رادیو زمانه > خارج از سیاست > اندیشه سیاسی > روشنفکر به عنوان یک روزنامهنگار | ||
روشنفکر به عنوان یک روزنامهنگارعلی میرسپاسیدر شرایط پرتنش فعلی، و قطببندی گفتمانهای نظری و روشنفکری، کار روشنفکران بیش از اینکه تبیین و توضیح «آنچه به این زمانه و این جهان» مربوط است، باشد؛ به نقد و نفی نظریههای رقیب و خصومتهای به ظاهر سیاسی تقلیل یافته است. در این نوشته قصد دارم به برخی اشتراک نظرها میان متفکران و اندیشمندانی بپردازم که در نگاه اول گمان میرود چندان تفاهم فکری با یکدیگر نداشته باشند. ارسطو، کانت و فوکو، سه متفکر و به اصطلاح امروز روشنفکرانیاند که هر سه درباره نقش فیلسوف (روشنفکر در دوره بعد از روشنگری) و اخلاق عملی (دخالت در سیاست و یا عرضه عمومی و زندگی روزمره)، مطالب جالب توجهی گفتهاند و نظرات متفاوتی دارند. قصد من در این نوشته کوتاه، جستوجو برای یافتن زمینههای فکری مشترک میان نظریه اخلاق و فضیلت در فلسفه ارسطو با نگرش کانت به مقوله روشنگری و همچنین با بحثهایی ست که میشل فوکو در زمینه نقش روشنگران در عرضه سیاسی مطرح کرده است. آنگونه که من اندیشه این سه فیلسوف را میفهمم، آنها کار روشنفکران و یا به گفته ارسطو فیلسوفها را مختص به حوزه فکر و اندیشه میدانند و آن را لزوماً و به خودی خود با حوزه عمل و زندگی روزمره مرتبط نمیدانند. این سه متفکر هرچند جایگاهی بسیار متعالی برای فلسفه و اصولاً اندیشه قائلاند، به نظر نمیرسد که قائل به وجود رابطهیی مشخص و روشن میان فکر و اندیشه، و زندگی عملی و رفتارها و کردارهای انسانی، باشند. قائل بودن به استقلال میان کار فلسفی و زندگی عملی، به این معنی نیست که این متفکران در باره رابطه این دو حوزه توضیحی ندارند و دراین باره سکوت کردهاند. بر عکس؛ به نظر من قرائتی جدید از نظریههای ارسطو، کانت و فوکو میتواند ابعاد بسیار توجه برانگیز و ظریفی را در باره نقش فلسفه و یا فیلسوفان و روشنفکران روشن کند. برای طرح این مطالعه کوتاه تطبیقی، در تفکر ارسطو به دو مفهوم مهم در فلسفه اخلاق وی یعنی «فضیلتهای روشنفکری» و «فضیلتهای اخلاقی» و نظریه وی درباره تفاوت این دو حوزه فکری و رابطه آنها با یکدیگر اشاره خواهم کرد. همچنین به بحث مهم امانوئل کانت در دو مقاله «روشنگری چیست»، و «صلح دائم» خواهم پرداخت و در نهایت به نظر میشل فوکو درباره نقش روشنفکران در سیاست و مقالهای وی درباره «روشنگری چیست» کانت، میپردازم. بحث اساسی من این است که این سه متفکر هر کدام به نوعی از یک سو حوزه کار فکری و فلسفی را امری نسبتاً مستقل و حیطهیی در خود میدانند و لزوماً بر این باور نیستند که اندیشه نظری و فلسفی باید چراغ راهنمای ما در عمل باشد و از سوی دیگر قائل به نوعی رابطه بسیار پیچیده و متقابل میان تفکر محض فلسفی و آگاهی در زندگی و روابط عملیاند و اصولاً از نظر آنها «اخلاق عملی» باید در زمینه مسائل امروز ما در روند توسعه و تحقق دموکراسیخواهی راهگشا باشد.
