در زمان پسین تعلیم و تدین به پایان میرسد. خطا و حقیقت هر یک به اصل خود بازمیگردند. روشنی به روشنیِ بزرگ برمیگردد، تاریکی به نوبهی خود به تاریکیِ انبوه رجعت میکند. باز آن دو اصل تشکیل میشود و هر یک آن چه از دیگری داشته به او باز پس میدهد.»2 روایت تکوینی یا ساختار استورههای مانی و مانویان - بر اساس دو بُن نور و ظلمت و سه اصل زمانها - را ابن ندیم چنین شرح میدهد: «مبدأ عالم دو کون بود. یکی نور و دیگری ظلمت که از هم به تمامی منفصل بودند. نور عظیم اول است و خدا و پادشاه بهشت نور است و پنج عضو دارد که عبارت است از علم و حلم و عقل و غیبت و فطنت، و پنج عضو روحانی دارد که محبت و ایمان و وفا و مروّت و حکمت است. او با این صفتها خود ازلی است و دو چیز دیگر نیز با او هستند که عبارت است از جوّ و زمین. عضوهای جوّ پنج تا است که همان علم و حلم و عقل و غیره باشد و عضوهای زمین نسیم و باد و روشنایی و آب و آتش است. کون دیگر که ظلمت است نیز پنج عضو دارد: مه و حریق سموم و سم و تاریکی. [در متن مصحح متأسفانه نام چهار عنصر در متن نوشته شده است. اما با توجه به اصل الفهرست، کتاب غنیِ این ندیم و کتاب بسیار پر اهمیت شهرستانی به نام الملل و نحل، پنج عنصری که اهریمن یا انگرمینو به آنها مجهز است دود، آتش، تاریکی، سموم (= باد و سوزنده)، نزم (= بخار سنگین یا ابر سیاه است.] این دو کون مجاور هم دیگر بودند و فاصلهای بین آنها نبود و در سطح ملاقی [دیدارکننده] بودند، و نور در بالا [در] راست و چپ [نهایت نداشت و] ظلمت در پایین، [در] راست و چپ نهایت نداشت. جوهرهای ظلمت از عنصرهای او جمع شده، شیطانی از آن بهوجود آمد که سرش مثل سر شیر و بدنش مثل بدن اژدها و بالش مثل بال مرغ و دمش مثل دم ماهی و پاهای او مثل پاهای چارپایان بود و چون این شیطان از ظلمت بهوجود آمد و ابلیس قدیم نامیده شد مشغول فساد و جنبش شد و بهراست و چپ حرکت کرد و پایین رفت و همه جا فساد راه انداخت و هر که را تصادف و مبارزه کرد هلاک نمود. بعد رو بهبالا رفت و آنوقت شعشعهی نور را دید و او را نشناخت و دید بلند میشود ترسید و قصد بالا رفتن کرد. پس زمین نورانی از قصد او خبردار شد که قصد قتال و فساد دارد. پس عالم فطنت و بعد عالم علم و بعد عالم غیب و بعد عالم عقل و بعد عالم حلم مطلع شدند. پس پادشاه بهشت نور مطلع گردید و خواست او را مقهور سازد ولی لشکر خود را نفرستاد و خود متولّیِ این کار شد. پس با روح راست خود و عالمهای پنجگانهی خود و عنصرهای دوازدهگانهی خود مولودی زایید که انسان قدیم بود و او را مأمور مقاتله با ظلمت کرد. ... الخ. پس پادشاه عالم نور بهبعضی از ملایکهی خود امر کرد که این عالم را خلق و از جزءهای امتزاج یافته بنا نماید. پس آسمان و هشت زمین بنا کرد و یک فرشته برای حمل آسمانها و یکی دیگر برای بلند کردن زمینها گماشت و برای هر آسمان دوازده در با دهلیزهای آنها که بزرگ و وسیع بودند قرار داد و هر یک از درها در مقابل صاحب خود، و برابر آن هر دری دو مصراع دارد و در این دهلیزها در هر دری شش آستانه و در هر آستانه سی راه (سکة) و در هر راه دوازده صف قرار داد و آستانهها و راهها و صفها را در بالای آسمانها قرار داد و جوّ را از پایین زمین بهآسمانها پیوست و دَور عالم خندقی قرار داد تا ظلمتی را که پس از تصفیهی نور میماند آنجا بیندازند و پشت خندق حصاری قرار داد تا از آن ظلمتها چیزی بیرون نرود. بعد آفتاب و ماه را آفرید تا آنچه را در این عالم از نور است صاف کنند. پس آفتاب نوری را که بهشیطانهای گرما مخلوط شده صاف میکند و ماه نوری را که بهشیطانهای سرما مخلوط شده صاف میکند و در عمود السّبح [بلندای شناوری] متصاعد میشوند. پس آن را بهآفتاب تحویل میدهد و آفتاب نیز بهنوری که