رادیو زمانه > خارج از سیاست > اندیشه سیاسی > موعودگرایی، آخرین فاز ایدئولوژی حکومت ایران | ||
موعودگرایی، آخرین فاز ایدئولوژی حکومت ایرانمزدا اقبالدر باور عمومی غالباً میان دو واژه حکومت دیکتاتوری و حکومت توتالیتر تفاوت گذاشت نمیشود. به طوری که عموماً برای کسانی که این واژهها به گوششان خورده و شکل کلی از این مفاهیم دارند، این دو ترکیب، دو نامگذاری برای یک ما هستند. لکن با وجود اینکه از نظر شکلی شباهتهای عمدهای پس این دو وجود دارد (وجود یک نفر در رأس نطام که همه راهها به او ختم میشود و در ردهبندی قدرت، بالای حرف او حرفی نیست.) ولی یک تفاوت عمده در این بین موجود است که از آن چنین حکمی منتج میشود: هر نظام توتالیتر الزاماً دیکتاتور است ولی هر نظام دیکتاتوری الزاماً توتالیتر نیست. تفاوت عمده در این است که هر نظام ایدئولوژیک قطعاً در حول یک ایدئولوژی محوری شکل میگیرد؛ ایدئولوژی مارکسیسم ـ لنیسم در حکومتهای بلشویک استالین، ناسیونال سوسیالیسم در آلمان هیتلری و... لیکن در یک دیکتاتوری گرچه ممکن است دیکتاتور شخصاً دلبسته یک ایدئولوژی یا مکتب فکری باشد، ولی آن ایدئولوژی محوریت نظام را تشکیل نمیدهد بلکه محوریت با شخصیت دیکتاتور است. دیکتاتوریهای آمریکای لاتین، دیکتاتوریهای آفریقایی، مبارک در مصرنیازوف در ترکمنستان و... نکته شایان توجه از این قرار است که ایدئولوژی محوری یک نظام توتالیتر، همواره یک هسته صلب لایتغیر چون کتاب آسمانی نیست که در طول زمان دچار دگرگونی یا حتی وارونگی نشود و تنها عنصر ثالث همانا اسامی است. به عنوان نمونه، ایدئولوژی ناسیونال سوسیالیسم در ابتدای شکلگیری حزب کارگران ناسیونال سوسیالیست آلمان تفاوت عمدهای با آنچه در سالهای بعد در امپراطوری رایش سوم اجرا شد داشت. به نحوی که عنصر سوسیالیسم که در ذهن بسیاری از پدید آورندگان این مرام (غیر از خودهیتلر) نقش اساسی داشت، در سالهای بعد در جهت تثبیت قدرت مطلقه هیتلر تقریباً به طور کامل طرد و محو شد. به طور مثال ارنست روهم، دست راست هیتلر در راه تثبیت قدرتش از هواداران سرسخت پیادهسازی نوعی سوسیالیسم ارتدوکس در آلمان بود و عاقبت جان بر سر اختلاف فکری خود با هیتلر گذاشت. یا در شوروی که اصولاً برای پایه نهادن اولین حکومت سوسیالیستی جهان شکل گرفت، این سوسیالیسم عملاً به شکلگیری حادترین نوع سرمایهداری دولتی و شکلگیری طبقه موسوم به نومنکلاتورا (Nomenklatura) منتهی شد. شاید بتوان گفت در غالب مواقع، در زمانی که یک ایدئولوژی به سمت تسلط کامل بر یک جامعه میرود در بدو تسلطش هسته اصلی آن از خلوص بالایی برخوردار است و عمدتاً خصایلی آرمانگرایانه و ایدهآلیستی دارد. (شاکله همه ایدئولوژیِها را شاید بتوان در یک جمله خلاصه کرد ساختن انسان نو و به تبع آن جامعه نو) اما به مرور زمان، خصلت رئالیستی قدرت و لوازم و شرایط آن، جرح و تعدیلهایی در این مشی آرمانگرایانه ابتدایی ایجاد میکند. غالب بودن تفکر تروتسکیستی بر انقلاب اکتبر روسیه (یعنی انقلاب جهان سوسیالیستی به رهبری روسیه)در برهه