ارسطو در نظریه اخلاقیاش قائل به تمایز میان «فضیلتهای روشنفکری» از «فضیلتهای اخلاقی» است. به اعتقاد او «فضیلتهای روشنفکری» ایدهها و ارزشهایی هستند که عمدتاً از طریق تعلیم و تربیت و حاصل میشوند و بصیرت و تدبیر در حوزه فکر و اندیشه هستند. اما «فضیلتهای اخلاقی» را فرد عمدتاً از طریق عادت ها و تدبیرها و بصیرت های عملی که برای انتخاب راه و چاره در زندگی روزانه به کار میبرد، به دست می آورد. به این ترتیب آن دانش و خردمندیی که از طریق تجربه و کردار نیک به دست میآید در حوزه «اخلاقی عملی» تعریف میشود و جایگاه و حوزهیی متمایز از دانشی دارد که از طریق آموختن و صرفاً در حوزه ذهن حاصل میگردد. البته میان ارسطوشناسان و متخصصان فلسفه اخلاق ارسطو بحثهای بسیاری درباره میزان تمایز میان این دو مفهوم و ارتباط متقابل روشنفکری و اخلاق وجود دارد. با این وجود به نظر میرسد که در فلسفه اخلاق ارسطو، فضیلتهای اخلاقی در زمینه ایجاد نیک و بد در زندگی واقعی انسان هستی پیدا میکند و شکل عادات عملی به خود میگیرد و از نظر او این فضیلتها به نوعی بر «فضیلتهای روشنفکری» ترجیح دارد. کانت، اما ایده »فضیلتهای اخلاقی» که انسان را عامل (agent) سرنوشت خود میشمرد، قبول میکند و اصولاً روشنگری را رسیدن انسان به دوره بلوغ خود و به دست گرفتن سرنوشت خویش، میداند و از این لحاظ به «فضیلتهای اخلاقی» ارسطویی نزدیک میشود. با این حال در نظر کانت روشنگری و ایدهها و اندیشههای آن در «خردمندی» که اساساً کیفیتی جهانشمول و همگانی دارد، معنی پیدا میکند و به امری کلی و نظری تبدیل میشود.
البته کانت تا حدی به مشکل پروژه روشنگری به عنوان یک ایده فلسفی و جدا از زندگی واقعی انسانها آگاهی داشت و مشروعیت ایده روشنگری را در این میداند که فیلسوفها به عنوان «معلم» در کار تعلیم و تربیت شهروندان درگیر شوند و در حوزه عمومی و ملا عام اندیشهها و ایدههایشان را به محک نقد و گفتوگو با مردم بیازمایند. در تفکر کانت این فرایند است که از یک سو به ایده و فلسفه روشنگری مشروعیت میدهد و از سوی دیگر امکان خردمندی و بلوغ عملی انسانها را فراهم میکند. میشل فوکو، در مقابل ایده «فیلسوف ـ معلم» کانت، ایده روزنامهنگار فلسفی یا «فیلسوف ـ روزنامهنگار» را پیشنهاد میکند. فوکو لزوماً منتقد ایده روشنگری نیست. وی روشنگری را به عنوان یک نظریه کلی و جهانشمول مورد نقد قرار میدهد و پدیده روشنفکر را هم به همین دلیل نفی میکند. فوکو در بحث مهمی که درباره مفهوم «قدرت» دارد، آن را پدیدهیی عملی، مشخص و تجربی توصیف میکند و میگوید: آنچه مهم است، زندگی و واقعیت است نه تئوری و دانش؛ آنچه که اهمیت دارد کتاب نیست بلکه پول است. در همین باره وی در مقاله بسیار مهمی درباره «روشنگری چیست» از روشنگری به عنوان تحلیل و تاباندن نور به زوایای زندگی امروز نام میبرد و روشنفکر را نه یک پدیده کلی و عمومی، بلکه یک متخصص «خاص» به حساب میآورد که در این عصر و واقعیتهای اکنون و حاضر (آنچه که در حال رخ دادن است) دخالت میکند و با گفتن حقیقت (نشان دادن حقیقت قدرت) از این امر که «اکنون» تبدیل به تکرار گذشته شود، جلوگیری میکند. درست به این دلیل است که فوکو کار روشنفکران را به کار روزنامهنگاران نزدیک میداند و وظیفه اخلاقی آنها را گفتن حقیقت مشخص و در باره امور حاضر و اکنون میداند. در اندیشه وی این کار عین عدالت است.