بالاتر از او در عالم تسبیح است میدهد و تا نور اعلا خالص سیر میکند و این کار استمرار پیدا میکند تا وقتی که از نور چیزی بسته میماند که آفتاب و ماه بهاستصفای [گرفتن] آن قادر نیستند. آن وقت ملکی که حامل زمینها [فلکها] بود بلند میشود و یکی دیگر اجتذاب [جذب و ربودن] آسمانها را ترک میکند و بالا و پایین مخلوط شده و آتشی فوران میکند و همهی چیزها را فرامیگیرد و همانطور سوزان میماند تا آنچه در آن نور است تحلیل میشود و ۴۶۸سال این اشتعال دوام میکند. وقتی که این تدبیر بهآخر رسید و همامه که روح ظلمت است خلاص نور را دید و بالا رفتن ملکهها و لشکر و حفظه [نگهبان] را مشاهده کرد قصد جنگ میکند، ولی سپاه خود او را منع میکنند. پس بهقبری که برای او مهیّا شده بود برمیگردد و روی آن قبرها سنگ خارایی مسدود میشود که بهبزرگیِ دنیا است.»3 مانی امیدوار است که در زمان خود با اندیشه، کردار و گفتارش که در ساختار نقاشی، شعر، متن، سخنرانی و به طور کلی زندگیاش متبلور میگردد، بتواند این سنگ خارای عظیم را بر کل جهان استومند (مادی) فروبگذارد و این ذرههای نور را که برای فرسودن تاریکی و شکست نهاییِ ظلمت در تن انسان و کل جسمها فرورفتهاند، آزاد کند و به ۴۶۸سال زمان بازمانده از «آخر الزمان»یا نقطهی پایانیِ هستیِ دنیوی، سرعتی نوری ببخشد. اما به رغم زندگیِ پر فراز و نشیب و دیدن رشد و گسترش اندیشهاش، تا لحظهی مرگ ناراضی است و در بیشتر سرودها و یادداشتهای کفالایا به آن اشاره میکند: «این کسان، شاهان را تحمل میکنند، قیصران و ساتراپان را که بین ایشانند میپذیرند، اما حقیقتی را که من به آنان تعلیم دادم نپذیرفتند. پیام زندگانی را که به آنها رساندم نشنیدند.»4 مانی دور از پایتخت بهرام شاه و چشم ناراحت و خشمگین کرتیر و دیگر موبدان بزرگ است که آگاه میشود به دربار فراخوانده شده است. از آن جا که میداند درایت و تأمل و مدارای بهرام شاه چون پدرش شاپور نیست و به راحتی و سادگی ممکن است زیر نفوذ مغان و موبدان و هیربدان برود، تا آن جا که ممکن است، در رسیدن به منزل آخر کوتاهی میکند. به عمد از راه گندیشاپور میرود. میخواهد برای آخرین بار عمارتها و کوچههای دوران کودکیاش را تماشا کند. در گذر از محلهای آشنا و نزدیک شدن به ذبحگاهش، انتظار دارد بار دیگر آن ندای درونی، صدای فارقلیط، دم گرم همزادی را بشنود که در نوجوانی و در آغاز راه، به ویژه در کشمکشها و جدالهایش با عارفان محفل خزاییها، همیشه یار و همراهش بود. احساس میکند بیش از همیشه به این صدای درونی نیاز دارد. میخواهد با شنیدن آن باز به وجد بیاید و خستگی را از تن فرسودهی خود بزداید. میخواهد با شنیدن صدا باز زانو بزند: «در برابرش زانو میزدم و روانم با مکاشفهی شگفتانگیز آن همراه سعادتمند، که تنها او است که غرق افتخار و عظمت است، به وجد میآمد.»5 هیچ صدایی نمیشنود، زانوهایش میلرزند، اما نمیخواهد ناامید شود. باز گوش میسپارد. خسته از راههای ناهموار، در خلوت روز و شب گوش میسپارد. سکوت سهمگینتر از آن شده است که در آن اشراقی باشد و ندایی به گوش برسد. اندوهگین میکوشد صدا را از عمق خاطرههای دور بسیارش به یاد بیاورد: «من به راستی با تو هستم و هر جا آن چه را به تو خبر دادهام بشارت دهی، یار و پشتیبان توام، پس هیچ دغدهی خاطری به خود راه مده و اندوهگین نباش.»6 ادامه دارد پینوشت فصل شکوفایی خرد و فرهنگ ایرانی و چالشهای نو: ۱- مانی و سنت مانوی، فرانسوا دکره، ترجمهی دکتر عباس باقری، نشر و پژوهش فرزان، چاپ دوم، 1383، ص 66 |
نظرهای خوانندگان
با درود،
جستار بسیار مهمی را آقای کوشان پیگیری میکنند. چگونه میتوان مجموعه نوشتار های ایشان در این زمینه را تهیه کرد؟
با سپاس
-- بدون نام ، Sep 12, 2010 در ساعت 12:01 PM