آغازین غالب شدن بلشویکها و حذف تدریجی این اندیشه که در نهایت به حذف فیزیکی تروتسکی هم کشید، نمونه شاخص این امر است. در کل باید گفت گرچه نظام توتالیتر بدون وجود ایدئولوژی از ماهیتش تهی میشود و رو به استحاله میگذارد اما الزامات دنیای واقع و معادلات عالم سیاست، لاجرم تغییرات گاه بنیادینی در ماهیت یک ایدئولوژی گذارده و در نهایت شاید جز پوستهای از آن بر جای نماند ادامه دارد... کارکردهای ایدئولوژی برای یک نظام توتالیتر متنوع است، ولی اجمالاً مهمترین کارکرد آن به دست دادن یک پارادایم برای وحدت بخشیدن به اجزای آن نظام و قرار دادن خطوط قرمزی پیش روی کلیه کنشگران سیاسی برای هدف اصلی، یعنی کلیت نظام است. به واقع پشتوانه مشروعیت یک نظام ایدئولوژیک در جهت توجیه بقا و ترجیح داشتن آن به یک سیستم سیاسی دیگر در چشم آحاد جامعه، ملتزم نشان دادن دیکتاتور و کارگزارانش به اهداف تعریف شده در ذیل آن ایدئولوژی است. از آن جایی که برای مسلط شدن آن معمولاً راههای پر هزینهای چون انقلاب بهکار گرفته شده، دیکتاتور معمولاً خود را مسئول هزینهها و پردازندگان این هزینهها (شهدا و جانبازان راه انقلاب) مینمایاند و برای خود وظیفه پاسداری از خون پدید آورندگان و تثبیت کنندگان انقلاب را تعریف میکند. در نظام ایدئولوژیک همواره سهم بزرگی از پروپاگاندا حکومت به شرح مکرر وظیفه آن در قبال حفظ دستاوردهای جان باختگان راه تحکیم و حفظ نظام اختصاص مییابد. چرا که در ساحت نمادین، جان باختن در راه نظام (ایدئولوژی) مهمترین سمبل مشروعیت آن به حساب میآید. (به زبان ساده، مرتب گفته میشود: ببینید سیستم از چه مشروعیت و مقبولیتی برخوردار است که آحاد جامعه با بذل جان خود پاسداریش میکنند) لاکن نکتهای که همیشه سعی در مغفول ماندنش میشود آن است که بیشتر کشته شدگان و ایثارگران راه ایدئولوژی، در پیشدرآمد آن، یعنی مقدمهچینی برای غالب آمدنش بذل خون کردند و اکثریت قریب به اتفاق آنان دل در گرو ایدئولوژی خالص اولیه (که یکسره آرمانگرایانه بود) داشتند. بگذریم از اینکه اصولاً پیادهسازی آرمانهای ذیل یک ایدئولوژی چه میزان قابل تحقق است. اما نظام توتالیتر زیرکانه میکوشد که با وجود تغییرات حتی بنیادین در ماهیت ایدئولوژی در جهت استفاده ابزاری آن در حفظ قدرت، همچنان آن را به عنوان میثاق اولیه جان باختگان و شهدا جا بزند. جان کلام اینکه ایدئولوژی مسلط یک نظام توتالیتر به عنوان یک پارادایم وحدت بخش، در هر برهه زمان و بنا به مقتضیات قدرت فرد یا گروه حاکم فازهای متفاوتی را از سر میگذراند. از آنجایی که دیگر کارکرد بنیادین ایدئولوزی، تغذیه فکری هواخواهان، چاکران، مریدان، سرسپردگان و به طور کلی کارگزاران رژیم حاکم است، میتوان آن را به سان ظرفی در نظر گرفت که در هر دوره از حیات رژیم، غذایی مناسب آن دوره در آن ریخته و عرضه میشود. حامیان و دلسپردگان یک رژیم ایدئولوزیک هماره طیف ثابتی را چه به لحاظ کمی و چه به لحاظ کیفی تشکیل نمیدهند و با گذشت زمان و تغییر نسل، به جبر زمانه و شرایط، عدهای از قطار رژیم