رادیو زمانه > خارج از سیاست > مقالات > زيمل و مسالهی فهم | ||
زيمل و مسالهی فهمشهناز مسمیپرستنخستين نکته در مورد زيمل آن است که او متفکری تراز اول است. بدين معنی که او کلاژکار نيست، از نظريات ديگران – مگر کانت - بسيار اندک میگويد، آنهم زمانی که میخواهد استفادهی خاصی از آن بکند. حتی وقتی کتابی به نام «شوپنهاور و نيچه» مینويسد، تلقی خاص خود را از برخی نظرات کليدی آنها شرح و بسط میدهد. در حقيقت «شوپنهاور و نيچه» زيمل فلسفهی زيمل است نه فلسفهی آن دو، هر چند که او از هر دوی آنها متاثر است. در مقالات زيمل به زيرنويس و مآخذ و يادداشت برنمیخوريم. او از اين و آن نمیگويد بلکه آنچه را جذب و هضم کرده است بهنحوی بديع و خلاقانه ارائه میدهد. چهبسا نتوانيد پس از خواندن مقالهای از او آن را جمعبندی کنيد و بهطور خلاصه بگوييد که او چه میخواسته است بگويد. او نهايتا شما را در ابهام و عدم وضوح باقی میگذارد. هرچند که او گاه بسيار انتزاعی سخن میگويد، ولی هرگز در حين خواندن خسته نمیشويد چه که او مرتبا ايدهها و نکات تازهای به شما میگويد و بينشهای عميقی به شما عرضه میکند که شما را به تفکر وامیدارد. در خلال مباحث بسيار انتزاعیاش مثالهای سادهای میزند که قابل فهم است. نيازی نداريد بدانيد که فلانکس چه گفته است تا مقصود زيمل را بفهميد. بسياری از مثالهای خاص او از هنر موسيقی و نقاشی و امثال آن است يا مثالهايی انتزاعی، و نه تاريخی است.
در واقع، از نظر زيمل واقعيت از آنجا که مبهم و ناهمگن و در بسياری مواقع تقليلناپذير است نمیتوان آن را با مقولههای منظم و ایدههای روشن و متمايز تبيين کرد. از نظر او پروژهی «روشنگری غربی» - که عالیترين جلوهی آن را میتوان در کار کانت يافت – منکر غربی پيچيدگیها و ابهامات واقعيت اجتماعی و فرهنگی است. زيمل اين را سفسطه وضوح و دقت بیمورد و نابهجا مینامد (مقدمه ص ۱۱۰) جلوهی اين ابهام و پرسشگری را در عناوين بسياری از مقالات زيمل میتوان مشاهده کرد: مسالهی زمان تاريخی، تاريخ چگونه ممکن است؟ جامعه چگونه ممکن است؟ مسالهی جامعهشناسی. همانطور که پرسش اصلی کانت در نقد عقل محض آن بود که شناخت طبيعت تحت چه شرايطی ممکن است، پرسش اصلی زيمل هم در سرشت فهم تاريخی اين است که فهم تاريخی چگونه ممکن است. همانطور که کانت مقولات فاهمه را که ضروری و پيشينیاند برای شناخت طبيعت لازم میداند، زيمل هم مقولات (يا فرمهايی) را که پيشينیاند برای شناخت (يا فهم) تاريخ ملحوظ میدارد. در حقيقت مقولات کانت را بسط میدهد. تو يا ديگری (يا بهعبارتی فرآيند فهم) يکی از مقولات يا فرمهايی است که پيشينی و تقليلناپذيرند. تز اصلی زيمل در مقالهی سرشت فهم تاريخی همانا جملهی اول اوست که آدمی همچو مرا از همان آغاز جذب میکند: رابطهی ميان يک ذهن و ذهن ديگر که آن را فهم میناميم فرآيند اساسی حيات انسانی است (ص ۱۳۲). نخست آنکه فهم رابطه ميان يک ذهن و ذهن ديگر است. دوم آنکه فهم فرآيند اساسی حيات انسانی است، يعنی غير قابل تقليل است. کشش آغازين ادامه میيابد و تا انتهای مقاله آدمی را به دنبال خود میکشد. در هيچکجا در ميان راه ملال نمیآورد و ذهن جستوجوگر را با خود به تفکر وامیدارد. از نظر زيمل فهم، رابطه است؛ رابطهی من و ديگری است، فرآيند اساسی حيات انسانی است، اين فرآيند را فقط میتوان تجربه کرد، تحليل بيشتر آن ممکن نيست و فهم تاريخی ريشه در همين فهم دارد. چگونه میتوانيم ديگری را بفهميم؟ يک پاسخ آن است که از مشاهدهی حالات و رفتار و حرکات ديگری او را میفهمی. او با مثالهايی اعتبار اين سخن را زير سوال میبرد و پس از آن با مثالهای نقض خطابودن آن را نشان میدهد. به این ترتیب «ثابت میکند که رابطه ميان زندگی ذهنی من و بيان قابل مشاهدهی من نمیتواند کليد حل رابطهی ميان رفتار قابل مشاهدهی شخص ديگر و زندگی ذهنی او را به دست دهد». بنياد مقالهی «سرشت فهم تاريخی»، از نظر من، وحدت کليت شخص است. زيمل دوگانگی ذهن/بدن را رد میکند و آن را محصول انتزاع بعدی میداند. از نظر او «چشم به لحاظ کالبدشناختی مجزاشدهی مشاهدهگر نيست که میبيند، تماميت شخص است که سرتاسر زندگیاش در اين اندام بینظير ادراک متمرکز میشود». اگر ذهن و بدن را جدا کرديم آنگاه پس از آن مجبور میشويم که ميان آن دو پلی بزنيم. به اين ترتيب که میگوييم تجربهی بیواسطهی خودم شرط قانونی برای فهم است. يعنی من از روی حالات و رفتار قابل مشاهدهی شخص ديگر پی میبرم که در پس آنها ذهنی قرار دارد، فرآيندهای ذهنی شخص ديگر را با فرافکنی فرآيندهای ذهنی خودم بر او درک میکنم. زيمل در اين مقاله نشان میدهد که مقولهی تو يا ديگری، يا در حقيقت فرآيند فهم، قابل تقليل به چيز ديگری نيست. مقولهی تو همان شأن تعيينکنندهای را در تاريخ دارد که مقولهی جوهر يا عليت در جهان علم طبيعی دارد. ما جهان طبيعی و تاريخ را تحت مقولهی تو يا ديگری میفهمیم. ابزار فنی اکتشافی ما برای فهم «سوژهی روششناختی» است. ما برای فهم چيزها سوژهای فرضی را در نظر میگيريم. ما با حياتمندساختن پديدهها آنها را میفهميم. مثلا برای فهم تحول نقاشی در يک دوره ما سوژهای روششناختی را در نظر میگيريم که تمام آفرينشگریهای مربوط را از مرحلهای به مرحلهی ديگر تجربه کرده است و الا خود نقاشیهايی که از اين دوره بهجا ماندهاند صرفا هستیهايی مستقل و جزيرهمانندند. مجموعهای از اين نقاشیها که هر يک فضای خاص خود را دارد چگونه میتواند تحولی را نشان دهد. مورخ هنر در چنين مجموعهای فرآيندی تدريجی از تحول را بنا میکند که مثلا «از تصلب به پويايی، از نقصان به وفور، از عدم يقين به سلطهی بیچونوچرای تکنيک، از دلبخواهیبودن ترکيب عناصر به ساختار متوازنی میرسد که در آن هر عنصری به طرزی معنادار و هماهنگ تنظيم و ترتيب يافته است. به اين طريق، نظم عينی اين آثار هنری پهلوی هم چيده شده جای خود را با زنجيرها ی طبيعی (ارگانيک) عوض میکند که بهطور زمانمند درک میشود.» زيمل ديدگاه خود از فهم را ارگانيک يا حياتگرايانه مینامد که در مقابل ديدگاه ماشينيستی است. ديدگاه ماشينيستی نمیتواند وحدت و کليت زندگی را دريابد؛ از اين منظر زندگی با پهلوی-هم-قرار-دادن تکههاياش (مانند پازل) درست میشود. ولی از نظر حياتگرايی (vitalism) اين تکهها صرفا محصول انتزاع بعدیاند. فرآيند فهم فرآيندی تقليلناپذير است، فرآيندی که ميان يک شخص کامل و شخص کامل ديگر روی میدهد. از جمله مطالب بسيار جالب ديگر در اين مقاله رابطهی ميان آفرينشگر و اثرش است. اثر هنری يا حتی مصنوع فنی يا به عبارت زيمل «ذهن عینیتیافته» دارای معنايی است که از قوا و نيات و اهداف خالق آن فراتر می رود. «شايد اين معنای رابطهی ميان اعمال آفرينشگرانهی ما و مصنوعات آنها خاستگاه ايدهای تکرارشونده و تا حدی رازگونه باشد. گويی هرچيزی که ما میسازيم از پيش بهطور ايدهآل محقق شده است. به يک معنا، ما فقط قابلههايی هستيم که برای تولد وجودی (اگزيستانسيال) يک هستی متافيزيکی کمک میدهيم.» |