تفسیری که من از نگاه ارسطو کانت و فوکو به کار روشنفکران دارم، شاید واجد این معنا است که روشنفکری به عنوان پدیدهیی کلی و مستقل که در حوزه فکر و اندیشه تعریف میشود، چندان رابطهیی با حوزه زندگی عملی ندارد یا بهتر است که نداشته باشد. بنابراین تعریف روشنفکر به عنوان یک معلم تا حد زیادی مستقل از حوزه عمل و دخالت سیاسی و اجتماعی است و به امور کلی مربوط به حوزه فکر و اندیشه میپردازد. اما روشنفکر به عنوان یک کنشگر، تا آنجا که در گیر امور عملی و ملموس روزمره میشود، دیگر به معنی دقیق کلمه روشنفکر نیست و به گفته فوکو یک روزنامهنگار است. روزنامهنگاری که منحصراً از فکر و اندیشه متاثر نبوده و در عمل و دخالت کردن در زندگی روزمره، نوعی بصیرت متفاوت فکری پیدا میکند و کارش در عرصه «اخلاق علمی» معنا پیدا میکند. به نظر میرسد که تردید متفکرانی مانند ارسطو و فوکو در قائل شدن به نقشی عمده و اساسی به فضیلتهای روشنفکری و تاکید آنها بر تولید دانش اخلاقی از طریق دخالت در امور عملی، نکتهیی بسیار مهم و اساسی است. در یکی دو قرن اخیر و متاثر از تفکر عصر روشنگری نوعی گسست از سنت ارسطویی به وجود آمد و فضیلتهای روشنفکری و کار روشنفکران ارجحیت پیدا کرد. متفکران متجدد برخی ایدهها و مفاهیم کلی و ظاهراً جهانشمول را به عنوان تنها راه رستگاری مردم جهان معرفی کردند. تجدد مهمتر از شیوه زندگی مردم شد و اعتقاد به حقوق بشر رابطهیی دورادور با زندگی واقعی مردم پیدا کرد. روشنگری ستایش شد، اما جهان جدید چندین بار به دام تاریکی افتاد و از آن چندان درس نگرفت. روشنفکران ایدهها و اندیشههای خود را به طور مطلق عزیز دانسته و واقعیت بخشیدن به این ایدهها را امری متعالیتر از زندگی عملی مردم پنداشتند. و این شد که در قرن بیستم کارنامه روشنفکران سبب افتخارشان نبود. در روسیه، چین، اروپای شرقی، خاورمیانه و... روشنفکران به جای این که در خدمت صلح و آزادی و شادمانی باشند، در خدمت خشونت و جنگ و استبداد قرار گرفتند. کارنامهیی که از سنت روشنفکران پیش از خود(روشنفکران عصر روشنگری) بهتر و انسانیتر نبود. روشنفکران مهم اروپای عصر روشنگری چون از فضیلتهای اخلاقی و عملی بهرهای نداشتند، بیعدالتی و تجربه واقعی اروپا را در استعمار ندیدند و یا دیدند و سکوت کردند و یا دردآورتر اینکه به آن افتخار کردند. با توجه به این غفلت مهم و تلخ تاریخی است که فوکو میگوید: من نمیخواهم که به من روشنفکر و یا فیلسوف بگویید. وی خود را یک روزنامهنگار فلسفی میخواند که بصیرت و شناختش را از حضور و دخالتش در آنچه که در پیش رویش در حال رخ دادن است، میگیرد. فوکو این نحو از حضور را در جهت عدالت میداند. عدالت نه به معنی یک ایده یا یک سیستم، بلکه عدالت به عنوان دخالت عملی در زندگی روزمره و تلاش در جهت تحول آن. تا امروزمان نسخه دیگری از دیروز نباشد. |
نظرهای خوانندگان
آقای میرسپاسی مگر مجبورید که برای تولید یک مقاله آسمان و ریسمان را به هم ببافید؟
-- ali ، Aug 28, 2010 در ساعت 03:55 PMاستدلالهای ضعیف این متن هر گونه قدرت اقناع را از آن می گیرد. شما در یک جا بین ارسطو و فوکو در ترجیح ارزشهای عملی بر ارزشهای روشنفکری وجه اشتراک می بینید و بعد در جای دیگر عدم عکس العمل روشنفکران دوره روشنگری به استعمار را نشانه ترجیح ارزشهای روشنگری بر ارزشهای عملی. حالا اگر کسی بگوید پس چرا ارسطو نسبت به برده داری عکس العمل نشان نداد که هیچ بلکه به آن مشروعیت هم می داد، چی می گویید؟ حتما باید شما هم برای بسته بندی یک ایده به قالب کلیشه ای "ربط بین دوره باستان و دوره جدید" متوسل بشید.