پیاده و عدهای سوار میشوند. از لحاظ کمی معمولاً این روند رو به نزول دارد، چرا که اگر در بدو حاکمیت ایدئولوژی، اکثریت مردم یک جامعه به هوای عملی شدن آرمانهای نوید داده شده در آن دل به آن سپردند، با گذشت بیرحم زمان و فرورفتن نشتر تیز واقعیت، بسیاران از آن شور میافتند و حتی در صف مخالفان قرار میگیرند و نهایتاً قربانی هم میشوند. به تجربه ثابت شده که طیف هواداران یک نظام ایدئولوژیک، با گذشت سالیانی نه چندان دراز، به یک پوستاندازی میرسند و قطار نظام به مرور از بیشتر بنیانگذاران اولیه آن خالی میشود. با گذر از هر ایستگاه گروههای تازهای، با ذهنیات و روحیاتی متفاوت بر آن سوار میشوند. طبیعی است که دیکتاتور و جانشینان او برای تغذیه فکری این نوآمدگان، غذاهای معنوی تازه در این ظرف بریزند. نظام جمهوری اسلامی از آنجایی که به علت داشتن دست کم دو فاکتور اصلی (قدرت مطلقه فردی، ایدئولوژِمحوری) در ذیل نظامهای توتالیتر قرار میگیرد، از این فازبندی ایدئولوژی استفاده برده است. به زعم این قلم، در طول حیات رژیم اسلامی چهار فاز ایدئولوژیک قابل تشخیص است: ۱. قطع پیروزی انقلاب تا شروع جنگ ۱۳۵۷ تا ۱۳۵۹ فاز انقلاب جهانی اسلامی به رهبری ایران. همه اینها صورتبندیهای مختلف ایدئولوژی حکومت اسلامی ایران در طول حیاتش است. پرداختن به سه فاز اول به علت طول مدت و وجود فاکتهای بیشمار از حوصله این مجال خارج است و نیاز به فرصتی دیگر است. در این جا قصد بر پرداختی اجمالی به فاز متأخر یعنی فاز چهارم است که دوران جدیدی را در حیات نظام حاکم تشکیل میدهد که کمتر به آن پرداختهاند یا آن را جدی گرفتهاند. در سه بخش آن را صورتبندی مینماییم: ۱. نشانهها ۲. علت پیدایی ۳. سمتگیریها و استراتژیهای منتج از آن در سیاستهای داخلی و خارجی. زمینهها در زمان زعامت آیتالله خمینی، تفکر موعودگرایی به شدت در حاشیه بود و از پر و بال گرفتن آن هم جلوگیری میشد. آقای خمینی به دلایل گوناگون نظر خوشی به این تفکر نداشت و در صحبتها و مکتوبات و به طور عام خط و مشی خود جای چندانی برای آن باز نمیکرد. یکی از مهمترین دلایل این امر میتواند کاریزمای فراگیر او و داشتن مشروعیت مردمی و فقهی به عنوان مرجع باشد. او اصولاً نیازی به تأکید بر جانشینی خود برای امام زمان و اساس تفکر مهدوی نمیدید. مضاف بر اینکه آن چنان که از قراین برمیآید، آیتالله خمینی اعتقاد چندانی هم به این نوع تفکرات نداشت. اصولاً آقای خمینی از لحاظ سیاستورزی و به کار بردن اهرم قدرت، بسیار هم مدرن بود و نوع دیکتاتوری او بیشتر به دیکتاتورهای مدرن (به طور خاص نمونه استالین) شبیه بود. او به شدت به اصول ماکیاولیستی سیاست پایبند بود و همواره از ایدئولوژی به عنوان محمل و ابزار استفاده میبرد. و هیچگاه ایدئولوژی را به عنوان هدف نظام تعریف نمیکرد. حکم معروف او که برای حفظ نظام حتی میتوان اصول دین را هم کان لم یکن تلقی کرد، نمونه واضح مشی سیاستورزی او بود. اساساً در زمان او، انجمن حجتیه به عنوان شاخصه تفکر موعودگرایی هیچ وقت جرأت ابراز وجود آن چنانی نیافت و مخالفت آیتالله خمینی با سردمداران این تفکر به قبل از انقلاب و سر باز زدن این انجمن از دستور وی برای لغو جشن نیمه شعبان در سال پنجاه و شش برمیگشت. جو ضد حجتیه در دوره او چنان غلیظ بود که حتی از اعزام فرزندان اعضای آن به جبهه جلوگیری میشد (خاطرات مهدی خزعلی در سایت او) با فوت آیتالله خمینی و شروع رهبری آقای خامنهای، سوته دلان (انجمن حجتیه به مرور در گرد او جمع آمدند. خود آقای خامنهای به عنوان کسی که از حوزه علمیه مشهد برخاسته بود با تفکر موعودگرایی انسی دیرین داشت. زادگاه تفکر حجتیه مشهد بود و جدا از آن تفکر ولایتی در حوزه فقاهتی مشهد نفوذ گسترده ای داشته و دارد. (رجوع شود به پژوهش گرانمایه مهدی خلجی، سیاست آخر الزمان) با محکم شدن پایههای قدرت آیتالله خامنهای و احساس بینیازی او به حمایت هاشمی رفسنجانی به مرور حلقه نزدیکان او از روحانیون و غیر روحانیون طیف موعودگرایی پر شد. از روحانیون میتوان به آقایان مصباح یزدی و جنتی و از غیر روحانیون به امثال رحیم پورازغدی اشاره کرد. این روند بطئی تا سالها به طول انجامید و البته پدیده اصلاحات، علنی شدن آن را علیرغم وجود قراین فراوان، دست کم در ساحت عمومی جامعه به تأخیر انداخت. با نزدیک شدن انتخابات ریاست جمهوری سال ۸۴، فضا به سمت آشکار شدن نفوذ تفکر موعودگرایی و آغاز علنی فاز موعودگرایی در جمهوری اسلامی رفت. شاید اولین بار که در ساحت عمومی به مسلط شدن این تفکر در ساختار قدرت اشاره شد. مناظره انتخاباتی باقر نوبخت از نزدیکان هاشمی رفسنجانی با محمد خوشچهره از حامیان آن موقع احمدینژاد در سیمای ایران بود که نوبخت خطاب به طرف مقابل گفت (نقل به مضمون) کاندیدای مورد نظر شما پول بیتالمال را در شهرداری، صرف تهیه نفشه ورود امام زمان کرده است، آخر خرافهگرایی تا کجا. و اندکی بعد با پیروزی حساب شده و سیستماتیک احمدینژاد، جمهوری اسلامی رسماً وارد فاز جدید شد. برای پیشگیری از اطناب کلام به صورت تیتروار به نشانههای خرد و کلان این فاز جدید اشاره میشود: ۱.تشکیل شبکهای سراسری از مداحان عمدتاً جوان سال که اختصاصاً حول محور امام زمان، نائب بر حقش، علایم ظهور و انتظار فرج و... مداحی میکنند و ایفاگر نقش مهمی در مغزشویی بدنه نیروهای سرکوب هستند. در این طیف جدید حتی جایی برای نوحه خوانان و مداحان معروف و نوستالژیک انقلاب اسلامی چون کویتیپور، فخری، آهنگران و...هم نیست. ۲. تشکیل شبکه سراسری از روحانیون جوان سال، عمدتاً از شاگردان موسسه پژوهشی امام خمینی تحت نظر مصباح یزدی و موسساتی از این دست که وظیفه شرح و بسط ظهور، انتظار ظهور و وظیفه منتظران و از این قبیل در سرتا سر کشور، رسانههای عمومی و حتی خارج از کشور را بر عهده دارند (پناهیان، نقوی، روانبخش، غروی، هادوی تهرانی، آقا تهرانی و...) ۳. تأسیس دهها پایگاه اینترنتی با موضوع مهدویت (مانند شبکه قائم، پایگاه اطلاعرسانی مهدویت، امام مهدی، تنها پناه، منجی، موعود و....) و صدها وبلاگ با این موضوع که عمدتاً با بودجه و تحت نظر سازمان عقیدتی و سیاسی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی فعالیت میکنند. ۴. برگزاری دهها جشنواره، اجلاس، گردهمایی و همایش با موضوع مهدویت: جشنواره به سوی ظهور، اجلاس جهانی دکترین مهدویت، آینده روشن ،میر مهر و... ۵. محوریت یافتن جمکران به عنوان مقدسترین پایگاه مذهبی که در تبلیغات، ثواب زیارت آن با حج برابری میکند. صرف میلیاردها ریال بودجه برای خود مسجد و شبکههای اقماری آن. به واقع یک نوع فرهنگ جمکرانیسم به شدت از سوی رسانههای حکومتی تبلیغ میشود و در سال گذشته شاهد کشف یک جمکران دیگر در بابل بودیم. ۶. به حاشیه رفتن کامل روحانیت سنتی در قم از طرف حاکمیت و میدانداری روحانیون جوان تربیت شده در مکتب موعودگرایان. ۷. سرمایهگذاری مادی و معنوی شدید و متمرکز سپاه پاسداران از طریق نهادهایی چون عقیدتی سیاسی، اداره سیاسی، نمایندگی ولی فقیه، هادیان نور و... در جهت القا تفکر بسترسازی برای ظهور و استراتژیهای سیاسی ـ نظامی منبعث از آن در بدنه نیروهای مسلح و به ویژه خود سپاه و بسیج. ۸. تشکیل یک میلیشیا از نوجوانان ۱۲ تا ۱۷ ساله تحت عنوان بسیج دانشآموزی که مهمترین آموزه عقیدتی به آنان را پرسش رهبر به عنوان نایب آقا اما زمان و یاری رساندن به او در جهت فراهم آوردن زمینههای ظهور تشکیل میدهند. در نظر آنان رهبر به عنوان جانشین امام زمان و اتصال مستقیم به او حق مطلق است و اوامرش اوامر خداوند و جای چون و چرا ندارد. این نوجوانان که دورههای متعدد آموزش نظامی و عقیدتی را تحت عنوان اردوهای سراسری بسیج از سر میگذرانند کاملاً مغزشویی شده و آماده نقشآفرینی به عنوان لباس شخصی میشوند. هر گروه دگراندیش (و بهتر هر کسی که رهبر به او نظر خوشی ندارد) در نظر آنها به عنوان دشمن اما زمان شایسته عقوبت است. ۹. سوابق و اظهارات تیم احمدینژاد که عموماً با واسطه یا بیواسطه از شاگردان و مریدان مصباح و واضعان و مجریان تئوری مدیریت امام زمانی ایران و دنیا هستند. شاخصترین چهره این حلقه اسفندیار رحیم مشایی است که بنا به شنیدهها معلم فکری احمدینژاد در زمینه اظهاراتی چون هاله نور، نفی هالوکاست، نزدیک بودن آخر الزمان و... است. ۱۰. شخص احمدینژاد که به عنوان پرچمدار این جریان حالا دیگر در عرصه عمومی کاملاً شناخته شده است. ذکر سخنان و تفکر او در باب اتصال به امام زمان، مدیریت جهانی، دولت مهدوی، هاله نور و...که نقل محافل داخلی و خارجی است. مضاف بر اینکه شایعات تکذیب نشدهای چون اقتدا به سجاده خالی، بودن یک صندلی خالی در هیأت دولت برای امام غایب و... بر این مفهوم صحه میگذارد. ۱۱. مسلماً نشانههای شروع عصر جدید ایدئولوژی در جمهوری اسلامی بسی فراتر از اینهاست ولی به عنوان آخرین نشانه باید به رویدادی پرداخت که هنوز روزهای زیادی از آن نمیگذرد. در سخنان نماز جمعه مورخه بیست و نهم خرداد ۸۸، یعنی نماز جمعه پیش از شنبه سیاه؛ آیتالله خامنهای در انتهای خطبه دوم اظهاراتی کرد که بسیارانی را در شوک فرو برد. گرچه در تحلیلها به این بخش قضیه چندان پرداخته نشد. او در سخنانی بدیع از جانب رهبر مملکت، باصدایی بغضآلود و چشمی اشکآلود، امام زمان را مخاطب قرار داد و غیر مستقیم و شاید حتی مستقیم، همه رویدادهای مربوط به انتخابات و پس از آن، از قبیل کودتای انتخاباتی، بگیر و ببند و سرکوب و خونریزی محتوم روز بعد را به خاطر او (امام زمان ) دانست. به زعم نگارنده با چنین جملاتی رهبر مملکت، آشکارا به صف مقدم موعودگرایی گام گذاشت و پرچم آن را که تاکنون در دستان احمدینژاد بود، خود به دست گرفت. این چند جمله تاریخی به ملت ایران و کارگزاران نظام و جهان، این پیغام روشن را داد که سیاست کلی نظام رسماً در جهت فراهم کردن مقدمات ظهور قرارگرفته است و این قطار بیترمز و دنده را سر ایستادن نیست. حتی اگر از جهت اجرای آن، ایران و کل منطقه در آتش خون فرو رود. این سخنان در کمال تأسف به صراحت خواب شومی را که دیکتاتور و حلقه فداییانش برای آینده ایران دیدهاند، عریان میسازد. خواب منحوسی که گویی قرار است بنا به مشاهدات عریان ملت در این مدت روزها و هفتهها در جهت تغییرش، هیچ مقدار خونریزی جنایت و ویرانگری کافی نباشد. مگر اینکه... توضیح: در یک جستوجوی اینترنتی به روایتی از مهدوی از امام باقر (ع) برخوردم که به طرز عجیبی در فضای مجازی و میان وبسایتهای موعودگرا منتشر شده بود. بر اساس این روایت، کمی پیش از ظهور قائم، سیدی از دیار خراسان بهپا میخیزد تا زمینههای ظهور را فراهم نماید و در این راه، سیدی یمانی (یمنی) از منطقه شامات به او میپیوندد و با هم به جنگ سفیانی که مهمترین دشمن امام زمان است، میروند. محل این جنگ عراق امروزی است! مسلماً اگر به توضیحات این سایتها در مورد پیشینه خانوادگی حسن نصرالله که به گفته آنها یمنی است و مشخصات ظاهری سفیانی که پوستی تیره دارد توجه شود تکمیل پازل آسان است، باور کنید این طرح فیلمنامه طالع نحس یا جنگیر نیست. در نظر آنان از سفید بودن ماست یا روشنی روز هم بدیهیتر است. |
نظرهای خوانندگان
مقاله وزین و خوبی بود اما پایان بسیار بدی داشت. متاسفانه نگارنده موفق به انتقال یک مفهوم یکپارچه و کامل نشده بود.
-- سام ، Aug 7, 2009 در ساعت 04:23 PMجالب بود و دقیق
-- رضا ، Aug 7, 2009 در ساعت 04:23 PMمقالهی بسیار جالب ، ژرف و سودمندی بود.با سپاس فراوان
-- بهدین ، Aug 7, 2009 در ساعت 04:23 PMبر نکته بسیار بسیار مهمی انگشت گذاشته اید یعنی موعودگرائی کودتاچی ها...این مسئله همانطور که گفته اید بسیار جدی و عمیق و گسترده است و متاسفانه روشنفکران ایرانی کمتر به نقش و ابعاد آن در حوادث اخیر پرداخته اند..پیشنهاد می کنم به نوشتن در این زمینه بسیار مهم برای آینده ایران ادامه دهید.
-- میثم بادامچی ، Aug 7, 2009 در ساعت 04:23 PM...میگویند در عهد صفویه یک «اصطبل امام زمان» داشتیم. یعنی همیشه چند اسب تازه نفس نگاهداری میکردند که اگر آقا امام صاحب الزمان آمدند، اسب تازه نفس داشته باشند ولی حضرتشان نیامدند و اسب ها هم از انتظار جان دادند یا نصیب سربازان اشرف افغان شدند. آیا این بار ایشان میآیند؟
-- bedone naam ، Aug 11, 2009 در ساعت 04:23 PM